ignite

/ɪgˈnaɪt//ɪɡˈnaɪt/

معنی: اتش زدن، مشتعل شدن، روشن کردن، اتش گرفتن، گیراندن
معانی دیگر: محترق کردن یا شدن، سوختن یا سوزاندن، افروختن، آتش زدن یا گرفتن، به هیجان آوردن، (سخت) انگیزاندن، (به شدت) داغ کردن، (بسیار) گرم و نورانی شدن، (از شدت گرما) تابناک شدن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: ignites, igniting, ignited
(1) تعریف: to cause to begin burning; set on fire; kindle.
متضاد: extinguish
مشابه: burn, fire, flame, inflame, kindle, light

- He ignited the charcoal with his lighter.
[ترجمه ناشناس] او زغال را با فندکش آتش زد
|
[ترجمه گوگل] با فندکش زغال را شعله ور کرد
[ترجمه ترگمان] او زغال را با فندک آتش زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to subject to intense heat; cause to glow with heat.

- The fire in the building ignited the metal roof.
[ترجمه مرتضی] آتش در ساختمان، سقف فلزی را شعله ور کرد.
|
[ترجمه گوگل] آتش سوزی در ساختمان باعث شعله ور شدن سقف فلزی شد
[ترجمه ترگمان] آتش در ساختمان، سقف فلزی را آتش زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to stir up the emotions of; excite.
متضاد: dampen
مشابه: agitate, excite, fire, heat, inflame, kindle

- The electrifying speech ignited the crowd.
[ترجمه گوگل] سخنرانی برق‌آمیز جمعیت را برانگیخت
[ترجمه ترگمان] سخنرانی هیجان انگیز جمعیت را شعله ور کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to cause to begin or emerge suddenly.
مشابه: kindle, start

- This absurd accusation ignited her anger.
[ترجمه گوگل] این اتهام پوچ خشم او را برانگیخت
[ترجمه ترگمان] این اتهام بی معنی خشم او را شعله ور ساخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The new research findings ignited a controversy.
[ترجمه گوگل] یافته های تحقیق جدید بحث و جدل را برانگیخت
[ترجمه ترگمان] یافته های تحقیق جدید باعث شعله ور شدن یک بحث شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- This book ignited in him a lifelong interest in plants.
[ترجمه گوگل] این کتاب علاقه مادام العمر به گیاهان را در او برانگیخت
[ترجمه ترگمان] این کتاب در او یک علاقه مادام العمر به گیاهان را شعله ور ساخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: ignitable (ignitible) (adj.), ignitability (ignitibility) (n.)
• : تعریف: to begin to burn; catch fire; glow with heat.
مشابه: catch, fire, kindle, light, strike

جمله های نمونه

1. Spark plugs ignite in an automobile engine.
[ترجمه گوگل]شمع ها در موتور خودرو مشتعل می شوند
[ترجمه ترگمان]شمع ها در یک موتور اتومبیل شعله ور می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. One match can ignite an entire forest.
[ترجمه گوگل]یک کبریت می تواند کل جنگل را شعله ور کند
[ترجمه ترگمان]یک مسابقه می تواند کل جنگل را روشن کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. A careless remark helped to ignite the conflict between the brothers and the sisters.
[ترجمه گوگل]یک اظهار بی دقتی باعث شعله ور شدن درگیری بین برادران و خواهران شد
[ترجمه ترگمان]یک حرف بی ملاحظه به شعله ور کردن درگیری بین دو برادر و خواهران انجامید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The gunpowder sometimes fails to ignite.
[ترجمه گوگل]باروت گاهی اوقات مشتعل نمی شود
[ترجمه ترگمان]باروت گاهی نمی تواند شعله ور شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Gunpowder can fail to ignite or explode prematurely.
[ترجمه گوگل]باروت ممکن است مشتعل نشود یا زودتر منفجر شود
[ترجمه ترگمان]باروت نمی تواند پیش از موعد منفجر شود و یا منفجر شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. If the mixture proves difficult to ignite, increase the proportion of ethylene.
[ترجمه گوگل]اگر اشتعال مخلوط دشوار است، نسبت اتیلن را افزایش دهید
[ترجمه ترگمان]اگر مخلوط به سختی شعله ور شود، نسبت اتیلن را افزایش دهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Wilson can even ignite an issue which voters may not know is troubling them.
[ترجمه گوگل]ویلسون حتی می تواند موضوعی را که رای دهندگان ندانند که آنها را آزار می دهد، شعله ور کند
[ترجمه ترگمان]ویلسون حتی می تواند مساله ای را شعله ور کند که رای دهندگان آن را نمی دانند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The spark was supposed to ignite the fusion reaction or miniature thermonuclear explosion.
[ترجمه گوگل]قرار بود این جرقه واکنش همجوشی یا انفجار گرما هسته ای مینیاتوری را مشتعل کند
[ترجمه ترگمان]این جرقه باعث شعله ور شدن واکنش هسته ای یا انفجار هیدروژنی مینیاتوری شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Add gin and sherry and carefully ignite.
[ترجمه گوگل]جین و شری را اضافه کنید و با احتیاط آتش بزنید
[ترجمه ترگمان]جین و شری را اضافه کن و به دقت آتش بزنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He hit a wall hard enough to briefly ignite a magnesium wheel, but refused to slow down.
[ترجمه گوگل]او آنقدر به دیوار برخورد کرد که چرخ منیزیمی را برای مدت کوتاهی مشتعل کرد، اما از کاهش سرعت خودداری کرد
[ترجمه ترگمان]او به قدری محکم به دیوار برخورد کرد که بتواند یک چرخ منیزیم را روشن کند، اما از کند کردن آن خودداری کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The firebomb did not ignite and caused only minor damage.
[ترجمه گوگل]بمب آتش نشانی شعله ور نشد و فقط خسارت جزئی ایجاد کرد
[ترجمه ترگمان]بمب آتش زا آتش نداشت و تنها باعث خسارت جزئی شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Don't back down but do not ignite the situation.
[ترجمه گوگل]عقب نشینی نکنید اما اوضاع را شعله ور نکنید
[ترجمه ترگمان]پایین نروید اما وضعیت را روشن نکنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Ignite the magnesium ribbon using a micro burner.
[ترجمه گوگل]روبان منیزیمی را با استفاده از یک میکرو مشعل روشن کنید
[ترجمه ترگمان]Ignite با استفاده از یک چراغ خرد، روبان منیزیم را جذب می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He can score, pass, rebound and ignite the crowd.
[ترجمه گوگل]او می تواند گلزنی کند، پاس بدهد، ریباند کند و تماشاگران را برانگیزد
[ترجمه ترگمان]او می تواند امتیاز، عبور، جهش، و آتش زدن مردم را کسب کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. And the sooth canoodle will ignite our new power. After all, love is the feeling that make our life feel abundant.
[ترجمه گوگل]و کانودل تسکین دهنده نیروی جدید ما را شعله ور می کند به هر حال، عشق همان احساسی است که زندگی ما را سرشار می کند
[ترجمه ترگمان]و the واقعا باعث شعله ور شدن قدرت جدید ما خواهد شد هر چه باشد، عشق احساسی است که باعث می شود زندگی ما به فراوانی احساس شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Fatherly love is to ignite our voyage sails!
[ترجمه گوگل]عشق پدرانه این است که بادبان های سفر ما را مشتعل کند!
[ترجمه ترگمان]عشق ورزیدن این است که بادبان our را روشن کند!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. The burning foam generates such heat that other items in the room can ignite spontaneously.
[ترجمه گوگل]فوم در حال سوختن چنان گرمایی ایجاد می کند که سایر موارد موجود در اتاق می توانند خود به خود مشتعل شوند
[ترجمه ترگمان]کف سوزاندن چنان گرمایی تولید می کند که اقلام دیگری در اتاق به طور خود شعله ور می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. Wish you can benefit from our online sentence dictionary and make progress every day!
[ترجمه گوگل]ای کاش می توانید از فرهنگ لغت جملات آنلاین ما بهره مند شوید و هر روز پیشرفت کنید!
[ترجمه ترگمان]ای کاش شما می توانید از فرهنگ لغت آنلاین ما بهره مند شوید و هر روز پیشرفت کنید!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

اتش زدن (فعل)
light, fire, be alight, ignite, burn, deflagrate

مشتعل شدن (فعل)
light, ignite, be inflamed, explode, take fire

روشن کردن (فعل)
light, clear, clarify, explain, lighten, ignite, brighten, turn on, illuminate, elucidate, refresh, enucleate, explicate, enlighten, illume, illumine, upstart, relume

اتش گرفتن (فعل)
light, fire, ignite, inflame, enflame

گیراندن (فعل)
ignite

تخصصی

[مهندسی گاز] آتش روشن کردن، روشن کردن، مشتعل شدن

انگلیسی به انگلیسی

• set on fire, kindle; start to burn
when something ignites or when you ignite something, it starts burning.

پیشنهاد کاربران

روشن کردن، آتش زدن
ignite ( v ) ( ɪɡˈnaɪt ) =to start to burn; to make sth start to burn, e. g. Gas ignites very easily. Flames melted a lead pipe and ignited leaking gas. ignition 1 ( n )
ignite
گر گرفتن
Cause there's spark in you
You just gotta ignite the light
۱ - شعله ور کردن ۲ - اتش زدن ۳ - روشن کردن ۴ - شروع کردن
به پا کردن
نشئت گرفتن، سرچشمه گرفتن
اخگریدَن.
به آتش کشیدن
شعله ور کردن ( جنگ/زندگی/بحث )
Ignite a war / life/issue
برانگیختن ( خشم یا بحث یا نزاع یا هیجان یا . . . )
A careless remark helped to ignite the conflict between the brothers and the sisters.
بر انگیختن
شعله ور ساختن، مشتعل کردن
the prophet Muhammad ignited an ever - lasting blaze of passion in the human history.
شروع کردن - استارت زدن
خودرو: مشتعل شدن
شدت گرفتن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس