sparkle

/ˈspɑːrkl̩//ˈspɑːkl̩/

معنی: برق، درخشش، تلالو، جرقه، چشمک زدن، جرقه زدن، تلالوء داشتن
معانی دیگر: (مثل سطح آب مواج در نور خورشید) درخشندگی متغیر داشتن، تلالو داشتن، درخشیدن، رخشیدن، برق زدن، تابناک شدن، (مجازی) جلوه کردن، گاز داشتن (شراب یا سودا و غیره)، قل زدن، کف زدن، اخگر، ابیز، لخشه، شراره، آییژ، رخشش، جلوه، (هوش یا انرژی و غیره) برجستگی، (نمایش و غیره) جوش و خروش، ابیز کردن، اخگر پراندن

بررسی کلمه

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: sparkles, sparkling, sparkled
(1) تعریف: to throw off or reflect little flashes or gleams of light; glitter.
مترادف: coruscate, flash, glint, glitter, shine, twinkle
مشابه: blaze, dazzle, flicker, gleam, glimmer, glisten, glow, phosphoresce, shimmer, spark

- The rubies and emeralds sparkled.
[ترجمه گوگل] یاقوت ها و زمردها برق می زدند
[ترجمه ترگمان] The و زمرد می درخشیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to throw off sparks, as burning wood.
مترادف: scintillate, spark

(3) تعریف: to give off gas bubbles, as wine or soda; effervesce.
مترادف: bubble, effervesce
مشابه: fizz, fizzle, foam, froth, spume

(4) تعریف: to be dynamic, lively, or witty.
مترادف: effervesce
مشابه: bubble, caper, disport, laugh, light up, romp, scintillate, shine, twinkle

- She sparkled at the party.
[ترجمه گوگل] او در مهمانی برق زد
[ترجمه ترگمان] او در مهمانی به درخشیدن آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
• : تعریف: to cause to sparkle.
مترادف: flash
مشابه: flicker, glint, light, shine
اسم ( noun )
(1) تعریف: a flash or gleam of light; glitter.
مترادف: flash, gleam, glint, glitter, twinkle
مشابه: blink, glisten, spark

(2) تعریف: a fiery or brightly glowing particle; spark.
مترادف: spark

(3) تعریف: the characteristic or condition or being effervescent.
مترادف: effervescence, fizz

(4) تعریف: liveliness, animation, or vivacity.
مترادف: animation, effervescence, liveliness, verve, vivacity

جمله های نمونه

1. dewdrops sparkle in the morning sun
قطرات شبنم در زیر آفتاب بامدادی می درخشد.

2. diamonds sparkle
الماس برق می زند.

3. the sparkle of cleopatra's beauty
جلوه ی زیبا کلئوپاترا

4. the sparkle of her black eyes
درخشش چشمان سیاه او

5. a show that lacked sparkle
نمایشی که حرارت نداشت

6. The stars sparkle in the dark sky.
[ترجمه گوگل]ستاره ها در آسمان تاریک می درخشند
[ترجمه ترگمان]ستارگان در آسمان تاریک می درخشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. She has lost none of her old sparkle as a jazz singer.
[ترجمه گوگل]او هیچ یک از درخشش قدیمی خود را به عنوان یک خواننده جاز از دست نداده است
[ترجمه ترگمان]او هیچ یک از درخشش قدیمی خود را به عنوان یک خواننده جاز از دست نداده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. A sparkle in his eyes animated his face whenever he smiled.
[ترجمه گلی افجه ] درخشش چشمانش هر بار که می خندید به صورتش روح می بخشید
|
[ترجمه گوگل]هر وقت لبخند می زد برقی در چشمانش چهره اش را زنده می کرد
[ترجمه ترگمان]برقی در چشمانش درخشید و هر بار که لبخند می زد صورتش برق می زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. There was a sudden sparkle as her diamond ring caught the light.
[ترجمه گلی افجه ] انگشتر الماس او زیر نور ناگهان درخشید
|
[ترجمه گوگل]وقتی حلقه الماس او نور را گرفت، ناگهان درخششی به وجود آمد
[ترجمه ترگمان]یک درخشش ناگهانی به گوش رسید که حلقه her چراغ را گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. There is plenty of fizz and sparkle in the show.
[ترجمه گلی افجه ] هیجان و درخشش زیادی در نمایش وجود دارد
|
[ترجمه گوگل]درخشش و درخشش زیادی در نمایش وجود دارد
[ترجمه ترگمان]شامپانی زیادی در این برنامه وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The radiant smile and the sparkle in her blue eyes were the clear signs of a woman still deeply in love.
[ترجمه گلی افجه ] لبخند بشاش و برق چشمان ابی او بوضوح نشان میداد که هنوز یک زن عاشق است
|
[ترجمه گوگل]لبخند درخشان و درخشش در چشمان آبی او نشانه های بارز زنی بود که هنوز عمیقاً عاشق است
[ترجمه ترگمان]لبخند تابناک و برق چشمان آبی اش، نشانه های واضح یک زن هنوز در عشق بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. There was a sparkle of excitement in her eyes.
[ترجمه گوگل]برقی از هیجان در چشمانش موج می زد
[ترجمه ترگمان]برقی از هیجان در چشمانش درخشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. There was little sparkle in their performance.
[ترجمه گلی افجه ] اجرا ی انها درخشش کمی داشت
|
[ترجمه گوگل]درخشش کمی در عملکرد آنها دیده می شد
[ترجمه ترگمان]در عملکرد آن ها درخششی کوچک دیده می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. By the sparkle in her eyes I knew she had wanted it.
[ترجمه گوگل]از برق چشمانش می دانستم که او آن را می خواست
[ترجمه ترگمان]با درخشش چشم هایش می دانستم که او آن را می خواهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

برق (اسم)
brilliance, power, sparkle, scintillation, shine, sheen, electricity, lightning, flash, glaze, glint, levin, flashover, pyrogen

درخشش (اسم)
spangle, sparkle, scintillation, shine, luminosity, luster, glitter, eclat, fulguration

تلالو (اسم)
sparkle, flash, glint, glitter, resplendence, resplendency

جرقه (اسم)
arc, spark, sparkle, scintillation, scintilla, flake, cough

چشمک زدن (فعل)
bat, sparkle, blink, twinkle, wink, winkle, nictitate

جرقه زدن (فعل)
spark, sparkle, scintillate

تلالوء داشتن (فعل)
sparkle

انگلیسی به انگلیسی

• glimmer, twinkle, glitter; spark; effervescence; liveliness
emit sparks; glimmer, twinkle, glitter; be lively and vivacious; bubble, fizz
if something sparkles, it shines with a lot of small points of light. verb here but can also be used as an uncount noun. e.g. her eyes had lost their sparkle.
someone who sparkles shows a quality of liveliness, originality, or wit.
sparkle is a quality of liveliness, originality, or wit.
see also sparkling.

پیشنهاد کاربران

الماسیدن.
درخشیدن , برق زدن ؛ درخشش , برق
# Her earrings sparkled
# His eyes sparkled merrily
# The sea sparkled in the sunlight
# There was a sparkle of excitement in her eyes
The freshly cleaned windows sparkled
پنجره های به تازگی تمیز شده می درخشیدند
درخشش ، درخشیدن
یعنی با درخشش
Be bright, ,
درخشش
براق
روشن

بپرس