twist

/ˈtwɪst//twɪst/

معنی: پیچیدگی، تاب، پیچ خوردگی، پیچ، نخ یا ریسمان تابیده، خم کردن، پیچاندن، پیچ دار کردن، تاب خوردن، چرخیدن، تاب دادن، پیچیدن، تابیدن، پیچ دادن
معانی دیگر: (به هم) تابیدن، (پا و غیره) رگ به رگ کردن یا شدن، ضربدیده کردن یا شدن، پیچ خوردن، رگ به رگ شدگی، تحریف، واتگشت، دستکاری، تحریف کردن، کژ نمایی کردن، کج و معوج کردن، از شکل انداختن، نابهنجار کردن، غیر طبیعی کردن، منحرف کردن، (چهره را) درهم کشیدن، مارپیچ کردن یا شدن، پیچ و تاب خوردن، کج شدن یا کردن، پیچ و خم داشتن، به خود پیچیدن، چفته شدن، (جاده و غیره) خم، (وضعیت) تغییر ناگهانی، (مجازی) پیچ و خم، (ریسمان و طناب و غیره) تاب، لا، (نخ) ابریشم تافته، نخ تابیده، ریسمان نازک و محکم، رقص تویست، تویست رقصیدن، سیگار برگ، توتون پیچیده، پیچه ی توتون، شیرینی پیچانده، نان پیچانده، پیچانک، پیچش، گوریدگی، گره پیچ مانند، قاچ لیمو ترش (که در مشروب می اندازند یا می چلانند)، چرخش، گردش، دورزنی، میزان یا زاویه ی پیچش (torsion angle of هم می گویند)، (چهره) کج و معوج سازی، درهم کشی، خم سازی، خمانش، کجی، خمش، (شخصیت و غیره) ویژگی، گرایش، (خودمانی) دختر، زن، ترفند، لم، روش، ن  یا ریسمان تابیده

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: twists, twisting, twisted
(1) تعریف: to combine by winding (two or more threads) together in order to produce a single thread.
مترادف: intertwine, plait, splice, twine
متضاد: untwist
مشابه: braid, entwine, interlace, interweave, knot

- Machines twist wires together to make cable.
[ترجمه ستار] ماشین ها سیم ها را به هم می پیچند تا کابل تولید کنند.
|
[ترجمه گوگل] ماشین ها سیم ها را به هم می پیچند تا کابل بسازند
[ترجمه ترگمان] ماشین ها سیم را با هم وصل می کنند تا کابلی را درست کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to wind, coil, or weave (something) around something else.
مترادف: coil, twine, wind
مشابه: lace, loop, roll, wrap, wreathe

- She twisted her hair around her finger.
[ترجمه گوگل] موهایش را دور انگشتش چرخاند
[ترجمه ترگمان] موهایش را دور انگشتش می پیچید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to make into a coil or spiral.
مترادف: coil, curl, spiral
مشابه: bend, convolute, kink, roll, swirl, turn, twirl, warp, wreathe

- He twisted the wire into a spring.
[ترجمه حمزه] سیم را پیچاند و یک فنر ساخت
|
[ترجمه گوگل] سیم را به فنر پیچاند
[ترجمه ترگمان] سیم ها را به داخل یک چشمه پرت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to turn in a circular motion.
مترادف: rotate, turn
مشابه: pivot, revolve, spin, swivel, wind, wrench

- She twisted the door handle and entered the room.
[ترجمه گوگل] دستگیره در را پیچاند و وارد اتاق شد
[ترجمه ترگمان] دستگیره در را چرخاند و وارد اتاق شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- You can twist the cap to open the bottle.
[ترجمه اصغر] میتونی درپوش رو بچرخونی ودرشو باز کنی
|
[ترجمه گوگل] می توانید درپوش را بچرخانید تا بطری باز شود
[ترجمه ترگمان] میتونی the رو بپیچونی تا بطری رو باز کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to bend or turn (one thing) in opposite directions so that parts of the same thing are turned away from each other.

- He twisted the towel to get the excess water out.
[ترجمه ..] او حوله را پیچاند تا آب اضافه بیرون بیاید
|
[ترجمه گوگل] حوله را پیچاند تا آب اضافی آن خارج شود
[ترجمه ترگمان] حوله را چرخاند تا آب اضافی را بیرون بیاورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Keep your hips facing forward and twist your body as you look behind you.
[ترجمه گوگل] باسن خود را رو به جلو نگه دارید و همانطور که به پشت خود نگاه می کنید بدن خود را بچرخانید
[ترجمه ترگمان] باسن خود را جلو بگیرید و بدنتان را بچرخانید تا پشت سرتان نگاه کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: to alter the shape of; disfigure.
مترادف: contort, distort, screw, torture
مشابه: bend, deform, disfigure, misshape, mutilate, warp, wrench

- Grief twisted her face.
[ترجمه گوگل] اندوه صورتش را پیچاند
[ترجمه ترگمان] اندوه چهره اش را درهم کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: to misconstrue or deliberately distort the meaning of.
مترادف: distort, misconstrue, misinterpret, pervert, wrench
مشابه: bend, color, fudge, garble, gloss, misrepresent, slant, varnish, warp, whitewash

- You twisted my words; you know that's not what I meant.
[ترجمه مسیح] شما کلمات مرا تحریف کردید، منظور من این نبود
|
[ترجمه گوگل] حرفم را پیچیدی؛ میدونی منظورم این نبود
[ترجمه ترگمان] کلمات مرا پیچ دادی، می دانی که منظورم این نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(8) تعریف: to wrench or sprain.
مترادف: sprain, turn, wrench
مشابه: disjoint, dislocate, jerk, wrest, yank

- I twisted my ankle.
[ترجمه گوگل] مچ پایم را پیچاندم
[ترجمه ترگمان] قوزک پام پیچ خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
عبارات: twist someone's arm
(1) تعریف: to become or be intertwined.
مترادف: entwine, interlace, intertwine, interweave
مشابه: interlock, knot, tangle

- The stems twisted until we couldn't tell which plant was which.
[ترجمه گوگل] ساقه ها پیچ خوردند تا اینکه نتوانیم تشخیص دهیم کدام گیاه کدام است
[ترجمه ترگمان] شاخه ها تا زمانی که نتونستیم بفهمیم این گیاه چی بوده پیچ خورده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to wind or wrap around an object.
مترادف: coil, spiral, twine, wind, wrap
مشابه: convolute, twirl

- The ivy twisted around the drain pipe.
[ترجمه گوگل] پیچک دور لوله تخلیه پیچید
[ترجمه ترگمان] پیچک در لوله فاضلاب پیچ وتاب می خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to squirm or writhe.
مترادف: squirm, writhe
مشابه: contort, wiggle, wriggle

- His body twisted in pain.
[ترجمه گوگل] بدنش از درد پیچید
[ترجمه ترگمان] بدنش درد گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to turn in order to face another direction.
مترادف: turn
مشابه: about-face, pirouette, pivot, revolve, rotate, swivel, twirl, wheel, whirl

- The river twisted through the mountains.
[ترجمه گوگل] رودخانه از میان کوه ها می پیچید
[ترجمه ترگمان] رودخانه از میان کوه ها پیچ می خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to change shape or form as the result of having been twisted.
مترادف: contort, warp
مشابه: bend, curl, deform

- The tree branches twisted into knots.
[ترجمه گوگل] شاخه های درخت به صورت گره پیچ خوردند
[ترجمه ترگمان] شاخه درخت به گره گره می خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: twistable (adj.), twistedly (adv.), twistingly (adv.), twistability (n.)
(1) تعریف: something twisted or made into a spiral, such as a piece of yarn or thread, a citrus peel, or tobacco leaves.
مترادف: braid, coil, curl, plait, spiral, twine, twirl
مشابه: convolution, hank, kink, knot, rope, screw, tangle, whorl, yarn

- She likes her martini with a twist of lemon.
[ترجمه گوگل] او مارتینی خود را با ترکیبی از لیمو دوست دارد
[ترجمه ترگمان] اون \"مارتینی\" رو با یه خورده لیمو دوست داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: the act or process of twisting; rotation.
مترادف: revolution, rotation, turn, wind
مشابه: curl, roll, spin, swirl, twirl, wrench

- She gave the lid a twist.
[ترجمه گوگل] او درب را پیچاند
[ترجمه ترگمان] در جعبه را تکانی داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a wrench or sprain, esp. of a muscle.
مترادف: sprain, wrench
مشابه: jerk, strain, yank

- This twist will need some time to heal.
[ترجمه گوگل] این پیچش به مدتی برای بهبودی نیاز دارد
[ترجمه ترگمان] این چرخش به زمان نیاز داره تا بهبود پیدا کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: a sudden or unexpected change in an otherwise predictable or even pattern.
مترادف: caprice, surprise
مشابه: change, quirk, skew, swerve, turn, veer, whim, whimsy

- We were surprised by the plot twist at the end of the film.
[ترجمه گوگل] ما از پیچیدگی داستان در پایان فیلم شگفت زده شدیم
[ترجمه ترگمان] ما از طراحی این فیلم در پایان فیلم شگفت زده شدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: a peculiarity or odd mannerism.
مترادف: eccentricity, idiosyncrasy, oddness, peculiarity, quirk, warp
مشابه: crotchet, kink, mannerism, oddity

- This is simply an odd twist in his personality.
[ترجمه گوگل] این به سادگی یک چرخش عجیب در شخصیت او است
[ترجمه ترگمان] این یک تغییر عجیب در شخصیت او است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: a misrepresentation or distortion of something.
مترادف: distortion, misrepresentation, perversion, wrench
مشابه: bias, slant, warp

- His twist of her words incensed her.
[ترجمه گوگل] پیچ و تاب کلماتش او را خشمگین کرد
[ترجمه ترگمان] این حرف او را خشمگین ساخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. twist (or turn) the knife in the wound
نمک روی زخم پاشیدن،بر عذاب کسی افزودن

2. twist (or wrap) around one's little finger
به آسانی (شخص دیگری را) مهار کردن،به آسانی تحت نفوذ خود در آوردن

3. twist around one's finger
1- دور انگشت خود تاباندن یا پیچاندن 2- کاملا تحت تسلط خود درآوردن،ملعبه کردن

4. twist someone's arm
وادار کردن،قبولاندن

5. twist the lion's tail
(دم شیر را پیچاندن) با دم شیر بازی کردن

6. a twist in the road
خم جاده

7. don't twist my words!
حرف های مرا تحریف نکن !

8. a new twist in the story of the film
یک دگرگونی جدید در داستان فیلم

9. if you twist the blade of this knife, it will break
اگر تیغه ی این چاقو را بپیچانی می شکند.

10. Give the cap another twist?it's not on properly.
[ترجمه گوگل]کلاهک را تغییر دهید؟ به درستی روی آن نیست
[ترجمه ترگمان]یه پیچ دیگه بهم بده؟ درست نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The boss is getting his knickers in a twist about these sales figures.
[ترجمه گوگل]رئیس در مورد این ارقام فروش در حال تعجب است
[ترجمه ترگمان]سرکارگر لباس زیرش را در یک پیچ در مورد این ارقام فروش قرار می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. She gave the lid another twist and it came off.
[ترجمه گوگل]او درب را چرخاند و باز شد
[ترجمه ترگمان]در را باز کرد و آن را باز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Olive Twist was serialised on television.
[ترجمه گوگل]زیتون توئیست در تلویزیون پخش شد
[ترجمه ترگمان]Olive تویست در تلویزیون serialised بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The story took a surprise twist today with media reports that the doctor had resigned.
[ترجمه گوگل]این ماجرا امروز با انتشار اخباری در رسانه ها مبنی بر استعفای این پزشک، پیچیدگی عجیبی به خود گرفت
[ترجمه ترگمان]
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Twist your hips towards your opponent as you punch.
[ترجمه گوگل]هنگام مشت زدن باسن خود را به سمت حریف بچرخانید
[ترجمه ترگمان]همین طور که مشت می زنی به رقیبت ضربه بزن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Don't get your knickers in a twist ! It's not the end of the world.
[ترجمه گوگل]کتک کاری خود را در یک پیچ و تاب نگیرید! این آخر دنیا نیست
[ترجمه ترگمان]شورت پات رو با یه پیچ در نیار! این پایان دنیا نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. The roads twist round hairpin bends.
[ترجمه گوگل]جاده‌ها پیچ‌های دور گیره مو را می‌پیچند
[ترجمه ترگمان]جاده پیچ تندی پیچ می خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

پیچیدگی (اسم)
crank, swathe, crankle, twist, labyrinth, warp, elaboration, clubfoot, complexity, complication, convolution, intricacy, complicacy, furl, contortion, crankiness, intorsion, plexus, knotting, refractile

تاب (اسم)
swing, sway, glow, tolerance, patience, twist, insinuation, kink

پیچ خوردگی (اسم)
turn, screw, twist, rick, torsion, kink

پیچ (اسم)
loop, turn, curve, ramp, vortex, knee, bolt, screw, twist, twine, buckle, convolution, furl, rick, wimple, crisping, embroglio, insinuation, involution, kink, meander, vis, whorl, winder

نخ یا ریسمان تابیده (اسم)
twist

خم کردن (فعل)
bow, incline, bend, curve, crank, leant, crook, flex, wry, limber, inflect, hunch, twist

پیچاندن (فعل)
intricate, wind, turn, waggle, wrest, flex, contort, bolt, screw, twist, distort, twitch, wring, tweak, wimble

پیچ دار کردن (فعل)
twist, make threads

تاب خوردن (فعل)
swing, sway, oscillate, twist

چرخیدن (فعل)
roll up, turn, twirl, whirl, swing, reel, pivot, rotate, wheel, wry, twist, trundle, revolve, trill, spin, troll, slue

تاب دادن (فعل)
swing, swag, twist

پیچیدن (فعل)
envelop, impact, twinge, fake, wind, resonate, tie up, fold, roll, swathe, wrap, muffle, screw, twist, nest, involve, swab, wattle, reverberate, enfold, complicate, furl, convolve, lap, infold, enwrap, tweak, kink, trindle

تابیدن (فعل)
glow, radiate, fold, shine, eradiate, twist, coruscate, sun, glint, glitter

پیچ دادن (فعل)
strain, flex, screw, twist, hurtle, wrench, tweak, gnarl

تخصصی

[عمران و معماری] تاب - پیچیدن - تابیدن - پیچش - تاب برداشتن
[برق و الکترونیک] پیچش 1. نسبت دامنه زوجی است تون های چند بسامدی تون -دوتایی . ممکن است زوج تون هایی که دامنه ی اولیه ی آنها برابر است به دلیل ارتعاشات تجهیزات و خطوط انتقال با اختلاف دامنه قابل توجهی دریافت شوند. 2. بخشی از موجبر که سطح مقطع آن به طور تدریجی حول محور طولی موجبر گشته است . - پیچش، تاب
[نساجی] تاب - تاب دادن - تاب نخ - نخ تابیده شده
[پلیمر] تاب

انگلیسی به انگلیسی

• instance of twisting; result of twisting; curve, bend, spin, turn, coil; interlacing (rope); deviation from the standard; spiral form; strong silk thread; sprain (in a muscle or joint); type of bread; abrupt change of course; odd tendency; variation
coil, curl, spin, turn; rotate opposite ends of an object in opposing directions; entwine; distort, pervert; sprain (ankle, etc.); produce a spiral shape
when you twist something or when it twists, you turn one end of it in one direction while holding the other end still or turning it in the opposite direction. verb here but can also be used as a count noun. e.g. he gave one short twist to its neck.
when something twists or when you twist it, it moves, bends, or turns into a strange, uncomfortable, or distorted shape or position, especially as a result of force, damage, or an unpleasant feeling.
if you twist part of your body such as your head or shoulders, you turn it while keeping the rest of your body still.
if you twist your ankle or wrist, you injure it by turning it too sharply or in an unusual direction.
if a road or river twists, it has a lot of sharp bends.
if you twist what someone has said, you repeat it in a way that changes its meaning; used showing disapproval.
a twist is also the shape of something that has been twisted.
a twist in the aims, attitude, or nature of something is a significant or important change in it.
a twist in a story or film is an unexpected development.
see also twisted.
if you twist someone's arm, you use strong methods to persuade them to do something; an informal expression.
if you can twist someone round your little finger, you can persuade them to do anything; an informal expression.

پیشنهاد کاربران

wind, coil, curl, spin, swivel
- development, change, revelation, slant, surprise, turn, variation
- curve, arc, bend, meander, turn, undulation, zigzag
- distortion, defect, deformation, flaw, i
...
[مشاهده متن کامل]

mperfection, kink, warp
پیچ خوردن، رگ به رگ شدن
چرخش بدن، پیچاندن، چرخیدن، دوران حول محور افقی، تاب، نخ یا ریسمان تابیده، پیچ خوردگی، پیچیدن، تابیدن، پیچ دار کردن، عمران: تاب برداشتن، ورزش: وارو کردن، چرخش بدن در شیرجه روی محور عمودی، علوم هوایی: پیچش

معنی تغییرات هم میده
معانی بسیاری دارد مثلا در شعر The Tiger میشه بافتن. درست کردن
I twisted my ankle
پام پیچ خورد
تحریف کردن
تغییر غیرمنتظره
اطلاعات غلط دادن به شیوه متقلبانه، در اصطلاح عامیانه فارسی" پیچوندن"!! برای مثال :من این چیزا رو نگفتم، او حرفای منو برعکس منتقل کرده! یا او داره میپیچونه!
مسئله غیر قابل انتظار
Unexpected twist =
Surprise ending ( پایان غافلگیر کننده )
رگ به رگ شدن
پیچ خوردن
twist ( حمل‏ونقل هوایی )
واژه مصوب: پیچش
تعریف: تغییر زاویۀ نصب در راستای ماهیوار
آگیشیدَن
مَرغولیدن/مرغولاندن.
چرخش
حرکت دادن
twisted ideologies : افکار منحرف
Rotation
پیچ خوردگی
پیچیدگی
نیشگون گرفتن
تغییر غافلگیر کننده
چرخاندن
نوعی رقص نسبتا قدیمی ،
پایان غافلگیرکننده ( در داستان یا فیلم )
شوک های ناگهانی در داستان یک کتاب
Twist and turn
شکل منحنی - شکل انحنادار
پیچ و تاب خوردن
چرخش ( بدن، دست و. . . )
twist and turn : پیچ و تاب
پیچ خوردن
Change
تغییر
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٠)

بپرس