fry

/ˈfraɪ//fraɪ/

معنی: گروه، بریانی، تخم، تهییج، گوشت سرخ کرده، حیوان نوزاد، برشتن، روی آتش پختن، سرخ شدن، سرخ کردن
معانی دیگر: (خوراک و غیره را) سرخ کردن، (در روغن داغ) برشتن، خوراک سرخ شده، (جمع) سیب زمینی سرخ کرده، (امریکا- خودمانی) در صندلی برقی اعدام کردن یا شدن، بچه ماهی، ماهی کوچک (و بالغ)، دسته ی ماهی های کوچک، (بچه ی هر جاندار) بچه قورباغه (و غیره)، زاده، فرزند، جوان، گوشت سر  کرده، سر کردن، روی اتش پختن، سوزاندن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: fries, frying, fried
(1) تعریف: to cook in hot butter, oil, or other fat.

(2) تعریف: (slang) to electrocute.
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to cook or be cooked by frying.

(2) تعریف: (slang) to be electrocuted.
اسم ( noun )
حالات: fries
(1) تعریف: any dish or portion of fried food.

(2) تعریف: (usu. pl.) pieces of deep-fried potato.

- french fries
[ترجمه Airali] سیب زمینی سرخ شده
|
[ترجمه گوگل] سیب زمینی سرخ کرده
[ترجمه ترگمان] سیب زمینی سرخ کرده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a picnic or other gathering that features fried food, esp. fried fish.
اسم ( noun )
حالات: fry
(1) تعریف: very young fish.

(2) تعریف: the young of frogs and certain other animals.

(3) تعریف: (informal) youths or children; small fry.

جمله های نمونه

1. fry the fish for three minutes, then turn it and fry the other side
ماهی را سه دقیقه سرخ بکن و سپس آن را پشت و رو کرده و طرف دیگر را سرخ کن.

2. i fry potatoes in olive oil
سیب زمینی را در روغن زیتون سرخ می کنم.

3. small fry
1- بچه (بچه ها) 2- چیز کم اهمیت،ناچیز

4. small fry
1- بچه ماهی ها،ماهی های کوچک 2- (مجازی) اشخاص کم اهمیت،هیچ کاره(ها)

5. other fish to fry
کارهای مهمتری که باید انجام شود

6. a party given for the small fry in the company
مهمانی که به افتخار کارمندان جز شرکت داده شده است

7. Never fry a fish till it's caught.
[ترجمه گوگل]هرگز ماهی را تا زمانی که صید نشده سرخ نکنید
[ترجمه ترگمان]تا وقتی که گیر بیفته یه ماهی هم سرخ نکن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. I always fry potatoes in hot fat with a bit of onion.
[ترجمه گوگل]من همیشه سیب زمینی را در چربی داغ با کمی پیاز سرخ می کنم
[ترجمه ترگمان]من همیشه سیب زمینی سرخ کرده رو با یه مقدار پیاز سرخ می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Fry the onions until they soften.
[ترجمه گوگل]پیازها را تفت دهید تا نرم شوند
[ترجمه ترگمان]پیاز را سرخ کنید تا نرم شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Fry the mushrooms in a little butter.
[ترجمه گوگل]قارچ ها را با کمی کره تفت دهید
[ترجمه ترگمان] رنگ قارچ رو با یه خورده کره تمیز کردن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Fry the onions in butter.
[ترجمه گوگل]پیازها را در کره سرخ کنید
[ترجمه ترگمان] سیب زمینی با کره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Slice up the mushrooms and fry them.
[ترجمه گوگل]قارچ ها را خلال کرده و سرخ کنید
[ترجمه ترگمان]قارچ ها رو تیکه تیکه کنیم و fry کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Remember to cut off the fat before you fry the steak.
[ترجمه گوگل]یادتان باشد قبل از سرخ کردن استیک، چربی آن را قطع کنید
[ترجمه ترگمان]یادت باشه قبل از اینکه استیک رو کباب کنی، چربی رو قطع کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Fry quickly to seal in the flavor of the meat.
[ترجمه گوگل]سریع سرخ کنید تا طعم گوشت ببندد
[ترجمه ترگمان]به سرعت سرخ شد تا طعم گوشت را مهر و موم کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. They won, thanks to a late penalty from Fry.
[ترجمه گوگل]آنها به لطف پنالتی دیرهنگام فرای پیروز شدند
[ترجمه ترگمان]آن ها به خاطر ضربه پنالتی از فرای برنده شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Slice the mushrooms thinly and fry in butter.
[ترجمه گوگل]قارچ ها را نازک برش دهید و در کره تفت دهید
[ترجمه ترگمان]قارچ ها رو کم کن و کره رو برشته کن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

گروه (اسم)
many, school, section, outfit, mass, heap, cohort, kind, flock, society, assembly, clique, ring, troop, team, pack, army, host, corps, group, company, platoon, folk, crowd, class, gang, clinch, cluster, bunch, ensign, fry, shoal, bevy, concourse, swarm, throng, congregation, covey, herd, multitude, horde, legion, rout, skulk, squad

بریانی (اسم)
barbecue, fry

تخم (اسم)
kernel, seed, fry, egg, zygote, semen, testicle, testis

تهییج (اسم)
incitement, fret, excitement, fry, incitation

گوشت سرخ کرده (اسم)
fry

حیوان نوزاد (اسم)
fry

برشتن (فعل)
fry, roast

روی آتش پختن (فعل)
fry

سرخ شدن (فعل)
flush, fry, roast, blush, toast

سرخ کردن (فعل)
fry, roast, broil, saute, rose, make red, redden, ruddy, roast brown

تخصصی

[کامپیوتر] سوزاندن - سرخ کردن - خراب کردن مدار با قرار دادن آن در گرمای بیش از اندازه و یا عبوردادن جریان زیاد.

انگلیسی به انگلیسی

• young fish; young of a variety of animals (including frogs and bees); small children
fried food; social gathering at which food is fried and eaten
cook in oil; be cooked in oil; execute by electric chair (slang); die by the electric chair (slang)
when food fries or when you fry it, you cook it in a pan containing hot fat.
see also small fry.

پیشنهاد کاربران

fry: سرخ کردن
آفتاب سوز شدن:
. You'll fry on the beach if you're not careful
سُرخیدن.
سرخاندن چیزی.
خشک
Warm fry air
هوای گرم و خشک
خردسال
fry babies
https://www. youtube. com/watch?v=M3hUDqOtwxY
اخراج کردن
✔️ ( خوراک و غیره را ) سرخ کردن، ( در روغن داغ ) برشتن
Slice the mushrooms and fry them in butter
✔️اعدام کردن [با صندلی الکتریکی ( امریکا ) ]
سرخ کردن
گوشت سرخ شده یا بریانی
پختن چیزی در روغن، تفت دادن
کباب کردن
خردسال
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس