collect

/kəˈlekt//kəˈlekt/

معنی: متراکم کردن، جمع کردن، گرد اوردن، فراهم اوردن، وصول کردن، فراهم کردن، جمع اوری کردن، مدون کردن
معانی دیگر: گردآوری کردن، بر هم کردن، وصل کردن (از منابع گوناگون)، (حواس و غیره) جمع کردن یا شدن، جمع و جور کردن، مشایعت کردن، با خود بردن، دور هم جمع شدن، گرد آمدن، انباشته شدن، استنتاج کردن، نتیجه گرفتن، (در برخی مراسم کلیسایی) دعای کوتاه

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: collects, collecting, collected
(1) تعریف: to gather together or assemble.
مترادف: amass, assemble, gather, pile up
متضاد: disperse, distribute, scatter
مشابه: agglomerate, aggregate, cluster, compile, concentrate, congregate, convene, converge, convoke, group, heap, huddle, marshal, mass, pile, raise, rendezvous, scrape together, stack, summon

- I collected the various papers that were lying on the desk.
[ترجمه الهه مختار آبادی] کاغذ های مقلات را روی میز جمه آوری کردم
|
[ترجمه گوگل] کاغذهای مختلفی را که روی میز گذاشته بودند جمع کردم
[ترجمه ترگمان] کاغذهای مختلف را که روی میز قرار داشتند جمع کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to accumulate and make a collection of.
مترادف: accumulate, amass, cumulate, save
مشابه: garner, gather, hoard, raise, squirrel, stash, stow

- He collects stamps as a hobby.
[ترجمه Avin💋] او به عنوان سرگرمی تمبر جمع می کند
|
[ترجمه mobinaa] او برای سرگرمی تمبر هایی ا جمع آوری میکند
|
[ترجمه maneli cute harry potter girl like you] او برای سرگرمی خود تمبر جمع می کند
|
[ترجمه A.S Bihess] او برای سرگرمی تمبر هایی را جمع می کند
|
[ترجمه الهه مختار آبادی] او برای سرگرمی مهر جمع می کند
|
[ترجمه گوگل] او به عنوان یک سرگرمی تمبر جمع آوری می کند
[ترجمه ترگمان] به عنوان سرگرمی تمبر جمع می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to call for or obtain payment.
مترادف: call for, fetch, take
مشابه: gather, levy, marshal, obtain, store

- The landlord came to collect the rent.
[ترجمه Amir] مهماندار برای گرفتن بلیط جلو آمد
|
[ترجمه هدیه] مهماندار برای گرفتن بلیط امد
|
[ترجمه امیرحسین] صاحب خانه امد تا اجاره ی خانه را بگیرد
|
[ترجمه گوگل] صاحبخانه آمد تا اجاره را جمع کند
[ترجمه ترگمان] میهمان خانه دار آمد تا اجاره را بگیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to make (oneself) calm or prepared, esp. after being disturbed or disrupted.
مترادف: calm, compose, recover
مشابه: prepare, quiet

- Still shaken from the frightening incident, she tried to collect herself.
[ترجمه گوگل] هنوز از این حادثه ترسناک تکان خورده بود، سعی کرد خودش را جمع کند
[ترجمه ترگمان] هنوز از آن حادثه وحشتناک یکه خورده بود، سعی کرد خودش را جمع و جور کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to gather together or assemble.
مترادف: assemble, gather, group, meet
متضاد: disperse
مشابه: bunch, cluster, concentrate, congregate, convene, crowd, forgather, huddle, mass, muster, rally, rendezvous, swarm, throng

- People began to collect in front of the church.
[ترجمه طاها] مردم در مقابل کلیسا شروع به جمع شدن کردند
|
[ترجمه گوگل] مردم شروع به جمع آوری در مقابل کلیسا کردند
[ترجمه ترگمان] مردم شروع به جمع کردن در جلوی کلیسا کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to accumulate.
مترادف: accumulate, gather, increase, pile up
متضاد: disperse
مشابه: accrue, deposit, heap up

- Snow will collect up to ten inches tonight.
[ترجمه 111] امشب برف تا 10 اینچ جمع میشود
|
[ترجمه گوگل] برف امشب تا ده اینچ جمع می شود
[ترجمه ترگمان] امشب \"اسنو\" تا ۱۰ اینچ جمع میشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to obtain payment (usu. fol. by "on").
مشابه: earn

- It's time to collect on the money he owes you.
[ترجمه گوگل] وقت آن است که پولی را که به شما بدهکار است جمع آوری کنید
[ترجمه ترگمان] وقتش است که پولی را که به تو بدهکار است بگیرم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- You'll have to pay because those people always collect on their debts.
[ترجمه گوگل] شما باید پرداخت کنید زیرا این افراد همیشه بدهی های خود را دریافت می کنند
[ترجمه ترگمان] شما باید پول بدهید، چون آن آدم ها همیشه on را جمع می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت و ( adjective, adverb )
• : تعریف: requiring payment from the person who receives the message.
مترادف: pay

- She made a collect call to her parents.
[ترجمه امیرحسین] او با خانواده اش تماس گرفت
|
[ترجمه گوگل] او یک تماس جمعی با والدینش برقرار کرد
[ترجمه ترگمان] با والدینش تماس گرفته
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I called him collect.
[ترجمه .] ترگمون زدی تو این تماس
|
[ترجمه گوگل] بهش زنگ زدم جمع کن
[ترجمه ترگمان] بهش زنگ زدم که بگیره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. to collect one's thoughts
حواس خود را جمع کردن،افکار خود را متمرکز کردن

2. to collect taxes
مالیات جمع آوری کردن (وصول کردن)

3. a collect telephone call
(آمریکا) مکالمه ی تلفنی که پول آن را شخصی که به او تلفن شده است می پردازد

4. plethoric volumes that collect dust in his house
کتاب های زیادی که در خانه ی او گرد و غبار جمع می کنند

5. i have tried to collect a corpus of his works
کوشیده ام جنگی از آثار او را گرد آورم.

6. i am going to school to collect my children and take them to my brother's house
به مدرسه می روم که بچه هایم را برداشته و به منزل برادرم ببرم.

7. we monitor the upper air to collect evidence of atomic explosions
ماجو فوقانی را برای گردآوری مدرک انفجار اتمی بررسی (تابش سنجی) می کنیم.

8. As soon as he finished reading the collect letter, he flew into a rage and tore it into pieces.
[ترجمه گوگل]به محض اینکه خواندن نامه جمع آوری را تمام کرد، عصبانی شد و آن را تکه تکه کرد
[ترجمه ترگمان]به محض اینکه خواندن نامه را تمام کرد، خشمگین شد و آن را تکه تکه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. As soon as he finished reading the collect letter, he fell into a rage and tore it into pieces.
[ترجمه Nika sayah] به محض اینکه خواندن نامه را تمام کرد خشمگین شد و ان را جمع کرد: )
|
[ترجمه گوگل]به محض اینکه خواندن نامه جمع آوری را تمام کرد، عصبانی شد و آن را تکه تکه کرد
[ترجمه ترگمان]به محض اینکه خواندن نامه را تمام کرد، خشمگین شد و آن را تکه تکه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. A courier was dispatched to collect the documents.
[ترجمه گوگل]یک پیک برای جمع آوری مدارک اعزام شد
[ترجمه ترگمان]پیکی برای جمع آوری اسناد اعزام شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. We arranged for a car to collect us from the airport.
[ترجمه گوگل]قرار گذاشتیم ماشینی از فرودگاه ما را تحویل بگیرد
[ترجمه ترگمان]ما برای جمع آوری ما از فرودگاه برای یک اتومبیل گرد هم آمدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. She returned to collect her umbrella.
[ترجمه mahdi] او برای برداشتن چترش برگشت
|
[ترجمه محمد] او برگشت تا که چترش را جمع کند
|
[ترجمه گوگل]او برگشت تا چترش را جمع کند
[ترجمه ترگمان]برگشت تا چترش را جمع کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Will you collect all the students to the classroom?
[ترجمه ح] آیا شما می خواهیدهمه ی دانش آموزان را در کلاس جمع کنید،
|
[ترجمه گوگل]آیا همه دانش آموزان را به کلاس درس جمع می کنید؟
[ترجمه ترگمان]آیا شما همه دانش آموزان کلاس را جمع می کنید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. I've come to collect my book/come for my book.
[ترجمه گوگل]آمده ام کتابم را جمع کنم/بیا برای کتابم
[ترجمه ترگمان]من آمده ام کتابم را جمع آوری کنم و برای کتابم بیاید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. She paused for a moment to collect herself.
[ترجمه گوگل]لحظه ای مکث کرد تا خودش را جمع کند
[ترجمه ترگمان]لحظه ای مکث کرد تا خودش را جمع و جور کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. The landlord came around to collect the month's rent.
[ترجمه گوگل]صاحبخانه آمد تا کرایه ماه را بگیرد
[ترجمه ترگمان]میهمان خانه دار آمد تا اجاره یک ماه را بگیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. I have come to collect my winnings.
[ترجمه :)] من امدم موفقیت جمع کنم
|
[ترجمه علی] من امده ام برد جمع کنم
|
[ترجمه گوگل]من آمده ام تا برنده هایم را جمع کنم
[ترجمه ترگمان]آمده ام winnings را جمع کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. Don't stop to collect the materials; I have prepared them for you.
[ترجمه گوگل]برای جمع آوری مواد متوقف نشوید من آنها را برای شما آماده کرده ام
[ترجمه ترگمان]من آن ها را برای شما آماده کرده ام
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

متراکم کردن (فعل)
assemble, accumulate, amass, condense, compress, collect, congest, jam

جمع کردن (فعل)
gross, total, add, collect, stack up, aggregate, eke, roll up, gather, tot, sum, call up, agglomerate, convene, flock, cluster, floc, furl, constrict, purse, immobilize

گرد اوردن (فعل)
assemble, amass, collect, compile, troop

فراهم اوردن (فعل)
assemble, collect, gather

وصول کردن (فعل)
receive, collect, receipt, cash

فراهم کردن (فعل)
get, collect, establish, obtain, troop, create

جمع اوری کردن (فعل)
levy, collect, mass, muster, reap, rake, cull

مدون کردن (فعل)
collect

تخصصی

[حسابداری] وصول کردن
[مهندسی گاز] جمع کردن
[ریاضیات] وصول کردن، جمع آوری، گردآوری کردن، گرد آوردن، گردآوری

انگلیسی به انگلیسی

• short prayer
gather; take payments (of money); assemble
having the receiver pay the charges (for a phone call)
if you collect a number of things, you bring them together from several places.
if you collect things as a hobby, you get and keep a large number of them because you are interested in them.
when you collect someone or something, you go and fetch them from somewhere.
when things collect somewhere, they gather there over a period of time.
if you collect for a charity or for a present, you ask people to give you money for it.
if you collect yourself or collect your thoughts, you make an effort to calm or prepare yourself.
if you collect up a number of things, you bring them together from different places.

پیشنهاد کاربران

جمع آوری
مثال: We need to collect data before making a decision.
ما باید قبل از اتخاذ تصمیم، داده ها را جمع آوری کنیم.
*آموزش زبانهای انگلیسی، ترکی استانبولی و اسپانیایی
assemble, cluster, congregate, convene, converge, flock together, rally
- gather, accumulate, amass, assemble, heap, hoard, save, stockpile
جمع آوری کردن. جمع شدن، گردآوردن، جمع آوری کردن، وصول کردن، قانون فقه: وصول کردن، ورزش: وادار کردن اسب به بلند شدن روی پاها
You can collect your passport later میتونی بعداپاسپورتت رو تحویل بگیری
یکی از معنی هاش تحویل گرفتن هست
Please go to the customer service counter to collect your lost wallet.
لطفا به پیشخوان خدمات مشتری مراجعه کنید کیف گم شده رو تحویل بگیرید.
Collect Call = تماس تلفنی که هزینه پرداخت آن بر عهده ی مخاطب باشد
یک نوع دعای کوتاه ( در کلیسا )
جمع آوری کردن
وصول کردن
دنبال کسی رفتن ( برای سوار کردن و رسوندنش )
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : collect / collectivize
اسم ( noun ) : collectable / collection / collective / collectivism / collectivization / collector
...
[مشاهده متن کامل]

صفت ( adjective ) : collect /collectable / collected / collective / collectivist
قید ( adverb ) : collect / collectively

to come to a particular place in order to take someone or something away
تو سوئد میخوان بگن اومدی کارت ملیت بگیری میگن
do you collect your ID card
یا وقتی استاد میخواد بگه بیاید برگه های امتحانتون رو بگیرید میگه
collect your exam paper
در واقع یه جورایی معنی pick up میده
جمع بندی کردن
فَراچیدَن.
Collect دنبال کسی رفتن
Drop off کسی رو جایی برسونی ( پیاده کردن )
Pick up کسی رو جایی برسونی ( سوار کردن )
هَنباریدَن.
این فعل معانی مختلف داره و من چندتاش رو براتون میگم.
۱. جمع آوری کردن
۲. جمع شدن
۳. ( از جایی ) تحویل گرفتن
مثال:
Your car will be repaired and ready for you to collect on Thursday .
۴. ( در جایی ) دنبال ( کسی ) رفتن
در مورد تلفن به معنی درخواست پرداخت هزینه مکالمه از طرف مقابل
collect ( verb ) = gather ( verb )
به معناهای : گردآوری کردن، جمع آوری کردن، گرد آوردن، جمع کردن، گرد هم آمدن، جمع شدن
جمع ( آوری ) کردن ؛ گرفتن , آوردن ( از جایی )
#�He collects stamps as a hobby
# We collected dry twigs to start the fire
# We're collecting money for the homeless
# I've come to collect my tickets
# The landlord came to collect the rent
# I'll collect you from the station
تسویه کردن
Bring a number of things together
Reacch 4 unit9کانون زبان ایران
فعل گرفتن ، مثلا بگیرند
جمله نمونه:Asr jadid Program With the help of people collecting livelihoods for flood victims.
جمع کردن
Collect =جمع آوری کردن

Bring A Number Of Things Together
برگرفته از کتاب :English Time 6
ترم :Reach 4
صفحه :62
Unit 9
جمع آوری، جمع کردن.
آوردن - جمع کردن - جمع شدن
درمجموع، جمع
bring a number of things together
جمع اوردے کردنـــ
کانون زبان ایران
Collect their home work
دفتر هایشان را جمع کن
Bring a number of things together
جمع آوری کردن/جمع کردن
جمله نمونه:Collecting old coins
کانون زبان ایران ترم:Reach 4
Unit 9
گرفتن و بردن
وصول ، دریافت
bring a number of things together
bill is helping the teacher to collect the students' homework
my grand father has collected different kinds of coins for many years
دنبال شخصی رفتن
I will collect ali from the airport
. من دنبال علی در فرودگاه خواهم رفت
جمع اوری
گرد اوری
bring a number of things together

Take things from different people or places and put then togrther
( چمدان، بار، . . ) تحویل گرفتن
جمع اوردن، گرد اوری کردن و. . .
To bring things together from different people or places
جمع اوری کردن
To go and get some one or some thing
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٤)

بپرس