grudge

/ˈɡrədʒ//ɡrʌdʒ/

معنی: بی میلی، غبطه، غرض، لج، اکراه، بیزاری، کینه، لرزیدن، غرغر کردن، بخل ورزیدن، لجاجت کردن، غبطه خوردن بر، رشک ورزیدن به
معانی دیگر: حسادت ورزیدن، رشک بردن، غبطه خوردن به، با بی میلی دادن، احساس دشمنی، عداوت، بد خواهی، بغض، دلخوری، دق دلی، غر­

بررسی کلمه

اسم ( noun )
• : تعریف: a feeling of resentment harbored against someone because of a real or imagined injustice.
مترادف: bitterness, discontent, grievance, ill will, pique, rancor, resentment, umbrage
مشابه: animosity, antipathy, bile, enmity, envy, gall, hatred, jealousy, malevolence, malice, offense, spite, spleen, venom

- He's held a grudge against his brother for the past ten years.
[ترجمه A.A] او در ده سال گذشته از برادرش کینه به دل نگه داشت
|
[ترجمه ب گنج جو] کینه و بددلی او نسبت به برادرش حدود ده سال به درازا کشیده.
|
[ترجمه گوگل] او در ده سال گذشته از برادرش کینه داشت
[ترجمه ترگمان] او ده سال گذشته از برادرش کینه به دل گرفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Do you have some grudge against me for something I've done?
[ترجمه A.A] آیا تا حدودی از من دلخوری داری بابت چیزی ( کاری ) که انجام داده ام؟
|
[ترجمه ب گنج جو] راستشو بگو در مقابل کارایی که کردم از من بغض و دلخوری داری یا نه؟
|
[ترجمه گوگل] آیا به خاطر کاری که انجام داده ام از من کینه ای داری؟
[ترجمه ترگمان] تو از من نسبت به کاری که کردم کینه داری؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He did use me wrongly, but I'm not the kind of person to bear a grudge.
[ترجمه گوگل] او از من به اشتباه استفاده کرد، اما من آن جور آدمی نیستم که بخواهم کینه ای را تحمل کنم
[ترجمه ترگمان] او به اشتباه از من استفاده کرد، اما من کسی نیستم که کینه به دل داشته باشم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
• : تعریف: arranged or carried out in order to settle a grudge.
مشابه: bitter

- The fight was a grudge match between the two boxers.
[ترجمه گوگل] این مبارزه یک مسابقه کینه توز بین دو بوکسور بود
[ترجمه ترگمان] دعوای بین این دو تن از کینه کینه به دل گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: grudges, grudging, grudged
مشتقات: grudger (n.)
(1) تعریف: to be reluctant to give or allow; begrudge.
مترادف: begrudge
مشابه: deny, mind, refuse

- She obediently gave the boy the rest of the bread, but she grudged him every crumb.
[ترجمه گوگل] او مطیعانه بقیه نان را به پسر داد، اما از هر خرده ای از او کینه توز بود
[ترجمه ترگمان] با اطاعت، بقیه نان را به پسر داد، اما او هر لقمه نانی را از او دریغ می داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to feel rancor toward or resent (someone) because of his or her good fortune.
مترادف: begrudge, resent
مشابه: covet, envy

- His business has done very well since we ended our partnership, but I honestly don't grudge him.
[ترجمه گوگل] از زمانی که شراکتمان را به پایان رساندیم، کار او خیلی خوب پیش رفت، اما صادقانه بگویم که از او کینه ای ندارم
[ترجمه ترگمان] از آخرین باری که partnership را به پایان رسانده، کار او خیلی خوب بوده، اما من صادقانه از او کینه به دل نگرفتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. to grudge a person his success
نسبت به کامیابی کسی رشک بردن

2. bear a grudge
خصومت داشتن،خورده حساب داشتن با،غیظ کسی را داشتن

3. he has a grudge against me
او با من غرض دارد.

4. to harbor a grudge
دشمنی به دل گرفتن

5. to nurse a grudge
کینه در دل پروردن

6. owe (someone) a grudge
غیظ کسی را داشتن،(نسبت به کسی) غرض داشتن،عداوت داشتن،خرده حساب داشتن

7. I always feel she has a grudge against me.
[ترجمه گوگل]من همیشه احساس می کنم او از من کینه ای دارد
[ترجمه ترگمان]من همیشه احساس می کنم که اون نسبت به من کینه داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. I do not grudge him his success.
[ترجمه گوگل]من از موفقیت او کینه ای ندارم
[ترجمه ترگمان]من از موفقیتش هیچ کینه به دل نمی گیرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. I think he's harbouring some sort of grudge against me.
[ترجمه گوگل]من فکر می کنم او نوعی کینه از من دارد
[ترجمه ترگمان]فکر می کنم او از من کینه به دل گرفته
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He has a grudge against the world.
[ترجمه گوگل]او از دنیا کینه دارد
[ترجمه ترگمان] اون نسبت به دنیا کینه داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. England beat New Zealand in a grudge match .
[ترجمه گوگل]انگلیس در یک مسابقه کینه توز نیوزیلند را شکست داد
[ترجمه ترگمان]انگلستان در مسابقه کینه نیوزلند را شکست داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He's been harbouring a grudge against her ever since his promotion was refused.
[ترجمه گوگل]از زمانی که ترفیعش رد شد، او از او کینه ای در دل داشت
[ترجمه ترگمان]از وقتی که ترفیع او رد شد از او کینه به دل گرفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He appears to have a grudge against certain players.
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد که او از بازیکنان خاصی کینه دارد
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسد که او نسبت به بازیکنان خاصی کینه دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. I grudge having to pay so much tax.
[ترجمه گوگل]من از اینکه باید اینهمه مالیات پرداخت کنم بدم می آید
[ترجمه ترگمان] من از پرداخت مالیات زیاد متنفرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. He's borne a grudge against me ever since that day.
[ترجمه گوگل]از آن روز تا به حال از من کینه ای گرفته است
[ترجمه ترگمان]از آن روز تا به حال از من کینه به دل گرفته
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. I really grudge paying for poor service.
[ترجمه گوگل]من واقعا از پرداخت هزینه برای خدمات ضعیف بدم می آید
[ترجمه ترگمان] من واقعا از پرداخت سرویس poor متنفرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بی میلی (اسم)
disgust, distaste, loathing, lassitude, grudge, inappetence, dismay, disapproval, disapprobation, disaffection, reluctance, disinclination, disrelish, reluctancy

غبطه (اسم)
grudge, envy

غرض (اسم)
gain, motive, partiality, purpose, intention, grudge, spite, prejudice, lucre, peeve, private interest

لج (اسم)
grudge, spite, grouch

اکراه (اسم)
hate, grudge, reluctance, reluctancy

بیزاری (اسم)
abhorrence, disgust, hatred, distaste, loathing, aversion, weariness, horror, abomination, alienation, ennui, tedium, grudge, reluctance, reluctancy

کینه (اسم)
hatred, animosity, enmity, rancor, grudge, spite, vengeance, peeve

لرزیدن (فعل)
shake, thrill, dither, grudge, flutter, throb, palpitate, flicker, bog, tremble, shudder, shiver, vibrate, twitter, trill, quail, dodder, flinch, quake, quiver, wince

غرغر کردن (فعل)
grumble, murmur, grudge, chide, growl, mutter

بخل ورزیدن (فعل)
grudge

لجاجت کردن (فعل)
grudge

غبطه خوردن بر (فعل)
grudge

رشک ورزیدن به (فعل)
grudge

انگلیسی به انگلیسی

• resentment, envy, grievance, enmity, bitterness
begrudge, resent, envy; give reluctantly; maintain enmity
if you have a grudge against someone, you have unfriendly feelings towards them because they have harmed you in the past.
if you grudge someone something, you give it to them unwillingly or are not pleased that they have it.
see also grudging.

پیشنهاد کاربران

بغض/کینه
شُتُرکینیدن.
کینه
Have/has grudge against sb
از کسی کینه داشتن
کینه
Spite
Bad blood
کینه . دشمنی . حسادت .
حقد و کینه
کینه
با بی میلی انجام دادن یا دان
حسادت ورزیدن
به معنی ناراحتی شدید است.
تا جایی که خیلی خوشحال خواهد شد اگر دیگر شخص را نبیند.
از یک حیث و نظر معنی رنجش و دلخوری میدهد. ولی رنجش و دلخوری که با کینه همراه است.
لذا
ترجمه دلخوری به نوعی غلط است.
...
[مشاهده متن کامل]

چون دلخوری و رنجش به انگلیسی می شود annoyance
و کینه و عداوت و ناراحتی ترجمه صحیح برای کلمه grudge است
مثلا:
He has a grudge against his boss
او یک کینه و ناراحتی از رئیسش دارد

دلخوری

بپرس