چم

/Cam/

مترادف چم: خرام، نازخرام، راه، روش، شیوه، طرز، قلق، لم، فوت وفن، شگرد، رگ خواب، نقطه ضعف، سبب، جهت، دلیل، انگیزه، علت، داب، عادت، بزه، تقصیر، جرم، گناه، سینه، صدر، آراسته، آماده، اندوخته، فراهم، رونق، رواج، شرح

معنی انگلیسی:
deliberation, definition, drift, import, intent, meaning, sense, significance, signification, tenor, importance

لغت نامه دهخدا

چم. [ چ َ ] ( اِ ) به معنی خرام و رفتاری به ناز باشد. ( برهان ). خرام. ( جهانگیری ). به معنی خرام و رفتاری ازروی ناز. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( غیاث ). رفتار و خرام از روی ناز. ( ناظم الاطباء ). رفتاری با ناز و ادا و اطوار شیوه رفتار نازنینان و نازداران. و رجوع به چمیدن شود. || رفتاری را نیز گویند. که خم و پیچی و تمایلی داشته باشد. ( برهان ). رفتار بطور تمایل و باخم و پیچ ( ناظم الاطباء ). و رجوع به چمیدن شود. || ساخته و آراسته را نیز گویند. ( برهان ). ساخته و آماده را گویند. ( جهانگیری ). ساخته و آراسته و بامعنی و منظم. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). ساخته وآراسته. ( ناظم الاطباء ). به سامان. روبراه. سرراست.
- به چم بودن کار ؛ به معنی آراسته و منظم و سرراست بودن کار :
ز گبراگر تو نه ای به ْ، بتر ز گبر مباش
اگر تو مؤمنی و کاردین تو به چم است.
عنصری ( از انجمن آرا ).
- به چم گشتن کار ؛ به سامان شدن و آراسته و منظم گشتن آن :
چرا نه شکر کنم نعمت ترا شب و روز
که از تو اختر من سعد گشت و کار به چم.
شاکر بخاری.
|| به معنی اندوخته و فراهم آورده. ( برهان ) ( جهانگیری ) ( ناظم الاطباء ). اندوخته و فراهم آمده. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). ذخیره. || معنی را نیز گویند که روح لفظ است ، چه لفظ را به منزله جسم و معنی را روح آن گرفته اند، چنانکه هرگاه گویند: این سخن چم ندارد، مراد آن باشد که معنی ندارد. ( برهان ). معنی و رونق باشد. ( فرهنگ اسدی ). معنی را گویند. ( جهانگیری ). به معنی معنی. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). جان سخن. جان کلام :
دعوی کنی که شاعر دهرم ولیک نیست
در شعر تو نه حکمت ونه لذت و نه چم.
شهید ( از فرهنگ اسدی ).
رجوع به چم داشتن و چم گرفتن شود.
|| به معنی تمیز بود. ( از فرهنگ اسدی ) :
کس چه داند که روسپی زن کیست
در دل کیست شرم وحمیت و چم.
خطیری ( از فرهنگ اسدی ).
|| به معنی جرم و گناه نیز گفته اند. ( برهان ). جرم و گناه باشد. ( جهانگیری ) ( رشیدی ) ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). بزه. اثم :
جم گفتمش کو جم چه جم ، بر من بدین سهو است و چم
مثلش نباشد در عجم ، شاهی ز نسل بوالبشر.
حکیم نزاری ( از جهانگیری ).
|| خوردن و آشامیدن را هم گویند. ( برهان ). به معنی خوردن آمده. ( جهانگیری ). خور و آشام. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به چمیدن. شود. || خم و خمیده و راههای پرپیچ و خم باشد. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ). بمعنی خم. ( جهانگیری ). به معنی خم و خمیده و راههای کج. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). پیچ و خم. ( غیاث ). چم و خم. کجی و انحراف : بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

خرام، ناز، رفتاربانازوخرام وپیچ وخم، شیوه، نظم، قاعده، آراستگی، رونق، آراسته ومنظم بودن، معنی شرح، جان کلام، جان سخن
( اسم ) ۱ - طبق پهنی که آنرا از نی بوریا بافند و غله را بدان افشانند و پاک سازند. ۲ - آب گردان بزگ چوبین چمچمه .
دهی از دهستان حومه شهرستان ملایر

فرهنگ معین

( ~. ) (اِ. ) جرم ، گناه .
(چَ ) ۱ - (اِ. ) رفتار به ناز، خرام . ۲ - (عا. ) رگ خواب یا نقطة ضعف هر کس . ۳ - رمز به کار بردن چیزی یا تسلط یافتن بر کسی .
( ~. ) (اِ. ) معنی ، شرح .
( ~. ) (اِ. ) سینه ، صدر.
( ~. ) (اِ. ) لاف ، تفاخر.
(چُ ) (اِ. ) جانور، حیوان بارکش .
(چَ )(ص . ) ۱ - ساخته ، آراسته . ۲ - اندوخته ، فراهم آمده .

فرهنگ عمید

= چشم
= چمیدن
معنی، مفهوم: دعوی کنی که شاعر دهرم ولیک نیست / در شعر تو نه حکمت و نه لذت و نه چم (شهید بلخی: شاعران بی دیوان: ۳۳ )، چه جویی آن ادبی کآن ادب ندارد نام / چه گویی آن سخنی کآن سخن ندارد چم (شاکر بخاری: شاعران بی دیوان: ۴۸ ).
۱. پیچ وخم.
۲. نظم، قاعده.
۲. آراستگی.
۳. [قدیمی] جرم، گناه.
* چم وخم: [عامیانه]
۱. پیچ وخم.
۲. [مجاز] ریزه کاری.
۳. [مجاز] رفتار با ناز و خرام، خرام، ناز.
* به چم: [قدیمی] آراسته و منظم.
چه مرا: فرستم به هر سال من باژ و ساو / به پیش تو زآن چم بُوَد توش و تاو (فردوسی۴: ۲/۱۳۵۸ ).

فرهنگستان زبان و ادب

{gloss} [زبان شناسی] توضیح دربارۀ معنی واژه یا اصطلاح معمولاً از زبانی به زبان دیگر

گویش مازنی

/chem/ ظرفی به شکل نیمه مخروطی، بافته شده از ترکه های درخت توت و نیز نام دامی که بومیان برای صید ماهیان در رودخانه می نهند & قلق – عادت - فنون کشتی ۳حالت خشکی در پوست بدن یا برخی اجسام ۴در سانسکریت yania آمده است & میزان کردن – سر و سامان دادن به امور – منظم کردن - فن – پیچ و خم ۳حالت دادن و آرایش دادن & مه صبح گاهی & ترس - سرزمین – ملک ۳رطوبت & رعیت - چشم ۳عادت کردن و مانوس شدن با حیوان یا اشیا انس و الفت & کجی ناصافی

واژه نامه بختیاریکا

( چُم * ) چون؛ وسیله خرمنکوبی
( چُم ) ( او ) مشک پر شده؛ مشک از پوست گوساله؛ واحدی برای مقدار دوغ و ماست
( چَم ) چمن؛ قطعه زمین حاصلخیز مسطح کرانه رود
( چَم ) خم؛ کج؛ چِپ؛ چم راست
( چُم ) واحدی برای بیان اندازه ماست و دوغ
( چُم ) یخ زدن شبنم

دانشنامه عمومی

چم (ایذه). چم ( ایذه ) ، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان ایذه در استان خوزستان ایران است.
این روستا در دهستان حومه شرقی قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۴۲ نفر ( ۸خانوار ) بوده است.
عکس چم (ایذه)

چم (مجارستان). چم ( به مجاری: Csém ) یک شهرداری در مجارستان است که در ناحیه کوماروم واقع شده است. [ ۱] چم ۶٫۲۹ کیلومتر مربع مساحت و ۴۸۶ نفر جمعیت دارد.
عکس چم (مجارستان)عکس چم (مجارستان)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

پیشنهاد کاربران

یکی از آرش ها ( معانی ) واژه ی چم، واژگان خم، پیچ و از این دست است که بخصوص برای کوچه و خیابان و همچنین برای پرواختن به ریزه کاری های یک حرفه و یا یافتن راه حل برای مسائل بغرنج فنی، ریاضی فلسفی و غیره به کار می رود و عبارت عبارت یا اصطلاح "خم و چم" برگرفته از آن، بسیار مشهور و به کار ( پر کاربرد ) است.
...
[مشاهده متن کامل]

همچنین به متن زیر توجه فرمایید:
نه چندان دور از پهلوان بلخی دو سیاهی نمودار شدند، باید مهمان های غدیر باشند، چنین بود، شیدا بود و نادعلی، نادعلی چوخا به سر کشیده و شیدا چوبی به دست داشت، خودشان بودند، بله، پهلوان بی نگاهی به ایشان از کنارشان گذشت، دو جوان هم پهلوان را نادیده گرفتند و از او دور شدند، پهلوان بلخی نجوایشان را شنید، لابد از او چیزی می گفتند، ، نشنیده باید می گرفت و می رفت، رفت، از چم کوچه نپیچیده، ماند، و رفتن شیدا و نادعلی را نگریست، آن دو درون هشتی خانه کربلایی خداداد گم شدند . . . .
از یکی از بزرگترین و زیباترین شاهکار های ادبیات ایران و جهان،
"کلیدر"
اثر جاودان محمود دولت آبادی

در زبان فارسی: معنی، به معنای
در زبان پهلوی، این واژه به شیوه چیم بوده است و برابر آن دلیل و علت و معنی بوده است.
چم معنی سرما میدهم چم ران بر خلاف ته ران منطقه سرد نسبت به گرم. روستای چم آسمانی در نزدیکی لنجان در اصفهان معنی برف و سرمای آسمان میدهد.
چم = معنی
چَم: سیاق، منوال، روند، روال، روش.
نمونه:او با چم و شیوه خود به نرمی زانو و کمر راست کند. ( کلیدر، که، ص۱۸۲۳ )
محمدجعفر نقوی
چِم در مازندرانی به معنی اَبر و مِه
می باشد.
واژه چم
معادل ابجد 43
تعداد حروف 2
تلفظ čem
نقش دستوری اسم
ترکیب ( ضمیر ) [مرکب از چه م] [پهلوی ]
مختصات ( چَ ) ( ص . )
آواشناسی Cam
الگوی تکیه S
شمارگان هجا 1
منبع لغت نامه دهخدا .
منابع ها. فرهنگ لغت معین
فرهنگ بزرگ سخن
چَمْ= در زبان کوردی ( گویش کرمانشاه و ایلام ) به معنای رودخانه است.
دلم ز لطف تو رمزی به گوش تو می گفت
ز شوق اشک چمم آب در دهان آورد
امیر خسرو دهلوی
در گویش میمه ای به چشم میگویند چم
چم اسپید چشم سفید چمشش عمل بکر چشمشو عمل کرد
چم برمیه چشم درآمده چما برمیه چشمها درآمده
چم و ابرو مشکی چشم و ابرو مشکی چم و چار چشم و چار
چمش بخوست چشم زخم زد چمت تاق نه چشمتو باز کن
چم در بلوچی و تقریبا همه گویشها یعنی چشم
چم = چوم = نمیدانم = نظری ندارم
انچه دوستمان مهدی اسکندری گفت از دو واژه جدا از هم است
چم/زم به چم سرماست که در واژه زمستان و زمین انرا داریم
رچ/رس/رست بچم سفت است
این که نامش را قشقایی گذاشته بی گمان از فریب خوردگان پان ترک است و قشقاییها مردمانی با فرهنگ ایرانی هستند و چنین هرزه لایی از انها دور است
چِِم در تالشی یعنی چشم
درود
چم در لری بختیاری بمعنای رودخانه و زمین حاصلخیز کنار رودخانه میباشد
زنده باد ایران و ایرانی
چم واژه ای ایرانی است که در واژه "چم و خم" نیز دیده می شود. در زبان پارسی میانه - پهلوی نیز "چیم" همان "معنا و مفهوم" است.
یکتازیانه خوردمی برچان از ان دو چمش
کز درد او بماندیچون زرد سیب
کی دل به جای داری پیش دو چشم او
کو چمش را به غمزه بگرداند از وریب
شهید بلخی
چَم = معنی، معنا؛
دهخدا: معنی را نیز گویند که روح لفظ است ، چه لفظ را به منزله جسم و معنی را روح آن گرفته اند، چنانکه هرگاه گویند: این سخن چم ندارد، مراد آن باشد که معنی ندارد. ( برهان ) . معنی و رونق باشد. ( فرهنگ اسدی ) . معنی را گویند. ( جهانگیری ) . به معنی معنی. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) . جان سخن. جان کلام :
...
[مشاهده متن کامل]

دعوی کنی که شاعر دهرم ولیک نیست
در شعر تو نه حکمت و نه لذت و نه چم. شهید بلخی [سده 3 و 4] ( از فرهنگ اسدی )
چه جویی آن ادبی کان ادب ندارد نام
چه گویی آن سخنی کان سخن ندارد چم. رودکی [سده 3 و 4] ( از فرهنگ اسدی ) .

چُم به معنای یخ هست.
چُم زَیم=یخ زدم
چُ مِست:از شدت سرما فلج شد
.
رِچِستِم:از شدت سرما یخ زدم.
رِچ=محکم_سفت_چیزی که خودش گرفته.
رِچِست=یخ زد
چم چشم است به پارسی دری به زبان مردم هرات و فراه و غور و سیستان و مکران و گیلان و خرم آباد و پهله ( فیلی )
این واژه بی گمان بسیار کهن است و چم درزن در قران به گونه صم الخیاط امده حتی یلج الجمل صم الخیاط - میدانیم که در عربی چ را به گونه ص مینوشتند
...
[مشاهده متن کامل]

شتر گر در چم سوزن بگردد
دل من از نگارم وا نمیشه

چم بچم نیکویی و معروف عربی
میبدی در تفسیر قران برابر � المعروف�= چم آورده
و ایشان را چیزی دهید و تهی گسیل مکنید بر مرد توانگر باندازه توان وی و بر مرد درویش باندازه توان وی ، فرا دست آن زن چیزی به چم، که از آن بر دهنده زور نیاید و آن زن را از آن ننگ ناید این را سزای نهادیم بر نیکوکاران
...
[مشاهده متن کامل]

آن زن را نگاه دارید و بزنی باز آرید بنیکویی بچم یا بگشایید او را و گسیل کنید بنیکویی و بچم و با خود مگیرید
نگاه داشتن است بچم یا گسیل کردنی است بنیکویی
بازگرفتن به نیکویی یا گسید به نیکویی

نخست انکه چم به چم سینه نیست و ان سروده سوزنی بچم چشم است
سپهداران توران را شهی شایسته بدهمت
که پیش او بشایستی نهادن دستها بر چم
سوزنی
از که آمختی نهادن شعرها ای شوخ چم
گر برستی شاعران هرگز نبودی آشنا
...
[مشاهده متن کامل]

عسجدی ( از فرهنگ اسدی )
عالم دیگر است عالمشان
نیست فرقی ز نور تا چمشان
سنائی
چم همان چشم است و به پارسی دری در مرو و هرات و دگر جاهای خراسان و مکران نزد بلوشان و تالشان و فیلیها و زند ( لک ) و خرم آباد چم گویند
ترسم این چرخ ستمگر کشدم زار و نبینم
سرمه ای زی چم من خاک بدخشان برساند
این چم هم چشم است و هم چشمه و رود را هم برای این چم گویند
دگر انکه در پارسی پهلوی م - و جای هم نشیند و چم را چاو شده چون
همال هوال - پشیم پشیو فریو فریم - دوان دمان - راوند رامند - وراوین ورامین - وند مند
-
چمیدن برابر باجابجاییست چه با ناز باشد چه با تاخت - ریشه آن چم=گم است و گام نیز از ان است
چماننده دیزه هنگام گرد
چراننده کرکس اندر نبرد
چو باد سپیده دمان بردمد
سپه یکسره باید اندر چمد
هرکه چمد چرد وانکه خسپد خواب بیند قابوسنامه
دارای ایران داریوش بزرگ در بیستون گوید
ما اچمیَا = نمیاید
اگمتان=اچمتان
گمت= چمد - گمتا - گَم=چم
ازدا بواتیَ پارسهیا مرتی یَهیا دوریَی ارشتیس پراگمتا
آگاه ببادی پارسی مردا جاها دوری نیزه پراگندا
در پارسی پهلوی م - و جای هم نشیندچم=چو - گم=go
چون خیم خیو خامه خاوه مردان وردان ممیز مویز
چم=چو - چمد=چود=شود
بچم=بچو=بشو
ای توسن عاطفت! سبکتر چم
وی طایر آرزو! فروتر پر
بهار
چرا همی نچمم؟ تا چرا کند تن من
که نیز تا نچمم کار من نگیرد چم
رودکی
برو برو که چه خوش می روی به شیوه گری
بچم بچم که چه خوش می چمی به رعنایی
مجدهمگر
در جهان دین بر اسپ دل سفر بایدت کرد
گر همی خواهی چریدن مر تو را باید چمید
چمیدن به نیکیت باید که مرد
ز نیکی چرد چون به نیکی چمد
رفتند همرهان و تو بیچاره روز روز
ناکام و کام از پس ایشان همی چمی
ناصرخسرو
کجا دیزه تو چمد روز جنگ
شتاب آید اندر سپاه درنگ
چمان چرمه در زیر تخت منست
سنان دار نیزه درخت منست
فردوسی
چماننده چرمه نونده جوان
یکی کوه پاره ست گوی روان
دقیقی شاهنامه
جهاندار گیتی چنین آفرید
چنان کو چماند بباید چمید
پی باره ای کو چماند به جنگ
بمالد برو روی جنگی پلنگ
پس اندر نهادند ایرانیان
بدان بی مره لشکر چینیان
نهادند زین بر سمند چمان
خروش آمد از دیده هم در زمان
چو بهری ز تیره شب اندر چمید
کی نامور پیش چشمه رسید
فردوسی
همی چمد فلک از بهر آنکه تو بچمی
همیشه باد ترا کار با چمیده بچم
عنصری
ملک خری جاودان بفر پدر تو
کز پی ملک پدر بسی بچمیدی
قطران
در آن مینوی میناگون چمیدند
فلک را رشته در مینا کشیدند
نظامی
سپهبد چو نزدیک هندو رسید
سمندش خروشید واندر چمید
فرامرزنامه
خوشا آن دم که با من شاد و خرم
میان انجمن خوش می چمیدی
عراقی
به هر رهی که چمیدم وزید باد امید
به هر دری که رسیدم رسید بانگ گشاد
نظیرنیشابوری

چم در زبان پارسی به چم - معنا - است
چم = معنا
معنا - معنی - واژه ی عربی بوده و خیلی از ما ها بیگانه ییم با واژه چم!
بیاید از این پس از واژه های پارسی خودمان بهره بگیرم، شیفته های پارسی خوب می دانند که چه زیبا از واژه های پارسی کار گرفتن!
به کوردی لکی چشم و به کوردی بیشتر گویشها رودخانه ماناک ( معنی ) میدهد.
چم/čam :انحنا، خمیدگی. شیوه، طرز. جرم، گناه
فرهنگ بزرگ سخن
حسن انوری
نشر: سخن
ورچم/ vărchăm : آشنا، خبره، چیره، مستعد و متمایل.
کلیدر
محمود دولت آبادی
چِمیدن = معنی دادن.
چِماندن = معنی بخشیدن.
دگرچِمیدن = تغییر کردن معنا.
دگرچِماندن = تغییر دادن معنا .
وازچِماندن = کوشیدن در دریافتن معنی.
. . . . . . . . . .
. . . . . . . . . . . . .
. . . . . . . . . . . . . . . . .
چم در زبان تورکی یعنی مه. و سیس. . . . چم ( چمستان ) . . مه ( مهستان ) . . سیس ( سیستان )
چَم = ناز. راست.
چیم = سبب.
چِم = معنی.
چُم ( chom ) سوز سرما، هوای بسیار سرد همراه با یخبندان، همریشه با شَم در شَمیران به معنی جای بسیار سرد.
چُمی گرفته یعنی هوای سردی آمده است.
در گویش فارسی جیرفت.
چُم هم معنی cryo ( یونانی ) در انگلیسی است که پیشوندی است که معنی بسیار سرد می دهد، مانند cryostat یعنی ابزاری که سرمای بسیار شدید ایجاد می کند.
...
[مشاهده متن کامل]

چم: در زبان ترکی به معنی مه و هوای شرجی است
درزبان شیرین لکی به معنای چشم
به کوردی :چَم=چشم
چَمِ=چشمه
چِم=میروم


در گفتار لری :
چَم=زمین های کنار رودخانه که در اثر پیچ و خَم رودخانه ایجاد می شوند.
چُم ( لری میانکوه ) = شاخه درختان ( بسیار پرکاربرد می باشد )

چَم در زبان لری گویش بختیاری به معنی پیچش رودخانه است و به زمینی که در آن دره یا رودخانه خمیده و پیچ و تاب دارد و خاک حاصلخیز تشکیل میشودگفته میشود.
روستاها و مناطق زیادی با نام چم در سرزمین بختیاری و سراسر ایران وجود دارد که وجه اشتراک همه آنها وجود یک رودخانه یا دره پیچ و خم دار است.
...
[مشاهده متن کامل]

از جمله: چم آسیاب، چم ریحان، چم حیدر، چم کاکا، چم کبود، چم خلف عیسی، چم امام حسن، چم خوشه، چم حسین تنگ تیر، چم عالی، چم مهر، چم گرداب، چم تنگ اُو، والخ.

چُمْ : در شب هایی که هوا سرد است ؛ سرما باعث یخ زدن آب روی جوی ها و شبنم روی سبزه ها و گیاهان می شود، در گویش بختیاری به این یخ ها چُمْ می گویند
چَم به معنی محل اتصال دو خط راست ، یا محل انشعاب و شکست یک خط. نقطه اتصال یا انشعاب رودخانه که به زمین بین دو انشعاب نیز چم می گویند، محل اتصال یک شاخه درخت به تنه درخت ، هرگاه دو میله آهنی را به شکل هفت یا هشت به هم جوش دهند به محل اتصال دو میله چم می گویند. محل ردشدن نخ پود میان نخ تارها.
در زبان کردی به رودخانه cham ( چم ) گفته می شود .
چم در زبان ترکی به معنی: اصول، راه و روش، فوت و فن، ترفند، هم آمده است. مثل "بیر ایشین چمین تاپاق، به فارسی هم می گویند چم و خم چیزی یا کاری را پیدا کردن.
چم در زبان آذری به زمین های مسطح در حاشیه رود خانه که بر اثر پیچ و تاب رودخانه به وجود می آیند گفته می شود بعضی از روستا ها که در کنار این چم ها به وجود آمده اند نام چم را با خود دارند مثل قارقولو چم ، پیرچم، قاراچم و. . در شهرستان طارم زنجان در حاشیه رودخانه قزل اوزن این روستا ها وجود دارند.
چم یعنی : معنا ، معنی
پرَخشَه۱؛ وندپژوهی چم
وندواژه �چم� در اصل، �بن مضارع� از مصدر چمیدن است. چم به معنای راست و کشیده است. این معنا را می توان در کاربردهای پیشوندی و پسوندی زیبای این واژه دید:
۱٫ خم و چم: کج و راست.
...
[مشاهده متن کامل]

۲٫ چم ران؛ چمران: کسی که راست و مستقیم می راند؛ روحش شاد.
۳٫ چم دان؛ چمدان: جایی که چیزها را می توان به گونه راست و بدون خم و تا شدن، در آن نهاد؛ چمدان در برابر بقچه است ( پارچه ای که چیزها را در آن می گذاشتند و قاعدتاً چیزها تا می خوردند و چهار گوشه پارچه را بالا می آوردند و به هم گره می زدند. بنابراین چم دان در اصل، جامه دان نبوده است.
۴٫ پر چم؛ پرچم: �پر�ی که چم یعنی راست و کشیده است.
۵٫ چم وش: حیوانی که سرش را سیخ و سرکش نگه می دارد و در برابر فرمان راکب، انعطافی نشان نمی دهد.
۶٫ چمیدن: راه رفتنی حیوانی مثل آهو در بیشه با �سر و سینه کشیده�. این گونه راه رفتن، همراه با خرامش و عشوه و ناز است.
۷٫ چم ان؛ چمان: چم بُن مضارع از چمیدن که وقتی با �ان� بیاید، قید حالت می سازند، مثل خندان و روان؛ بنابراین �چَمان� یعنی افراشته و راستوار ( مجازاً یعنی هماره با خرامش و ناز ) .
۸٫ چم میان وند �ا� برای ساخت حاصل مصدر: چام ( چامه ) شعری که برافراشته و برجسته و دلربا است و به ترانه و نعمه می انجامد.
۹٫ چم ن؛ چمن: چم بن مضارع به اضافه پسوند �ن� که یکی از پسوندهای �همراه�ی است: چَمن: یعنی سبزه همراه با افراشتگی و مجازاً همراه با خرامش؛ نه سبزه خمان و در هم پیچیده. بنابراین معنای �سرو چمان من چرا میل چمن نمی کند�؛ یعنی سرو راستوار و افراشته ( و ناز ) من چرا میل چمن ( سبزه های راستوار و ناز ) نمی کند؟
۱۰٫ چم پا تمه ( احتمالا چم پا تنه بوده است: چمپاتَنَه ) : نوعی نشستن که پای انسان در آن حالت، چم ( صاف ) است ( چمپا ) و تنه نیز همین حالت دارد؛ سرپا نشستن؛ در این حالت از نشستن، کف پاها بر زمین است، و زانوها در بغل و کمر تقریباً حالت صاف دارد.
۱۱٫ چم بِه؛ چَمبه: ( در گویش میبدی امروزی: چُمبه ) چَم بِه= چمبه ( در گویش میبدی امروزی: چُمبِه ) زدن برای راست و درست کردن کسی که چم بودن برایش بِه از کژ بودن است.
۱۲٫ چَم ( در گویش میبدی: چُم ) یعنی راست و خوش تراش. مثلا میگویند: چیز چُمی نیست؛ یعنی راست وار و خوشتراش و نازی نیست.
– فرهنگ لغت های بزرگی فارسی نیز واژه �چم� را به درستی معنا نکرده اند و گاهی دقیقاً واژگون معنا کرده اند.
از طرف:دکتر ابوالفضل امامی میبدی/ دبیر ادبیات فارسی مجتمع شهید باهنر در رم/ ایتالیا

واژه چم در لری به معنای زمینی است مسطح در کنار رودخانه و قابل کشاورزی است که میتواند بستر رودخانه هم باشد
چم::در زبان لری فیلی ( خرم آبادی ) به معنی
چشم

Chom چم به ضم چ در زبان بختیاری وسیله ای است برای خرد کردن علوفه که به چند اسب یا قاطر وصل میکردند و برآن می نشستند و علوفه های خشک را خرد میکردند
Cham چم به فتح چ در بختیاری به زمینهای مسطح و حاصلخیز کنار رود گفته میشود
معنا - مفهوم - شرح -
چَم ( cham ) در تالشی نواحی تالشدولاب به معنی چشم
نمیدانم به زبان عامیانه

معنی های چم در زبان دری1 چم >به معنی تحت کنترل 2 >چم به معنی با عرضه 3 >نا چم به معنی ناسازگار , کسی که اتفاق نظر ندارد .
رودخانه
خم و پیچ و تاب را گویند، چنان که در "هزار چم" به معنی پر پیچ و خم
ای توسن عاطفت! سبکتر چم
وی طایر آرزو! فروتر پر بهار
در زلف تو سیصد هزار خم هست
در هر چم او یوسفی چمیده سنایی
دراین آب و هوا بوی وفا نیست
...
[مشاهده متن کامل]

به چم نرگس باغش حیا نیست وحشی
چرا همی نچمم؟ تا چرا کند تن من
که نیز تا نچمم کار من نگیرد چم رودکی

معنا، شرح
مختصر شده «چه می دانم» در لهجه مردم سیرجان
با علامت ضمه بر روی حرف «چ»
معنی. مفهوم. درونمایه || و معنی را نیز گویند که روح لفظ است، چه لفظ را به منزلۀ جسم و معنی را روح آن گرفته اند. ( برهان قاطع - چ معین - امیر کبیر1357 سات 657 )
- - - - - - - - - - -
در زبان پهلوی:
چـِیم
[ceim]
واژه نامه فشرده ی پهلوی ، از مکنزی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٥٤)

بپرس