up

/ˈəp//ʌp/

معنی: برخاستن، بالا رفتن، ترقی کردن، بالا بردن یا ترقی دادن، در حال کار، جلو، بالا، روی، بالای، بر فراز، در بلندی
معانی دیگر: پیشوند: بالا (معمولا معنی واژه را یا عوض می کند یا تشدید می کند) [upbraid و upbringing]، فراز، زبر، بیدار، برخاسته، بیرون از بستر، برپا، رو به بالا، به سوی بالا، بالاسوی، به طرف بالا، برانگیخته، در حال شورش، در حال قیام، در هیجان، افزوده، زیاد شده، بالا رفته، بیشتر، آماده، مهیا، (به ویژه کامپیوتر) دایر، رو به راه، مشغول کار، روشن، در حال روی دادن، در حال انجام، تمام، پایان یافته، در بالا، در صدر، در ترقی، (معمولا با: to یا with) برابر، هم تراز، مثل، همانند، مطلع، آگاه، مسلط بر، (معمولا با: for) در معرض، قرار است که، بلند، فرازین، زبرین، برین، به بالا، به بعد، کنار، یک سو، (با فعل) خوب (انجام دادن و غیره)، کاملا، تماما، درست، (بدون افزودن معنی خاص همراه برخی فعل ها به کار می رود)، بلندی، سربالایی، زیادی، افزایش، ازدیاد، تزاید، (عامیانه) برخاستن، برپا شدن، بلند شدن، بالا بردن، بلند کردن، زیاد کردن، (خودمانی) داروی مخدر، آمفتامین (upper هم می گویند)، داروی انگیزان، (امتیاز مسابقه و غیره) هریک، هردو، سپری شده، صعود کردن

بررسی کلمه

قید ( adverb )
عبارات: up to
(1) تعریف: to, toward, at, or in a higher place or position.
متضاد: below, down
مشابه: aloft

- The kite flew up into the air.
[ترجمه مصطفی] بادبادک به هوا پرواز کرد.
|
[ترجمه مانی مجاهد] بادبادک به هوا رفت
|
[ترجمه گوگل] بادبادک به هوا پرید
[ترجمه ترگمان] بادبادک هوا را بالا برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We climbed up to the fifth floor.
[ترجمه گوگل] تا طبقه پنجم بالا رفتیم
[ترجمه ترگمان] بالا رفتیم و به طبقه پنجم رسیدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to or in a vertical position.
مشابه: upright

- The audience stood up.
[ترجمه گوگل] حضار برخاستند
[ترجمه ترگمان] تماشاچیان بلند شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: out of bed.

- I got up early this morning.
[ترجمه گوگل] امروز صبح زود بیدار شدم
[ترجمه ترگمان] امروز صبح زود بیدار شدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: above the horizon.

- The sun came up at six o'clock.
[ترجمه Faranak] خورشید در ساعت ۶صبح بالا آمد
|
[ترجمه گوگل] خورشید ساعت شش طلوع کرد
[ترجمه ترگمان] آفتاب ساعت شش رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to or at a higher degree, level, or amount.
متضاد: down

- He quickly moved up in rank.
[ترجمه گوگل] او به سرعت در رتبه بالا رفت
[ترجمه ترگمان] به سرعت به طبقه بالا رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The price of shoes is going up.
[ترجمه گوگل] قیمت کفش در حال افزایش است
[ترجمه ترگمان] قیمت کفش بالا می رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: entirely; completely.

- I filled up my glass.
[ترجمه گوگل] لیوانم را پر کردم
[ترجمه ترگمان] لیوانم رو پر کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Button up your coat.
[ترجمه گوگل] کتت را دکمه بزن
[ترجمه ترگمان] لباست رو ببند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: from below a surface.

- A few flowers came up.
[ترجمه گوگل] چند گل بالا آمد
[ترجمه ترگمان] چند گل سرخ آمدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(8) تعریف: at or to an equal point or level; equally advanced.

- I ran up to her.
[ترجمه گوگل] به سمتش دویدم
[ترجمه ترگمان] به طرفش دویدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(9) تعریف: in or toward a higher position.
متضاد: down

- The painting was too low, so we moved it up.
[ترجمه گوگل] نقاشی خیلی کم بود، بنابراین آن را بالا بردیم
[ترجمه ترگمان] نقاشی خیلی پایین بود واسه همین تکونش دادیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(10) تعریف: to or with more intensity, loudness, or pitch.

- Could you turn the music up?
[ترجمه گوگل] آیا می توانید موسیقی را افزایش دهید؟
[ترجمه ترگمان] میشه موزیک رو خاموش کنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(11) تعریف: into view, consideration, or existence.

- A new topic came up at the meeting.
[ترجمه گوگل] موضوع جدیدی در جلسه مطرح شد
[ترجمه ترگمان] یک موضوع جدید در جلسه مطرح شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(12) تعریف: in or into a state of activity, operation, or readiness.

- We set up a row of chairs.
[ترجمه گوگل] یک ردیف صندلی گذاشتیم
[ترجمه ترگمان] یک ردیف صندلی های ردیف کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(13) تعریف: into pieces.

- He tore up the papers.
[ترجمه گوگل] کاغذها را پاره کرد
[ترجمه ترگمان] کاغذها را پاره کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(14) تعریف: used to intensify the action of a verb.

- We cooked up some soup.
[ترجمه گوگل] سوپ درست کردیم
[ترجمه ترگمان] یه مقدار سوپ درست کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(15) تعریف: in a northerly direction.
متضاد: down

- We drove up to Vancouver.
[ترجمه گوگل] ما به سمت ونکوور حرکت کردیم
[ترجمه ترگمان] ما به \"ونکوور\" رفتیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
حرف اضافه ( preposition )
(1) تعریف: to, at, or toward a higher point on or in.
متضاد: down

- The train headed up the hill.
[ترجمه گوگل] قطار از تپه بالا رفت
[ترجمه ترگمان] قطار از تپه بالا رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: at or toward a point further ahead on or in.

- The children skipped up the path.
[ترجمه گوگل] بچه ها از مسیر پرش کردند
[ترجمه ترگمان] بچه ها از کوره راه افتادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: in a contrary direction to; against.

- Salmon swim up the flow of the waterfall.
[ترجمه hassan babaei] ماهی های قزل آلا در خلاف جهت آبشار شنا می کنند
|
[ترجمه گوگل] ماهی قزل آلا در جریان آبشار شنا می کند
[ترجمه ترگمان] ماهی های سالمون در جریان آبشار شنا می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: toward the source of.

- They went exploring up the river.
[ترجمه Hassan babei] آنها رودخونه رو دنبال کردن تا برسن به منبع آب رودخونه
|
[ترجمه گوگل] آنها به کاوش در رودخانه رفتند
[ترجمه ترگمان] از رودخانه بالا رفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
(1) تعریف: going or directed upward.
متضاد: down
مشابه: erect

- He mistakenly jumped onto the up escalator.
[ترجمه گوگل] او به اشتباه روی پله برقی بالا پرید
[ترجمه ترگمان] اون به اشتباه از پله برقی بالا پرید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: higher than previously.

- Stocks are up today.
[ترجمه گوگل] سهام امروز بالا رفته است
[ترجمه ترگمان] سهام امروز بالا هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The child's temperature was up this morning.
[ترجمه گوگل] دمای کودک امروز صبح بالا رفته بود
[ترجمه ترگمان] دمای بدن بچه امروز صبح بالا رفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: finished; concluded.

- He'll pay me when the week is up.
[ترجمه گوگل] وقتی هفته تمام شد پولم را می دهد
[ترجمه ترگمان] هر وقت که این هفته تم وم می شه به من پول می ده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: in a vertical position or placement.
مشابه: erect

- The new wallpaper is up.
[ترجمه گوگل] والپیپر جدید آماده شد
[ترجمه ترگمان] کاغذدیواری جدید اومده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: (informal) taking place; happening.

- What's up at the office?
[ترجمه گوگل] در دفتر چه خبر است؟
[ترجمه ترگمان] تو دفتر چه خبره؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: above ground.

- The summer crops are up.
[ترجمه گوگل] محصولات تابستانی تمام شده است
[ترجمه ترگمان] محصولات تابستانی در میان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: in a state of activity, operation, or readiness.
متضاد: down
مشابه: awake

- I've been up since five o'clock this morning.
[ترجمه گوگل] امروز از ساعت پنج صبح بیدارم
[ترجمه ترگمان] امروز صبح از ساعت پنج بیدار بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The art show will be up all week.
[ترجمه گوگل] نمایش هنری تمام هفته برپا خواهد بود
[ترجمه ترگمان] نمایش هنری تمام هفته بالا خواهد رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(8) تعریف: in the air.

- The kite is up.
[ترجمه گوگل] بادبادک بالاست
[ترجمه ترگمان] بادبادک بیدار می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(9) تعریف: under consideration; in view.

- The decision has been made, and the issue is not up for discussion.
[ترجمه گوگل] تصمیم گرفته شده است و موضوع قابل بحث نیست
[ترجمه ترگمان] این تصمیم گرفته شده است و این مساله برای بحث مطرح نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(10) تعریف: over; finished.

- Your time is up.
[ترجمه گوگل] وقتت تمام شده
[ترجمه ترگمان] وقتت تموم شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(11) تعریف: (slang) elevated in spirit; euphoric.
متضاد: down

- We were so up after the game that we all went out to celebrate.
[ترجمه گوگل] بعد از بازی آنقدر سرحال بودیم که همه برای جشن گرفتن بیرون رفتیم
[ترجمه ترگمان] بعد از بازی همه رفتیم بیرون تا جشن بگیریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
(1) تعریف: an upward course or movement.

(2) تعریف: an upward slope; ascent; rise.
متضاد: down
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: ups, upping, upped
(1) تعریف: (informal) to increase; raise.

- They upped the prices.
[ترجمه گوگل] قیمت ها را بالا بردند
[ترجمه ترگمان] آن ها قیمت ها را بالا بردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to improve.

- What will up our chances of winning?
[ترجمه گوگل] شانس ما برای برنده شدن چقدر خواهد بود؟
[ترجمه ترگمان] چه چیزی باعث پیروزی ما خواهد شد؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: (informal) to move or act suddenly or without warning.

- He just upped and left home never to come back again.
[ترجمه گوگل] او فقط بلند شد و خانه را ترک کرد تا دیگر برنگردد
[ترجمه ترگمان] اون فقط گفت رفت و رفت خونه و دیگه هیچ وقت برنگشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
پیشوند ( prefix )
• : تعریف: upward; up.

- uplift
[ترجمه گوگل] بالا بردن
[ترجمه ترگمان] بربلندی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- upgrade
[ترجمه گوگل] ارتقا دهید
[ترجمه ترگمان] ارتقا
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. up to now
تاکنون

2. up to that day, she had never set foot inside a hospital
تا آن روز هرگز به درون بیمارستانی گام ننهاده بود.

3. up (or down) one's alley
(عامیانه) مطابق سلیقه یا استعداد شخص

4. up a stump
(عامیانه) گیج،هاج وواج،دستپاچه

5. up against
(عامیانه) در مقابل،رو در روی

6. up against it
(عامیانه) دچار مشکلات (به ویژه مشکلات مالی)

7. up and around (or about)
از بستر (بیماری) برخاسته و دوباره مشغول فعالیت (شده)

8. up and doing
در فعالیت،مشغول،دست به کار

9. up for
1- (انتصاب یا انتخابات و غیره) نامزد،کاندید 2- در حال محاکمه شدن،مورد محاکمه،در دست دادرسی،در دادگاه 3- ( عامیانه)حاضر به شرکت (درکاری)

10. up for grabs
(خودمانی) در دسترس،آماده ی استفاده کردن

11. up front
در جلو

12. up hill and down dale
همه جا،اینجا و آنجا،تا کوه قاف

13. up in arms
1- آماده ی کارزار،جنگ آماد،به حالت آماده باش 2- برآشفته،خشمگین

14. up in the air
1- معلق،نابسامان،بلاتکلیف 2- (عامیانه) خشمگین،هیجان زده

15. up one's sleeve
پنهان ولی آماده برای استفاده

16. up the creek
(امریکا ـ خودمانی) در مهلکه،دچار دردسر

17. up the river
(امریکا) به زندان،به ندامتگاه،در زندان

18. up the spout
(انگلیس - خودمانی) 1- (قدیمی) در گرو 2- ورشکسته،مفلس 3- آبستن

19. up to
(عامیانه) 1- درصدد،مشغول

20. up to date
(مطابق) آخرین روش یا مد،امروزی،باب روز،نو آگاه (به جدیدترین رویدادها و پیشرفت ها)

21. up to par
طبق معمول،مانند همیشه

22. up to scratch
1- آماده ی آغاز کردن 2- در حد مورد قبول

23. up to snuff
(عامیانه) 1- در سطح یا میزان طبیعی (از نظر سلامتی یا خاصیت و غیره)،به حد نصاب 2- (انگلیس) هشیار،زیرک،گول نخور

24. up to the ears
تا بناگوش،(قرض یا گرفتار یا کار و غیره) تا خرخره

25. up to the elbows
(عامیانه) تا خرخره گرفتار،بسیار مشغول

26. up to the minute
تا آخرین لحظه،تا همین دقیقه،آخرین مد

27. up to their old trick
دوباره مشغول حیله بازی های همیشگی،دوباره مشغول دغلکاری

28. up with. . .
زنده باد. . . ،مرحبا به . . .

29. add up the final totals
جمع های نهایی را به هم بیافزایید.

30. bind up an extra belt around the suitcase
تسمه ی دیگری دور چمدان ببند.

31. chock up against the wall
کاملا نزدیک به دیوار،چسبیده به دیوار

32. drawing up a family pedigree
تدوین یک تبار نامه

33. ease up on this student, his mother died yesterday
با این شاگرد سخت گیری نکن،مادرش دیروز فوت کرد.

34. get up and drink of the fresh morning air!
برخیز و هوای تازه ی بامدادی را تنفس کن !

35. he up and left
برخاست و رفت.

36. hush up or i'll call your father!
ساکت می شوی یا پدرت را صدا کنم !

37. jumped up and cut its ears off
برجست و از او دو گوش ببرید.

38. keep up the good work!
آن کار نیک را ادامه بده !

39. put up your dukes!
مشت های خود را آماده (ی مشت زنی) کن !

40. ring up beforehand to reserve a table
برای رزرو کردن میز از پیش تلفن بزنید.

41. the up escalator
پلکان برقی بالا سوی

42. to up prices
قیمت ها را بالابردن

43. (be) up to one's ears in something
کاملا درگیر چیزی بودن

44. act up
(عامیانه) 1- لوس شدن،شیطانی کردن 2- ملتهب و دردناک شدن

45. add up
1- سرجمع کردن،به هم افزودن 2- درست درآمدن

46. add up to
1- معنی دادن 2- بالغ شدن بر 3- رسیدن به،حاکی بودن 4- قابل قبول بودن

47. ante up
(عامیانه) پرداختن،سهم خود را دادن،دانگ دادن

48. back up
1- کمک کردن،پشتی کردن،تایید کردن

49. bag up
در پاکت یا کیسه قرار دادن

50. ball up
(خودمانی) گیج کردن،سردرگم کردن

51. balls up
(انگلیس - خودمانی) بد انجام دادن،ناشیانه انجام دادن

52. bang up
صدمه زدن به،ضربه زدن یا خوردن

53. bank up earth (etc. )
انباشته کردن،پشته کردن خاک و غیره

54. bark up the wrong tree
عوضی گرفتن،بیهوده کوشیدن

55. bash up
سخت زدن،خرد کردن (اشخاص یا اشیا)،صدمه زدن

56. bear up
تحمل کردن،دوام آوردن،روحیه ی خود را حفظ کردن

57. beat up (or on)
(خودمانی) 1- کتک زدن 2- اذیت کردن

58. beef up
تقویت کردن،افزودن بر

59. belly up
جلو پیشخان (مغازه) یا گیشه ایستادن،نزدیک نرده رفتن،شکم به شکم ایستادن

60. belt up
(خودمانی - گستاخانه) کمتر حرف بزن،خفه شو

61. bid up
قیمت بیشتری پیشنهاد کردن،(در حراج) رو دست دیگری رفتن

62. blaze up
(ناگهان) شعله زدن،زبانه کشیدن،اخگر افشانی کردن

63. block up
1- (متن یا فضا و غیره را) به طور مسدود کننده ای پر کردن 2- (توسط قطعات چوبی یا فلزی و غیره) بلند کردن

64. blot up
در آشامیدن،(با حوله و غیره) جمع کردن

65. blow up
1- باد کردن،نفخ کردن،پف دار شدن 2- ترکیدن،منفجر شدن،پکیدن 3- (در مورد توفان و غیره) شدیدتر شدن،فرارسیدن 4- (عکس و غیره را) بزرگ کردن 5- غلو کردن،(رویدادی را) بزرگ کردن 6- از جا در رفتن،بدخلق شدن

66. bob up
ناگهان ظاهر شدن،ورجهیدن،ورجه زدن

67. boil up
جوشاندن

68. bolster up
تحکیم کردن،(به منظور بهسازی) حمایت کردن،تقویت کردن

69. booked up (or fully booked)
(رستوران و هتل و هواپیما و غیره) پر

70. booze up
(انگلیس - خودمانی) مهمانی که در آن مشروب الکلی زیاد نوشیده شود

مترادف ها

برخاستن (فعل)
up, step up, rise, uprise, arise, get up, levitate

بالا رفتن (فعل)
up, boost, rise, lift, ascend, climb, soar

ترقی کردن (فعل)
up, rise, grow, climb, steepen, remunerate

بالا بردن یا ترقی دادن (فعل)
up, upgrade

در حال کار (قید)
up

جلو (قید)
up, afore, forward, ahead, forth, before, beforehand, along

بالا (قید)
up, atop, overhead, aloft

روی (حرف اضافه)
aboard, on, over, in, upon, up, toward, o'er

بالای (حرف اضافه)
on, over, in, up, above, o'er

بر فراز (حرف اضافه)
over, upon, up, o'er

در بلندی (حرف اضافه)
up

تخصصی

[کامپیوتر] فعال ؛ در حال کار رو به بلا ؛ بالا ؛ در حال کار
[ریاضیات] بالا

انگلیسی به انگلیسی

• rise, ascent; feeling of elation
raise, increase; get up, rise; do something suddenly
alert, awake; standing, upright; in a higher position; raised, uplifted; finished, over; elated; increased; under consideration; moving upwards; going on, happening; on trial; aware, knowledgeable; operational, working
toward a higher point, upward; by way of increasing or advancing; above the horizon; out from the surface; to a larger degree

پیشنهاد کاربران

یک نکته برای phrasal verb هایی که توشون up بکار رفته:
معمولا این فعل ها به این معنی هستن که فعل اصلی رو تا آخرین حد ممکن انجام بدی مثلا:
fill up یعنی تا آخر پر کردن
use up یعنی تا آخر مصرف کردن
open up یعنی تا آخر باز کردن
? Sis , were you up all night
آبجی ، تموم شب بیدار بودی ؟
She is not up to it = She is not capable of it
او قادر به ( انجام ) آن نیست
در سود بودن
سود کردن
up و down برای اشاره به موقعیت مکان ها هم استفاده میشه.
مثلا میشنویم که وقتی میپرسی فلان کس کجاست میگن: Down there, at the jack's office.
منظور از down اشاره به موقعیت دفتر جک هست که یعنی یا در طبقه های پایین تر یا در خیابان پایین تر یا در قسمت جنوبی تر شهر یا غیره نسبت به موقعیت الان ما قرار داره.
...
[مشاهده متن کامل]

در رابطه با up هم دقیقا همینه. مثلا ما در خیابان ۸۶ام هستیم و دوستمون بهمون میگه:
You know Ahmad up on 94th street?
پس توجه کنین که up و down در این جملات ترجمه نمیشن بلکه به طور ضمنی اشاره به یک سمت و جهت دارن.

Up to a specific point in time
در بعضی مواقع " کار کردن" هم معنی میده.
پیشرفت
رو به بالا. . .
رو به بالا
بر فراز
سربالایی
در بلندی
در ارتفاع
سرِپا
سطح بالا
درحال کار
در جریان
پایان یافتن
به سرعت
اف روختن: Firing up
اف زودن: Adding up
اف راشتن: Rising up
نِه وشتن: Writing down
نِه شستن: Sitting down
نِه گریستن: Looking down
بالا
آف/اف
این کلمه در نقش فعل نیز می باشد مثلاً
They’ve upped taxi fares because of the rise in fuel prices
بالا، برخاستن
up که در زبان انگلیسی به معنی" بر "و" بالا" آمده همان "بَر ِ "فارسی به معنی روی و بالا می باشد واژه ی" بر" در پهلوی " اَپر " آمده است و معنی بر روی و بر بالا می دهد.
noun
ارتقا ( دادن )
They had the new computer system up and running ( = working ) within an hour
اماده بودن برای کاری
بلندپروازی
بیدار
are you still up?هنوز بیداری؟
i stay up late
من تا دیرقت بیدار میمونم
به معنی تمام شده برای وقت.
مثلا time is up
یعنی وقت تمام است.
بالا ☝️
از خواب بیدار کردن : در داستان همسر شکارچی که در دست ترجمه دارم اینگونه آمده است :
Sometimes all you do is step on twigs outside their dens and they're up. "
گاهی اوقات تنها کاری که می کنی این است که روی ترکه ها , بیرون از لانه خرس ها قدم می زنی , اما همین کار هم آنها را بیدار می کند
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٤)

بپرس