unbend

/ˌənˈbend//ˌʌnˈbend/

معنی: رها کردن، باز کردن، شل کردن، راست کردن
معانی دیگر: (چیز خمیده یا کج شده را) راست کردن، صاف کردن، (فکر یا اعصاب) استراحت دادن یا کردن، واهلیدن، وا کشیدن، آسودوار کردن یا شدن، آسودن، (بادبان و غیره) گستردن، (ازدکل) باز کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: unbends, unbending, unbent
• : تعریف: to relax or remove the tension in or from (something bent, stretched taut, or the like); straighten; loosen.
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to become more relaxed, tolerant, or easygoing.
مشابه: relax, relent

(2) تعریف: to straighten up or out.
مشابه: straighten

جمله های نمونه

1. to bend and unbend the knee
زانو را خم و راست کردن

2. This kind of wire is easy to unbend.
[ترجمه گوگل]این نوع سیم به راحتی باز می شود
[ترجمه ترگمان]این نوع سیم برای unbend آسان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. He could be fun if he'd unbend a little.
[ترجمه گوگل]اگر کمی خم شود می تواند سرگرم کننده باشد
[ترجمه ترگمان]اگر کمی بلند می شد، می توانست تفریح کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. In trying to unbend curvy lines, there is another way of deciding how to proceed on the ladder of powers.
[ترجمه گوگل]در تلاش برای باز کردن خطوط منحنی، راه دیگری برای تصمیم گیری در مورد نحوه ادامه در نردبان قدرت وجود دارد
[ترجمه ترگمان]در تلاش برای منحرف کردن خطوط سیر curvy، روش دیگری برای تصمیم گیری در مورد چگونگی ادامه استفاده از نردبان قدرت وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. If only he could unbend and relax, even give a genuine smile or make a pleasantry.
[ترجمه گوگل]اگر فقط می توانست خم شود و آرام باشد، حتی یک لبخند واقعی به او ببخشد یا لذتی بسازد
[ترجمه ترگمان]اگر فقط می توانست بلند شود و آرام بگیرد، حتی یک لبخند واقعی هم بزند یا شوخی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. She finds it hard to unbend, even at parties.
[ترجمه گوگل]خم شدن برای او سخت است، حتی در مهمانی ها
[ترجمه ترگمان]او آن را به سختی می دید، حتی در مهمانی ها
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. To unbend the arm other muscles in the back of the arm have to shorten.
[ترجمه گوگل]برای خم کردن بازو، سایر عضلات پشت بازو باید کوتاه شوند
[ترجمه ترگمان]دادن بازو به دیگر ماهیچه های پشت دست باید کوتاه شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. I'd hoped that after a glass or two of wine she might unbend a little.
[ترجمه گوگل]من امیدوار بودم که بعد از یک یا دو لیوان شراب ممکن است کمی خم شود
[ترجمه ترگمان]امیدوار بودم که پس از یکی دو گیلاس شراب، کمی بلند شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. A man, though wise, should never be ashamed of learning more, and must unbend his mind. Sophocles
[ترجمه گوگل]یک مرد، هر چند عاقل، هرگز نباید از یادگیری بیشتر خجالت بکشد، و باید ذهن خود را خم کند سوفوکل
[ترجمه ترگمان]یک مرد، هر چند عاقل، هرگز از یادگیری بیشتر شرمنده نخواهد شد و باید سرش را بلند کرد Sophocles
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. I may have cried down the telephone, but Mme Dragon wouldn't unbend.
[ترجمه گوگل]من ممکن است از تلفن گریه کرده باشم، اما خانم اژدها خم نمی شود
[ترجمه ترگمان]شاید از روی تلفن گریه کرده باشم، اما مادام وان هوپر بلند نمی شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Take off next your jacket and shoe, unship chatelaine and cravat, if glasses also is picked please, unbend body lies on the mattress on the bed.
[ترجمه گوگل]بعد ژاکت و کفش خود را درآورید، شاتل و کراوات را از کشتی خارج کنید، اگر عینک نیز برداشته شده است، لطفاً بدن را خم کنید روی تشک روی تخت خوابیده است
[ترجمه ترگمان]کت و شلوار و کراوات و کراوات و کراوات و کراوات، اگر عینک هم انتخاب شد، جسد را روی تشک روی تشک دراز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Bow the pose that pick up content is double leg unbend stands incorrectly, bow below the circumstance of castiron music or little inflectional coxa, knee joint pick up a thing.
[ترجمه گوگل]تعظیم ژست است که انتخاب کنید تا محتوا است دو پا unbend می ایستد نادرست، تعظیم زیر شرایط موسیقی castiron یا کمی خمشی coxa، مفصل زانو انتخاب کنید چیزی
[ترجمه ترگمان]تعظیم کردن به ژست سر دو پای unbend است که به طور نادرست نشان داده شده است، در پایین وضعیت موسیقی castiron یا coxa کوچک صرفی جای می گیرند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He is lying on his back, both hands puts either side, double foot unbend.
[ترجمه گوگل]او به پشت دراز کشیده است، هر دو دست هر دو طرف را قرار می دهد، دو پا را خم می کند
[ترجمه ترگمان]سرش را بلند کرد و سرش را بلند کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Full of fire as he was in his public life, he could also unbend graciously so as to talk on the most difficult subjects to a stripling like myself without any trace of a patronising tone.
[ترجمه گوگل]همانطور که در زندگی عمومی اش پر از آتش بود، او همچنین می توانست با مهربانی خم شود تا در مورد سخت ترین موضوعات با مردی مثل من بدون هیچ اثری از لحن حمایت کننده صحبت کند
[ترجمه ترگمان]همچنین، هنگامی که در زندگی عمومی خود بود، با لطف و مهربانی سر بلند کرد تا درباره مهم ترین موضوع صحبت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

رها کردن (فعل)
abandon, drop, unleash, release, liberate, leave, surrender, dispossess, unfold, let, loose, forgo, forsake, unfix, disencumber, shoot, disembarrass, disentangle, extricate, hang off, trigger, unbend, unhand, uncouple, unbolt, uncork, unfasten, unhook, unloose

باز کردن (فعل)
undo, open, unfold, disclose, pick, solve, untie, unfix, unscrew, unpack, unwind, unwrap, disengage, disentangle, splay, unbend, unroll, unbolt, unclasp, unclose, unfasten, unhinge, unhitch, unknit, untwist

شل کردن (فعل)
slack, unbrace, unscrew, loosen, relax, jellify, unbend, unbind, unhitch, unhook, unloose, unstring

راست کردن (فعل)
erect, unbend, straighten

انگلیسی به انگلیسی

• cause to not be bent; cease being bent; release from tension, loosen, unfasten; straighten; become straight
if someone unbends, their attitude becomes less strict than it was.

پیشنهاد کاربران

بپرس