عوض کردن


برابر پارسی: جابجا کردن، جابجاکردن

معنی انگلیسی:
change, connection, renew, turn, vary, to change, to replace, to relieve

لغت نامه دهخدا

عوض کردن. [ ع ِ وَ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) چیزی را بجای چیز دیگر دادن و مبادله کردن. کوهریدن. گهولیدن. تبدیل نمودن. ( ناظم الاطباء ). عوض گردانیدن. تعویض. بدل کردن :
به نور عقل درین انجمن کسی بیناست
که کرد دولت بیدار را به خواب عوض.
صائب ( از آنندراج ).

فرهنگ فارسی

چیزی را بجای چیز دیگر دادن و مبادله کردن کوهریدن گهولیدن

جدول کلمات

معاوضه, ابدال

مترادف ها

exchange (فعل)
عوض کردن، مبادله کردن، تسعیر یافتن

change (فعل)
تغییر دادن، عوض کردن، برگشتن، عوض شدن، تغییر کردن، تبدیل کردن، تعویض کردن، دگرگون کردن یا شدن، معاوضه کردن، خردکردن

alter (فعل)
اصلاح کردن، تغییر دادن، عوض کردن، دگرگون شدن، تغییر یافتن، دگرگون کردن، جرح و تعدیل کردن

vary (فعل)
تغییر دادن، عوض کردن، دگرگون کردن، تغییر کردن، بی ثبات کردن، فرق داشتن، متنوع ساختن، تنوع دادن به

remodel (فعل)
عوض کردن، تعمیر کردن، تغییر وضع دادن

replace (فعل)
عوض کردن، تعویض کردن، جابجا کردن، جایگزین کردن، چیزی را تعویض کردن

swap (فعل)
عوض کردن، بیرون کردن، مبادله کردن، جانشین کردن

فارسی به عربی

تبادل , تغییر , عدل

پیشنهاد کاربران

عَوَض کَردَن: ( رخت، چیز، ترابرهای فردی و همگانی ) جابەجا کردن، دگرگون / دگرش کردن
تغییر کردن = تغییر دادن
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند
گر تو نمی پسندی تغییر کن قضا را
حافظ
درگذشته، به جای عوض کردن، از فعل گردانیدن هم استفاده میکردند.
مثل جامه گردانیدن.
میتوانید دراین باره، به واژه نامه دهخدا نگاه کنید
جایگزین کردن
گَهولیدَن.
آلِشاندن = عوض کردن
جابجاییدن = جا به جا کردن/شدن.
دگراندن = تغییر دادن
دگرانیدن
- بدل کردن ؛ معاوضه کردن و گهولیدن. ( ناظم الاطباء ) . ابدال. ( تاج المصادر بیهقی ) . تبدیل. ( ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ) . عوض کردن. استبدال. استیهار. بگردانیدن. برگردانیدن. بازگردانیدن. تعویض. ( یادداشت مؤلف ) :
...
[مشاهده متن کامل]

بدل کرده جهان سفله هستی را بناهستی
فرومانده بدین کار اندرون گردون چو شیدائی.
ناصرخسرو.
به لاله بدل کرده گردون بنفشه
به پیروزه بخرید یاقوت اصفر.
ناصرخسرو.
ستم را بشفقت بدل کرده نیز
بسا مشکلی را که حل کرده نیز.
نظامی.
چو خسرو دید کایام آن عمل کرد
کمند افزود و شادروان بدل کرد.
نظامی.
دوتا کرد از غمش سرو روان را
به نیلوفر بدل کرد ارغوان را.
نظامی.
چون وزیر ماکر بداعتقاد
دین عیسی را بدل کرد از فساد.
مولوی.
وجود خلق بدل می کنند ورنه زمین
همان ولایت کیخسرو است و پور قباد.
سعدی.
شرف خاندان دولت و ملک
خانه تحویل کرد و خرقه بدل.
سعدی.
- بدل گردانیدن ؛ عوض کردن : اکنون از خدای عزوجل و از شما می پذیرم که هررنج که از وی بردید براحت بدل گردانم. ( فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 76 ) .

اگه انگلیسی شو بخواین میشه change یا vary : )
در پارسی " ورتنیدن " در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو.

بپرس