age

/ˈeɪdʒ//eɪdʒ/

معنی: عصر، سن، عمر، پیری، دوره، سن بلوغ، عهد، پیر شدن، پیرنماکردن، کهنه شدن، سالخوردهشدن
معانی دیگر: سال، مرحله ی زندگی، سالخوردگی، مسنی، نسل، زمانه، دهر، (زمین شناسی) دوران، (عامیانه - معمولا جمع) مدت ها، پیر شدن یا کردن، مسن شدن، سالخورده کردن یا شدن، رسیده کردن یا شدن، جا افتادن، (شراب و غیره) خواباندن، سن بلوه، رشد با of، کهنه شدن شراب
age _
پسوند:، عمل، وضع، نتیجه [usage]، تعداد، شمار [acreage]، هزینه [postage]، محل [steerage]، مجموعه [rootage]

بررسی کلمه

پسوند ( suffix )
(1) تعریف: condition or situation.

- storage
[ترجمه گوگل] ذخیره سازی
[ترجمه ترگمان] انبار کردن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: action; process; the result of such.

- passage
[ترجمه گوگل] گذر
[ترجمه ترگمان] passage
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- shrinkage
[ترجمه گوگل] انقباض
[ترجمه ترگمان] انقباض
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: aggregate; mass.

- coinage
[ترجمه گوگل] ضرب سکه
[ترجمه ترگمان]
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: rate; amount; charge.

- gallonage
[ترجمه گوگل] گالناژ
[ترجمه ترگمان]
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- postage
[ترجمه گوگل] هزینه پست
[ترجمه ترگمان] تمبر پستی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: place of.

- parsonage
[ترجمه گوگل] طاغوت
[ترجمه ترگمان] قلمرو کشیش بخش
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- village
[ترجمه گوگل] دهکده
[ترجمه ترگمان] روستا
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
(1) تعریف: the length of time that a person or thing has existed.
مترادف: life, lifetime
مشابه: duration, life span

(2) تعریف: any time in life that has certain characteristics or involves certain rights and duties.
مشابه: adolescence, adulthood, childhood, maturity, old age, time

- not yet of age
[ترجمه گوگل] هنوز به سن نرسیده
[ترجمه ترگمان] هنوز به سن و سال نرسیده،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: the latter years of life.
مترادف: elderliness, old age, senescence
متضاد: nonage, youth

(4) تعریف: a distinctive period of cultural or geologic time.
مترادف: cycle, epoch, era, period
مشابه: century, decade, eon, span, time, years

- the Middle Ages
[ترجمه گوگل] قرون وسطی
[ترجمه ترگمان] قرون وسطی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- the Stone Age
[ترجمه گوگل] عصر حجر
[ترجمه ترگمان] عصر حجر
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: the contemporary world.
مترادف: times
مشابه: epoch, era, moment, time

- The age demands sacrifice.
[ترجمه گوگل] عصر فداکاری می خواهد
[ترجمه ترگمان] این سن نیازمند قربانی کردن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: the period characterized by certain people or events.
مترادف: epoch, era, time
مشابه: period, stage

- the age of Shakespeare
[ترجمه گوگل] عصر شکسپیر
[ترجمه ترگمان] عصر شکسپیر
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- the age of exploration
[ترجمه گوگل] عصر اکتشاف
[ترجمه ترگمان] عصر اکتشاف
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: a very long time.
مترادف: eon, eternity
مشابه: infinity
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: ages, aging, aged
(1) تعریف: to become older.
مترادف: mature
مشابه: develop, grow

(2) تعریف: to manifest the characteristics of being old.
مشابه: decline, deteriorate

- He has aged ten years in two.
[ترجمه عبدالفرید] در طی دو سال، ده سال پیرتر شد.
|
[ترجمه گوگل] او در دو سال ده ساله شده است
[ترجمه ترگمان] او ده سال در دو سال سن دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to mature.
مترادف: mature, ripen
مشابه: mellow, season

- Wine ages in these casks.
[ترجمه عبدالفرید] در این بشکه ها شراب بعمل می آید.
|
[ترجمه گوگل] شراب در این چلیک ها کهنه می شود
[ترجمه ترگمان] در این بشکه های شراب بسیار شراب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
• : تعریف: to cause or allow to grow old.
مترادف: mature, ripen
مشابه: season

- Her troubles have aged her.
[ترجمه M.A.N] مشکلات او ، او را پیر کرده است
|
[ترجمه گوگل] مشکلات او را پیر کرده است
[ترجمه ترگمان] Her او را پیر کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We age cheese before eating it.
[ترجمه گوگل] پنیر را قبل از خوردن کهنه می کنیم
[ترجمه ترگمان] قبل از خوردن پنیر به سن قانونی می رسیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. age and seniority don't carry any weight with them
در نظر آنها سن و ارشدیت مهم نیست.

2. age and the hardships of life have mellowed him
سن و سختی های زندگی او را پخته و باتجربه کرده است.

3. age creeps upon us
پیری کم کم فرا می رسد.

4. age differences
ناسانی های (تفاوت های) سنی

5. age has blanched his hair
گذشت زمان موی او را سفید کرده است.

6. age has helped moderate his political views
سالخوردگی باعث تعدیل دیدگاه های سیاسی او شده است.

7. age incapacitated him
سالخوردگی او را ناتوان کرد.

8. age makes no difference; all can get in
سن اهمیتی ندارد; همه می توانند داخل شوند.

9. age was darkening his eyes
سالخوردگی چشمهایش را تار می کرد.

10. an age of stir and chance
دوران جنبش و تغییر

11. different age groups
گروه های سنی متمایز

12. geologic age
سن زمین شناسی

13. his age entitles him to a pension
سن،او را مشمول دریافت حقوق بازنشستگی می کند.

14. old age
پیری،کهولت،کبر سن

15. old age added virulence to her tongue
پیری زبان او را نیش دارتر کرد.

16. old age and conservatism are often correlated
پیری و محافظه کاری اغلب به هم وابسته اند.

17. old age and its consequent infirmities
پیری و سستی های پی آیند آن (ناشی از آن)

18. old age has befogged his mind
پیری،فکرش را مختل کرده است.

19. old age has befuddled him
پیری حواس او را مغشوش کرده است.

20. old age has crabbed his nature
پیری او را کج خلق کرده است.

21. old age has dimmed his eyes
پیری چشم های او را کم نور کرده است.

22. old age has not cooled his ardor for politics
کهولت از اشتیاق او به سیاست نکاسته است.

23. old age sets him apart from others
کبر سن او را از دیگران جدا می کند.

24. old age toned down his hot temper
پیری خلق آتشین او را ملایم کرد.

25. retirement age
سن بازنشستگی

26. statutory age limits
محدودیت های سنی از نظر قانون

27. the age limit for voting is eighteen
حد مجاز سن برای رای دادن هجده سال است.

28. the age of sail
دوران کشتی های بادبانی

29. under age
کمتر از سن قانونی

30. of age
به سن قانونی،بالغ

31. the age (or years) of discretion
سن کمال،سنین تجربه و پختگی

32. at the age of eighteen, i was captivated by a woman named parivash
در هجده سالگی شیفته ی زنی به نام پریوش شدم.

33. at the age of five
در پنج سالگی

34. at the age of five he became an orphan
در سن پنج سالگی یتیم شد.

35. at the age of fourteen, he was crowned king of england
در چهارده سالگی به پادشاهی انگلیس برگزیده شد.

36. at the age of thirty, he became a christian
در سی سالگی مسیحی شد.

37. before the age of twenty, he had mastered the classics (of ancient greece and rome)
پیش از بیست سالگی آثار یونان و روم باستان را خوب فرا گرفته بود.

38. bent with age
خمود در اثر کهولت

39. by the age of fifty his celebrity was worldwide
در سن پنجاه سالگی شهرت او جهانگیر شده بود.

40. by the age of twenty he had attained full size
در بیست سالگی به رشد کامل رسید.

41. close in age
نزدیک به هم از نظر سنی

42. disease and age had completely debilitated him
بیماری و پیری او را کاملا نزار کرده بود.

43. extreme old age
نهایت پیری

44. his chronological age is ten but his mental age is only five
سن تقویمی او ده سال ولی سن عقلی او فقط پنج سال است.

45. in an age when idolatry was common
در دورانی که بت پرستی متداول بود

46. in the age of towering castles and chivalry
در دوران قلعه های رفیع و سلحشوری و عیاری

47. sacred old age
سالخوردگی احترام انگیز

48. the cutoff age is forty
محدودیت سن چهل سالگی است (یعنی: اشخاصی که سن آنها از 40 بیشتر است مشمول این قانون یا کار یا استخدام نمی شوند).

49. the elizabethan age
دوران ملکه الیزابت

50. the french age wine in cellars
فرانسویان شراب را در سرداب نگه می دارند (تا به عمل آید).

51. the golden age of persian civilization
عصر طلایی تمدن ایران

52. the heroic age of greece and rome
دوران حماسی یونان و روم

53. the industrial age made machines of some men
عصر صنعت برخی انسان ها را به ماشین تبدیل کرد.

54. the jet age
عصر هواپیماهای جت

55. the modern age
عصر جدید

56. the new age
عصر جدید

57. the stone age
عصر حجر

58. a dog's age
(عامیانه) مدت مدید

59. come of age
به سن قانونی رسیدن،بالغ شدن

60. of school age
به سن مدرسه رفتن

61. of a marriageable age
دارای سن مناسب برای زناشویی

62. paper yellow with age
کاغذی که در اثر کهنگی زرد شده است

63. she looks her age
قیافه اش به سنش می خورد.

64. the first ice age
دوران یخبندان اول

65. this lady's exact age
سن درستین این خانم

66. wrinkles index advancing age
چین و چروک نشانگر سالخوردگی است.

67. of a certain age
(معمولا در مورد زنان) پا به سن گذاشته

68. a man of advanced age
مرد مسن

69. a man of mellow age and wisdom
مردی جاافتاده و خردمند

70. a person of mature age
آدم پا به سن گذاشته

مترادف ها

عصر (اسم)
afternoon, age, era, evening, time, period, epoch

سن (اسم)
age

عمر (اسم)
life, age, lifetime

پیری (اسم)
age, old age, senescence, senility

دوره (اسم)
space, course, age, era, period, term, cycle, set, periodicity, periphery, stretch, spell, circuit, stadium, epoch, felly

سن بلوغ (اسم)
puberty, pubescence, age

عهد (اسم)
swear, agreement, covenant, treaty, pact, promise, word, oath, vow, age, era, time, epoch

پیر شدن (فعل)
age, grow old

پیرنماکردن (فعل)
age

کهنه شدن (فعل)
age, rag, fossilize, obsolesce, outwear, superannuate

سالخورده شدن (فعل)
age

تخصصی

[فوتبال] سن
[زمین شناسی] عصر(مقیاس زمان زمین شناسی) ،سن
[بهداشت] سن و سال
[کاراته] آگه - به طرف بالا، بالارونده
[نساجی] کهنه کردن

انگلیسی به انگلیسی

• length of time that a person or organism has been alive; length of time that an object has existed; period, era; generation
grow older, mature
your age is the number of years that you have lived.
age is the state of being old.
when someone ages or when something ages them, they become or seem much older.
an age is a period in history.
an age or ages means a very long time; an informal use.
see also ageing.
someone who is under age is not legally old enough to do something, for example to buy an alcoholic drink.
when someone comes of age, they become legally an adult. in britain, young people come of age when they are 18.

پیشنهاد کاربران

سن، عصر، دوره زمانی
مثال: With age comes wisdom.
با سن، حکمت نیز فرا می آید.
time, date, day ( s ) , duration, epoch, era, سن؛ پیر شدن. پیر کردن. خستگی، کهنه کردن، سرد و سخت کردن فولاد، عمر، پیری، سن بلوغ، دوره، عصر، پیرنما کردن، کهنه شدن، علوم مهندسی: شکستن جسم با فشارهای مکرر، قانون فقه: سن، روانشناسی: سن، ورزش: بالارونده، رده بندی سنی اسبها
...
[مشاهده متن کامل]

generation, lifetime, period, span
- old age, advancing years, decline ( of life ) , majority, maturity, senescence,
- grow old, decline, deteriorate, mature, mellow, ripen

به عنوان فعل دو تا معنی مهم داره:
پیر شدن، پیر کردن
When I was your age , I used to get excited about hitting the target
وقتی هم سن شما بودم، از زدن هدف هیجان زده می شدم
سن؛ پیر شدن
خستگی، کهنه کردن، سرد و سخت کردن فولاد، عمر، پیری، سن بلوغ، دوره، عصر، پیرنما کردن، کهنه شدن، علوم مهندسی: شکستن جسم با فشارهای مکرر، قانون فقه: سن، روانشناسی: سن، ورزش: بالارونده، رده بندی سنی اسبها
سن، قرن، عصر
اسم = سن و سال
فعل = پیر شدن و پا به سن گذاشتن
You haven't aged at all
تو اصلا پیر نشدی ( از نظر ظاهری )
age: سن
you are my age: تو هم سن منی
we are the same age: ما هم سنیم
Act your age
بچه بازی درنیار!
I have not seen you in ages
خیلی وقته که ندیدمت
You need to act your age
باید متناسب سنت رفتار کنی
Myage : سن من
پا به سن گذاشتن
دیرینگی
اقای قناد فقط مختص فوتبال نیست به معنی سن هستش سادس
جان و من همسن هستیم.
John and I are the sane age
زرمانیدن.
پیریدَن.
Example: It took him several years to answer the phone
age ( باستان شناسی )
واژه مصوب: عصر
تعریف: [باستان شناسی] دوره ای خاص در تطور فرهنگی انسان که با دستیابی او به فنّاوری ویژه ای مشخص می شود |||[زمین‏شناسی، ژئوفیزیک] کوچک ترین واحد زمین گاه شناختی
واژه age به معنای سن
واژه age معادل واژه سن در فارسی است. age از لحاظ معنی با فارسی مشابه است اما از لحاظ دستوری با هم تفاوت هایی دارند. یکی از ساختارهایی که در انگلیسی با age داریم 74 years of age به معنای 74 سال از سن است که در فارسی ما اینگونه از سن کسی صحبت نمی کنیم.
...
[مشاهده متن کامل]

واژه age به معنای عصر
واژه age در این کاربرد به معنای بازه زمانی طولانی و معمولا تاریخی است. age معمولا به بازه های زمانی بیش از 100 سال اشاره می کند.
منبع: سایت بیاموز

تخمین سن زدن
He is my age
او هم سن من هست.

A long time
زمان طولانی
Example:He took ages to answer the phone
زمان زیادی کشید تا او به تلفن پاسخ دهد
فعل: سن گیری
Your age is over
سنی و سالی ازت گذشته
as a verb:make old
به عنوان فعل:پیر شدن
پیر به نظر رسیدن
سالمندی
age نتایج عمل را بیان می کند
سن
era
age composition
ترکیب سنی ( جمعیت )
قدمت
زمانی طولانی، مدت ها
a long time
It takes ages to verb
سال ها طول می کشه تا. . . .
زمین شناسی : یعنی عصر که سلسله مراتبی از زمان زمین شناسی هست و به طور متقابل با stage یعنی اشکوب هم ارز هست
عمر. . سن. . دوره. . سال خورده. . عصر. . عهد. . زمان
عمر . سن
زمان، دوره
Day and age
دوره زمونه
از نظر فوتبالی سن بازیکن
سن پیری
زمانی طولانی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٢)

بپرس