مجهز

/mojahhaz/

مترادف مجهز: آماده، تجهیزشده

متضاد مجهز: نامجهز

برابر پارسی: آماده، با ساز و برگ، بسیجیده

معنی انگلیسی:
equipped, armed, mobilized, well - appointed

لغت نامه دهخدا

مجهز. [ م ُ ج َهَْ هََ ] ( ع ص ) تجهیزشده. آماده شده. مهیا. || فرستاده شده. ( ناظم الاطباء ).

مجهز. [ م ُ ج َهَْ هَِ ] ( ع ص ) سازنده جهاز عروس و مرده و مسافر و غازی و مانند آن. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ). کسی که تجهیز می کند عروس و مسافر و مرده را. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || کسی که مال التجاره فاخر به تجار دیگر دهد و روانه سفر کند. ( از اقرب الموارد ). کسی که بازرگانان را با جهاز یعنی متاع فاخر روانه سفر می کند یا خود با آن سفرمی نماید. ( از محیط المحیط ). و رجوع به مجاهز شود.

مجهز. [ م ُ هَِ ] ( ع ص ) موت مجهز؛ مرگ شتاب. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). مرگ سریع. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

تجهیزشده، آماده، مهیا، آماده شده
( اسم ) مهیا کنند. اسباب تجهیز کننده .
مرگ شتاب

فرهنگ معین

(مُ جَ هِّ ) [ ع . ] (اِفا. ) مهیا کنندة اسباب ، تجهیزکننده .
(مُ جَ هَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) تجهیز شده ، آماده .

فرهنگ عمید

دارای امکانات و وسایل لازم، تجهیزشده، آماده، مهیا، آماده شده.

مترادف ها

armed (صفت)
مسلح، مسلحانه، مجهز، جنگ اماد

equipped (صفت)
مجهز

فارسی به عربی

مسلح

پیشنهاد کاربران

مُجَهَّز: با - سازوبرگ، سازوبرگدار، آماده، آراسته، دارنده، دارا، بسیج، بسیجیده، بسیج - شده، با، همراه با
مُجَهَّز: با سازوبرگ، سازوبرگ - دار، آماده، آراسته، دارنده، بسیج، بسیجیده
ابزارمند، ابزارمند کردن، ابزارمند شدن
با سپاس از دیگر پیشنهادهای خوب دوستان،
به جای "مجهز به" نیز می توان به سادگی از واژه ی "دارایِ" بهره گرفت:
این مکان مجهز به دوربین مداربسته می باشد.
اینجا دارای دوربین مداربسته می باشد.
برابر پارسی مجهز واژگان زیناوند آذین و آراسته میباشد
اَفزاریدن = مجهز شدن. To be equipped.
اَفزاراندن = مجهز کردن. To equip.
به جستجوی واژه سازمند در همین آبادیس بپردازید.
بادرود
در پارسی " وردک" به چم جهاز و " وردک دار " به چم مجهز ، در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از الوالقاسم پرتو .
وردکی ها = تجهیزات

بپرس