presuppose

/ˌpriːsəˈpoʊz//ˌpriːsəˈpəʊz/

معنی: در برداشتن، متضمن بودن، پیش پنداشتن، از پیش فرض کردن
معانی دیگر: (از پیش) فرض کردن، پیش انگاشتن، پیش انگاردن، فرض را بر این قرار دادن، از پیش فر­ کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: presupposes, presupposing, presupposed
مشتقات: presupposition (n.)
(1) تعریف: to suppose beforehand; presume.
مشابه: assume, imply, presume

(2) تعریف: to require or imply as a necessary prior condition.
مشابه: imply

- His going on the trip presupposes his return to good health.
[ترجمه گوگل] رفتن او به سفر مستلزم بازگشت او به سلامت است
[ترجمه ترگمان] رفتن او به سفر، بازگشت او به سلامت خوب را پیش فرض می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. All these plans presuppose that the bank will be willing to lend us the money.
[ترجمه زباری] تمام این طرح ها تضمین خواهند کرد که بانک خواهان قرض دادن پول به ما خواهدبود
|
[ترجمه گوگل]همه این طرح‌ها پیش‌فرض می‌گیرند که بانک مایل باشد این پول را به ما قرض دهد
[ترجمه ترگمان]همه این طرح ها نشان می دهند که بانک مایل به قرض دادن پول به ما خواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. All your arguments presuppose that he's a rational, intelligent man.
[ترجمه گوگل]همه استدلال های شما بر این فرض است که او مردی منطقی و باهوش است
[ترجمه ترگمان]همه استدلال های شما این است که او یک مرد عاقل و باهوش است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. We cannot presuppose the truth of his statements.
[ترجمه گوگل]ما نمی توانیم صحت گفته های او را فرض کنیم
[ترجمه ترگمان]ما نمی توانیم حقیقت اظهارات او را پیش بینی کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Let us presuppose that he wins the game.
[ترجمه گوگل]بیایید فرض کنیم که او برنده بازی است
[ترجمه ترگمان]به ما بگوییم که برنده بازی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. But all these specific activities of government presuppose the existence of an organized political society.
[ترجمه گوگل]اما همه این فعالیت‌های خاص حکومت، وجود یک جامعه سیاسی متشکل را پیش‌فرض می‌گیرد
[ترجمه ترگمان]اما همه این فعالیت های خاص دولت، وجود یک جامعه سیاسی سازمان یافته را از پیش فرض نشان می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Our model of political communication does not presuppose a view that the mass media are omnipotent.
[ترجمه گوگل]مدل ارتباطات سیاسی ما این دیدگاه را پیش‌فرض نمی‌کند که رسانه‌های جمعی قادر مطلق هستند
[ترجمه ترگمان]مدل ما از ارتباط سیاسی دیدگاهی را نشان نمی دهد که رسانه های جمعی قادر مطلق هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The most brilliant societies and civilizations, however, presuppose within their own borders cultures and societies of a more elementary kind.
[ترجمه گوگل]با این حال، درخشان‌ترین جوامع و تمدن‌ها، فرهنگ‌ها و جوامعی از نوع ابتدایی‌تر را در مرزهای خود پیش‌فرض می‌گیرند
[ترجمه ترگمان]با این حال، برجسته ترین جوامع و تمدن ها در درون مرزه ای خود و جوامع یک نوع ابتدایی پیشرفته تر از پیش فرض قرار دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Such terms presuppose a division of time into diurnal spans.
[ترجمه گوگل]چنین اصطلاحاتی پیش فرض تقسیم زمان به بازه های روزانه را دارند
[ترجمه ترگمان]این شرایط، تقسیم زمان به spans (diurnal)بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Both sentences presuppose that there were demonstrators who were planning to march, but that is all.
[ترجمه گوگل]هر دو جمله فرض می‌کنند که تظاهرکنندگانی بودند که قصد راهپیمایی داشتند، اما تمام
[ترجمه ترگمان]هر دو جمله از این فرض بودند که تظاهرات کنندگان در حال برنامه ریزی برای راهپیمایی بوده اند، اما همه این ها هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. I don't presuppose that, I know it a bit, I've seen it.
[ترجمه گوگل]من این را فرض نمی کنم، من آن را کمی می دانم، من آن را دیده ام
[ترجمه ترگمان]این را نمی دانم، خودم هم می دانم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. It's dangerous to presuppose that a person is guilty.
[ترجمه گوگل]این خطرناک است که فرض کنیم یک شخص گناهکار است
[ترجمه ترگمان]برای presuppose خطرناک است که یک شخص گناهکار باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. I presuppose that you have done your work.
[ترجمه گوگل]من فرض می کنم که شما کار خود را انجام داده اید
[ترجمه ترگمان]من می دونم که تو کارت رو انجام دادی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Teachers sometimes presuppose a fairly high level of knowledge by the students.
[ترجمه گوگل]معلمان گاهی اوقات سطح نسبتاً بالایی از دانش دانش آموزان را فرض می کنند
[ترجمه ترگمان]معلمان گاهی اوقات سطح بالایی از دانش را از سوی دانش آموزان پیش بینی می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. It is unrealistic to presuppose a sophisticated knowledge of harmony and counterpoint beginningstudent.
[ترجمه گوگل]این غیر واقعی است که دانش پیچیده ای از هارمونی و کنترپوان دانش آموز مبتدی را فرض کنیم
[ترجمه ترگمان]پیش بینی کردن یک دانش پیچیده از هماهنگی و کنترپوان (counterpoint)غیر واقعی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Presuppose everyone else is a part of you, just like one of your own dream characters.
[ترجمه گوگل]فرض کنید بقیه جزئی از شما هستند، درست مثل یکی از شخصیت های رویایی شما
[ترجمه ترگمان]و بقیه هم جزئی از تو هستند، درست مثل یکی از شخصیت های خواب own
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

در برداشتن (فعل)
bear, comport, entail, comprise, contain, embody, encircle, include, presuppose, infold

متضمن بودن (فعل)
entail, comprise, contain, embody, include, presuppose

پیش پنداشتن (فعل)
presuppose

از پیش فرض کردن (فعل)
presuppose

تخصصی

[ریاضیات] فرض کردن، از پیش فرض کردن، پیش فرض

انگلیسی به انگلیسی

• assume beforehand, conjecture in advance, presume beforehand
if one thing presupposes another, the first thing cannot be true or exist unless the second is true or exists; a formal word.

پیشنهاد کاربران

اسم= پیش فرض، پیش پنداشت، فعل= پیش فرض گرفتن، مفروض بودن/ دانستن، پیش پنداری کردن
بر این پیشفرض است که [ استوار است که]
presuppose that . . .
His argument presupposes that it does not matter who is in power
بحث او بر این پیشفرض استوار است که فرقی نمی کند که چی کسی سر قدرت باشد
پیش انگاشتن
دو معنی:
فرض رو بر ( مفعول ) گذاشتن
eg:
your argument presupposes that it does not matter who is in power فرض رو بر این می گذارد که
پیش فرضش مفعول است ، بود ، بوده
their original prediction presupposed a universe only three billion years old
پیشفرضش یونیورس بود
پیشِنگاریدَن.
پیشاپیش مستلزم چیزی بودن
پیشاپیش دلالت بر چیزی داشتن
مستلزم بودن
پیش فرض
مفروض دانستن

بپرس