پوست انداختن

لغت نامه دهخدا

پوست انداختن. [ اَ ت َ ] ( مص مرکب ) از پوست دررفتن. بدل کردن پوست چنانکه مار و زنجره. پوست از تن بدر کردن بعض جانوران چون مار و چزد ( زنجره ). منسلخ شدن. انسلاخ . || سخت رنج دیدن. رنجی فراوان بردن برای نیل بمقصودی. تعبی سخت بردن در راهی یا کاری یا از شدت حرارت آفتاب. سخت تعب بردن از درازی یا سختی کار یا راه یا هوا: از گرمای امسال پوست انداختیم.

فرهنگ فارسی

( مصدر )۱- پوست از تن بدر کردن بعضی جانوران مانند مار و زنجره انسلاخ . ۲- سخت رنج دیدن .

واژه نامه بختیاریکا

تو نُهادن

اصطلاحات و ضرب المثل ها

معنی ضرب المثل -> پوست انداختن
برای انجام کاری یا در برخورد با موقعیت ناموافقی رنج و مرارت و مشقات فروان کشیدن.

مترادف ها

peeling (اسم)
قشر، پوست، پوست انداختن، سلف، پیلینگ

desquamate (فعل)
پوسته پوسته شدن، پوست انداختن، پوست ریختن

molt (فعل)
پوست انداختن، موی ریختن، تولک رفتن

moult (فعل)
پوست انداختن، موی ریختن، تولک رفتن

exuviate (فعل)
پوست انداختن، پر ریختن

shell (فعل)
پوست کندن از، پوست انداختن، سبوس گیری کردن، مغز میوه را دراوردن

slouch (فعل)
اویختن، پوست انداختن، دولا دولا راه رفتن، خمیده بودن، اویخته بودن

peel (فعل)
پوست کندن، کندن، پوست انداختن، مقشر کردن

فارسی به عربی

تهدل , سقیفة , قشرة , مستنقع

پیشنهاد کاربران

Ecdysis
پوست انداختن : [عامیانه، اصطلاح] از سختی چیزی به ستوه آمدن.
پوستَندازیدن/پوستَنداختن.

بپرس