hang

/ˈhæŋ//hæŋ/

معنی: مفهوم، تعلیق، تمایل، طرزاویختن، اویختن، طناب انداختن، بدار اویختن، اویزان بودن، اویزان کردن، فروهشتن، چسبیدن به، متکی شدن بر، بدار اویخته شدن، معلق کردن
معانی دیگر: آویختن، آویزان کردن یا شدن، آونگان کردن یا شدن، آویزان بودن، (با لولا و غیره) وصل کردن، به دار زدن، حلق آویز کردن، (عکس و غیره را) به دیوار زدن، از دیوار آویختن، (با: with) آذین کردن، مزین کردن با، آراستن با، (به دیوار اتاق) کاغذ دیواری چسباندن، سر خود را به جلو خم کردن، سر افکندن، (حقوق) با رای خود رای هیئت داوران را معلق کردن، در هوا معلق بودن، اندروا بودن، نگونسار بودن، وارون بودن یا کردن، خمیدن، کژ و خمیده شدن، آویخته بودن، روبه پایین بودن، آثار خود را در موزه به معرض نمایش گذاردن (یا گذاشته شدن)، (طرز آویزان بودن) آویختگی، آویزانی، وابسته بودن به، بستگی داشتن به، مشروط بودن به، توجه کامل کردن به، مردد بودن، اندیدن، دو دل بودن، مکث، درنگ، وقفه، مصلوب شدن، تردید

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: hangs, hanging, hung
(1) تعریف: to suspend from a point above.
مترادف: suspend
مشابه: dangle, drape, hook, loop up, lop

- They hung the new curtains in the kitchen.
[ترجمه گوگل] پرده های جدید را در آشپزخانه آویزان کردند
[ترجمه ترگمان] پرده ها را در آشپزخانه اویزان کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Let's hang the paper lanterns for the party.
[ترجمه رضا] صفحه کشیدنم افزاربرنامه های گوشی
|
[ترجمه گوگل] بیایید فانوس های کاغذی را برای مهمانی آویزان کنیم
[ترجمه ترگمان] بیاید برای جشن فانوس های کاغذی نصب کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to put up or affix.
مشابه: affix, attach, hook, mount, post

- Let's hang this picture on the wall.
[ترجمه گوگل] بیایید این عکس را به دیوار آویزان کنیم
[ترجمه ترگمان] بیا این عکس رو روی دیوار نصب کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to kill (someone) by suspending from a rope tied around the neck. (Uses "hanged" as the past tense and past participle.)
مترادف: gibbet
مشابه: execute, garrote, lynch, strangle, truss up

- They hanged him for murder.
[ترجمه گوگل] او را به جرم قتل به دار آویختند
[ترجمه ترگمان] او را به خاطر قتل دار زدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to allow to droop or sag.
مترادف: bow, droop, slouch
مشابه: bend, drop, loll, lower, sag, sink, stoop

- He hung his head in shame.
[ترجمه گوگل] از شرم سرش را پایین انداخت
[ترجمه ترگمان] سرش را با شرم تکان داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to keep (a jury) from rendering a decision by voting against the majority; deadlock.
مترادف: deadlock
مشابه: stalemate, stall

- It was his vote that hung the jury.
[ترجمه گوگل] رای او بود که هیئت منصفه را آویزان کرد
[ترجمه ترگمان] رای اون بود که هیات منصفه رو قطع کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: hang around, hang on, hang up
(1) تعریف: to be suspended.
مشابه: dangle, drag, drape, droop, fall, loll, lop, overhang, poise

- The swing hung from a big branch on the old tree.
[ترجمه گوگل] تاب از شاخه بزرگی روی درخت پیر آویزان بود
[ترجمه ترگمان] تاب شاخه بزرگی روی درخت کهن سال آویزان بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to lean over or out of.
مترادف: dangle, lean, overhang, stretch
مشابه: arch, bend, extend, loll, reach

- He hung out of the window.
[ترجمه گوگل] از پنجره آویزان شد
[ترجمه ترگمان] از پنجره بیرون رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to die by hanging.
مترادف: swing

- You're going to hang for your crimes someday.
[ترجمه گوگل] روزی به خاطر جنایات خود اعدام خواهید شد
[ترجمه ترگمان] یه روزی می خو ای به خاطر مرگت صبر کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to depend.
مترادف: depend, hinge, lean
مشابه: rely, ride, turn

- The outcome hangs on what she will say.
[ترجمه گوگل] نتیجه بستگی به این دارد که او چه خواهد گفت
[ترجمه ترگمان] نتیجه این است که او چه خواهد گفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to delay or hesitate; be undecided.
مترادف: delay, hesitate, vacillate, waver
مشابه: flounder, procrastinate

(6) تعریف: to be suspended or float in the air.
مترادف: float, hover
مشابه: drift, fly, glide, overhang, poise, waft

- The giant balloon hung over the spectators.
[ترجمه گوگل] بادکنک غول پیکر بالای تماشاگران آویزان شد
[ترجمه ترگمان] بالن عظیمی بالای تماشاگران آویزان بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: to pay very close attention.
مشابه: eat up

- The crowd hung on his every word.
[ترجمه Alireza] جمعیت به حرف های او متکی شدند
|
[ترجمه بلوط] جمعیت غرق/جذب سخنان او شدند.
|
[ترجمه گوگل] جمعیت به تک تک کلمات او آویزان بودند
[ترجمه ترگمان] همه به حرف او گوش می دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(8) تعریف: to be on display, esp. in a museum or gallery.

(9) تعریف: of a jury, to not be able to render a verdict.
مترادف: deadlock
مشابه: stalemate, stall
اسم ( noun )
عبارات: hang out
(1) تعریف: the manner in which something hangs.
مترادف: drape, line
مشابه: contour, shape, style

- I don't like the uneven hang of this dress.
[ترجمه بلوط] این لباس خوش فرم نیست.
|
[ترجمه گوگل] من آویزان ناهموار این لباس را دوست ندارم
[ترجمه ترگمان] من از این لباس کوتاه خوشم نمی اید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: (informal) the gist of how to do something; knack.
مترادف: feel, knack
مشابه: gist, idea, know-how, skill

- He's finally got the hang of horseback riding.
[ترجمه صبرا] بالاخره قلق اسب سواری دستش اومد.
|
[ترجمه گوگل] او بالاخره به اسب سواری دست یافت
[ترجمه ترگمان] بالاخره اسب را سوار بر اسب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. hang your overcoat on the hook
پالتو خود را به چنگک بیاویز.

2. hang (or hide) one's head
(از شرم) سربه زیر شدن،چهره ی خود را پنهان کردن

3. hang a left (or right)
(خودمانی - در راندن اتومبیل) به چپ (یا راست) چرخیدن

4. hang around (or about)
1- (دور چیزی) گرد آمدن،تجمع کردن 2- (عامیانه) پرسه زدن،ول گشتن

5. hang back (or off)
(مثلا به واسطه ی کمرویی یا ترس) در جای خود ایستادن،جلو نرفتن

6. hang fire
1- (سلاح آتشین) کند کار بودن،دیر آتش شدن 2- (آدم) آهسته کار بودن 3- قطعی نبودن

7. hang five (or ten)
(در موج سواری یا surfing) موج سواری کردن در حالی که انگشتان یک یا هر دو پا بر لبه ی تخته قلاب شده باشد

8. hang heavy
(زمان) آهسته گذشتن،ملالت انگیز بودن

9. hang in (there)
(عامیانه) پایداری کردن،ماـیوس نشدن،استقامت نشان دادن

10. hang it !
(حرف ندا به نشان خشم یا بی صبری و غیره) به درک !،به جهنم !

11. hang loose
(خودمانی) آسوده و بی خیال بودن،خونسرد و آرام بودن،عین خیال (کسی یا چیزی) نبودن

12. hang on
1- ادامه دادن،دست نکشیدن (از) 2- محکم گرفتن (و ول نکردن) 3- وابسته بودن به،منوط بودن به 4- متکی بودن به،مورد حمایت(کسی) بودن 5- (با دقت) گوش کردن

13. hang on someone's word
(با دقت یا اشتیاق) به حرف کسی گوش دادن

14. hang on the lips of
با دقت گوش فرا دادن

15. hang one on
(امریکا - خودمانی) 1- با ضربه کسی را زدن 2- مست بازی درآوردن،بدمستی کردن

16. hang out
1- بیرون زدن،خم شدن و بیرون آمدن 2- آویزان و نمایان بودن 3- (خودمانی) ساکن (محلی) بودن 4- (محلی را) پاتوق قرار دادن،مرتبا سرزدن (به جایی) 5- ولگردی کردن،وقت تلف کردن

17. hang over
1- سایه افکن بودن بر،(طاق وار) روی محلی را گرفتن،(برفراز چیزی) آویختن 2- آویزان بودن،معلق بودن (برفراز چیزی) 3- (ازآینده ی شوم) نوید دادن،نشانه بودن

18. hang to
(با سرسختی) چسبیدن به،محکم گرفتن (و ول نکردن)

19. hang together
متحد بودن یا شدن،همبستگی خود را حفظ کردن،از هم پشتی کردن

20. hang together
1- به هم جور شدن،متناسب بودن 2- متحد شدن،تشریک مساعی کردن

21. hang tough
(عامیانه) مماشات نکردن،نرمش به خرج ندادن،سازش نکردن،سخت گیری کردن

22. hang up
1- آویختن 2- تلفن را گذاشتن یا قطع کردن

23. hang up one's hat
دست از کار کشیدن،(از شغل) کناره گرفتن

24. hang up one's spikes
(به ویژه از ورزش حرفه ای) بازنشسته شدن،کناره گرفتن

25. they hang charms around the necks of their children and cattle
آنان طلسم به گردن کودکان و چهار پایان خود می آویزند.

26. to hang a door on its hinges
در را روی لولای خود سوار کردن

27. to hang a picture upside down
تصویر را به طور معکوس (وارونه) آویختن

28. to hang a room with pictures and curtains
اتاقی را با عکس و پرده تزیین کردن

29. go hang
(عامیانه) به درک،به من چه

30. his clothes hang in tatters
لباس های او پاره پاره بود.

31. the scales hang even
کفه های ترازو هم وزن هستند.

32. we must hang together or we will hang separately!
(بنجامین فرانکلین) اگر متحد نشویم تک تک از دار آویخته خواهیم شد!

33. get (or have) the hang of
قلق کاری یا چیزی را آموختن،اسلوب عملکرد (چیزی را) یادگرفتن،لم کاری را آموختن،عادت کردن به

34. squeeze the clothes well and hang them on the line!
رخت ها را خوب بچلان و از بند آویزان کن !

35. we don't shoot traitors, we hang them
ما خائن ها را تیرباران نمی کنیم،آنها را به دار می زنیم.

36. not care (or give) a hang about
عین خیال (کسی) نبودن،کک (کسی) نگزیدن،بی خیال بودن

37. this novel is episodic and the various incidents do not hang together well
این رمان دارای قسمت های مختلف است و حوادث گوناگون خوب با هم جور نیستند.

مترادف ها

مفهوم (اسم)
hang, substance, meaning, sense, significance, implication, signification, effect, intention, purport, notion, concept, contents, tenor, raison d'etre

تعلیق (اسم)
stop, suspension, abeyance, pendency, hang, interruption

تمایل (اسم)
hang, addiction, inclination, appetence, appetency, disposition, liking, tendency, sentiment, trend, would, leaning, turn, anxiety, nisus, gust, gravitation, roll, streak, tilt, inclining, recumbency, fantasy, preoccupation, tenor, declination, yen, proclivity

طرزاویختن (اسم)
hang

اویختن (فعل)
hang, append, hang out, dangle, loll, slouch

طناب انداختن (فعل)
hang, strangle, bowstring

بدار اویختن (فعل)
hang, scaffold, crucify, gibbet, noose, scrag, string up

اویزان بودن (فعل)
hang, dangle, overhang

اویزان کردن (فعل)
hang, dangle, impend

فروهشتن (فعل)
hang, free, flow, unbrace, drape

چسبیدن به (فعل)
hang, snap, grip

متکی شدن بر (فعل)
hang

بدار اویخته شدن (فعل)
hang, swing

معلق کردن (فعل)
hang, suspend

تخصصی

[کامپیوتر] توقف کردن - ایست، توقف 1. متوقف شدن کامپیوتر به دلیل اشکال نرم افزاری یا سخت افزاری . 2. ( در مودم ) قطع ارتباط از خط تلفن .
[برق و الکترونیک] قفل کردن، گیر افتادن

انگلیسی به انگلیسی

• manner in which something hangs; knack, gist of how to do or operate something
suspend; be suspended; attach, affix; let droop; execute by suspending by the neck (from a gallows, gibbet, etc.); depend; be closely attentive; be stuck, stop working (computers)
if you hang something on a hook or rail, you place it so that its highest part is supported and the rest of it is not.
if something is hanging somewhere, the top of it is attached to something and the rest of it is free and not supported.
to hang someone means to kill them by tying a rope around their neck and taking away the support from under their feet so that they hang in the air.
if a future event or a possibility hangs over you, it worries you.
if you get the hang of something, you begin to understand how to do it; an informal expression.
see also hanging.
if you hang around, hang about, or hang round somewhere, you stay in a particular place doing nothing often because you are waiting for someone; used in informal english.
if you ask someone to hang on, you mean you want them to wait for a moment; an informal expression.
if you hang on, you manage to survive until a situation improves.
if one thing hangs on another, it depends on it.
if you hang onto something, you hold it very tightly.
if you hang onto a position that you have, you try to keep it.
when you hang out washing, you hang it on a clothes line to dry.
if you hang something up, you place it so that its highest part is supported and the rest of it is not.
if something is hanging up somewhere, the top of it is attached to something and the rest of it is free and not supported.
if you hang up when you are on the phone, you end the phone call by putting the receiver back on the rest.
if you hang up on someone, you end a phone call to them suddenly and unexpectedly by putting the receiver back on the rest.

پیشنهاد کاربران

hang: آویزان کردن
این کلمه دو نوع شکل به صورت گذشته داره که معنای مختلفی داره:
hang > hung
که نگاه می کنیم بافت جمله اگر به معنای آویزان کردن شی یا چسباندن بود از گذشته hung استفاده می کنیم
مثلا:
they hung a banner over the wall
...
[مشاهده متن کامل]

آنها بنری به روی دیوار چسباندند.
اما اگر در بافت جمله ببینیم درباره مرگ و کشتن و این حرف ها بود از گذشته hanged استفاده می کنیم.
مثلا:
he hanged himself yesterday
او دیروز خودش را حلق آویز کرد.

Hang نه، Hang on معنی صبر کردن ( پافشاری کردن، ادامه دادن، مقاومت کردن و… ) می ده
*ــخانم مهدویــ
معنی صبر کردن هم می دهد
Hang on a second
یک ثانیه صبر کن
به معنی تحویل دادن یا فروختن کسی - لو دادن
آدمی که باهاش وقت میگذرونی
تن خور لباس هم معنی میده
تردید، ظنّ
اگر hang معنی کشتن یا کشته شدن بدهد آنگاه اینگونه صرف می شود :
Hang , hanged, hanged
آویزان. . . سر را پایین انداختن
به معنای رفتن/پیچیدن هم هست
مثال
hang a left or right
دست دست کردن ، وقت گذراندن کش دادن
Iran has good reason to hang tough in nuke talks
ایران بلده یا وارده که چطور مذاکرات هسته آیی رو کش بده یا طولانی کنه
hang ( رایانه و فنّاوری اطلاعات )
واژه مصوب: گیرکردن
تعریف: وضعیت بازماندن نرم‏افزار یا سخت‏افزار از ادامۀ فعالیت هنگامی که در انتظار وقوع رویدادی است که هرگز اتفاق نخواهد افتاد
پخش بودن در چیزی ( معنی استعاریش میشه پخش بودن اون چیز در هوا. اون چیز میتونه بدبیاری، غم، خوشحالی و . . . باشه )
Hang in sth
کنکور ارشد زبان سال ۹۹ :
The miasma of failure that hung in the locker
...
[مشاهده متن کامل]

. . . . room after the boys lost the football match
گرد شکست و ناامیدی ای که بعد از شکست بچه ها در مسابقه فوتبال، توی رختکن پخش بود . . . . .

آویختن
آویزاندن کسی/چیزی.
داراویزیدن کسی = کسی را به دار آویزاندن.
در هوا معلق بودن یا در هوا جریان داشتن.
هنگ کردن ( کامپیوتر ) : هنگ در فارسی باستان به معنای الاغ بوده و منظور از هنگ کردن مغز
کند ذهن شدن یا خر شدن آدم یا منظور از هنگ کردن کامپیوتر کند شدن آن می باشد .

to "get hang of something" such as a skill or activity:
means to understan or realize how to do it.
قلق کاری را یاد گرفتن
hang : لغت hang انگلیسی با واژه ی چنگ ، چنگال و چنگک فارسی هم ریشه هستند . واژه ی چنگ در اصل به معنی میخ آویزان است که امروزه این میخ در قصابی ها کاربرد دارد و نام آن از ریشه ی هند اوروپایی khonkho به معنای قلاب آویزان، میخ به دست آمده که همریشه با hang در انگلیسی و hanga در ایسلند به معنای آویزان کردن است. واژگان ایرانی چنگال و چنگک از ریشه چنگ ساخته شده اند. چنگ به معنای قلاب، ناخن، میخ در عربی شنکل šankala در سنسکریت śaṅk� - h ( शङ्कु در هیتی ga - an - ki ثبت شده است.
...
[مشاهده متن کامل]


چرخیدن. وقت گذروندن.
تو گفتگوهای عامیانه زیاد استفاده میشه و یکی از معنیهاش میتونه
- وقت گذروندن با هم دیگه - گشتن بیرون: مثل پارک رفتن یا غیره - معاشرت - ول چرخیدن - و از این دست معنی ها. . .
مهارت کار یا هنری رو یاد گرفتن
قلق یه کاری رو یاد گرفتن

Rope
Technique
قلق، فن، شگرد
گیر کردن، توقف اجرای سیستم
به دار آویخته شدن ، اعدام شدن
آویزان کردن
معنی . آویزان بودن . چیزی یا فردی . از جایی.
آویزان شدن
هَنگ - واژه انگلیسی -
معادل فارسیش: قُفل کردن، میخکوب شدن، سَنکوپ کردن، به حالت خلسه فرو رفتن، رد دادن!
پهن کردن لباس
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣١)

بپرس