گنجایش

/gonjAyeS/

مترادف گنجایش: سعه، ظرفیت، فراخنا، فراخی، گشادگی، وسع، وسعت، استعداد، قابلیت

معنی انگلیسی:
capacity, content, volume, room

لغت نامه دهخدا

گنجایش. [ گ ُی ِ ] ( اِمص ) اسم مصدر از گنجیدن. قابلیت گنجیدن. وسعت گنجیدن. ظرفیت. وسع. وسعت. و رجوع به وسع شود. || قابلیت و استعداد. ( ناظم الاطباء ). شایستگی. رجوع به استعداد شود. || ( اِ ) جای و محل گنجیدن. || سود و نفع. ( ناظم الاطباء ).
- گنجایش پذیر ؛ قابل گنجیدن. ( ناظم الاطباء ). آنچه که می تواند در چیزی بگنجد.
- گنجایش پذیر شدن ؛ محاط شدن. مشمول شدن. ( ناظم الاطباء ). قابل گنجیدن شدن.
- گنجایش داشتن ؛ جا داشتن. وسعت داشتن. قابل گنجیدن بودن. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

جاداد، ظرفیت، گنج وگنجاهم گفته شده
( اسم ) ۱ - عمل گنجیدن . ۲ - ظرفیت وسعت : امیر شاه ملک بنیروی دولت قاهره در مدت سه روز قلعه ای بر افراشت که گنجایش اقامت سه هزار کس داشت . ۳ - قابلیت استعداد شایستگی . ۴ - محل گنجیدن جای گنجیدن .

فرهنگ معین

(گُ یِ ) (اِمص . ) ظرفیت .

فرهنگ عمید

۱. ظرفیت، توانایی نگهداری چیزی در خود.
۲. توانایی.
۳. (اسم ) (ریاضی ) حجم.

دانشنامه آزاد فارسی

گنجایش (capacity)
اصطلاح دیگری برای حجم. معمولاً به مقدار مایع یا گازی اطلاق می شود که در ظرف یا مخزنی جا می گیرد. یکاهای گنجایش عبارت اند از لیتر و میلی لیتر در سیستم متریک، و پاینت و گالن در سیستم انگلیسی.

جدول کلمات

ظرفیت

مترادف ها

aptitude (اسم)
شایستگی، لیاقت، استعداد، گنجایش، تمایل طبیعی، میل ذاتی

capacity (اسم)
صلاحیت، ظرفیت، استعداد، گنجایش، مقام

inclusion (اسم)
دخول، گنجایش، شمول، در برداری

burden (اسم)
مسئولیت، بار، گنجایش، وزن، بار مسئولیت، طفل در رحم

content (اسم)
محتوی، مقدار، گنجایش، حجم، مفاد، خوشنودی، فحوا

caliber (اسم)
استعداد، گنجایش، کالیبر، قطر گلوله، قطر دهانه تفنگ یا توپ

module (اسم)
حدود، گنجایش، نمونه، پیمانه، واحد، اندازه گیری، اتاقک، نقشه کوچک، واحد اندازره گیری، مقیاس مدل، قسمتی از سفینه فضایی

فارسی به عربی

ادراج , عبء , قدرة , کفاءة , مقدرة ، اِتّساعٌ

پیشنهاد کاربران

ظرفیت
فکر کنم دُرُست تَر - اِش واژه "گنجانش" باشه. ولی خب. . . . . . . . . . .
واژه پتانسیل هم میتونه جایگزین واژه ظرفیت باشه.

بپرس