child

/ˈt͡ʃaɪld//t͡ʃaɪld/

معنی: کودک، طفل، بچه، زاد، فرزند، خردسال، زاده
معانی دیگر: نوباوه، کر، پسر یا دختر (پیش از بلوغ)، نوزاد، شیرخواره، جنین، رویان، ولد، ابن، بنی، (جمع) اعقاب، (جمع) زاد و ولد، پرورده، (قدیمی) رجوع شود به: childe، (انگلیس - محلی) نوزاد دختر

بررسی کلمه

اسم ( noun )
حالات: children
مشتقات: childless (adj.), childlessness (n.)
عبارات: with child
(1) تعریف: a young human; baby.
مترادف: juvenile, kid, youngster
متضاد: adult, grownup
مشابه: baby, boy, girl, infant, junior, lad, lass, offspring, preteen, stripling, toddler, tot, tyke, youth

- The child held her mother's hand.
[ترجمه ملیسا] کودک با مادرش دست به دست میرفتند
|
[ترجمه پپا] بچه دست مادرش را گرفت وهمراه او رفت
|
[ترجمه Fafa] کودک دست مادرش را گرفت
|
[ترجمه گوگل] بچه دست مادرش را گرفت
[ترجمه ترگمان] بچه دست مادرش را گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a son or daughter.
مترادف: offspring
مشابه: daughter, descendant, issue, progeny, scion, son

- When she died, her money went to her only child, a banker in Chicago.
[ترجمه گوگل] هنگامی که او درگذشت، پول او به تنها فرزندش، یک بانکدار در شیکاگو، رسید
[ترجمه ترگمان] وقتی مرد، پول او تنها بچه اش بود، یک بانکدار در شیکاگو
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a descendant.
مترادف: descendant, issue, offspring, progeny, scion
مشابه: daughter, son

(4) تعریف: someone who acts in a childish or immature way.
مترادف: baby
مشابه: greenhorn, juvenile

- You know you have to face up to your responsibility, so stop being such a child!
[ترجمه گوگل] شما می دانید که باید با مسئولیت خود روبرو شوید، بنابراین دست از این کودکی بردارید!
[ترجمه ترگمان] تو می دونی که باید با مسئولیت خودت روبرو بشی پس دیگه بچه بازی در نیار
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: one who is considered to be the natural product of particular times or circumstances.
مترادف: product
مشابه: daughter, offshoot, offspring, son

- a child of the revolution
[ترجمه عرشیا] یک کودک از انقلاب
|
[ترجمه عرشیا] بچه ای از انقلاب
|
[ترجمه اریا] وقتی آن زنه مرد تمام پول او به دخترش رسید در بانک شیکاگو
|
[ترجمه اسما رحیمی] طفلی از انقلاب
|
[ترجمه گوگل] فرزند انقلاب
[ترجمه ترگمان] کودکی از انقلاب
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. child molestation is a serious crime
تجاوز جنسی به کودکان یک جنایت بزرگ است.

2. child pornography
هرزه نگاری درباره ی خردسالان

3. child of the second bed
بچه ی زن دوم

4. a child came to the door and reported her asleep
بچه ای جلو در آمد و خبر داد که او خواب است.

5. a child can never compensate his mother for her efforts
فرزند هرگز نمی تواند زحمات مادرش را جبران کند.

6. a child can not tell right from wrong
بچه فرق میان درست و غلط را نمی داند.

7. a child can't handle a tractor
بچه نمی تواند تراکتور راه بیاندازد.

8. a child cured of lisping
کودکی که شلی زبان او چاره یابی شده است

9. a child health clinic
درمانگاه بهداشت کودک

10. a child is not competent to testify
کودک صلاحیت شهادت دادن را ندارد.

11. a child messing with his fork and spoon
بچه ای که با چنگال و قاشق خود ور می رود

12. a child of the middle ages
زاده ی قرون وسطی

13. a child prodigy
کودک نابغه

14. a child ten years old
بچه ی ده ساله

15. a child wailing for her mother
کودکی که برای مادرش گریه و زاری می کند

16. a child was walking in the middle of the street
کودکی در وسط خیابان راه می رفت.

17. a child who has no manners
طفلی که ادب ندارد

18. a child who tells fibs
بچه ای که دروغ(های کوچک) می گوید

19. a child with besmirched hands and feet
بچه ای با دست ها و پاهای گل آلود

20. each child is also given homework
به هریک از بچه ها تکلیف منزل هم می دهند.

21. the child broke the cup
کودک فنجان را شکست.

22. the child drank water from his mother's cupped hand
کودک از دست (پیاله کرده ی) مادرش آب نوشید.

23. the child dropped a dollop of ice cream on her lap
بچه یک تکه از بستنی را روی دامن خود ریخت.

24. the child fell down and skinned his knee
کودک افتاد و پوست زانویش ورآمد.

25. the child fell into a deep sleep
کودک به خواب ژرفی فرو رفت.

26. the child grabbed my hand and would not let go
کودک دستم را محکم گرفته بود و رها نمی کرد.

27. the child had besmeared his face with butter and honey
کودک کره و عسل را به صورت خود مالیده بود.

28. the child had made the paper full of needle pricks
کودک کاغذ را پر از سوراخ سوزنی کرده بود.

29. the child had smeared paint over the picture and had blurred its details
کودک روی عکس رنگ مالیده بود و جزئیات آن را محو کرده بود.

30. the child has a cold
بچه سرما خوردگی دارد.

31. the child has disarrayed the books
کودک کتاب ها را در هم ریخته است.

32. the child held the kitten against his chest and petted it
کودک بچه گربه را در بر گرفت و آن را نوازش کرد.

33. the child is learning to talk
بچه دارد حرف زدن می آموزد.

34. the child is sleepy
کودک خوابش می آید.

35. the child jammed his finger into the bottle and could not get it out
بچه انگشت خود را در بطری چپاند و نمی توانست آن را خارج کند.

36. the child kept shaking his rattle
کودک مرتبا جغجغه ی خود را تکان می داد.

37. the child lay on her side
کودک به پهلو خوابید.

38. the child looked with awe at the statue of the prophet
کودک با ترس و احترام به مجسمه ی پیامبر نگاه کرد.

39. the child peed in his pants
کودک شلوارش را خیس کرد.

40. the child pillowed his head on my shoulder and went to sleep
بچه سر خود را روی شانه ام گذاشت و به خواب رفت.

41. the child pissed all over the rug
بچه روی همه ی قالیچه شاشید.

42. the child poured milk into his glass until it started brimming over onto the carpet
کودک آنقدر شیر توی لیوان خود ریخت تا اینکه شروع کرد به سر رفتن و ریختن روی فرش.

43. the child pouted and was about to cry
بچه لنج ورچید و در شرف گریه کردن بود.

44. the child pulled the scab on his cut
بچه دله ی زخمش را کند.

45. the child pummeled his mother angrily on the stomach
کودک با غضب به شکم مادرش مشت می کوبید.

46. the child ran to her mother
کودک به سوی مادرش دوید.

47. the child reclined her head on her father's shoulder and fell asleep
کودک سر خود را روی شانه ی پدرش تکیه داد و به خواب رفت.

48. the child said that her father says he is not home
کودک گفت که پدرش می گوید خانه نیست.

49. the child scrambled my papers
کودک اوراق مرا درهم ریخت.

50. the child scribbled all over the page
کودک تمام صفحه را خط خطی کرد.

51. the child smacked his father on the cheek
کودک ماچ صداداری بر گونه ی پدرش چسباند.

52. the child smeared honey over his face and on the wall
کودک عسل را به صورت خود و به دیوار مالید.

53. the child spattered oil on the floor
کودک روغن را روی کف اتاق ریخت.

54. the child speaks in an impenetrable language
کودک به زبان غیرقابل فهم خودش حرف می زند.

55. the child took the measles
بچه سرخک گرفت.

56. the child tossed and turned all night
کودک تمام شب تکان می خورد و غلت می زد.

57. the child warmed himself in front of the fire
کودک جلو آتش خودش را گرم کرد.

58. the child was a dreamer and played with imaginary playmates
بچه خیال باف بود و با همبازی های خیالی بازی می کرد.

59. the child was almost knee-high
قد کودک تقریبا تا سر زانو (ی شخص بالغ) بود.

60. the child was badly savaged by the neighbor's dog
کودک سخت مورد حمله ی سگ همسایه قرار گرفت.

61. the child was blubbering loudly
بچه با صدای بلند گریه و زاری می کرد.

62. the child was her only love and comfort
کودک یگانه عشق و دلخوشی او بود.

63. the child was kicking and crying
کودک لگد می پراند و گریه می کرد.

64. the child was named after his grandfather
نام پدر بزرگ را روی نوزاد گذاشتند.

65. the child was sitting on her mother's lap
کودک بر دامن مادرش نشسته بود.

66. the child was spinning so fast that he soon became giddy
کودک چنان تند دور خود می چرخید که به زودی سرش گیج رفت.

67. the child went directly toward the cookies
کودک یکراست به طرف شیرینی ها رفت.

68. the child who can't even put a simple sentence together
کودکی که نمی تواند حتی یک جمله ی ساده بسازد

69. this child eats everything
این بچه همه چیز می خورد.

70. this child is a holy terror!
این بچه دنیا را عاصی می کند!

مترادف ها

کودک (اسم)
babe, baby, child, kid, infant, tike, bantling, trot, chit, tyke

طفل (اسم)
babe, baby, child, infant, brat, inexperienced person, tyke

بچه (اسم)
native, fellow, baby, child, kid, infant, chick, cub, bairn, chicken, brood, calf, chit, whelp

زاد (اسم)
child, offspring

فرزند (اسم)
issue, root, progeny, offset, child, produce, son, sprout, offspring, daughter, scion, shoot

خردسال (اسم)
child, minor

زاده (اسم)
child, offspring

تخصصی

[کامپیوتر] یک رکورد داده که تنها با توجه به محتوی رکوردهای موجود به دیگر می تواند ایجاد شود . - فرزند - شیئی که توسط خصوصیات شیئی دیگر ( به نام والد ) ایجاد شده است به روز سازی خصوصیات والد بر روی فرزندان موثر است اما تغییر خصوصیات فرزند بر والد تاثیری ندارد. نگاه کنید به vector graphics : obgect-oriented: programming

انگلیسی به انگلیسی

• young person
a child is a human being who is not yet an adult.
someone's children are their sons and daughters of any age.

پیشنهاد کاربران

Child:in English means kid
در فارسی یعنی بچه، طفل، کودک
کودک
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : child / childhood / childishness / childlessness
✅️ صفت ( adjective ) : childish / childless
✅️ قید ( adverb ) : childishly
✅ واژه ( با جداسازی اجزاء تشکیل دهنده ) : child ✅ تلفظ واژه: chayld ✅ معادل کاربردی، فارسی و توضیح واژه: بچه، کودک، طفل ✅ اجزاء و عناصر واژه ( ریشه، پیشوند یا پسوند ) در پزشکی : ped/o, puer -
بچه ی انقلابی
کودَک یا بچه به انسان خردسال ( دختر و پسر ) گفته می شود. برابر دیگر کودک در زبان فارسی واژه بچه می باشد.
واژه کودک از ریشه واژه پهلوی کوک ( kuk ) به معنای کوتاه می باشد و با واژه های کوتاه و کوچک هم خانواده می باشد. این واژه به بزرگ نشدن و سادگی و پاکی نیز اشاره دارد.
...
[مشاهده متن کامل]

در کنوانسیون حقوق کودک سازمان ملل متحد، کودک به هر انسانی که زیر هجده سال تمام باشد گفته می شود؛ مگر این که مطابق قانون حاکم بر آن شخص، سن کمتری برای رشد او مقرر شده باشد

منابع• https://en.wikipedia.org/wiki/Child
واژه child به معنای کودک
واژه child به معنای کودک به انسانی کم سن اشاره می کند که هنوز فرد بالغی نشده است، به عبارت دیگر انسان را از دوره جنینی تا سن بلوغ می توان child خطاب کرد. مثلا:
an unborn child ( کودک متولد نشده )
...
[مشاهده متن کامل]

a child of three ( کودک سه ساله )
an eight - year - old child ( کودک هشت ساله )
واژه child به معنای فرزند انسان هم به کار می رود و مفهوم بچه یا فرزند دارد. مثلا:
they have three children ( آنها سه فرزند دارند. )
they can't have children ( آنها بچه دار نمی شوند. )
دقت کنید که شکل جمع این اسم جزو استثناهاست و به شکل children نوشته می شود.
منبع: سایت بیاموز

کُته.
واژه ی جلد به معنی : تند، تندوتیز، چابک، چالاک، چست، سریع، شتابناک، فرز . همان واژه ی child انگلیسی است . که در زبان های غربی به معنی کودک کاربرد دارد . چون کودک این خصوصیات را داشته در معنی مجازی به این
...
[مشاهده متن کامل]
شکل کاربرد یافته و به زبان انگلیسی وارد شده . در قدیم بچه ها را به خاطر جلد و سریع بودن به عنوان پادو به کار می گرفتن و از آنها به عنوان وسیله سریع برای ارسال کالا به مشتری استفاده می کردند از این رو واژه جلد به عنوان پادو نیز کار برد داشته است .

بچه . کودک . ولد . فرزند و. . . . .

بچه. کودک

کودک. طفل. به زبان محلی انگلیسی ها می شود. نوزاد دختر
youngster, babe, baby
بچه، فرزند، کودک، ولد. . .
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس