چخیدن


مترادف چخیدن: حرف زدن، دم زدن، کوشیدن، تلاش کردن، سعی کردن، ستیزه کردن، جنگیدن، مبارزه کردن، دشمنی کردن، خصومت ورزیدن

معنی انگلیسی:
strive, try

لغت نامه دهخدا

چخیدن. [ چ َ دَ ] ( مص ) کوشیدن. ( از فرهنگ اسدی ) ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). کوشش کردن. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( فرهنگ نظام ). سعی کردن. ( از برهان ) ( آنندراج ). چغیدن :
ما را بدان لب تو نیاز است در جهان
طعنه مزن که با دو لب من چرا چخی.
کسائی ( از فرهنگ اسدی ).
کنون تا یکی شهریاری پدید
نیاری ، فزون زین نباید چخید.
فردوسی.
با بند مچخ که سخت گردد
چون باز بتابی از رسن سر.
ناصرخسرو.
چون همیشه چون زنان در زینت دنیا چخی ؟
گرت چون مردان همی در کار دین باید چخید.
ناصرخسرو.
کس بند خدائی بسگالش نگشاید
با بند خدائی مچخ و بیهده مسگال.
ناصرخسرو.
دل با غم تو گر بچخد زیر آید
زیرا چو تو دلبری بکف دیر آید.
؟ ( از سندبادنامه ).
در طپیدن سست شد پیوند او
وز چخیدن سخت تر شد بند او.
عطار.
دل از شره نفس تو در پای فتاده ست
هر چند درین واقعه مردانه چخیده ست.
عطار.
|| ستیزه کردن. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ نظام ). جنگ و ستیز کردن. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) :
سپاه است یکسر همه کوه و شخ
تو با پیل و با پیلبانان مچخ.
فردوسی.
ز کابل که با سام یارد چخید؟
که خواهد همی زخم گرزش چشید؟
فردوسی.
بس شهر که مردانش با من بچخیدند
کامروز نبینند در او جز زن بی شوی.
فرخی.
هیچ شهی با تو نیارد چخید
گر چه که با لشکر بی منتهاست.
فرخی.
شب تاختنی کرد چو عفریت دمیده
بر ماه فرس رانده و با چرخ چخیده.
منوچهری.
پرپروانه بسوزد با فروزنده چراغ
چون چخیدن با چراغ روشن زهرا کند.
منوچهری.
با من همی چخی تو و آگه نیی که خیره
دنبال ببر خائی چنگال شیر خاری.
منوچهری.
محال است روباهان را با شیران چخیدن. ( از تاریخ بیهقی ). ای سگان خدای نه با شما گفته ام که با مهمانان من مچخید. ( از کشف المحجوب ص 300 ).
وز دولت تو دست حسد کوته خواهم
با دولت تو خود که چخد یا که چخیده ست.
ابوالفرج.
مشت هرگز کی برآید با درفش
پنبه با آتش کجا یارد چخید؟
مسعودسعد.
بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

کوشیدن، کوشش کردن، ستیزه کردن، ستیزه کرده شده
( مصدر ) ( چخید چخد خواهد چخید بچخ چخنده چخیده ) ۱- کوشیدن سعی کردن .۲- ستیزه کردن . ۳- دم زدن .
کوشیدن ٠ کوشش کردن ٠ سعی کردن ٠ چغیدن ٠ یا ستیزه کردن .

فرهنگ معین

(چَ دَ )(مص ل . ) ۱ - کوشیدن . ۲ - ستیزه کردن .

فرهنگ عمید

۱. کوشیدن، کوشش کردن: در تپیدن سست شد پیوند او / وز چخیدن سختتر شد بند او (عطار: ۴۰۱ ).
۲. ستیزه کردن: به کابل که با سام یارد چخید / که خواند از آن زخم گرزش چشید (فردوسی: ۱/۲۳۶ )، سپاه است یکسر همه کوه و شخ / تو با پیل و با پیلبانان مچخ (فردوسی: لغت نامه: چخیدن ).
۳. سخن گفتن.

پیشنهاد کاربران

چخیدن در روستاهای شیراز گریختن و خیز و برتنگیدن و برجهیدن و پایکوبی و رقص و اگر با ج و غین گویند تنها گریختن باشد
چُخیدَن . به فنا رفتن.
چِخیدَن. چخ کردن.
ستیزه گردن، دم زدن
ستیزه کردن، دم زدن
فعل ( ( چخیدن ) ) در گویش اچمی به سه شکل کاربرد دارد:۱. فرار کردن۲. رقصیدن۳. پرش کردن

بپرس