dry

/ˈdraɪ//draɪ/

معنی: اخلاقا خشک، یابس، خشک، بی آب، خشک کردن، تشنه شدن، خشکانیدن
معانی دیگر: بدون آب، بی اشک، بی سرشک، کم باران، دچار خشکسالی، کم آب، تشنه، آب نیاز، خشکیده، (گاو و گوسفند و غیره که شیر نمی دهند) بی شیر، (نان و غیره) بدون کره و مربا و غیره، نان خالی، (شراب و غیره) سک، (سرفه و غیره) بدون خلط و ترشحات، (امریکا) جایی که ساختن یا فروش مشروبات الکلی در آن ممنوع است، (واقعیات و غیره) بی غل و غش، صاف و پوست کنده، (بیان و غیره) زرنگ و کنایه آمیز، زیرکانه و زبردستانه، (مصاحبه و مقاله و غیره) بی نتیجه، خشک و خالی، (نطق و غیره) خشک و بی روح، (مهجور) بدون خونریزی، خشک شدن، خشکیدن، خشکاندن، بی رطوبت، (آنچه که آب یا رطوبت از دست داده است) خشکیده، پژمرده، پلاسیده، آب زدایی شده، آبگرفته، دبش، ملس، جامد، دج، (نادر) خشکسالی، خشک انداختن

جمله های نمونه

1. dry facts
واقعیات بی پیرایه

2. dry land
زمین خشک

3. dry leaves crinkled under my feet
برگ های خشک زیر پایم خش خش می کردند.

4. dry toast
نان برشته

5. dry weather roughens my skin
هوای خشک پوست مرا زبر می کند.

6. dry wine
شراب سک

7. dry wine
شراب گس (سک)

8. dry wit
قریحه ی توام با مزاح زیرکانه

9. dry wood burns easily
چوب خشک به آسانی می سوزد.

10. dry cleaning
خشک شویی

11. dry out
1- کاملا خشک شدن یا کردن 2- (خودمانی) ترک اعتیاد کردن

12. dry up
1- کاملا خشک شدن یا کردن،پژمردن

13. a dry cough
سرفه ی خشک

14. a dry cow
گاو بی شیر

15. a dry fly
قلاب روآبی

16. a dry interview
گفت و شنود بی حاصل

17. a dry land with scanty vegetation
سرزمینی خشک با گیاهان کم پشت

18. a dry lecture
سخنرانی خشک و بی مزه

19. a dry sob
گریه ی بی اشک

20. a dry summer
تابستان خشک

21. a dry town
شهری که مصرف مشروب الکلی در آن ممنوع است.

22. a dry war
جنگ بی خونریزی

23. a dry well
چاه خشک،چاه بی آب

24. the dry rot of a government that is more afraid of criticism than its own inefficiency
درون تباهی حکومتی که از انتقاد بیشتر می ترسد تا از بیعرضگی خود

25. boil dry
جوشیدن و تمام شدن (در اثر تبخیر)

26. not dry behind the ears
(عامیانه) بی تجربه،ناآزموده،تازه کار

27. dope for dry skin
کرم نرم کننده ی پوست بدن

28. in a dry country, it is sinful to waste water
حرام کردن آب در کشوری خشک گناه است.

29. bleed someone dry (or white)
همه ی پول کسی را کشیدن،شیره ی کسی را کشیدن

30. high and dry
1- خشک و دور از آب،بلند و خشک 2- تنها و مایوس

31. a stack of dry wood
یک پشته چوب خشک

32. he rubbed himself dry
او با مالیدن (حوله به تنش) خودش را خشک کرد.

33. let the clothes dry out
بگذار لباس ها بخشکد.

34. lotions that soften dry skin
لوسیون هایی که پوست خشک را نرم می کنند

35. the garden is dry from lack of rain
باغ بواسطه ی کمبود باران خشکیده است.

36. the storm whiffed dry snow into their faces
توفان،برف خشک را بر صورت های آنها می دمید.

37. keep one's powder dry
(خودمانی) مهیای عمل بودن،آماده ی پیکار بودن

38. a fabric for which dry cleaning is indicated
پارچه ای که باید خشک شویی شود.

39. an oily application for dry skin
کرم چرب برای پوست خشک

40. she patted her face dry with a towel
او صورت خود را با (ضربه های ملایم) حوله خشک کرد.

41. she toweled her face dry
با حوله صورت خود را خشک کرد.

42. the kids ate the dry bread and did not clear the crumbs off the table
بچه ها نان خشک را خوردند و خرده های آن را از روی میز پاک نکردند.

43. the workers' hands were dry and full of calluses
دست های کارگران خشک و پر پینه بود.

44. to blot the skin dry with a soft towel
پوست (بدن) را با حوله ی نرم خشک کن.

45. to suck a pomegranate dry
آب انار را تاته مکیدن

46. a pile of brushwood and dry leaves
توده ای از خاشاک و برگ های خشک

47. a strong wind scurried the dry leaves
یک باد قوی برگ های خشک را پراکنده کرد.

48. after the walk, he felt dry
پس از پیاده روی احساس تشنگی کرد.

49. don't let the pot boil dry
نگذار (آب) دیگ بجوشد و تمام شود.

50. he suspended his clothes to dry on the tree
لباس های خود را برای خشک کردن بر درخت آویخت.

51. the food was overdone and dry
غذا را زیادی پخته بودند و خشک بود.

52. the north is sunny and dry
شمال کشور آفتابی و خشک است.

53. the weather in kashan is very dry
آب و هوای کاشان خیلی خشک است.

54. to stretch sheets of paper to dry
صفحات کاغذ را برای خشک شدن پهن کردن (گستردن)

55. under my foot the herbs were dry
در زیر پایم علف ها خشک بودند.

56. for the most part, that country is dry and mountainous
آن کشور به طور کلی خشک و کوهستانی است.

57. the rustle of their footsteps in the dry golden leaves
صدای خش خش گام های آنان در برگ های خشک و طلایی رنگ

58. the skin of that worker's hands is dry and rough
پوست دستان آن کارگر خشک و زبر است.

59. my heart started to thud and my mouth became dry
قلبم به تاپ تاپ افتاد و دهانم خشک شد.

60. the scenery along the road was beautiful, now green an lush, now dry and bare
مناظر میان راه زیبا بودند: برخی سرسبز و خرم و برخی خشک و لخت.

61. he glued together layers of wood and held them in a clamp to dry
لایه های چوب را به هم چسب زد و در قید گذاشت تا خشک شود.

مترادف ها

اخلاقا خشک (صفت)
dry

یابس (صفت)
dry

خشک (صفت)
barren, abstract, dry, arid, withered, waterless, hollow, sere, thirsty, droughty, jejune, severe, sec, brut, husky

بی آب (صفت)
dry, waterless, anhydrous, thirsty, droughty

خشک کردن (فعل)
wipe, dry, wither, calcine, dehumidify, desiccate, drip-dry, exsiccate, evaporate, freeze-dry, make dry

تشنه شدن (فعل)
dry

خشکانیدن (فعل)
dry, exsiccate

تخصصی

[عمران و معماری] خشک
[برق و الکترونیک] خشک
[مهندسی گاز] خشک، خشکیدن، خشکاندن
[نساجی] خشک

انگلیسی به انگلیسی

• wipe dry, make dry; become dry
not wet; thirsty; lacking rain; withered, parched; not giving milk (of animals); not near water; not sweet (of wine); against alcohol or the sale of alcohol (in the usa during prohibition)
something that is dry has no water or other liquid on it or in it.
when you dry something or when it dries, it becomes dry.
when the weather is dry, there is no rain.
dry humour is subtle and sarcastic.
dry sherry or wine does not taste sweet.
see also dried, dryer.
if something dries out or if you dry it out, it becomes completely dry.
if someone dries out or is dried out, they are given medical treatment to help them stop being an alcoholic; an informal use.
if something dries up, it loses all its water or moisture.
when you dry up after a meal or dry the dishes up, you wipe the water off the cutlery and dishes when they have been washed.
if a supply or series of things dries up, it stops.

پیشنهاد کاربران

هم معنی خشک رو میده هم خشک کردن
خشک
بی روح
کسل کننده
بدون هیجان
خسته کننده
ملال آور
مایه ی افسردگی
یکنواخت
بی مزه
راکد
گرفته
بی نتیجه و خشک و خالی
خشک کردن
خشکاندن
تشنه شدن
معنی خشکسالی هم میده.
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : dry
✅️ اسم ( noun ) : dryness
✅️ صفت ( adjective ) : dry
✅️ قید ( adverb ) : dryly / drily
مثلا برای فلان درس میتونیم بگیم که بی روحه، خشکه
It’s a dry subject
I put the dishes on the rack to dry.
Dryخشک شدن
Rack این جا به معنی جاظرفی
dry smile:
لبخند مصنوعی، لبخندی که از ته دل نباشه، لبخند زورکی
منابع• https://hinative.com/en-US/questions/3171595
خُشکیدن.
خُشکاندن چیزی.
dry ( adj ) = arid ( adj )
به معناهای: خشک، بیابانی، بی آب و علف، بایر
خشک کردن
خشک
Dry *Wet
خشک . صحرا
A glass of dry red wine, please
بدون شکر
( Dryness ( taste
خشک، خشکاندن
Not wet
خشک

بیابان
چروکیده
بایر
مرطوب نبودن
Not wet
خشک WET هم میشه خیش
زمین خشک
خشک
خشک

Not wet
زمین خشک

خشک کردن

خشکیده بودن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٦)

بپرس