disobey

/ˌdɪsəˈbeɪ//ˌdɪsəˈbeɪ/

معنی: خودسری کردن، شکستن، سرپیچی کردن، نافرمانی کردن، اطاعت نکردن، نقص کردن، سرکشی کردن
معانی دیگر: فرمان برداری نکردن، تمرد کردن، گردنکشی کردن، سرتابی کردن، سربرتافتن

جمله های نمونه

1. to disobey one's conscience
از وجدان خود پیروی نکردن

2. those who disobey shall suffer
آنانکه نافرمانی کنند تنبیه خواهند شد.

3. adam, didst thou disobey me?
آیا از من نافرمانی کردی آدم ؟

4. eve tempted adam to disobey
حوا آدم را برانگیخت که نافرمانی کند.

5. if you err and disobey the lord's commandment . . .
اگر منحرف شوی و امر خداوند را اطاعت نکنی . . .

6. We must obey traffic regulations,I can't disobey.
[ترجمه گوگل]ما باید قوانین راهنمایی و رانندگی را رعایت کنیم، من نمی توانم سرپیچی کنم
[ترجمه ترگمان]ما باید از قوانین رانندگی اطاعت کنیم، من نمی تونم سرپیچی کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. I recommend you not to disobey your officers.
[ترجمه گوگل]من به شما توصیه می کنم که از افسران خود سرپیچی نکنید
[ترجمه ترگمان]توصیه می کنم از officers سرپیچی کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Tim had miscalculated: Laura would never disobey her father.
[ترجمه گوگل]تیم اشتباه محاسبه کرده بود: لورا هرگز از پدرش نافرمانی نمی کرد
[ترجمه ترگمان]تیم محاسبه اشتباه کرده بود لورا هیچ وقت از پدرش سرپیچی نمی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Soldiers must never disobey.
[ترجمه گوگل]سربازان هرگز نباید نافرمانی کنند
[ترجمه ترگمان]سربازان نباید نافرمانی کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Pilots who disobey orders to land can face up to five years in prison.
[ترجمه گوگل]خلبانانی که از دستورات فرود سرپیچی کنند ممکن است با پنج سال زندان مواجه شوند
[ترجمه ترگمان]خلبانان که از دستورها به زمین سرپیچی می کنند می توانند تا ۵ سال زندان مواجه شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Children must not disobey the orders of their father and mother.
[ترجمه گوگل]فرزندان نباید از دستورات پدر و مادر خود سرپیچی کنند
[ترجمه ترگمان]بچه ها نباید از دستورها پدر و مادرشان سرپیچی کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. It is only the disobey of faith when freight forward propagandize for the owners.
[ترجمه گوگل]این فقط نافرمانی از ایمان است که باربری برای صاحبان تبلیغ می کند
[ترجمه ترگمان]این تنها سرپیچی از ایمان است وقتی که بار به سوی مالکان می رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Cannot submit an expense account, disobey financial institution.
[ترجمه شازده قنبر] حالا حسابداری یه چیزی گفته، ولش کن نمیخواد هرروز هرروز براشون گزارش بدیم چی خریدیم چی خرج کردیم به کی چقدر دادیم
|
[ترجمه گوگل]نمی توان حساب هزینه ارسال کرد، از مؤسسه مالی اطاعت نکرد
[ترجمه ترگمان]نمی توان حساب هزینه، نافرمانی از نهاد مالی را تسلیم کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. No Party member is permitted to disobey orders!
[ترجمه گوگل]هیچ عضو حزبی مجاز به سرپیچی از دستورات نیست!
[ترجمه ترگمان]هیچ عضو حزب مجاز نیست از دستورها سرپیچی کند!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

خودسری کردن (فعل)
act fearlessly, answer back, be impertinent, be impudent, be insolent, disobey, act high-handedly, be obstinate, be self-willed, be wilful

شکستن (فعل)
fracture, chop, break, disobey, deflect, refract, shatter, stave, violate, cleave, fraction, nick, knap, pip, smite, crackle, infract

سرپیچی کردن (فعل)
disobey, challenge

نافرمانی کردن (فعل)
disobey

اطاعت نکردن (فعل)
disobey

نقص کردن (فعل)
disobey

سرکشی کردن (فعل)
disobey, rebel, inspect, mutiny

انگلیسی به انگلیسی

• be disobedient, rebel, refuse to comply
if you disobey a person in authority or an order, you deliberately do not do what you are told to do.

پیشنهاد کاربران

سر از دام کسی پیچیدن ؛ از اطاعت او سرپیچیدن.
Mike is a rude boy. He disobey both his parents
سَرپیچیدَن.
م. ث
یک سرباز خوب، می داند که کِی بِسرپیچد از دستور.
تبعیت نکردن
پیروی نکردن
سرپیچی کردن
در بعضی جملات قانون شکنی کردن
مخالف obey
obey = فرمان بردن
سرپیچی کردن/خودسرانه کار کردن😐💛
چموشی کردن. . . سرکشی کردن
سرپیچی کردن

بپرس