جر

/jarr/

مترادف جر: اوقات تلخی، عصبانیت، لج، پاره، دریدگی، بهانه، دبه | جدال، دعوا، کشمکش

متضاد جر: صلح

برابر پارسی: کشیدگی

معنی انگلیسی:
tear, dragging, hauling

لغت نامه دهخدا

جر. [ ج َرر ] ( ع اِ ) بن کوه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). دامن کوه. ( از اقرب الموارد ). و فی حدیث عبدالرحمان : رأیته یوم احد عند جرالجبل ؛ اَی اسفله. ( ذیل اقرب الموارد،از قاموس و لسان ). قال الراجز «و قد قطعت ُ وادیاً وجراً» کذا فی الصحاح و فی القاموس. یا اینکه مصحف است که برای قراء پیش آمده و صواب آن جراصل مانند علابط است. ( از منتهی الارب ). بیخ کوه. یا آن تصحیف است مر قراء را و صواب جراصل کعلابط الجبل است. ( شرح قاموس ). || زنبیل. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( ذیل اقرب الموارد ). زبیل. ( شرح قاموس ). || چیزی که از سلاخه عرقوب شتر سازند و در آن زنان گوشتی که جهت ذخیره با توابل پزند گذارند و از دنباله هودج و جز آن آویزند و آن پیوسته جنبان باشد. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). و چیزی است که از پی پای شتر بعد از سلاخی سازند که زنان گوشت خشک بریان کرده شده را در آن نهند و در مؤخرجامه دان خود نهند و آویزند و همیشه آویزان و متحرک باشد. ( شرح قاموس ). || سوراخ کفتار و روباه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( شرح قاموس ). سوراخ روباه و کفتار و موش و موش صحرایی. ( از اقرب الموارد ). || مغاک و گودال در زمین. ( ازمنتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). گود از زمین. ( شرح قاموس ). || رسنی که در ساز قلبه بندند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ). رسنی است که بسته میشود در آلات کار و زراعت. ( شرح قاموس ). || ریسمان مشک. ( لغت محلی شوشتر ). || حرکت زیر. ( منتهی الارب ) ( کشاف اصطلاحات الفنون ). مقابل رفع و نصب و جزم. یکی از انواع چهارگانه اِعراب و آن سه دیگر رفع و نصب و جزم باشد وصورت آن در کتابت گاه چنین __ و گاه بدینسان __ِ- باشد: در علم نحو رفع و نصب و جر و جزم را در کلمه معرب آرند در برابر ضم و فتح و کسر و سکون که در کلمه مبنی متداول است. و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: در نزد نحویان بر گونه ای از اعراب اطلاق شود خواه حرکت باشد و خواه حرف. و چنانکه از موشح شرح کافیه مستفاد میشود آن راعلامت نیز خوانند... و آنچه را که از آن جر حاصل آید، جار و عامل جر نامند و کلمه ای را که در آخر آن جر پدید آید مجرور خوانند. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ).
- جرجوار ؛ در تداول نحویان ، آن است که کلمه تنها به سبب پیوستگی به کلمه مجرور مقدم بر آن مجرور گردد نه به سبب دیگری و بنابراین جر کلمه نخست به سبب عامل باشد و جر کلمه دوم تنها به سبب پیوستگی و مجاورت است نه به عامل یا به سبب تبعیت همچون توابع، مانند جر کلمه «ارجلکم » در قول خدای تعالی : و امسحوابرؤسکم و ارجلکم ، در نزد آنکه ارجلکم را به جر قرائت کرده و گفته است جر آن تنها به سبب مجاورت کلمه با برؤسکم است. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ).بیشتر بخوانید ...

فرهنگ فارسی

( اسم ) آوازه پاره شدن پارچه : ( ( دیروز دیدم فلان بزاز مشتری زیادی دارد و جر و جر پارچه پاره میکند. ) )
شیخ حسین بن محمد طرابلسی وی بشهر طرابلس بسال ۱۲۶۱ متولد شد و مقدمات را نزد شیخ عبدالقادر رافعی فرا گرفت و سپس تحصیلات خویش را در مدرسه الازهرا تمام کرد و بمولد خویش برگشت و روزنامه طرابلس را بمدیریت خویش تاسیس کرد .

فرهنگ معین

(جِ رّ ) (اِ ) صدای پاره شدن پارچه .
(جُ ) (اِ. ) اسب .
(جَ رّ ) [ ع . ] (مص م . ) کشیدن ، فرو کشیدن .
(جَ ) (اِ. ) ۱ - شکاف ، رخنه . ۲ - شکاف زمین .

فرهنگ عمید

۱. شکاف، رخنه، چاک.
۲. شکاف زمین: ایزد بر آسمانت همی خواند / تو خویشتن چرا فکنی در جر (ناصرخسرو: ۴۶ ).
۳. جوی، نهر کوچک.
زین اسب.
۱. در نحو عربی، حرکت زیر دادن به کلمه.
۲. [قدیمی] به سوی خود کشیدن.
۳. [قدیمی] کشیدن، امتداد دادن.
۴. (اسم ) اعراب کسره، زیر.
* جرِّاِثقال: [قدیمی] =جرثقیل
صدای پاره کردن چیزی مانند کاغذ، پارچه، و امثال آن ها.
* جر خوردن: (مصدر لازم )
۱. پاره شدن پارچه یا کاغذ.
۲. شکاف برداشتن.
* جر دادن: (مصدر متعدی ) پاره کردن چیزی مانند کاغذ، پارچه، و امثال آن ها.
* جر زدن: (مصدر لازم )
۱. انکار کردن و زیر پا گذاشتن مقررات در بازی.
۲. [مجاز] از دادن تاوان خودداری کردن.

گویش مازنی

/jer/ پایین – زیر - چابک – زیرک & جوی، کانال دور زمین، خندق کم عرض - جایی که دارای درختان انبوه و خاردار باشد و نتوان از آن گذشت ۳لج کردن و سر و صدا کردن در بازی، بامبول در آوردن ۴شکایت دار، نالان ۵نالان ۶صدای بلند & صدای پاره شدن پارچه - ناراضی – خشمناک ۳پایین – زیر & دو عطسه ی پیاپی که در هنگام حرکت در باور عده ای، نیکو است

واژه نامه بختیاریکا

( جُر * ) دو جُره کار کِردِن
( جُر * ) دو جُره
( جَر ) ( صت ) ؛ جگر
( جِر ) اوج؛ حد نهایی؛ حداکثر. مثلاً جر اَفتَو یعنی اوج گرمای آفتاب
( جَر ) تسمه هایی که جفت را به دار متصل میکند.
( جَر ) جِر؛ پاره؛ لمس غضبناک؛ تماس غیر دوستانه. مثلاً جَر دادن یعنی جِر دادن؛ پاره کردن؛ کتک زدن
( جَر ) چرخ؛ تاب؛ دور. مثلاً بِجَر یعنی بچرخ
( جَر ) دعوا؛ مرافعه
دو بِجَر
( جُر ) سر حال؛ سالم
( جَر ) کشسان؛ الاستیک
( جُر ) کول؛ گرده
( جِر ) جَر

دانشنامه عمومی

جر (دشتیاری). جر، روستایی در دهستان سند میرثوبان بخش مرکزی شهرستان دشتیاری در استان سیستان و بلوچستان ایران است.
این روستا در جنوب شرقی ایران و جنوب شرق شهرستان دشتیاری قرار دارد. شغل مردمان روستای جُر عمدتاً کشاورزی است. روستای جر با توجه به موقعیت جغرافیایی اش و قرار گرفتن در کنار رودخانه باهوکلات یکی از مهم ترین زیستگاه های جانوران آبزی از جمله تمساح پوزه کوتاه ( گانڈُو ) می باشد.
بر پایه سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵، جمعیت این روستا برابر با ۳۹۰ نفر ( ۹۶ خانوار ) بوده است. [ ۱]
عکس جر (دشتیاری)
این نوشته برگرفته از سایت ویکی پدیا می باشد، اگر نادرست یا توهین آمیز است، لطفا گزارش دهید: گزارش تخلف

جدول کلمات

شکاف و رخنه

پیشنهاد کاربران

جَرّ:کشیدگی لب کوهبه سمت پایین، سرازیری، شکاف، گودی، کَنْدِر . نمونه:اکنون کرد خشک کال شیاری می نمود که دارستان رابه دو شقه از میان می برید. ( کلیدر. ج۶، ص1636 )
محمدجعفر نقوی
به گویش بختیاری یعنی جنگ و دعوا، نوعی کارابزار که خیش یا چم را به جفت وصل می کندو به ضمه ج یعنی جوان و سرحال و جریدن یعنی کج شدن
وسیله ای که از پوست گاو ساخته می شد که خیش را به جفت وصل می کرد
شکاف و رخنه
جر یه اصالت هستش که زابلی هم میشه من خودم زابلی هستم پدرم ازطایفه جر هستش جر دادن نمیشه
جِر به معنی پاره کردن هست که از جیرماق ترکی آمده است.
تلفظ آن جر هست و چون فارسی زبانان بعضی از آوا ها و صدای های ترکی رو نمیتونن تلفط کنن به جِر تغییر یافته.
جیرماق یا جرماخ به معنی پاره کردن
جر یا جِر به معنی پاره کن
این کلمه نام آوا یعنی از صدا ها موجود در طبیعت تقلید شده است . معمولاً اینگونه کلمات در زبان مختلف شکل نزدیک بهم دارد
واژگانِ ( جِر، جِردادن ) به چمِ ( پاره کردن، شکافتن، چاک دادن ) برگرفته از واژگانِ اوستایی و پارسیِ میانه - پهلویِ زیر هستند ( با دگرگونیِ آواییِ ( ک/ج ) :
1 - واژه یِ ( کِرِتی ) به چمِ ( بریدن، چیدن ) در زبانِ اوستایی
...
[مشاهده متن کامل]

2 - ( کَرِتَ، کَرِتی ) به چمِ ( چاغو، کارد ) در زبانِ اوستایی
3 - ( کَرِنت ) به چمِ ( بریدن، شکافتن ) در زبانِ اوستایی
4 - ( کِرینیدن/بُن کنونی:کِران ) به چمِ ( شکافتن، بریدن، چاک دادن ) در زبانِ پارسی میانه - پهلوی.
نیاز به یادآوری است که واژه یِ ( کِرینیدن ) کارواژه یِ گذرا ( متعدی ) در زبانِ پارسی میانه می باشد که در پارسیِ کنونی به دیسه یِ ( کِراندن ) خوانده و نگاشته می شود که با دگرگونیِ آواییِ ( ک/ج ) ، کارواژه یِ ( جِراندن ) به چمِ ( جر دادن، شکافتن، بریدن ) نمایان می شود.
پَسگشت ها ( references ) :
1 - رویه هایِ 360، 361 و 380 از نبیگِ ( فرهنگِ واژه های اوستا )
2 - رویه یِ 51 از نبیگِ ( فرهنگنامه کوچک پهلوی ) نوشته یِ ( دیوید مک کنزی )

جرجرجرجر
جَرّ/ jărr : گودال
مانند: از دهنه ی درِ گلخن خمیده بیرون خزید و از سینه ی جرّ بالا رفت. . .
کلیدر
محمود دولت آبادی
جَرّ/jar ( r ) ( ا. ) : گدوال، شیاری در زمین
واژه نامه ی گویش تون ( فردوس )
تالیف: محمد جعفر یاحقی
فرهنگستان زبان و ادب فارسی
به مقدار خنده زیاد جر میگن
درود به دوستان
تنها واژگان پارسی را میگویم
جرکه جر و جنگ است بگونه چر و گر در سنگنوشته داریوش امده و به گونه های چر گر و کال و کار و زار و چال و کر و قار نیز امده انرا در کر نای و کالینجار و چالشن و چالهنگ قارن و کارن کارزار و چر وچری چریک دو نام جای اذربیجان قرین قیه و گرینکان میبینیم طاق گر نیز -
...
[مشاهده متن کامل]

مردم سفله بسان گرسنه گربه
گاه بنالد بزار و گاه بچرد
و همین چری و چریک بترکی نیز رفته
مردم سفله بسان گرسنه گربه
گاه بنالد بزار و گاه بچرد
ان جر نیز رود است
اشتر چو هلاک گشت خواهد
آید به سر چه و لب جر
دگر گردیدن است میگوییم جر بگر د
جر گرده و کول و کنگ استدری ان گفته ایم گربان قربان اسمان مین جرت اینرا به ان چل هم می گویند

با درود بر دوستان پارسی و تاریخ ایران یا پارس . واژه ها رو با عربی امیختید در این چند دهه و آروم آروم اونارو زدودید نخست جر بود این واژرو با بحث آمیختید در گفتار و سپس جر را در کنار بحث بر داشتید کردید
...
[مشاهده متن کامل]
بحث خالی برای نمونه گفتید با من بحث نکن چرا تا این اندازه به همه چیز این کشور زخم میزنید این نابکاری ها برای چیست ؟!!!!

جِریدن.
جِراندن چیزی.
در گفتار لری :
جَر ( ر کشیده ) =چیزی که نرم است پیچیده می شود ولی بریده نمی شود مانند لاستیک
گوشت یا خوراکی که زیر دندان جویده نمی شوند را می گویند جَر است.
جَر دادن=پیچ دادن چیزی، پیچاندن رخت و پارچه برای اینکه آب آن گرفته شود.
...
[مشاهده متن کامل]

جَرنیدن = کج کردن، خم کردن و پیچ دادن چیزی
جَره= بسته، دسته. جَره پول = دسته ای پول
در گفتار فارسی جِر می گویند.
جَر ( اَ کشیده، ر کوتاه ) = بگومگو، در گیری و درگیری لفظی، بحث، جنگ
جُرنیدن ( جُریدن ) ، جُرسن ( اُ کشیده ) = ذوب کردن، ذوب شدن
جِر آمدن ( لری دزفول و شوشتر ) = غیظ آلود شدن، خشمگین شدن
جِر = صدایی مانند آوای خود واژه
شِر و شِرنیدن = پاره کردن، دریدن

گویش شوشتری: جِر اومدن: عصبانی شدن
یعنی پاره یا شکاف
یعنی پاره شدن مثلا میام جرت میدما یعنی میام پارت میکنما
پاره شدن
آبشار کوچک در ربان مُلکی گالی ( زبان بومیان بَشکَرد در جنوب شرقی هرمزگان - قوم کوچ ، ساکنین رشته کوه مکران )

جر که به معنای جر دادان و یا خوردن میشه کلمه ترکیست در ترکی میشه cirmaq که اگه تو ویکی ورد سرچ کنید ریشه کلمه رو از ترکی قدیم میده و به معنی پاره شدن هست
جر
یا جرر jarr
در فارسی مخصوصا در مناطق نیمه ی جنوبی استان فارس و استان بوشهر به معنی دعوا و جدل و جنگ به کار برده میشود
و با ترکیب جر و بحث هم معنی میباشد.
در گویش مردم بیشتر شهرستان های استان کرمان، به گودی یک باغچه ، حوض ، است و یا هر سطح تو رفته، جَر گویند ( jar )
کشیدن، کشید
پاره شدن مثلا فلانی پارچش رو جر
داد
جر یعنی پاره شدن مثلا فلانی پارچش رو جر داد
درگرگان به جوی بزرگ که حدود دو تا ده متر عرض وعمق داشته جرgarمیگن
شکاف
در زبان لری بختیاری به معنی
جگر. دعوا. بگو مگو
یه جر گوسند خریم :یک جگر
گوسفند خریدم
Jar

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٨)

بپرس