bore

/ˈbɔːr//bɔː/

معنی: سوراخ، گمانه، منفذ، کالیبر تفنگ، سر خر، با مته سوراخ کردن، موی دماغ کسی شدن، خسته کردن، سوراخ کردن، با مته تونل زدن، سفتن، نقب زدن، وسیله سوراخ کردن، سنبه زدن
معانی دیگر: (هر چیزی که به خاطر طولانی بودن یا یکنواخت بودن و غیره خسته کننده باشد) کارناخوشایند، آدم خسته کننده، ملالت آور، دلزده کردن، ملول و خسته کردن، (با مته یا هر چیز گردان) سوراخ کردن، سنبیدن، تونل زدن، چاه زدن، سوراخ شدن، انجیردن، شکاویدن، درون لوله یا سیلندر، قطر داخلی (لوله)، (توپ و تفنگ و غیره) کالیبر، گلوله خور، دهانه، اشترک، پرازه، با فشار رد شدن (مثلا از میان جمعیت)، سوله، موج بزرگی که از دریا به داخل مصب رودخانه نفوذ کند، بلند آبخیز، زمان گذشته ی فعل: bear، سورا  کردن، بامته تونل زدن با through، موی دماه کسی شدن، خسته شدن، مته، وسیله سورا  کردن، خسته کننده

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: bores, boring, bored
(1) تعریف: to make a hole in with an instrument such as a drill.
مترادف: drill
مشابه: hole, perforate, pierce, prick, puncture, ream, trepan

- He bored the metal so it could be nailed to the wall.
[ترجمه مهدی میرزابیک] فلز را سوراخ کرد تا بتواند به دیوار میخکوبش کند
|
[ترجمه گوگل] او فلز را خسته کرد تا بتوان آن را به دیوار میخ کرد
[ترجمه ترگمان] فلز را خسته کرد تا بتواند به دیوار میخکوب شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to make (a hole) through or in with a drill or similar tool.
مترادف: drill, gimlet, punch
مشابه: broach, hole, pierce, prick, puncture, ream, tap, trepan

- She bored three holes for the nails to go through.
[ترجمه صونا عزیزپور] آنها سه سوراخ ایجاد کردند تا میخ ها را فرو کنند.
|
[ترجمه مهدی میرزابیک] سه تا سوراخ ایجاد کرد تا میخ ها از آن عبور کند.
|
[ترجمه گوگل] او سه سوراخ ایجاد کرد تا میخ ها از آن عبور کنند
[ترجمه ترگمان] سه سوراخ برای فرو رفتن ناخن داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to create (an opening such as a tunnel) by cutting through.
مترادف: trepan, tunnel
مشابه: burrow, dig, drill, mine, shaft

- They bored a tunnel through the giant rock to let cars pass through it.
[ترجمه nona] انها یک تونل بین سنگهای عظیم درست کردند تا ماشینها از بینش عبور کنند
|
[ترجمه گوگل] آنها تونلی را از میان صخره غول پیکر حفر کردند تا ماشین ها از آن عبور کنند
[ترجمه ترگمان] از تونل بزرگ عبور کردند تا ماشین ها از آن عبور کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to create or force (an opening or passage).
مترادف: bull, dig, drive, force
مشابه: burrow, push, ram, shove, tunnel

- We had to bore a path through the dense crowd.
[ترجمه Raha] مجبور شدیم از میان جمعیت متراکم مسیری را طی کنیم
|
[ترجمه گوگل] ما مجبور شدیم از میان جمعیت متراکم مسیری را طی کنیم
[ترجمه ترگمان] مجبور بودیم از میان جمعیت انبوه راه عبور کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to make a hole through or in with a drill or similar tool.
مترادف: drill, hole
مشابه: cut through, dig, drive, mine
اسم ( noun )
(1) تعریف: a hole or other opening made by boring.
مترادف: broach, hole, shaft, tunnel
مشابه: burrow, gouge, mine, perforation, prick, puncture

(2) تعریف: the interior diameter of a tube or cylinder, esp. the barrel of a firearm.
مترادف: caliber
مشابه: barrel, cavity, chamber, cylinder, diameter, shaft
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: bores, boring, bored
• : تعریف: to weary with repetition, monotony, or dullness.
مترادف: fatigue, tire, weary
متضاد: amuse, captivate, enchant, entertain, enthrall, excite, exhilarate, grip, interest, stir, thrill, titillate
مشابه: wear, wear out

- His long-winded lectures bore even the most interested students.
[ترجمه سارا] سخنرانی های طولانی او حتی دانشجویان علاقه مند را خسته میکرد
|
[ترجمه گوگل] سخنرانی های طولانی او حتی علاقه مندترین دانشجویان را خسته می کرد
[ترجمه ترگمان] سخنرانی های طولانی او حتی the دانشجویان را به خود مشغول می داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I tried to read her latest novel, but it bored me.
[ترجمه گوگل] سعی کردم آخرین رمانش را بخوانم، اما خسته ام کرد
[ترجمه ترگمان] سعی کردم آخرین رمان او را بخوانم، اما حوصله ام سر رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: bored (adj.), boring (adj.)
• : تعریف: a person or thing that bores.
مترادف: drag, humdrum, monotony, treadmill
متضاد: fun
مشابه: blanket, bother, headache, nuisance, pain, pest, prolixity, wet

- How did I get stuck sitting next to that bore at the dinner party?
[ترجمه FiFu] چگونه من در مهمانی شام کنار اون فرد خسته کننده نشسته بودم
|
[ترجمه behnam] ( دیدی ) چطور در مهمانی شام کنار اون فرد خسته کننده گیر افتاده بودم؟
|
[ترجمه گوگل] چگونه در مهمانی شام در کنار آن سوراخ گیر کردم؟
[ترجمه ترگمان] از کجا گیر افتادم توی مهمونی شام؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He liked the movie, but I thought it was a complete bore.
[ترجمه گوگل] او فیلم را دوست داشت، اما من فکر می کردم که کاملاً خسته کننده است
[ترجمه ترگمان] اون فیلم رو دوست داشت ولی من فکر می کردم که این یه خسته کننده ست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
• : تعریف: tidal water that rises abruptly to form a wave as it moves inland.
( verb )
• : تعریف: past tense of bear

جمله های نمونه

1. he bore himself like a gentleman
او مثل یک جوانمرد رفتار می کرد.

2. the bore of an artery
قطر درونی یک شاهرگ

3. to bore a hole
(با مته) سوراخ کردن،شکاویدن

4. altogether, robab bore six children
رباب رویهمرفته شش بچه زایید.

5. american soldiers bore the brunt of the casualties in the battle of the bulge
سربازان امریکایی بخش عمده ی تلفات نبرد بالج را متحمل شدند.

6. he bravely bore the hardships of war
او با شجاعت سختی های جنگ را تحمل کرد.

7. soft metals bore easily
فلزات نرم را آسان می شود سوراخ کرد.

8. the letter bore his signature
نامه امضای او را داشت.

9. the tree bore fruit
درخت میوه داد.

10. those cattle bore the brand of his ranch
آن احشام دارای داغ (ویژه ی) مزرعه ی گاوداری او بودند.

11. you can't bore a square hole with a gimlet
با مته نمی توانی سوراخ چهارگوش ایجاد کنی.

12. this large drill bore a well every two days
این مته ی بزرگ هر دو روز یک چاه حفر می کند.

13. a drill is used to bore holes
مته را برای سوراخ کردن به کار می برند.

14. the new teacher is a bore
معلم تازه آدم خسته کننده ای است.

15. a gun barrel with a large bore
لوله ی تفنگ با قطر (نسبتا) زیاد

16. the ratio of piston stroke to bore of a cylinder
نسبت بازی پیستون به کالیبر سیلندر

17. She bore her illness with great fortitude.
[ترجمه گوگل]او بیماری خود را با صلابت بسیار تحمل کرد
[ترجمه ترگمان]بیماری او را با شکیبایی فراوان تحمل می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. His success bore no proportion to his abilities.
[ترجمه گوگل]موفقیت او هیچ تناسبی با توانایی های او نداشت
[ترجمه ترگمان]موفقیت او نسبت به توانایی های او هیچ تناسبی نداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. The envoy bore back to us this good news.
[ترجمه گوگل]فرستاده این خبر خوب را به ما داد
[ترجمه ترگمان]قاصد این خبر خوب را به ما داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. The clever girl bore off the first prize.
[ترجمه گوگل]دختر باهوش جایزه اول را از دست داد
[ترجمه ترگمان]دختر باهوش اولین جایزه را از دست داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. His lengthy speeches always bore me to death.
[ترجمه گوگل]سخنرانی های طولانی او همیشه مرا تا سر حد مرگ خسته می کرد
[ترجمه ترگمان]سخنرانی های طولانی او همیشه مرا به مرگ می برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. The boys bore the apples down.
[ترجمه گوگل]پسرها سیب ها را پایین آوردند
[ترجمه ترگمان]بچه ها سیب را خوردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

سوراخ (اسم)
outage, aperture, orifice, hole, opening, perforation, puncture, bore, cave, leak, cavity, columbarium, pigeonhole, eyelet, mesh, foramen, peck, tap hole

گمانه (اسم)
bore

منفذ (اسم)
hole, pore, opening, bore, vent, lenticel

کالیبر تفنگ (اسم)
bore

سر خر (اسم)
nuisance, bore, spoiler, kneecap, odd man out, patella

با مته سوراخ کردن (فعل)
bore, burr

موی دماغ کسی شدن (فعل)
bore

خسته کردن (فعل)
weary, harass, bore, fatigue, exhaust, strain, tire, fag, jade

سوراخ کردن (فعل)
stick, puncture, bore, gimlet, delve, gore, jab, pierce, dig a hole, perforate, notch, thrust, broach, punch, cut a hole, stab, impale, peck a hole

با مته تونل زدن (فعل)
bore

سفتن (فعل)
bore, pierce, perforate

نقب زدن (فعل)
burrow, bore, tunnel, undermine

وسیله سوراخ کردن (فعل)
bore

سنبه زدن (فعل)
bore, ram

تخصصی

[عمران و معماری] اشترک - گمانه زدن - گمانه - قطر داخلی لوله - قطرداخلی سیلندر - کندن چاله - کندن حفره
[کامپیوتر] قطر یک سوراخ
[مهندسی گاز] سوراخ، سوراخ کردن
[زمین شناسی] سوراخ، سوراخ کردن، گمانه، سنبیدن، سفتن، نقب زدن، بامته تونل زدن مد جلو دهانه رود، اشترک موجی از آب که در مد به صورت دیواری از آب در دهانه رودخانه های باریکی که به دریا می ریزند، دیده می شود
[نساجی] سوراخ - منفذ - روزنه
[ریاضیات] سوراخ کردن، سوراخ، دهانه، قطر داخلی، حفره، کردن قطر داخلی لوله، روزنه، گرد
[مهندسی گاز] حفره استوانه، قطرداخلی

انگلیسی به انگلیسی

• hole; diameter, caliber; cylindrical hollow (gun barrel, etc.); surge of water
drill a hole; advance, progress; cause boredom, make weary
if something bores you, you find it dull and uninteresting.
you describe someone as a bore when you think that they talk in a very uninteresting way.
you can describe a situation as a bore when you find it annoying or a nuisance.
if you bore a hole in something, you make a deep round hole in it using a special tool.
bore is also the past tense of bear.
see also bored, boring.

پیشنهاد کاربران

بی حوصله، کسل؛ خسته کننده، کسالت آور
خسته کردن، موی دماغ کسی شدن، خسته شدن، داخل را تراشیدن، سوراخ، لوله توپ، گمانه، سنبیدن، سفتن، نقب زدن، بامته تونل زدن، منفذ، مته، وسیله سوراخ کردن، کالیبر تفنگ، علوم مهندسی: قطر داخلی لوله، کامپیوتر: قطر یک سوراخ، عمران: قطر داخلی سیلندر، معماری: مد جلو دهانه رود، ورزش: قطر داخلی لوله اسلحه، علوم نظامی: داخل لوله توپ
...
[مشاهده متن کامل]

در خط آخر ترجمه به جای نوشتن موی دماغ نوشته شده موی دماه
It also can be an adjective for a person who is not interesting
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : bore
✅️ اسم ( noun ) : bore / boredom
✅️ صفت ( adjective ) : boring / bored
✅️ قید ( adverb ) : boringly
حفره ، منفذ
دهانه داخلی سوراخ
دهانه داخلی بطری
Drill bore have no deeper than about 5 mile
دریل ها نمیتوانند بیش از ۵ مایل سوراخ کنند
حمل کردن
گاهی اوقات ممکن است معنی "داشتن" هم بدهد .
گذشته bear
she bore a child
مهندسی نفت:
قطر سوراخ ( قطر داخلی لوله یا استوانه تو خالی می باشد. )
منبع: واژگان حفاری و آتش باری
bore ( موسیقی )
واژه مصوب: جوف
تعریف: سطح مقطع ستون هوای تشکیل شده در لولۀ یک ساز بادی
کسل بودن
کِسِلیدَن.
خسته کردن ؛ کار خسته کننده , آدم خسته کننده ؛ حفر کردن ( سوراخ , تونل ) ؛ قطر داخلی
# Reading her latest novel bored me
# Ironing is such a bore
# The new teacher is a bore
# He used a drill to bore a hole in the wall
...
[مشاهده متن کامل]

# They bored a tunnel through the rock
# a bore of 16 millimetres

ایجاد کردن

آدم خسته کننده و ملال آور
A: If you're gonna have an affair, . not with my best friend. In my four - poster bed. And they definitely didn't have to finish all my pistachio nuts
B: I hope it hasn't soured you on marriage or men
...
[مشاهده متن کامل]

A: Yeah, I can hear myself sounding like a bore
Crimes and Misdemeanors 1989🎥

کسل کننده
boring room

چیز خسته کننده . چیز ناخوشایند
سلام، عرف ترین معنی برای این واژه همون کسل کردن یا سر رفتن حوصله است اما در بعضی موارد هم به معنی ایجاد کردن سوراخ ( فعل ایجاد کردن سوراخ نه خود سوراخ، خود سود سوراخ میشه hole ) هستش. مثال:
Im bored=حوصله ام سر رفته
...
[مشاهده متن کامل]

Our vacation was boring=تعطیلات ما کسل کننده بود
I want to bore a hole on the wall=من میخوام که یه سوراخ رو دیوار ایجاد کنم.
موفق باشید!: )

قطر داخلی لوله ی سلاح، کالیبر ( در انگلستان، در امریکا فرق دارد )
گمانه
آزار دادن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٣)

بپرس