business

/ˈbɪznəs//ˈbɪznəs/

معنی: حرفه، داد و ستد، تجارت، بنگاه، کار و کسب، کاسبی، سوداگری
معانی دیگر: شغل، کار، کسب، (جمع) مشغله، کار ویژه، وظیفه، عمل، مسئولیت، بازرگانی، وابسته به بازرگانی، تجارتی، سوداگرانه، محل کسب (تجارتخانه، شرکت، مغازه، دکان، کارخانه و غیره)، مشتری بودن، موضوع

بررسی کلمه

اسم ( noun )
عبارات: mean business
(1) تعریف: an occupation or trade.
مترادف: calling, career, employment, job, line, m�tier, occupation, position, profession, trade, vocation, work
مشابه: avocation, craft, livelihood, living, metier, pursuit, task

- What business are you in?
[ترجمه گنج جو] به چه کاری مشغولی؟
|
[ترجمه ساعت] بتلن
|
[ترجمه Mohammad] عامیانه میشه: تو ( به معنی داخل ) کار چی هستی ؟ یا کارت چیه ؟
|
[ترجمه جلیل جعفری] کار و کاسبیت چیه؟
|
[ترجمه گوگل] مشغول چه کاری هستید؟
[ترجمه ترگمان] تو در چه کاری هستی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a specific commercial enterprise, or the place where such an enterprise is carried on.
مترادف: company, concern, establishment, firm, house, industry, office, shop, store
مشابه: agency, corporation, enterprise, partnership, team

- She owns two businesses: a card shop and a restaurant.
[ترجمه گوگل] او صاحب دو تجارت است: یک مغازه کارت فروشی و یک رستوران
[ترجمه ترگمان] او صاحب دو کسب وکار است: یک فروشگاه کارت و یک رستوران
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: the activity of buying and/or selling goods or services in order to make money.

- He's decided to go into business instead of becoming a teacher.
[ترجمه Mohammad] او تصمیم دارد بجای معلم شدن وارد تجارت شود .
|
[ترجمه گوگل] او تصمیم گرفته به جای معلم شدن، وارد تجارت شود
[ترجمه ترگمان] او تصمیم گرفت به جای تبدیل شدن به یک معلم به کسب وکار برود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I'm looking for a book on becoming successful in business.
[ترجمه مسعود] من دنبال یک کتاب برای موفقیت در کسب و کار هستم
|
[ترجمه Mohammad] دنبال کتابی یک کتاب میگردم که من رو در تجارت موفق کنه . یا : دنبال یک کتاب هستم که من رو در تجارت موفق کنه .
|
[ترجمه گوگل] من به دنبال کتابی برای موفقیت در تجارت هستم
[ترجمه ترگمان] دنبال کتابی می گردم که در تجارت موفق شوم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The manufacturer and the retailer had been doing business for years.
[ترجمه Mohammad] تولید کننده و خرده فروش سالهاست با هم معامله می کنند
|
[ترجمه گوگل] سازنده و خرده‌فروش سال‌ها تجارت می‌کردند
[ترجمه ترگمان] تولید کننده و خرده فروش به مدت چند سال کار خود را انجام می دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: the buying and selling activities of organizations, or the activities of customers in relation to these organizations.

- Our company does a great deal of business with companies in Asia.
[ترجمه محمد.ص] شرکت ما رابطه تجاری خوبی با شرکت های آسیایی دارد
|
[ترجمه گوگل] شرکت ما تجارت زیادی با شرکت های آسیایی انجام می دهد
[ترجمه ترگمان] شرکت ما معامله بزرگی با شرکت ها در آسیا انجام می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- If we are not satisfied with your company's services, we will take our business elsewhere.
[ترجمه Mohammad] اگر از خدمات شرکت شما راضی نباشیم با جای دیگه ای معامله میکنیم .
|
[ترجمه گوگل] اگر از خدمات شرکت شما راضی نباشیم، کسب و کار خود را به جای دیگری خواهیم برد
[ترجمه ترگمان] اگر از خدمات شرکت راضی نباشیم، کسب وکار مان را در جای دیگر می گیریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- These clients are unpleasant to deal with, but we need their business.
[ترجمه محمد.ص] این مشتریان برای معامله غیرقابل تحمل هستند ، اما برای تجارت ما به آنها احتیاج داریم
|
[ترجمه گوگل] برخورد با این مشتریان ناخوشایند است، اما ما به تجارت آنها نیاز داریم
[ترجمه ترگمان] این مشتری ها برای مقابله با آن ها ناخوشایند هستند، اما ما به کسب وکار آن ها نیاز داریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: the course of trade; commerce.
مترادف: commerce, trade, traffic
مشابه: buying, merchandising, selling

- Business was bad last quarter.
[ترجمه Mohammad] معامله سری قبلمون بد بود .
|
[ترجمه گوگل] تجارت سه ماهه گذشته بد بود
[ترجمه ترگمان] کار و کاسبی دیشب بد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Hot weather is good for our ice cream business at the cafe.
[ترجمه t.a] هوای گرم برای کسب و کار بستی فروشی ما در کافه خوب است
|
[ترجمه گوگل] هوای گرم برای تجارت بستنی ما در کافه خوب است
[ترجمه ترگمان] هوای گرم برای تجارت بستنی ما در کافه مناسب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: a duty, concern, or appropriate personal interest.
مترادف: affair, concern, problem, province, question, responsibility
مشابه: case, department, duty, function, issue, obligation, task

- How much money I make is none of your business.
[ترجمه ❥ℳα❧ℋ❦ⒹᎥ㋡] هر چقدر پول که در می آورم به شما ربطی ندارد
|
[ترجمه فرح] اینکه من چقدر درآمد دارم به شما ربطی نداره
|
[ترجمه Mohammad] به شما ربطی نداره من چقدر پول درمیارم .
|
[ترجمه گوگل] اینکه من چقدر پول در می آورم به شما ربطی ندارد
[ترجمه ترگمان] چقدر پول در می آورم هیچ ربطی به تو ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It's my business to see that the work gets done.
[ترجمه محمد.ص] مسئولیت بنده این است تا بر نحوه انجام صحیح کارها نظارت کنم .
|
[ترجمه گوگل] این کار من است که ببینم کار انجام می شود
[ترجمه ترگمان] کار من این است که ببینم کار انجام می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: a particular matter, process, or event.
مترادف: affair, circumstance, event, happening, matter, occurrence, process, situation
مشابه: case, concern, issue, question, thing

- The girl's disappearance was a strange business.
[ترجمه فرح] ناپدید شدن این دختر موضوع عجیبی بود
|
[ترجمه گوگل] ناپدید شدن این دختر کار عجیبی بود
[ترجمه ترگمان] ناپدید شدن دختر کار عجیبی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
• : تعریف: of or relating to commercial business.
مترادف: commercial, financial, merchant
مشابه: mercantile

- She's getting a degree in business administration.
[ترجمه گوگل] او مدرک مدیریت بازرگانی می گیرد
[ترجمه ترگمان] او مدرک مدیریت بازرگانی را دریافت می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He's not very skilled in business dealings.
[ترجمه فرح] او در معاملات تجاری خیلی ماهر نیست
|
[ترجمه جلیل جعفری] از چم و خم کاسبی سررشته چندانی ندارد.
|
[ترجمه گوگل] او در معاملات تجاری مهارت چندانی ندارد
[ترجمه ترگمان] او در معاملات تجاری ماهر نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. business activity is on the up
فعالیت بازرگانی رو به افزایش است.

2. business competition
رقابت بازرگانی

3. business cycle
دوران (یا چرخه ی) اقتصادی

4. business here is a little slow in summer
در اینجا تابستان ها کاسبی کساد است.

5. business is picking up
کاسبی دارد رونق می گیرد.

6. business matters
مطالب مربوط به کسب و کار

7. business savvy
جربزه ی کاسبی

8. business transactions
معاملات بازرگانی

9. business as usuall
(علیرغم مشکلات) کار ادامه دارد،کاسبی مثل همیشه است

10. business before pleasure
اول کار و بعد تفریح،کار از تفریح مهمتر است

11. business end
(عامیانه - در مورد سلاح یا ابزار) بخشی که صدمه می زند (مثلا تیغه ی شمشیر نه دسته ی آن)،بخشی که کار صورت می دهد

12. business insurance
بیمه ی کار و کسب،بیمه ی تجاری

13. business is business
حساب حساب است و کاکا برادر،کار (یا کاسبی) شوخی برنمی دارد

14. business is good (or bad)
کاسبی خوب (یا بد) است،وضع بازرگانی خوب (یا بد) است

15. a business downturn
کسادی اقتصادی

16. a business letter
نامه ی بازرگانی

17. a business lull
کسادی در کسب و کار

18. his business is in high gear
کسب و کارش خیلی روبراه است.

19. his business is thriving
کاسبی او گرفته است.

20. large-scale business operations
فعالیت های گسترده ی بازرگانی

21. marginal business
کاسبی کم درآمد

22. our business deals with japan
معاملات بازرگانی ما با ژاپن

23. our business is on a sound footing
کسب و کار ما برپایه ی مستحکمی استوار است.

24. our business ties with your company
روابط بازرگانی ما با شرکت شما

25. small-scale business operations
فعالیت های بازرگانی محدود

26. stagnant business
کاسبی کساد

27. the business of packing for a trip
عمل چمدان بستن برای سفر

28. the business section of the city
محله ی تجارتی شهر

29. their business crashed
وضع کاسبی آنها یک باره خراب شد.

30. their business throve for a while and then peaked out
کاسبی آنها چند صباحی رونق داشت و سپس رو به کسادی گذاشت.

31. what business are you in?
شما به چه کاری مشغولید؟ حرفه ی شما چیست ؟

32. do business with
معامله کردن با،معامله داشتن با،داد و ستد کردن با،رابطه داشتن با

33. mean business
جدی بودن،به حرف خود عمل کردن

34. mean business
جدی بودن،شوخی نداشتن

35. a legitimate business
کاسبی مشروع

36. a roaring business
یک کاسبی پر رونق

37. a rousing business
کاسبی پر رونق

38. a small business
موسسه ی بازرگانی خرده پا

39. he has business interests all over the world
او در تمام دنیا علایق بازرگانی دارد.

40. how is business these days?
این روزها کاسبی چطور است ؟

41. ice cream business is slack in winter
در زمستان بازار بستنی کساد است.

42. no one's business but his own
به هیچکس مربوط نیست جز خودش.

43. there's no business like show business. . .
هیچ حرفه ای مانند حرفه ی نمایش (نمایشگری) نیست. . .

44. these days business is brisk
این روزها کاسبی روبراه است.

45. be in business
آماده ی کار یا کسب بودن،مشغول به کار و کسب بودن

46. have no business to . . .
حق نداشتن

47. like nobody's business
(قدیمی - عامیانه) به سرعت و شدت

48. never mix business with pleasure
کار را با تفریح قاطی نکن،موقع کار کردن کار بکن

49. run a business
کسب (یا شرکت یا بنگاه و غیره) را اداره کردن

50. after the war business boomed
پس از جنگ،بازرگانی جهش بزرگی کرد (رونق گرفت).

51. bookish learning on business is no guarantee of success in the bazaar
دانش کتابی درباره ی تجارت تضمین موفقیت دربازار نیست.

52. during the morning business was quiet
در بامداد کاسبی کساد بود.

53. he is studying business
او دارد بازرگانی می خواند.

54. he negotiated his business with remarkable skill
او با مهارت چشمگیر معاملات بازرگانی خود را انجام می داد.

55. i have a business to settle before going
پیش از رفتن باید به کاری رسیدگی کنم.

56. the two brothers' business flourished and they both became rich
کاسبی آن دو برادر رونق گرفت و هردو پولدار شدند.

57. they have no business to interfere
آنها حق دخالت ندارند.

58. they started the business on a shoestring
آنها کاسبی را با سرمایه ی کمی آغاز کردند.

59. to be in business
مشغول کاسبی بودن

60. to succeed in business
در کاسبی موفق بودن

61. get down to business
به کار اصلی پرداختن،کار و بار را شروع کردن

62. go about one's business
به کار و بار خود پرداختن (و کاری به کار دیگران نداشتن)

63. go out of business
(شرکت و مغازه و غیره) تعطیل شدن (برای همیشه)

64. mind one's own business
مشغول کار خود بودن (و کاری به کار دیگران نداشتن)،فضولی نکردن

65. a healthy book publishnig business
موسسه ی انتشاراتی پر رونق

66. for me, writing is business as well as recreation
برای من نگارش هم کسب است هم تفریح.

67. he was successful in business but it was done at the expense of his health
او در کاسبی موفق بود ولی این موفقیت به قمیت سلامتی او تمام شد.

68. his social life and business life are tied closely
زندگی اجتماعی و زندگی شغلی او با هم رابطه ی نزدیکی دارد.

69. his stake in the business was less than ten percent
سرمایه ی او در آن کاسبی کمتر از ده درصد (کل سرمایه) بود.

مترادف ها

حرفه (اسم)
mystery, profession, pursuit, avocation, business, vocation, occupation, trade, metier, carrier

داد و ستد (اسم)
intercourse, business, trade, bargain, chaffer

تجارت (اسم)
business, trade, commerce

بنگاه (اسم)
service, institution, institute, corporation, business, foundation, establishment

کار و کسب (اسم)
business

کاسبی (اسم)
business, trade

سوداگری (اسم)
business, trade

تخصصی

[حسابداری] معامله ؛ تجارت ؛ کسب و کار
[فوتبال] تجارت
[صنعت] تجارت، حرفه، کسب و کار
[نساجی] اطلاعات تجاری - تجارت - تجارت خانه
[ریاضیات] اداری، مؤسسه ی بازرگانی، تجارت، دادوستد، سوداگری، بنگاه بازرگانی، شغل بازرگانی، کسب و کار

انگلیسی به انگلیسی

• commerce, trade; matter; movements and gestures by actors in a play
of business, of commerce, of trade
business is work relating to the production, buying, and selling of goods or services.
a business is an organization which produces and sells goods or provides a service.
you can use business to refer to any activity, situation, or series of events.
you can give a warning or a negative opinion about an event or situation by saying it is, for example, a difficult business, a dangerous business, or an expensive business.
you can use business to refer to serious or important matters,
if you say that something is your business, you mean that it concerns you personally and that other people should not get involved in it.
when people or companies do business, one of them sells goods or provides a service to the other.
if one politician or government does business with another, they have discussions or make agreements.
if a shop or company is or stays in business, it is continuing to trade, often despite difficulties.
if you say that a person or organization is in business, you mean they have overcome some problems and are able to continue their activities.
if a shop or company goes out of business, it has to stop trading because it is not making enough money.
if someone describes a situation by saying that it is business as usual, they mean that the situation is normal, especially after an emergency or crisis.
if someone means business, they are serious and determined about what they are doing; an informal expression.
if you say that someone has no business to do something, you mean that they have no right to do it.
if you say to someone `mind your own business' or `it's none of your business', you are telling them not to ask about something that does not concern them; an informal expression.

پیشنهاد کاربران

کسب و کار
مثال: He's traveling to Tokyo on business.
او به توکیو برای کسب و کار رفته است.
Business
واژه ی مصوب: کَسبار

منبع: انجمن بازدیسان پارسی
کسب و کار
موسسه بازرگانی، داد و ستد، سوداگری، حرفه، کاسبی، بنگاه، تجارت، قانون فقه: کسب، تجارت، بازرگانی: شرکت، تجارتخانه
بازار ( به معنی شهرت ) ، بازار گرمی کردن.
trade, bargaining, commerce, dealings, industry, manufacturing, selling, transaction
- establishment, company, concern, corporation, enterprise, firm, organization, venture
- profession, career, employment, function, job, line, occupation, trade, vocation, work
...
[مشاهده متن کامل]

- concern, affair, assignment, duty, pigeon ( informal ) , problem, responsibility, task
کسب و کار
موسسه بازرگانی، داد و ستد، سوداگری، حرفه، کاسبی، بنگاه، تجارت، قانون فقه: کسب، تجارت، بازرگانی: شرکت، تجارتخانه

معانی مختلفی بویژه در زبان عامیانه دارد که عرض می کنم؛
1 -
Seriousness: When someone says “let’s get down to business, ” they mean that it’s time to start taking things seriously
جدی بودن: وقتی کسی می گوید let’s get down to business، به این معنی است که وقت آن است که مسائل را جدی بگیرید.
...
[مشاهده متن کامل]

I don’t have time for games. Let’s get down to business and finish this project.
2 -
Matter: The phrase “mind your own business” means that someone should not interfere in other people’s affairs
موضوع، امور، مسایل: عبارت mind your own business به این معنی است که کسی نباید در امور/ مسایل دیگران دخالت کند.
I don’t want to hear about your personal life. Mind your own business.
3 -
Sexual activity: The term “doing business” can be used to refer to sexual activity
فعالیت جنسی: اصطلاح "doing business" را می توان برای اشاره به فعالیت جنسی استفاده کرد.
I heard they were doing business in the back room.
4 -
Drugs: The term “business” can be used as a code word for drugs
مواد مخدر: اصطلاح "business" را می توان به عنوان کلمه رمز برای مواد مخدر استفاده کرد.
The police found a large amount of business in his car.
5 -
Money: The phrase “all about the business” means that someone is focused on making money
پول: عبارت all about the business به این معنی است که شخصی روی کسب درآمد/ پول در آوردن متمرکز است.
He’s all about the business. He doesn’t care about anything else.

منابع• https://www.indeed.com/career-advice/career-development/jargons-in-business
Business is very quiet
کار و کاسبی کساده
It is none of my business
بمن چه؟
It is none of your business
به تو چه؟، به تو ربطی نداره!
سلام خانم و یا آقای dpr بنده همان شخصی هستم که گفتم بیزینس به تنهایی معنی شرکت و کمپانی نمیده و ایضا به برخی از دوستان گفتم که از منابع و فرهنگ لغت خارجی استفاده کنند و یا به دانش خودشون متکی باشند . که جنابعالی لطف فرمودید از دیکشنری لانگ من معنی انگلیسی به انگلیسی واژه بیزینس رو در این قسمت گذاشتین . لازمه در مورد این موضوع توضیحی بدم خدمتتون .
...
[مشاهده متن کامل]

اول اینکه اگر مشاهده بفرمایید در دیکشنری لانگ من نوشته شده معنی شماره ۲ و یا بهتر بگم معانی دیگر . بعد آمده نوشته سازمان ، مؤسسة، ارگان ، یا بهتر بگم محلی که در آنجا تولید و یا فروش کالا در آنجا بشود مثل مغازه و کارخانه .
در ادامه میاد مثال میزنه و میگه به عنوان مثال
Family business, own business و دیگر مثال هایی که زده و معنی آنها رو هم می دانید . در واقع مجددا آمده بیزینس رو با واژه دیگری آورده که به سبب اضافه شدن اون واژه هست که business معنی کمپانی یا شرکت رو گرفته . لذا مجددا عرض میکنم واژه بیزینس هرگز به تنهایی معنی شرکت و کسب و کار نمی دهد و اولین معنی که در دیکشنری لانگمن هم برای این واژه بکار رفته خرید و فروش یا همان معامله هست و هر گاه این واژه به تنهایی در جایی آمده باشد هرگز به معنی کسب و کار نمی باشد و متاسف هستم برای مترجمینی که این واژه رو به کسب و کار ترجمه می کنند. در مورد خود واژه کسب وکار باید عرض کنم بنده در هیچ یک از فرهنگ لغات فارسی به فارسی واژه کسب و کار رو که چه معنی می دهد پیدا نکردم . البته نه اینکه معنی اون رو ندانم فقط منظورم این هست که این واژه چند سالی هست داره بکار برده میشه و نمی دانم کدام دانشمندی چنین واژه ای رو وارد زبان ما کرده . در هر صورت بنده چنین واژه ای رو در فرهنگ لغت دهخدا و معین و غیره پیدا نکردم. حالا چطور ما در برخی متون رسمی از واژه ای استفاده میکنیم که معادل اون در فرهنگ لغت فارسی به فارسی نیست خودش از عجایب هست . مثل این می مونه که در دستور زبان و نامه های رسمی بجای اینکه بنویسیم متشکرم یا ممنونم ، بنویسیم دمت گرم . هر چند شاید واژه دمت گرم در لغت نامه فارسی به فارسی باشد . ولی کسب و کار در فرهنگ لغت فارسی به فارسی وجود ندارد .

به معنای فعالیت خیلی جدی. . .
If your prices are high, your customers take their business elsewhere.
اگر قیمت تان بالا باشد مشتریان از جاهای دیگر خرید می کنند.
اینجا business به معنای خرید است.
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : busy
✅️ اسم ( noun ) : business
✅️ صفت ( adjective ) : busy
✅️ قید ( adverb ) : busily
بازره
اسم مصدر از بازردن ( مصدر نوساخته ) به معنی بیزنس کردن ( Doing Business ) .
بعضی از دوستان گفتن که بیزینس یعنی خرید و فروش و کمپانی و شرکت نیستش، که درسته. اما اگر با یه چیزای دیگه بیاید معنی� کمپانی� هم می دهد.
از دیکشنری لانگمن:
COLLOCATIONS – Meaning 2: an organization such as a company, shop, or factory that produces or sells goods or provides a service
...
[مشاهده متن کامل]

VERBS
have/own a business
Nick owned a software business in Boston.
run a business ( =manage it )
There’s plenty of advice available on how to run your own business.
start/set up a business
When you’re starting a business, you have to work longer hours.
take over a business ( =buy it or start running it )
When my father retired, I took over the business.
build ( up ) /develop a business
He spent years trying to build a business in Antigua.
establish a business
She overcame many financial difficulties to establish her business.
a business succeeds
Making a business succeed is not simple.
a business collapses/fails ( =stops operating )
35% of small businesses fail in the first year of operation.
ADJECTIVES/NOUN BUSINESS
a small business ( =that employs only a few people )
Many small businesses have been badly hit by the recession.
a medium - sized business
They offer services to small and medium - sized businesses.
a software/catering/construction etc business
His girlfriend runs a catering business.
a family business ( =owned and controlled by one family )
For many years the hotel was a family business.
an import/export business
Kingwell had an export business in New Zealand.
a successful/profitable/thriving business
Within a few years she had established a thriving business in London.
a viable business ( =one that is likely to be successful )
It soon became clear that the restaurant was not a viable business.
BUSINESS NOUN
a business partner ( =someone who shares a business with you )
Margie was his wife and also his business partner.
a business manager
We need to take on a business manager to deal with some of the admin.
a business customer/client
We’re providing our business customers with reliable, proven Internet technology

فعالیت، وظیفه، کار، تکلیف، کاروبار
Business : بیز نِس
Busyness : بیزی نِس
این دو با هم فرق دارن
کسب و کار
فعالیت
بیزینس
دوست عزیز در مورد لغت business مطالبی را از منبع سایت بیاموز ذکر نموده اید .
باید عرض کنم که بنده مدت ۱۳ سال در خارج از کشور زندگی کرده ام و بجز زبان انگلیسی با زبانهای عربی و اردو و ترکی آشنا هستم . ( البته باید عرض میکردم که تسلط دارم ولی چون چیزی به عنوان تسلط کامل در هیچ زبانی برای هیچ شخصی وجود ندارد از عبارت آشنا هستم استفاده کردم )
...
[مشاهده متن کامل]

در دیکشنری انگلیسی به انگلیسی کمبریج و یا آکسفورد
معنی لغت business این هست
the �activity �of� buying �and� selling� goods� and� services
( فعالیت در خرید و فروش کالا و خدمات )
بنده قبلا هم عرض کرده ام که هر چیزی اسمی دارد و اسم انجام معامله در زبان انگلیسی business می باشد .
درست است که این لغت ممکن است با ترکیب با لغتی دیگر معنی دیگری بدهد مثل business man به معنی تاجر یا business office به معنی دفتر کار و. . . ولی هیچگاه این لغت به تنهایی به معنی کار و یا فعالیت و یا موسسه و بنگاه و شرکت نیست .
مثال : شخصی می خواهد بگوید ( این مؤسسه متعلق به من است ) کدام درست است ؟
This institution belongs to me یا
This business belongs to me
و مثال های متعدد دیگر .
پس بهترین و نزدیک ترین معادل برای لغت business که به تنهایی استفاده بشود . معامله و یا خرید و فروش است .
دیگر معانی که برای این لغت بکار برده می شود قطعا و باید لغت business با لغتی دیگر ترکیب شده باشد تا معانی چون کسب و کار و مؤسسه و شرکت و فعالیت را بدهد .
اصرار بی مورد در ترجمه غلط این لغت جای سوال دارد .
در پایان عرض کنم که لطفاً از منابع داخلی برای اثبات لغتی خارجی استفاده ننمایید و بهتر است از منابع خارجی استفاده کنید و یا بر دانش خود تکیه نمایید .

�I couldn’t let them know that my business venture because I trust wrong people
دوست محترم خانم زینب . ترجمه ای که برای این عبارت بکار بردید ترجمه ای کامل نبود و به نظر بنده باید این عبارت اینگونه ترجمه شود .
...
[مشاهده متن کامل]

( ( من نمی خواستم آنها متوجه شوند که من به دلیل اعتماد اشتباه، سرمایه گذاری نا موفقی داشتم ) )

واژه business به معنای کار
واژه business به معنای فعالیت های کاری از قبیل خرید و فروش، خدمات رسانی، تولید کالا استفاده می شود که همه ی این فعالیت ها در راستای پول درآوردن است. در فارسی معادل های زیاد ولی نزدیک به هم دارد. یکی از معانی business در مفهوم کلی به معنای کار است. مثلا:
...
[مشاهده متن کامل]

a business meeting ( یک ملاقات کاری )
وقتی business با فعل do می آید به معنای کار کردن، تجارت کردن، خرید و فروش کردن می دهد. مثلا:
our firm does a lot of business with overseas customers ( شرکت ما با مشتریان خارجی زیادی کار می کند. )
وقتی می خواهیم در انگلیسی بگوییم فردی یا شرکتی از کار بیکار شده یا آن شرکت یا کارخانه بسته شده است از این اصطلاح استفاده می کنیم:
to be out of business ( از کار بیکار شدن/ بسته شدن )
واژه business معنای کسب و کار هم می دهد و به مقدار یا نرخ کار انجام شده توسط فرد یا شرکت اشاره می کند. مثلا:
business was bad ( کسب و کار بد بود. )
business was booming ( کسب و کار پر رونق بود. )
اصطلاح to go into business with somebody به معنای شریک کاری یا تجاری کسی شدن می باشد. مثلا:
he went into business with his brother ( او با برادرش شروع به همکاری تجاری کرد. )
معنای دیگر واژه business به معنای هر گونه موسسه یا دفتر تجاری مثلا مغازه، شرکت، دفتر، کارخانه و . . . است. مثلا:
to start a business ( یک کاری را شروع کردن [مثلا مغازه ای باز کردن] )
she works in the family business ( او در شرکت ( یا کارخانه ) خانوادگی کار می کند. )
این واژه غیر قابل شمارش است و هیچگاه s جمع نمی گیرد.
منبع: سایت بیاموز

در تکمیل مثالهای خوب یکی از اعضا :
این که این کلمه باید درخور جمله و متناسب با منظور نویسنده متن ترجمه شود کاملا درست است.
اما نکته ای که دونستن اون خالی از لطف نیست:
کلمه ترافیک Traffic یعنی آمد و شد خودرو ( عبور و مرور ) و ازدحام زیاد خودرو ترافیک گفته نمی شود. ( به اشتباه جا افتاده )
...
[مشاهده متن کامل]

Heavy Traffic میشه ازدحام زیاد خوردو.
و
business venture هم سرمایه گذاری در کسب و کار ( جدید - چون از آینده آن کاملا مطمئن نیستیم در واقع در حال ریسک کردنیم )
I couldn’t let them know that my business venture failed because I trusted the
wrong people
نتوانستم به آنها بگوییم که چون به آدم نادرستی اعتماد کردم ، کل سرمایه ام را باختم. ( از دست دادم )

کارگان = business man
کارگان بر همسانی بازرگان ساخته شده.
کارگانی = business.
به معنی کار. مربوط. ارتباط
تجارت ، بازرگانی
انجام دادم کاری، تجارت ، بیزینس
⁦[Phrase]
do business = بیزینس کردن - معامله کردن
set up business = راه انداختن کسب و کار
run a business = بیزنس اداره کردن
[Noun]
✔️ ⁩بنگاه
Does a business have the right to direct and control how the worker does the task for which he or she is hired?
...
[مشاهده متن کامل]

Oxford Dictionary@

در خصوص لغت business باید با مثالی معنی دقیق رو خدمتتون عرض کنم .
دوستان هر کاری یا هر چیزی یک اسم داره مثلاً ازدحام خودرو ها در خیابان اسمش ترافیک هست . یا به دنبال توپ دویدن و با پا به آن ضربه زدن اسمش فوتبال هست . یا غذا خوردن در ظهر اسمش نهار هست و خیلی مثالهای دیگه .
...
[مشاهده متن کامل]

حالا انجام هر معامله ای هم در زبان انگلیسی یک اسم دارد و آن اسم business هست .
پس اسم انجام فعل معامله را business گویند .
البته لغت business بسته به کل جمله معانی دیگری هم می دهد ولی هیچگاه به تنهایی معانی همچون کسب و کار یا شرکت را نمی دهد . زیرا شرکت و کسب و کار یا شغل برای خود معادل های دیگری دارند . که معادل company شرکت یا معادل job شغل یا معادل کار work می باشد .
از دوستان مترجم خواهش میکنم لطفاً در ترجمه های متون دقت بفرمایند و در هر جایی که از این لغت استفاده میشود سریعاً آن را به کسب و کار ترجمه ننمایند و به کل متن اصلی و عناوین آن دقت نمایند تا ترجمه ای مناسب از واژه ها داشته باشند. صرف استفاده از معادلی ممکن است بصورت ترجمه لغت به لغت درست باشد ولی قطعاً منظور متن اصلی را کاملاً تغییر خواهد داد .

None of your business
به تو ربطی نداره
در معنای اصلی به معنی "کسب و کار است" که متاسفانه اغلب با تجارت یا کار مترادف
و یکسان برداشت می شود در حالی که اساساً business با تجارت و کار متفاوت است
گر چند اشتراکاتی بین آنها موجود است اما هرگز یکی نیستند.
business
این واژه ای آریایی - اروپایی است :
business: bus - i - ness
bus = که در انگلیسی biz لَفزیده می شود ، همان بیش یا بَس ( در واژه ء بسیار ) پارسی است که نشان دهنده ء انجام فراوان یک کار میباشد.
...
[مشاهده متن کامل]

i = میانوند که در پارسی در آمیزش با بیش : بیشی
ness = پسوند : ناک پارسی مانند دردناک ، غمناک
گرته برداری :
buisy = بیشی، بَسی، بِسی
business = بیشناک ، بَسناک
مینه : در پیشه بازرگانی در کاری بیش از اندازه سرگرم بودن و به آن پرداختن

mind your own business یعنی سرت به کار خودت باشه
Business =فعالیت ( ( نه به معنی کار یا شغل بلکه به معنی کوشیدن به لغت نامه دهخدا مراجعه شود در مورد لغت فعالیت ) ) ، خرید و فروش ، مسئولیت ، داد و ستد ، امور ، به کسی ربطی نداشتن . دیگر معانی مانند کسب و کار صحیح نیست لطفا بکار نبرید معنی لغت کسب و کار = vocation می باشد نه business.
To Represent The Business
برای نمایندگی امور
commercial business: فعالیت تجاری
بزینــس، تجآرتــ
خرید و فروش، داد و ستد
Where he goes is none of my business
او به کجا رفته به من ربطی ندارد
Business :ارتباط، وظیفه، کار
کسب و کار
تجارت
داد و ستد
رسمی
Business attire
پوشش/لباس رسمی
Run a business:
( تجارتخانه، شرکت، مغازه، دکان، کارخانه و غیره ) رو اداره کردن
یکی از رشته های دانشگاهی: ( مدیریت بازرگانی ) 📚🎲
در دانشگاه :رشته بازرگانی
امر ، امور ، کار ، کارها
موضوع
تجاری
هوش تجاری : فرایندهای مختلف جهت ایجاد گزارشات تحلیلی و تصمیم گیری بر مبنای داده های فعلی یک سازمان
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٩)

بپرس