disconnect

/ˌdɪskəˈnekt//ˌdɪskəˈnekt/

معنی: قطع کردن، جدا کردن، تفکیک کردن، گسستن، منفصل کردن، ناوابسته کردن
معانی دیگر: (از برق) کشیدن، از پریز کشیدن، (تلفن و غیره) قطع کردن، جدا کردن (از هم)، مجزا کردن، ناپیوسته کردن

جمله های نمونه

1. before repairing a radio, you must first disconnect it
پیش از تعمیر رادیو باید آن را از برق بکشید.

2. Disconnect the power source from the computer before opening the back.
[ترجمه مرجان فرجی] پیش از باز کردن پشت کامپیوتر آن را از برق بکشید.
|
[ترجمه گوگل]قبل از باز کردن پشتی، منبع برق را از کامپیوتر جدا کنید
[ترجمه ترگمان]قبل از باز کردن پشت، منبع قدرت را از رایانه جدا کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Always disconnect the machine from the mains first.
[ترجمه گوگل]همیشه ابتدا دستگاه را از برق جدا کنید
[ترجمه ترگمان]همیشه دستگاه را از شبکه برق بکشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. He decided to disconnect himself from the company.
[ترجمه گوگل]او تصمیم گرفت ارتباط خود را با شرکت قطع کند
[ترجمه ترگمان]اون تصمیم گرفت خودش رو از شرکت جدا کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. They have allowed themselves to disconnect from one another.
[ترجمه گوگل]آنها به خود اجازه داده اند از یکدیگر جدا شوند
[ترجمه ترگمان]آن ها به خودشان اجازه داده اند که از هم جدا شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. You should disconnect the power before attempting to repair electrical equipment.
[ترجمه taranom] شما باید قبل از تعمیر تجهیزات الکترونیک برق را قطع کنید
|
[ترجمه گوگل]قبل از اقدام به تعمیر تجهیزات الکتریکی باید برق را قطع کنید
[ترجمه ترگمان]شما باید قبل از تلاش برای تعمیر تجهیزات الکتریکی، قدرت را قطع کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. If you don't pay your bills they'll disconnect your electricity / gas.
[ترجمه گوگل]اگر قبض های خود را پرداخت نکنید، برق / گاز شما را قطع می کنند
[ترجمه ترگمان]اگر قبض های خود را پرداخت نکنید، برق و گاز خود را قطع خواهند کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. First, disconnect the boiler from the water mains.
[ترجمه گوگل]ابتدا دیگ را از شبکه آب جدا کنید
[ترجمه ترگمان]ابتدا، دیگ بخار را از لوله های آب قطع کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The family agreed to disconnect her life support system.
[ترجمه گوگل]خانواده موافقت کردند که سیستم حمایت از زندگی او را قطع کنند
[ترجمه ترگمان]این خانواده توافق کردند که سیستم حمایت از زندگی اش را قطع کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Switch off, disconnect and cover A test run is important.
[ترجمه گوگل]خاموش، قطع و بپوشانید اجرای آزمایشی مهم است
[ترجمه ترگمان]خاموش کردن، قطع کردن و پوشش یک اجرای آزمایشی مهم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Is it possible to disconnect each thing from itself and still arrive at a recognisable record?
[ترجمه گوگل]آیا می توان هر چیز را از خودش جدا کرد و همچنان به یک رکورد قابل تشخیص رسید؟
[ترجمه ترگمان]آیا این امکان وجود دارد که هر چیز را از خود قطع کند و باز هم به یک رکورد قابل شناسایی برسد؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. So first I disconnect the cable where it joins the front wheel.
[ترجمه گوگل]بنابراین ابتدا کابل را از جایی که به چرخ جلو می پیوندد جدا می کنم
[ترجمه ترگمان]پس اول کابل را که به چرخ جلو متصل می شود قطع می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. We reserve the right to disconnect you after two hours continuous use and/or 10 minutes of inactivity during connection.
[ترجمه گوگل]ما این حق را برای خود محفوظ می داریم که پس از دو ساعت استفاده مداوم و/یا 10 دقیقه عدم فعالیت در حین اتصال، ارتباط شما را قطع کنیم
[ترجمه ترگمان]ما حق قطع کردن شما بعد از دو ساعت استفاده مداوم و \/ یا ۱۰ دقیقه عدم فعالیت در طول اتصال را ذخیره می کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Despite our every effort, we can not disconnect from that context.
[ترجمه گوگل]علیرغم تمام تلاش‌هایمان، نمی‌توانیم ارتباط خود را با آن زمینه قطع کنیم
[ترجمه ترگمان]علی رغم تمام تلاش ها، ما نمی توانیم از آن بافت جدا شویم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

قطع کردن (فعل)
ablate, cut off, cut, disconnect, interrupt, intercept, out, rupture, burst, cross, operate, flick, excise, cleave, fell, discontinue, traverse, intermit, exsect, excide, exscind, hew, leave off, put by, retrench, skive, stump, snip off

جدا کردن (فعل)
chop, cut off, disconnect, intercept, rupture, analyze, choose, part, divide, dispart, amputate, separate, unzip, detach, segregate, try, calve, select, rive, cleave, unlink, pick out, sequester, insulate, dissociate, disassociate, individuate, disunite, draw off, enisle, excide, exscind, lixiviate, uncouple, prescind, seclude, sequestrate, sever, sunder, untwist

تفکیک کردن (فعل)
disconnect, partition, part, separate, break up, centrifuge

گسستن (فعل)
cut, disconnect, rupture, tear

منفصل کردن (فعل)
disconnect, discharge, dismiss

ناوابسته کردن (فعل)
disconnect

تخصصی

[کامپیوتر] قطع اتصال
[برق و الکترونیک] جدا کردن
[ریاضیات] ناهمبند کردن

انگلیسی به انگلیسی

• cut off, sever, terminate a connection
if you disconnect things that are joined, you pull them apart.
if you disconnect a piece of equipment, you detach it from its source of power.
if a gas, electricity, water, or telephone company disconnects you, it turns off the connection to your house, usually because you have not paid the bill.
see also disconnected.

پیشنهاد کاربران

قطع ارتباط
Disconnect ( v ) means the act of cutting of the connection on phone
The disconnect between . . . .
اینجا میشه
گسست
قطع کردن اتصال
واوَصلیدن.
واپیوستن/واپیوندیدن.
وادوسیدن.
واچسبیدن.
Break the conect between 2 people when they are talking on the phone

*از قید رها کردن
*قطع کردن؛ قطع شدن گاز، برق یا آب از طرف شرکت مربوطه

بپرس