ناراحت کردن


معنی انگلیسی:
discommode, disoblige, faze, fret, grate, incommode, inconvenience, ruffle, sicken, torment, trouble

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - بزحمت انداختن ۲ - مضطرب کردن ۳ - عصبانی کردن .

مترادف ها

incommode (فعل)
دست پاچه کردن، گیج کردن، درد سر دادن، ناراحت کردن، ازار رساندن، ناراحت گذاردن

unsettle (فعل)
مغشوش کردن، بر هم زدن، ناراحت کردن

discomfort (فعل)
ناراحت کردن

disquiet (فعل)
اشفتن، ناراحت کردن، مضطرب ساختن، بیارام کردن، اسوده نگذاشتن

discomfiture (فعل)
ناراحت کردن

distemper (فعل)
ناراحت کردن

knock up (فعل)
تحریک کردن، برخورد کردن، بپایان رساندن، از کار انداختن، ناراحت کردن، بهم زدن، ابستن کردن، سردستی اماده کردن

discommode (فعل)
زحمت دادن، ناراحت کردن

discomfit (فعل)
خنثی کردن، ایجاد اشکال کردن، دچار مانع کردن، ناراحت کردن

perturb (فعل)
اشفتن، مزاحم شدن، ناراحت کردن

فارسی به عربی

ازعاج , اغلق , زعزع , مضایقة

پیشنهاد کاربران

بپرس