alienation

/ˌeliəˈneɪʃn̩//ˌeɪliəˈneɪt͡ʃn̩/

معنی: بیزاری، بیگانه کردن، بیگانگی، انتقال مالکیت، خبط دماغ
معانی دیگر: بیگانگی (از خود یا دیگران)، جدایی، بی خویشتنی، دوری، ناهمبستگی، واپیوستگی، روان پریشی

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the act of alienating or the condition of being alienated.
متضاد: belonging

(2) تعریف: a state of profound disaffection from the world of objective reality.

(3) تعریف: in law, the transfer of ownership of property to another.
مشابه: transfer

جمله های نمونه

1. a feeling of alienation and despair among the youth
احساس بیگانگی و یاس در جوانان

2. Alienation is a central motif in her novels.
[ترجمه گوگل]بیگانگی در رمان های او نقش محوری دارد
[ترجمه ترگمان]Alienation یک نقش اصلی در رمان های او است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. There is a growing feeling of alienation among young unemployed people.
[ترجمه گوگل]احساس بیگانگی در میان جوانان بیکار رو به افزایش است
[ترجمه ترگمان]احساس بیگانگی در میان افراد بی کار جوان وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. This short-sighted alienation of their own supporters may lose them the election.
[ترجمه گوگل]این بیگانگی کوته فکرانه حامیان خودشان ممکن است در انتخابات شکست بخورند
[ترجمه ترگمان]این بیگانگی نزدیک بین آن ها ممکن است آن ها را در انتخابات از دست بدهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Unemployment may provoke a sense of alienation from society.
[ترجمه گوگل]بیکاری ممکن است باعث ایجاد حس بیگانگی از جامعه شود
[ترجمه ترگمان]بیکاری ممکن است حس بیگانگی جامعه را تحریک کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Mental illness can create a sense of alienation from the real world.
[ترجمه گوگل]بیماری روانی می تواند احساس بیگانگی از دنیای واقعی ایجاد کند
[ترجمه ترگمان]بیماری روانی می تواند حس بیگانگی از دنیای واقعی را ایجاد کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Many immigrants suffer from a sense of alienation.
[ترجمه گوگل]بسیاری از مهاجران از احساس بیگانگی رنج می برند
[ترجمه ترگمان]بسیاری از مهاجران از حس بیگانگی رنج می برند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The new policy resulted in the alienation of many voters.
[ترجمه گوگل]سیاست جدید منجر به بیگانگی بسیاری از رای دهندگان شد
[ترجمه ترگمان]سیاست جدید منجر به بیگانگی بسیاری از رای دهندگان شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. His later novels develop the theme of alienation.
[ترجمه گوگل]رمان های بعدی او موضوع بیگانگی را توسعه می دهد
[ترجمه ترگمان]رمان های بعدی او موضوع بیگانگی را گسترش می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Depressed people frequently feel a sense of alienation from those around them.
[ترجمه گوگل]افراد افسرده اغلب احساس بیگانگی نسبت به اطرافیان خود می کنند
[ترجمه ترگمان]افسردگی اغلب حس بیگانگی از اطرافیان را احساس می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Alcoholism often leads to the alienation of family and friends.
[ترجمه گوگل]اعتیاد به الکل اغلب منجر به بیگانگی خانواده و دوستان می شود
[ترجمه ترگمان]اعتیاد به الکل اغلب منجر به بیگانگی خانواده و دوستان می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Not the least of its problems was extreme alienation between labor and management.
[ترجمه گوگل]کمترین مشکل آن بیگانگی شدید بین نیروی کار و مدیریت بود
[ترجمه ترگمان]نه کم ترین مشکلات آن، بیگانگی شدید بین کار و مدیریت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Liberation has turned sour producing anomie and alienation, severely undermining any sense of collective responsibility or response.
[ترجمه گوگل]رهایی باعث بیگانگی و بیگانگی شده و هر گونه احساس مسئولیت یا واکنش جمعی را به شدت تضعیف کرده است
[ترجمه ترگمان]جبهه آزادی بخش خلق و خوی تولید کننده را ترش کرده است و بیگانگی و بیگانگی را به شدت از بین می برد و هرگونه حس مسئولیت جمعی را تضعیف می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He maintains that man's sense of alienation from his fellow men is an expression of his alienation from himself.
[ترجمه گوگل]او معتقد است که احساس بیگانگی انسان از همنوعان خود بیانگر بیگانگی او از خود است
[ترجمه ترگمان]او حس می کند که این مرد احساس مالکیت را از همنوعان خود دارد، با این تفاوت که از وی بیگانه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Minority students have a sense of alienation from the mostly white teachers.
[ترجمه گوگل]دانش آموزان اقلیت نسبت به معلمان عمدتا سفیدپوست احساس بیگانگی دارند
[ترجمه ترگمان]دانش آموزان اقلیت احساس بیگانگی از اغلب معلمان سفیدپوست دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بیزاری (اسم)
abhorrence, disgust, hatred, distaste, loathing, aversion, weariness, horror, abomination, alienation, ennui, tedium, grudge, reluctance, reluctancy

بیگانه کردن (اسم)
alienation, estrangement

بیگانگی (اسم)
alienation, estrangement, externality, alienism

انتقال مالکیت (اسم)
alienation

خبط دماغ (اسم)
alienation, insanity, idiocy

تخصصی

[سینما] بیگانه سازی
[بهداشت] ازخود بیگانگی

انگلیسی به انگلیسی

• transfer of property; estrangement; disinterest (in others, society, etc.)

پیشنهاد کاربران

بیگانگی، جدایی، تنهایی
۱. بیگانگی. جدایی ۲. احساس بیگانگی. انزوا. تنهایی ۳. از خود بیگانگی. ناخویشتنی ۴. {حقوقی} انتقال {به غیر}. واگذاری {به غیر}. صلح کردن {به دیگری} // بیزاری، بیگانه کردن، بیگانگی، انتقال مالکیت، خبط دماغ. بیگانگی ( از خود یا دیگران ) ، جدایی، بی خویشتنی، دوری، ناهمبستگی، واپیوستگی، روان پریشی
...
[مشاهده متن کامل]

مثال:
Alienation is a central motif in her novels.
احساس بیگانگی { و تنهایی} موضوع اصلی در رمانهایش است.

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : alienate
اسم ( noun ) : alien / alienation
صفت ( adjective ) : alien / alienable
قید ( adverb ) : _
[مارکسیسم] ازخودبیگانگی
کارل مارکس، "ازخودبیگانگی" را ناشی از بهره کشی از نیروی کار و نابودی ارزش حقیقیِ کار می داند. از نظر مارکس، هنگامی که محصولِ کار ما تصاحب می شود و تنها هدفمان از انجام کار، کسب دستمزد آخر ماه است، آنوقت ما از خودمان بیگانه می شویم. او معتقد است، کار اُجرتی تحت شرایط سرمایه داری، فعالیتی است که برای رسیدن به هدف هایی غیر، انجام می گیرد و فعالیتی به خودی خود ارضاکننده نیست. انسان ها از فرآیند خودِ کار، بیگانه می شوند، کار برای آنها امری خارجی است که به واسطه ی شرایط اجتماعی، تحمیل شده است: "این کارِ خود او نیست، این کار برای دیگری است. . . حین کار، او به خودش تعلّق ندارد، بلکه متعلّق به کس دیگری است". به هنگام کار، انسان ها بی خانمانند؛ تنها در اوقات فراغت است که خود را با خود حس می کنند. از نظر مارکس انسان باید کلیشه های شغلی را کنار بگذارد: "مطلوب این است که هیچ فردی صرفاً به دنبال یک اشتغال نباشد و خود را درگیر فعالیت های گوناگون کند. انسانی که امروز، یک جزء ناقصِ مفلوج است، باید به انسانی با استعدادهای کاملاً شکوفان شده تبدیل شود. "
...
[مشاهده متن کامل]

( منبع: کتاب "مارکسیست ها" اثر سی. رایت میلز، ترجمه خشایار دیهیمی )

alienation = loneliness / the feeling that you don't belong to a country or homeland
( چی بگم که توضیحات کامله و فارسیشو اصلا بعضی وقتا درک کردن این مفهوم و معنا از فارسی و معادلش تو زبان مادری مهم تره )
احساس غربت
alienation ( هنرهای نمایشی )
واژه مصوب: فاصله گذاری
تعریف: فرایندی در تئاتر حماسی برشت که در آن با استفاده از عناصر متعدد، ازجمله نور و موسیقی و نحوۀ بازی، از غرقه شدن تماشاگر و بازیگر در نمایش جلوگیری می شود
خودبیگانگی.
کدورت
alienation between white society and black people
بیگانگی بین جامعه سفیدپوست و سیاه پوستان
احساس عدم تعلق به جامعه یا گروه
انزوا
بیگانگی
- بیگانگی
انزوا
جدایی
دلزدگی
غیریت
از خود بیزاری
ازخود بیگانگی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٨)

بپرس