trauma

/ˈtrɒmə//ˈtrɔːmə/

معنی: ضغطه، اسیب، زخم، ضربه روحی روان اسیب، روان زخم
معانی دیگر: (پزشکی) ضربه ی جسمی (زخم و غیره)، شوک، تکان، تکانش، دیو تکان، تن تکان، ضره

بررسی کلمه

اسم ( noun )
حالات: traumas, traumata
مشتقات: traumatic (adj.), traumatically (adv.)
(1) تعریف: a wound or injury to the body, or the resulting condition of the body or damaged body part.
مترادف: injury, insult, wound
مشابه: cut, gash, harm, hurt, laceration, shock, slash

- The emergency room doctors see various types of trauma every day.
[ترجمه شان] پزشکان در اتاق های فوریت های پزشکی ( اورژانس ) همه روزه شکل های گوناگون اسیب ها را مشاهده میکنند .
|
[ترجمه گوگل] پزشکان اورژانس هر روز انواع مختلفی از تروما را مشاهده می کنند
[ترجمه ترگمان] پزشکان اتاق اورژانس هر روز انواع مختلف آسیب را می بینند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The accident resulted in trauma to the driver's neck and spine.
[ترجمه شان] تصادف منجر به ضربه در گردن و ستون فقرات راننده شد .
|
[ترجمه گوگل] این تصادف منجر به ضربه به گردن و ستون فقرات راننده شد
[ترجمه ترگمان] این تصادف منجر به ضربه روحی به گردن و ستون فقرات راننده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: an emotional shock that has a deep and lasting effect on one's mental and emotional life.
مشابه: damage, harm, hurt, insult, ordeal, pain, shock, suffering, wound

- The trauma caused by seeing her parents murdered remained with her all her life.
[ترجمه گوگل] ضربه روحی ناشی از دیدن قتل پدر و مادرش در تمام زندگی با او باقی ماند
[ترجمه ترگمان] به خاطر اینکه با دیدن پدر و مادرش کشته شدن، تمام زندگیش با اون بوده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. I'd been through the trauma of losing a house.
[ترجمه بهروز] ترومای از دست دادن یک خانه را از سر گذرانده بودم
|
[ترجمه گوگل]من ضربه روحی از دست دادن خانه را پشت سر گذاشته بودم
[ترجمه ترگمان]من به خاطر از دست دادن یه خونه از دست داده بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. He confronted his childhood trauma and tried to exorcise the pain.
[ترجمه گوگل]او با آسیب های دوران کودکی خود روبرو شد و سعی کرد درد را از بین ببرد
[ترجمه ترگمان]او با ضربه روحی دوران کودکی اش روبرو شد و تلاش کرد که درد را از خود براند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Counselling is helping him work through this trauma.
[ترجمه گوگل]مشاوره به او کمک می کند تا از این آسیب عبور کند
[ترجمه ترگمان]مشاوره مشاوره به او کمک می کند تا از طریق این آسیب کار کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The trauma of divorce can often be healed by successful remarriage.
[ترجمه گوگل]آسیب های طلاق اغلب با ازدواج مجدد موفق ترمیم می شود
[ترجمه ترگمان]پس از ازدواج مجدد موفق، آسیب ناشی از طلاق را می توان درمان کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The children showed no signs of trauma after their ordeal.
[ترجمه گوگل]بچه‌ها بعد از آزمایش هیچ نشانه‌ای از تروما نداشتند
[ترجمه ترگمان]بچه ها هیچ نشانه ای از ضربه روحی بعد از ordeal نشان ندادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The officers are claiming compensation for trauma after the disaster.
[ترجمه گوگل]افسران مدعی غرامت برای تروما پس از فاجعه هستند
[ترجمه ترگمان]افسران در حال مطالبه غرامت برای ضربه روحی بعد از حادثه هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The patient suffered severe brain trauma.
[ترجمه گوگل]بیمار دچار ضربه مغزی شدید شد
[ترجمه ترگمان]بیمار دچار ضربه مغزی شدید شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Amnesia can be caused by emotional trauma.
[ترجمه گوگل]فراموشی می تواند ناشی از ضربه روحی باشد
[ترجمه ترگمان]فراموشی میتونه به خاطر ضربه روحی باشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Trauma at birth may also play some part in forming the newborn infant's predisposition to develop the disorder.
[ترجمه گوگل]تروما در بدو تولد نیز ممکن است در شکل گیری استعداد نوزاد تازه متولد شده برای ابتلا به این اختلال نقش داشته باشد
[ترجمه ترگمان]ضربه به تولد نیز ممکن است نقشی در تشکیل استعداد نوزاد در نوزاد ایفا کند تا این اختلال ایجاد شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Wish you can benefit from our online sentence dictionary and make progress day by day!
[ترجمه گوگل]ای کاش می توانید از فرهنگ لغت جملات آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!
[ترجمه ترگمان]ای کاش شما می توانید از فرهنگ لغت آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Not everyone is prepared for such trauma, even though studies show that stocks outperform other investments, in the long run.
[ترجمه گوگل]همه برای چنین آسیب‌هایی آماده نیستند، حتی اگر مطالعات نشان می‌دهد که سهام در بلندمدت از سایر سرمایه‌گذاری‌ها بهتر عمل می‌کند
[ترجمه ترگمان]همه برای چنین ضربه آماده نیستند، حتی اگر مطالعات نشان دهند که سهام نسبت به سایر سرمایه گذاری ها، در دراز مدت، عملکرد بهتری دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. This has caused major trauma to the Bronson-Grijalva relationship.
[ترجمه گوگل]این باعث آسیب جدی به رابطه برونسون-گریجالوا شده است
[ترجمه ترگمان]این باعث آسیب جدی به رابطه Bronson - Grijalva شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The scale of the trauma is perhaps still too great to be dwelt upon for long.
[ترجمه گوگل]مقیاس تروما شاید هنوز آنقدر بزرگ است که نمی توان برای مدت طولانی در مورد آن صحبت کرد
[ترجمه ترگمان]میزان ضربه روحی شاید هنوز خیلی بزرگ باشد که مدت زیادی در آن سکونت داشته باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. We in trauma are much more in touch with the problem because we see its product.
[ترجمه گوگل]ما در تروما خیلی بیشتر با مشکل در ارتباط هستیم زیرا محصول آن را می بینیم
[ترجمه ترگمان]ما در ضربه روحی بسیار بیشتر در ارتباط با این مشکل هستیم زیرا محصول آن را می بینیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Earnhardt, 4 died of head trauma during the final lap of last Sunday's Daytona 500.
[ترجمه گوگل]Earnhardt، 4 بر اثر ضربه به سر در آخرین دور مسابقه Daytona 500 یکشنبه گذشته درگذشت
[ترجمه ترگمان]Earnhardt، ۴ نفر براثر ضربه روحی در طول دور نهایی of s در روز یکشنبه گذشته جان خود را از دست داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ضغطه (اسم)
compression, shock, pressure, bruise, squeezing, compressing, contusion, forcing, trauma, pressuring

اسیب (اسم)
hurt, damage, mar, inconvenience, harm, strain, lesion, injury, trauma, teen, tort

زخم (اسم)
sore, ulcer, gash, lesion, trauma, scotch, wound

ضربه روحی روان اسیب (اسم)
trauma

روان زخم (اسم)
trauma, traumatism

انگلیسی به انگلیسی

• severe and chronic mental or emotional stress; sudden and severe physical injury
a trauma is an extremely upsetting experience which causes great stress and which may cause long-term psychological damage.

پیشنهاد کاربران

صدمه ( روحی یا جسمی )
روان رنج
تروما
post - traumaticstressdisorder ( PTSD ) .
اختلال استرس پس از سانحه
تروما = ضربه
ضربه، آسیب
پزشکی: ضربه و جراحت ( بیرونی )
روانشناسی: ضربه روح و روانی و ایجاد کننده اضطراب ( درونی )
روان زخم
رنج روحی
خراش
آسیب؛
هم آسیب روحی که میشه یه ضربه روحی شدید که فرد رو درگیر خودش میکنه.
هم آسیب جسمی که میشه مثلا ضربه خوردن، گرمای شدید ( سوختن ) ، در معرض اشعه ایکس قرار گرفتن و. . .
تاثیر آسیب ( در روانشناسی )
آسیوان = آسیب روان.
ضربه ی روحی
اگه دوست داشتید لایک کنید 🌌💜
آسیب ماندگار ( با واژه های پارسی ) ، صدمه دائمی، صدمه دائم
هر رخدادی را گویندکه آسیب، صدمه، جرح و ضربت آن در جسم، روان یا هم در جسم و هم در روان شخص به گونه ی دائم و آزار دهنده بماند. توجه داشته باشیم که این واژه به هیچگونه مرادف ( مترادف ) و هم معنای شوک ( که خودش واژه فرنگی است ) ، ضربت و جراحت نیست؛ بلکه ضربت ماندگار ( در ذهن ) را گویند.
...
[مشاهده متن کامل]

استدعا می شود از یکسو از کاربرد واژه" تروما" یا "تراما" در پارسی خودداری کنیم و از دگر سو بدانیم که مطابق با تلفظ فرنگی این واژه، املای درست آن باید "تراوما" باشد. املای تراُما هم بیشتر برای زبان تازی خوب است.
برای اثبات ترجمه ی درست به چند تا مثال کوتاه توضیحی نگاه کنیم:
اگر یک نفر در زمین لرزه ای بوده باشد که سبب آسیب فراوان جسمی یا روانی او شده باشد، هرگاه سخن از زمین لرزه شود، عکس یا فیلمی ( فلمی ) دیده شود یا چیز دیگری که یادآور آن زمین لرزه گردد او دچار ناخوشی یا ناخوشی های ( بسیار ) آزار دهنده ی روانی می شود. ممکن است دوباره خاطره یا خاطرات آن صحنه و آن لحظه یادش بیاید مثلا" صدای فریاد، بوی آن صحنه یا رنگ خون.
اگر کسی دچار دست درازی جنسی شده باشد، هرگاه سخن از دست درازی شود یا کار دیگری رخ دهد که یادآور آن سرگذشت تلخ وی گردد، اذیت یا خیلی اذیت می شود و شاید هم دچار بحران روانی همراه با ناخوشی های جسمانی ( psychosomatic ) بگردد.
حاصل تلاشهای چندین ساله ی این نگارنده اینست که تراوما یعنی آسیب ماندگار چنانچه در پی تی اس دی ( PTSD ) آمده است که" اختلالات روانی ناشی از آسیبهای ماندگار" باشد.
میبالم بر اینکه در وب سایت آبادیس، این دو ترجمه برای نخستین بار در تاریخ ادبیات زبان پارسی منتشر می شود.
مهندس اسماعیلزاده،
مترجم و نویسنده

1 - شوک , ضربه روحی 2 ) جراحت 3 ) اتفاق بدی که باعث ناراحتی و یا نگرانی می گردد
wound
زخم
جراحت
تجربه عذاب آور
noun
1 : a very difficult or unpleasant experience that causes someone to have mental or emotional problems usually for a long time
[count]
She never fully recovered from the traumas she suffered during her childhood.
[noncount]
She never fully recovered from the trauma of her experiences.
2 medical : a serious injury to a person's body
[noncount]
an accident victim with severe head trauma
repeated trauma to a knee
[count]
The accident victim sustained multiple traumas
این واژه یه مقدار تعریفش گستردست. چون یه واژه ی مشکله من تعاریف مختلف لز منابع مختلف رو براتون میزارم :
🔴در واقع معنی trauma میشه چیزی که عموما از یک اتفاق یا یک فرد به شما داده میشه و به روح و روانِ سالمتون و آرامشتون آسیب های جدی میزنه. چیزی که با ورودش به درون شما باعث میشه آرامشتون بطور کلی از بین بره ، کل روز رو به اون اتفاق فکر کنید یا به اون فردی که باعث و بانی این داستانه ، استرس و ترس و کینه وجود شمارو فرا میگیره و مثل حیوون میشید و دیگه مثل انسان های عادی رفتار و زندگی نمیکنید. تا حدودی به واژه ی عقده نزدیکه ولی نه خیلی زیاد و تفاوتایی هم دارن این دو. خیلیا trauma میگیرن بدلیل رفتار های بدی که بقیه باهاشون میکنن خصوصا در کودکی ، تیک میگیرن ، شوک عصبی میگیرن گاهی ، گاهی حس تنفر و کینه میگیرن ، حس شادابی و سرزندگی درونشون از بین میره ، سلامتیشون ضعیف میشه ، علایق و رویاهاشون کشته میشه ، بی تفاوت شدن نسبت به خود و ظاهرشون و آیندشون و . . .
ترس و سرکوب خیلی روی بوجود اومدن trauma تاثیر میزارن. مثلا یه فردی توی بچگی توسط خانواده سرکوب میشه ، باهاش با خشونت رفتار میکنن ، علایقشو مسخره میکنن ، نمیزارن اعتراض کنه ، بهش تحمیل میکنن کارایی که دوست نداره رو ، از خانواده شانس نمیاره ، تغذیه خوبی نداره و محیطی که توش بدنیا میاد برخلاف ایده آلشه و مدام با سوء تفاهم دست و پنجه نرم میکنه ، تحسین نمیشه ، بهش توجه نمیشه ، مقایسه میشه با بقیه و بیشتر ازینکه دیگران نکات مثبتشو ببینن و به روش بیارن نکات منفیشونو میگن و میزنن تو ذوقش. این در دراز مدت باعث بوجود اومدن trauma در اون فرد میشه. داشتن trauma خیلی بدتر از داشتن افسردگیه هر چند با هم مرتبط هستن و هر دو بد هستن و دربر گیرنده هم هستن. فردی که در کودکی بچه تَرسِش میکنن این ترس و کینه دیگه میمونه سرش ( یعنی میشه بخش جدایی ناپذیری از زندگی اون فرد ) .
در واقع trauma یک اتفاق خیلی تلخ و دردناک روحیه
******حتما حتما حتما پیشنهاد میکنم برای اینکه یه ذهنیت تصویری هم نسبت به ماهیت وجودی trauma داشته باشید برید YouTube و موزیک ویدیوی Gasoline از گروه i prevail رو ببینین که یه آهنگ متاله و فوق العاده خفنه که در اون ویدیو سیر تکامل trauma در یک فرد رو میبینید . خصوصا اولش که داستان زندگی یه فرد از بچگی رو نشون میده. حتما ببینیدش. فقط کافیه توی یوتوب بنویسید i prevail gasoline . مدتشم حدودا ۵ یا ۶ دقیقست.
یه فعل معروفم داره به نام traumatize
Traumatic
Traumatized
🔴طبق تعریف گوگلم ۲تا معنی داره :
noun
1. a deeply distressing or disturbing experience.
"a personal trauma like the death of a child"
2. ( ( MEDICINE ) )
physical injury.
"rupture of the diaphragm caused by blunt trauma"
۱. تجربه ی دردناک و شوکه کننده
۲. آسیب روحی عمیق
🔴 Noun
🔵 ( a ) severe emotional shock and pain caused by an extremely upsetting experience:
■the trauma of marriage breakdown
■He had psychotherapy to help him deal with his childhood traumas.
🔵MEDICAL specialized
( a ) severe injury, usually caused by a violent attack or an accident
🔵severe shock caused by an injury:
■ [ U ] She never recovered from the trauma of her mother’s illness.
■ [ U ] The surgeon specialized in trauma ( = sudden, severe injury ) , especially from gunshots.
و کلمات مرتبط :
⚫traumatic
adjective US /trɔˈmt̬ɪk, trɑʊ - /
The death of someone we love is a traumatic event.
⚫traumatize
verb [ T ] US /ˈtrɔməˌtɑɪz, ˈtrɑʊ - /
She was traumatized by the car accident.
واژگان مرتبط :
Paranoia - Panic - Phobia
The trauma can continue to be felt for years afterwards
این ضربه ( شوک ) روحی می تونه واسه سالها پس از اون ( اتفاق ) ادامه پیدا کنه
ضایعه
a deeply distressing or disturbing experience
it's a huge trauma that you lost your soulmate tragically
ضربه روحی
زخم روحی روانی
جراحت
حادثه ناگوار
ضربه عاطفی، شوک روحی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٦)

بپرس