detach

/dəˈtæt͡ʃ//dɪˈtæt͡ʃ/

معنی: جدا کردن، سوا کردن، اعزام کردن
معانی دیگر: باز کردن (چفت در یا کمربند و غیره)، از هم باز کردن، از هم جدا کردن، از هم سوا کردن، گسستن، درآوردن (در مقابل: وصل کردن یا به هم بستن: attach)، (بخشی از سربازان یا ناوگان و غیره را به ماموریتی فرستادن) گسیل کردن، روانه کردن

جمله های نمونه

1. if you detach the pin, the wheel will come off
اگر گیره را بازکنی چرخ درخواهد آمد.

2. Detach the white part of the application form and keep it.
[ترجمه گوگل]قسمت سفید فرم درخواست را جدا کرده و نگه دارید
[ترجمه ترگمان]بخش سفید فرم درخواست را تغییر دهید و آن را نگه دارید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The skis should detach from the boot if you fall.
[ترجمه یحیی] اگر سقوط کردید، اسکی را باید از چکمه جدا کنید.
|
[ترجمه گوگل]در صورت افتادن، چوب اسکی باید از چکمه جدا شود
[ترجمه ترگمان]اگر بخواهید اسکی را از چکمه جدا کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. You can detach the hood if you prefer the coat without it.
[ترجمه زباری] اگر ترجیح می دهید که کت بدون کلاه باشد، میتوانید آن را جدا کنید
|
[ترجمه گوگل]اگر کت بدون آن را ترجیح می دهید می توانید کاپوت را جدا کنید
[ترجمه ترگمان]اگه بدون اون کت رو ترجیح بدی میتونی کاپوت رو جدا کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Wish you can benefit from our online sentence dictionary and make progress day by day!
[ترجمه گوگل]ای کاش می توانید از فرهنگ لغت جملات آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!
[ترجمه ترگمان]ای کاش شما می توانید از فرهنگ لغت آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. You can detach the hood from the jacket.
[ترجمه گوگل]می توانید کاپوت را از ژاکت جدا کنید
[ترجمه ترگمان]میتونی کاپوت رو از کت جدا کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. I tried to detach myself from the reality of these terrible events.
[ترجمه گوگل]سعی کردم خودم را از واقعیت این حوادث وحشتناک جدا کنم
[ترجمه ترگمان]سعی کردم خودم را از واقعیت این حوادث وحشتناک جدا کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. It is easy to detach the currants from the stems.
[ترجمه گوگل]جدا کردن مویز از ساقه آسان است
[ترجمه ترگمان]جدا کردن کشمش از ساقه ساده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. It helps them detach themselves from their problems and become more objective.
[ترجمه گوگل]این به آنها کمک می کند تا خود را از مشکلات خود جدا کرده و عینی تر شوند
[ترجمه ترگمان]این روش به آن ها کمک می کند تا خود را از مشکلات خود جدا کرده و به هدف بالاتری دست یابند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. You can detach the handle of the saucepan by undoing this screw.
[ترجمه گوگل]با باز کردن این پیچ می توانید دسته قابلمه را جدا کنید
[ترجمه ترگمان]شما می توانید دسته ماهی تابه را با undoing از این پیچ جدا کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Doctors have to detach themselves from their feelings.
[ترجمه گوگل]پزشکان باید خود را از احساسات خود جدا کنند
[ترجمه ترگمان]پزشکان باید خودشان را از احساسات خود جدا کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Please detach and fill out the application form.
[ترجمه گوگل]لطفا فرم درخواست را جدا کرده و پر کنید
[ترجمه ترگمان]لطفا فرم درخواست را جدا و پر کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Please detach the last section of this form, fill it in, and return it to us.
[ترجمه گوگل]لطفا بخش آخر این فرم را جدا کرده، پر کنید و به ما برگردانید
[ترجمه ترگمان]لطفا بخش آخر این فرم را جدا کنید، آن را پر کنید، و آن را به ما برگردانید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. To receive them, remember to complete, detach and return the coupon overleaf.
[ترجمه گوگل]برای دریافت آنها، به یاد داشته باشید که کوپن را تکمیل، جدا کرده و برگردانید
[ترجمه ترگمان]برای دریافت آن ها، به یاد داشته باشید که تکمیل، جدا کردن و بازگشت کوپن کوپن را به یاد داشته باشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. If you wished to detach yourself from the soul of Salomon Brothers, London was the only place to go.
[ترجمه گوگل]اگر می‌خواستید خود را از روح برادران سالومون جدا کنید، لندن تنها جایی بود که می‌رفتید
[ترجمه ترگمان]اگر بخواهی خودت را از جان برادران Salomon جدا کنی، لندن تنها جایی بود که باید می رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

جدا کردن (فعل)
chop, cut off, disconnect, intercept, rupture, analyze, choose, part, divide, dispart, amputate, separate, unzip, detach, segregate, try, calve, select, rive, cleave, unlink, pick out, sequester, insulate, dissociate, disassociate, individuate, disunite, draw off, enisle, excide, exscind, lixiviate, uncouple, prescind, seclude, sequestrate, sever, sunder, untwist

سوا کردن (فعل)
divide, separate, detach, unlink, isolate, disassemble

اعزام کردن (فعل)
dispatch, detach, send out

انگلیسی به انگلیسی

• remove, separate, disconnect; send away on a mission (military)
if you detach something from the thing that it is fixed to, you remove it.
if you detach yourself from something, you become less involved in it or attached to it than you used to.
see also detached.

پیشنهاد کاربران

رها کردن افکار و احساسات
جدایی
انفصال
جدا پنداشتن
غیر وابسته بودن
بدون احساس و هدفمند نگاه کردن به موضوعی
کَردوییدَن.
کنارکشیدن
جدا شدن - به طور مثال وقتی که می خواهیم یک تابلوی نقاشی را بنگریم، دورتر می ایستیم و خودمان را جدا میکنیم.
جدا کردن
پیچوندن، مثلا detach the class یعنی کلاسو پیچوندن
بیرون کشیدن - حذف کردن

بپرس