تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٢

aggravate ( verb ) = بدتر کردن، وخیم تر کردن، دامن زدن به، تشدید کردن، مزید بر علت شدن/خشمگین کردن، خون کسی را به جوش آوردن، اذیت کردن، عصبانی کردن، ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٦

irritate ( verb ) = aggravate ( verb ) به معناهای : بدتر کردن، وخیم تر کردن، دامن زدن به، تشدید کردن، مزید بر علت شدن/خشمگین کردن، خون کسی را به جوش ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٠

aggravation ( noun ) = رنجش، آزار، اذیت/عامل عصبانیت، عامل تحریک، عامل تشدید examples: 1 - I've been getting a lot of aggravation at work recently. ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٧

irritating ( adj ) = aggravating ( adj ) به معناهای : ناراحت کننده، آزار دهنده، تشدید کننده، اعصاب خرد کن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

aggravating ( adj ) = ناراحت کننده، آزار دهنده، تشدید کننده، اعصاب خرد کن، تو مخی مترادف است با کلمه : irritating ( adj ) examples: 1 - The aggra ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

tangibility ( noun ) = لمس پذیری، واقعیت، حقیقت، محسوسیت، محسوس بودن، وضوح ، حس Definition = ارتباط با حس لامسه یا قابل درک شدن با حس لامسه/حالت آسا ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

tangibly ( adv ) = به طور ملموس، به طور عینی، به طور قابل لمس، به طور مشهود، به طور حقیقی، به صورت واضح ، به شکلی عیان، به طور محسوس؛به طور مشخص exa ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

tangible ( adj ) = قابل لمس، ملموس، محسوس/بارز، واقعی، عیان، عینی، موثق، انضمامی، مجسم/مادی/روشن و واضح، حقیقی مترادف است با کلمه : concrete ( adj ) ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

concrete ( adj ) = tangible ( adj ) به معناهای: قابل لمس، ملموس، محسوس، مجسم/بارز، واقعی، عیان، عینی، موثق/مادی

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٧

synthetic ( adj ) = ترکیبی، سنتزی، شیمی، مصنوعی، تلفیقی/نحوی، صرفی/دست ساز / ساختگی، کذب، تقلبی، نمادین/بدل، بدلیجات synthetic fibres = الیاف مصنوع ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

synthetically = از نظر نحوی ( در قواعد و دستور زبان ) ، به طور مصنوعی، مصنوعاً، به لحاظ ترکیبی، به لحاظ دستورالعمل ( در کامپیوتر ) ، طبق قواعد صرف ون ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

combination ( noun ) = synthesis ( noun ) به معناهای: تلفیق، ترکیب، آمیزه، اختلاط، آمیزش، ادغام

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

synthesis ( noun ) = تلفیق، ترکیب، آمیزه، اختلاط، آمیزش، ادغام/سنتز ( شیمیایی ) /تولید ماده مصنوعی، ترکیب مصنوعی/ مترادف است با کلمه : combination ( ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

معنی دیگر : به چیزی اشاره داشتن examples: 1 - I think this painting symbolizes the universal themes of humanity. من فکر می کنم این نقاشی نمادی از ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

symbolic ( adj ) = نمادین، سمبولیک، نماد، نشانه، نمونه، مظهر، نمایانگر examples: 1 - He shook his fist in a symbolic gesture of defiance. او مشتش ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٧

symbolically ( adv ) = به طور مثال، به صورت نمادین، به صورت سمبلیک، از روی ظاهر و نشانه، به طور نمونه، به شخصه ( به خودی خودش ) ، به طور ظاهری Defin ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

Mark ( noun ) = symbol ( noun ) به معناهای : سمبل، نشانه، نماد، مظهر/رمز/علامت

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

symbol ( noun ) = سمبل، نشانه، نماد، مظهر/رمز/علامت مترادف است با کلمه : Mark ( noun ) Examples: 1 - An olive branch is a symbol of peace. شاخه ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

sustenance ( noun ) = نگهداری، ماندگاری، بقاء، استمرار، تداوم/امرار معاش، معیشت، ارتزاق/حمایت، مدد، یاری/تغذیه، خوراک، مواد غذایی، ارزش غذایی، غذا، ر ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

1 - وسیله حمایت، نگهداری یا امرار معاش: الف: زندگی. ب: غذا، آذوقه نیز: تغذیه. 2عمل نگهدارنده: الف ) حالت تداوم. ب: امرار معاش یا تأمین مایحتاج زندگ ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٧

sustain ( verb ) = متحمل شدن، چیزی را تجربه کردن، رنج بردن، دستخوش چیزی شدن/نگه داشتن، حفظ کردن، ادامه دادن، استمرار بخشیدن، تداوم بخشیدن، تقویت کردن ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

sustained ( adj ) = مداوم، پی در پی، مکرر، پیاپی، پایدار/مصمم، مستمر مترادف با کلمه : consistent ( adj ) sustained commitment/effort/success = ( ت ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

consistent ( adj ) = sustained ( adj ) به معناهای : مداوم، پی در پی، مکرر، پیاپی، پایدار/مصمم، مستمر

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

supposition ( noun ) = حدس، فرض، تصور/فرضیه، گمان، ظن examples: 1 - there is a widespread supposition that he is dead. گمان گسترده ای ( فرضیه شای ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢٥

suppose ( verb ) = فرض کردن، تصور کردن، گمان کردن، انگاشتن، پنداشتن، انتظار چیزی را داشتن، به ذهن خطور کردن، حدس زدن، فکر کردن/در جملات که حالات امری ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٢

supposed ( adj ) = به اصطلاح، فرضی، گمانی، انگاشتی، مفروض، تصور شده ، احتمالی، ظاهری /ادعا شده a supposed genius = یک به اصطلاح نابغه examples: ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

شاهد عینی

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٧

انتظار میرود، قرار بود که، قرار است

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٦

supposed to be = قرار است، قرار بود که examples: 1 - The children are supposed to be at school by 8. 45 a. m. بچه ها قرار است تا ساعت 8. 45 در مد ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٤

supposedly ( adv ) = از قرار معلوم، اینطور که پیداست، آن طور که گفته می شود، گویا، فرضاً، ظاهراً، به قول معروف / ناسلامتی مترادف است با کلمه : presu ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

معانی: کشیدن بر روی چیزی، از روی عکس کشیدن، کپی کردن از روی چیزی تعاریف: 1 - برای کپی کردن یک تصویر با کشیدن روی یک کاغذ شفاف یا نیمه شفاف که در با ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٨

reflect ( verb ) = منعکس کردن، انعکاس یافتن، بازتاب دادن/نشان دادن، حاکی از چیزی بودن، بیانگر چیزی بودن/تامل کردن، تعمق کردن، خوب بررسی کردن، عمیق فک ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

reflected ( adj ) = منعکس شده، بازتابیده شده، انعکاسی/معکوس، غیر مستقیم/نشان دهنده reflected light = نور مستقیم ( در صنعت هنر و سینما ) reflected p ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

تعریف: احترام یا تحسینی که شخص به خاطر کاری که شخص دیگری انجام داده به دست می آورد. ( افتخاری که با تلاش و زحمت دیگران کسب می شود ) معنی: نردبان تر ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

reflection ( noun ) = تصویر، عکس/بازتاب، انعکاس، پیامد، عکس العمل/نشانه، نماد، مظهر/تامل، تفکر، اندیشه، تعمق/نظر، شرح، توصیف مترادف است با کلمه : im ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

image ( noun ) = reflection ( noun ) به معناهای : تصویر، عکس، بازتاب، انعکاس/نماد، مظهر

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٧

profusely ( adv ) = به طور فراوان، بیش از حد، بسیار زیاد، به شدت، به وفور ، به مقدار زیاد، به گونه ای افراطی examples: 1 - She apologized/thanked u ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

کتاب کمیک، کتابی با قالب های تصویری فراوان، کتاب مصور ( کتاب مصور به آن دسته از کتاب ها گفته می شود که به کمک تصویر، گاهی همراه با متنی اندک و گاهی ب ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

profuseness ( noun ) = فراوانی، وفور، شدت، زیادی، انبوهی، کثرت/گزافه گویی، پرچونگی/عظمت، بزرگی/ افراط، زیاده روی، ولخرجی examples: 1 - Since its fo ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

profuse ( adj ) = زیاد، فراوان، وافر، بی حد و حصر، مفرط مترادف است با کلمه : abundant ( adj ) profuse apologies = عذرخواهی فراوان profuse bleedin ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

abundant ( adj ) = profuse ( adj ) به معناهای : زیاد، فراوان، وافر، بی حد و حصر، مفرط

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١١

oddity ( noun ) = عجیب و غریبی، غرابت، غیرمعمول، نامتعارف/آدم عجیب و غریب، چیز عجیب و غریب، رفتار عجیب، فرد نابهنجار/ examples: 1 - Even today a ma ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

oddly ( adv ) = به طرز عجیب، به طور غیر عادی، به گونه ای نامأنوس، به گونه ای نا متعارف/به شکلی غافلگیر کننده، به طور غیر منتظره ، به گونه ای تعجب آور ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

strangely ( adv ) = oddly ( adv ) به معناهای : به طرز عجیب، به طور غیر عادی، به گونه ای نامأنوس، به گونه ای نا متعارف

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٣

odd ( adj ) = عجیب و غریب، نامتعارف، نامتداول، ناماأنوس، غیر عادی، عجیب، غیرمنتظره/فَرد، خرده، اندی ( در مورد اعداد ) /اضافی، مابقی، باقیمانده، مانده ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

strange ( adj ) = odd ( adj ) به معناهای : عجیب و غریب، غیر عادی، نامأنوس، نامتداول، غیرمتعارف

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

motivational ( adj ) = انگیزشی، محرک، تشویقی، ترغیب کننده، تشویق کننده examples: 1 - To speaker gave a motivational speech that inspired everyone i ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

motivated ( adj ) = تحریک شده، برانگیخته، با انگیزه a very motivated student = دانش آموز بسیار با انگیزه Revenge - motivated murder = قتل با انگیزه ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

motivation ( noun ) = انگیزه، انگیزش، محرک/دلیل، هدف examples: 1 - He's a bright enough student - he just lacks motivation. او به اندازه کافی دانش ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٠

encourage ( verb ) = motivate ( verb ) به معناهای : ترغیب کردن، تشویق کردن، انگیزه دادن، برانگیختن، الهام بخشیدن، علاقه مند کردن، سر ذوق آوردن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

motivate ( verb ) = برانگیختن، تحریک کردن، وادار به کاری کردن/ترغیب کردن، تشویق کردن، انگیزه دادن، مشتاق کردن، علاقه مند کردن، سر ذوق آوردن، الهام بخ ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

moderation ( noun ) = اعتدال، تعدیل، میانه روی، خویشتن داری/ملایم، آرام examples: 1 - You can eat whatever you want as long as it's in moderation. ...

پیشنهاد
١

اصطلاح هست به معنای : در همه کار اعتدال به خرج دادن و افراط و تفریط نکردن است.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

به اندازه، در حد اعتدال، با میانه روی، در حد معقول، در حد متعارف

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٠

moderately ( adv ) = تاحدودی، کمابیش، در حد متوسط، نه چندان زیاد، نسبتاً /معقولانه، معتدلانه، با اعتدال، در حد معقول، در حد متعارف، به اندازه/ a mod ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

moderate ( noun ) = فرد میانه رو، اعتدال گرا، غیر افراطی examples: 1 - an unlikely alliance of radicals and moderates یک اتحاد نامحتمل بین افراطی ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٤

moderate ( verb ) = کاهش دادن، کاهش یافتن/تعدیل کردن، پایین آوردن، متعادل کردن، معتدل شدن/فروکش کردن، آرام شدن، فرونشاندن/ اداره کردن، بازرسی کردن، ت ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

moderate ( adj ) = معتدل، متوسط، معمولی، ملایم، میانه/میانه رو، غیر افراطی ( در امور سیاسی و مذهبی ) ، معقول moderate ability = توانایی معمولی stud ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

medium ( adj ) = moderate ( adj ) به معناهای : متوسط، معتدل، معمولی، میانه

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

marvelous ( adj ) = شگفت انگیز، اعجاب آور، جالب، حیرت آور/معرکه، محشر، فوق العاده، خیلی عالی، خیلی خوب/ examples: 1 - He's done a marvelous job of ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

marvelously ( adv ) = به طور شگفت انگیزی، به طور اعجاب انگیزی، به طرز فوق العاده ای ، به نحو حیرت انگیز ، به طور معجزه آسایی examples: 1 - We've ha ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

wonder ( noun ) = marvel ( noun ) به معناهای : شگفتی، تعجب، حیرت

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

marvel ( noun ) = مایه شگفتی، مایه تعجب، موجب حیرت، شگفتی، حیرت آور/معجزه، اعجاز مترادف است با کلمه : wonder ( noun ) به معناهای شگفتی، تعجب، حیرت ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

automatic ( adj ) = involuntary ( adj ) به معناهای : غیر ارادی، خودکار، ناخودآگاهانه

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

involuntary ( adj ) = غیر ارادی، غیر عمدی، ناخواسته، بی اختیار، اتفاقی، ناخودآگاهانه/اتوماتیک/اجباری، تحمیلی مترادف است با کلمه : automatic ( adj ) ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

کارگران نیمه وقت ( کسانی که نمی توانند کار تمام وقت داشته باشند )

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

شاغلان پاره وقت اجباری به افرادی شاغل پاره وقت گفته می شود که دلیل اصلی شغل پاره وقت آنها پیدا نکردن شغل تمام وقت است.

پیشنهاد
٠

بیکاری ناخواسته، بیکاری غیر ارادی تعریف : بیکاری غیرارادی یا ناخواسته زمانی اتفاق می افتد که فردی علیرغم تمایل به کار با دستمزد رایج، بیکار باشد. از ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

involuntarily ( adv ) = به طور غیر ارادی، بی اختیار، به طور ناخواسته، به طور غیر عمدی/به ناچار، به طور تحمیلی، اجباراً، ناچاراً، بالاجبار/به طور خودک ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

automatically ( adv ) = involuntarily ( adv ) به معناهای : به طور غیر ارادی، به طور خودکار، خود به خود، به طور غیر عمدی، ناخواسته، ناآگاهانه

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

Element ( noun ) = ingredient ( noun ) به معناهای : عنصر، عامل، محتوا، جزء

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

ingredient ( noun ) = ماده اولیه، ماده لازم، جزء سازنده/ عنصر، عامل، جزء، محتوا، بخش the list of ingredients = فهرست مواد اولیه ingredient of/in/fo ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

demonstrable ( adj ) = قابل اثبات، برهان پذیر، بدیهی، ثابت کردنی، نشان دادنی، قابل شرح، قابل مشاهده ای، قابل توجهی examples: 1 - The report contain ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

demonstrative ( adj ) = برون گرا، عاطفی، احساساتی/برهانی، استدلالی، اثباتی/اشاره ( مثل ضمیر اشاره ) /نشان دهنده examples: 1 - This’ and ‘that’ are ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٧

demonstrate ( verb ) = اثبات کردن ( با دلیل و گواه و عدله و مدرک ) ، ثابت کردن، نشان دادن، ارائه دادن، روشن کردن، نمایان کردن/بیان کردن، ابراز کردن، ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

demonstrably ( adv ) = به وضوح، آشکارا، به گونه ای قابل اثبات، به گونه ای اثبات شدنی، به گونه ای بدیهی، به طور ملموس examples: 1 - That's demonst ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١١

demonstration ( noun ) = ابراز، بیان، نشانه، اثبات/تظاهرات، راهپیمایی، میتینگ/مدرک، دلیل، توجیه، استدلال/نمایش، ارائه، پروسه یا روش تهیه، طرز کار، نم ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

Display ( noun ) = demonstration ( noun ) به معناهای : نمایش، توضیح، بیان ، ابراز

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

نمایش دستورالعمل های آشپزی

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

aptness ( noun ) = شایستگی، لیاقت/صحت، درستی، راستی/به جایی، به جا بودن/متناسب/تمایل، گرایش، آمادگی/استعداد، توانایی، قابلیت، برازندگی/وابستگی/اقتضاء ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

apt ( adj ) = مناسب، به جا، درخور، به موقع، شایسته، مقتضی/مستعد، با استعداد، زرنگ، قابل، آماده/ معانی دیگر >>>محتمل، مستعد، متمایل، آماده/باهوش، زیر ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

apt to = Likely to به معناهای : مستعد بودن، احتمال داشتن، تمایل داشتن ، محتمل بودن، در معرض ، گرایش داشتن به 1 - This old roof is apt to leak when ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

به نظر رسیدن، نمود پیدا کردن، تصور شدن، نشان داده شدن ↓ казиться, показаться تلفظ: [kah - ZAH - tsah] معادل اینگلیسی: to seem, to appear, to look, ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

دیدن، ناگهانی دیدن ↓ увидеть, видеть تلفظ: [oo - VEE - deet'] معادل اینگلیسی: to see, to spot, to catch sight of ساختار دستوری: verb ( perfective a ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

راه حل، تصمیم، نتیجه گیری ↓ решение تلفظ: [ree - sh� - nee - ye] معادل اینگلیسی: decision, solution, conclusion ساختار دستوری: Noun , neuter ( اسم ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد

عمده، اصلی، ارشد، سر ( مثل سر پزشک یا سر کارگر ) ، کلیدی، مهم ↓ главный تلفظ: [GLAHV - niy] معادل اینگلیسی: main, chief, principal, head ( attr. ) ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

در نظر گرفتن، حساب کردن، به نظر رسیدن، به شمار آمدن، شمردن، فکر کردن، فرض کردن ↓ считать, посчитать تلفظ: [schee - TAHT' / pah - schee - THAT'] معا ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

راست، درست، حق، گواهینامه ↓ право تلفظ: [PRAH - vuh] معادل اینگلیسی: right ساختار دستوری: noun ( neuter noun ) مثال: Вы не име́ете тако́го пра́ва. ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

امروز ↓ сегодня تلفظ [see - VOHD - nyah] معادل اینگلیسی today ساختار دستوری adverb مثال Сего́дня был чуде́сный день. Today was the wonderful day t ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

این، این است، آن ↓ это تلفظ [EH - tuh] معادل اینگلیسی it, it is, this is, that is, these are ساختار دستوری pronoun, particle ( this word doesn't ch ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

کلمات مرتبط و مترادف : часы = ساعت ( جیبی و مچی و دیواری ) ، زمان سنج часок = یک ساعت

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

اصطلاحات و عبارات : академический час = هر ساعت تحصیلی через час = یک ساعت دیگه час расплаты =وقت تصفیه حساب، زمان حسابرسی، زمان انتقام калиф на ча ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

زمان، ساعت ↓ час Pronunciation: [chahs] معادل اینگلیسی hour, o'clock, time ساختار دستوری noun ( masculine noun ) = اسم مذکر مثال 1 - Кото́рый час? ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

ضرب المثل: Важно не то, как долго ты прожил, а как хорошо жил. مهم این نیست که چقدر عمر کردی ، بلکه چقدر خوب زندگی کردی. Всё хорошо, что хорошо кон ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

اصطلاحات و عبارات: мы с ним очень хороши = ما با او روابط خوبی داریم Хорошая история! = خیلی خوش گذشت!خیلی حال دادی! Хорошее дело! = دمت گرم пока всё ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

خوب، عالی، زیبا، بزرگ، در اصطلاحات به معنای مست ↓ хороший Pronunciation: [khah - ROH - shiy] معادل اینگلیسی good, nice, beautiful, handsome, tipsy, ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

شروع کردن، آغاز کردن، راه اندازی کردن، به جریان انداختن ↓ начать, начинать pronunciation: [nah - CHYAHT'] [nah - chee - NAHT'] معادل اینگلیسی to b ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

مشکل، مسئله، موضوع ↓ проблема pronunciation : [prab - ly� - ma] معادل اینگلیسی problem, issue, trouble ساختار دستوری Noun , feminine ( اسم مونث ) م ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

زیاد، مقدار زیاد، بسیار، خیلی، بی شمار ↓ много Pronunciation: [MNOH - gah] معادل اینگلیسی a lot of, many ساختار دستوری adverb ( قید ) مثال 1 - В ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

خارج شدن، بیرون رفتن، در مورد جزر و مد به معنای پایین رفتن، بازنشته شدن، کناره گیری کردن، فارغ شدن، ازدواج کردن، منتشر شدن، بیرون آمدن، ظاهر شدن، پدی ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

خارج شدن ( مثل خارج شدن از شرایط و مهلت قرار داد ) مثال: We went out of the terms of the contract, we need to finish the job as soon as possible. م ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد

طغیان کردن مثال : This spring has been very rainy, the river has come over the banks. این فصل بهار بسیار بارانی بود و رودخانه از ساحل طغیان کرد.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٢

اکران شدن ، منتشر شدن، بیرون آمدن مثال : This movie came out last year. این فیلم سال گذشته اکران شد.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

ضرب المثل : Врага́ боя́ться - в живы́х не оста́ться. بخوای از دشمنت بترسی، زنده نخواهی ماند

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

ماندن ( مثل به ارث ماندن، جا ماندن، باقی ماندن ) ↓ остаться, оставаться Pronunciation: [ahs - TAH - tsuh] معادل اینگلیسی to stay, remain ساختار دس ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

اصطلاحات و عبارات مجموعه: оста́ться на ночь = شب ماندن، شب نشینی، برای شب ماندن оста́ться вдово́й = بیوه ماندن، بدون شوهر ماندن вс�، что оста́лось = ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

کلمات مرتبط و مترادف: остава́ться = ماندن оста́ток = باقیمانده ( مثل باقیمانده عمر ) ، مابقی، باقی оста́точный =ته نشین شده، مازاد، اضافی، رسوب کرده، ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

کلمات مرتبط و مترادف: вы́ше = بالاتر высоко́ = بالا вышина́ = ارتفاع، بلندی большо́й = بزرگ ، عالی

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

اصطلاحات و عبارات : плева́ть с высо́кой колоко́льни =اهمیت ندادن به موضوع یا مسئله ای، توجه نکردن، مهم نبودن، بی اعتنا بودن و بی تفاوت بودن птица́ вы ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

بلند، قد بلند، بالا، برتر ↓ высокий Pronunciation: [vyh - SOH - keey] معادل اینگلیسی high, tall, lofty, big, elevated, ( highly ) favorable ساختار ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

ضرب المثل و گفته ها : Каков отец, таков и сынок. ضرب المثلی به معنی پسر به پدرش میره یا راه پدرو ادامه میده یا پدر و پسر لنگه هم هستن، کپی برابر اص ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

اصطلاحات و عبارات مجموعه: оте́ц семе́йства = پدر خانواده ؛ بزرگ خانواده؛ مرد خانواده приёмный оте́ц = پدر خوانده، ناپدری крёстный оте́ц = پدر مقدس، ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

پدر، بابا ↓ отец Pronunciation: [ah - TYEHTS] معادل اینگلیسی father ساختار دستوری noun مثال 1 - Мой оте́ц рабо́тает в ба́нке. پدرم در بانک کار می ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

فرم ها و اشکال دیگر کلمه:

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

کلمات مرتبط: влага = رطوبت ، رطوبت напиток = یک نوشیدنی плач = گریه کردن ، زار زدن во́дный =آبی ( مثل ورزش آبی، تفریحات آبی ) водяно́й = ( صفت ) آبک ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

اصطلاحات : питьева́я вода́ = آب آشامیدنی вода из - под крана = آب لوله کشی، آب شیر فلکه кипячёная вода = آب جوشانده، آبجوش минеральная вода = آب معد ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

آب вода Pronunciation: [vah - DAH] معادل اینگلیسی water, aqua, a soft drink ساختار دستوری noun ( feminine noun ) مثال 1 - Вода́ - - э́то жизнь. آ ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

ضرب المثل : Там хорош�, где нас нет. منظور این ضرب المثل اینه که همیشه به نظر میاد بقیه مردم در موقعیت بهتری از شما قرار دارند ولی اینطور نیست، یا ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

اصطلاحات : вот хорош�! = خوبه! ، این عالیه! хорошо вам говори́ть! = خوبه که بهتون بگم!*** = خوبه که بهتون گفته بشه!*** вс� идет хорош� = همه چیز خوب ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

خوب، به خوبی، خوش، عالی، دلپذیر، باشه، حله ↓ хорошо Pronunciation: [khah - rah - SHOH] معادل اینگلیسی nice, well, good, ok ساختار دستوری adverb ( قی ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

فوراً، همزمان، فی الفور، بی درنگ، به محض، بلافاصله، درجا، به یکباره، آنی، همان لحظه، اول از همه، قبل از همه چیز ↓ сразу Pronunciation: [SRAH - zoo ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

одна́ко же = هر چند ، با این حال، با این وجود и одна́ко = اما، ولی، لیکن کلمات مرتبط یا مترادف: но = اما но всё же = ولی هنوز، اما هنوز тем не ме́нее ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

اما، ولی، با این حال، هر چند، ، درعین حال ↓ однако Pronunciation: [ahd - NAH - kuh] معادل اینگلیسی but, yet, still, however, though, nevertheless س ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

ضرب المثل : Мaленький ви́нтик большу́ю маши́ну остан�вит. یک پیچ کوچک می تواند یک ماشین بزرگ را متوقف کند.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

کلمات مرتبط یا مترادف : маши́нка = ماشین کوچک автомоби́ль = خودرو، اتومبیل механи́зм = مکانیزم устрййство = مکانیزم، ساز و کار режи́м = رژیم، حکومت

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

اصطلاحات : паров�я маши́на = موتور بخار печ�тная маши́на = ماشین ( دستگاه ) تایپ шв�йная маши́на = دستگاه چرخ خیاطی стир�льная маши́на = ماشین لباسشو ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

ماشین، خودرو، دستگاه، بار ماشین ↓ машина Pronunciation: [mah - SHI - nah] معادل اینگلیسی car, machine, engine, truck, carload ساختار دستوری noun ( ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

ولی، لیکن، اما، مگر، زیرا، چون، از اینها گذشته، روی هم رفته، به هر حال، از آنجایی که، فراتر از همه، هر چی باشه؛با توجه به اینکه، به علت اینکه، برای ت ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

با توجه به اینکه مثال: Let's take a break, seeing as you're tired of walking. با توجه به اینکه تو از راه رفتن خسته شدی، بیا کمی توقف کنیم ( بیا کم ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

کلمات مرتبط و مترادف : совме́стный = متداول، متعارف، معمول о́бщество = جامعه

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

اصطلاحات: о́бщее впечатле́ние = برداشت کلی в о́бщих черта́х = به صورت کلی ، در کلیت خودش о́бщее образова́ние= آموزش عمومی، تحصیل عمومی о́бщее собра́н ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

کلی، عمومی، معمول، متداول، همگانی، مشترک ↓ общий Pronunciation: [OHP - scheey] معادل اینگلیسی general, common ساختار دستوری adjective مثال 1 - О́бщ ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

ضرب المثل ها : Не земля плоха، а сеятель плох. زمین بد نیست، بذر پاشش بده. ( منظور اینه که همه چی مهیا است و طرف بلده کار نیست ) Земля не клином со ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

کلمات مرتبط یا مترادف : почва = خاک грунт = خاک ؛ زمین суша = زمین ، خشکی пол = طبقه ، زمین земляной = خاکی земляк = هموطن ، هم میهن приземлиться = ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

упасть на землю = افتادن روی زمین между небом и землёй = بین آسمان و زمین зарыть талант в землю = دفن کردن استعداد خود земля горит под ногами = زمین ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

زمین، خاک، سرزمین ↓ земля Pronunciation: [zee - MLYAH] معادل اینگلیسی earth, the Earth, land, soil, ground ساختار دستوری noun ( feminine noun ( Jus ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

تقریباً، نزدیک به، حدوداً، یکجورایی ↓ почти Pronunciation: [pahch - TEE] معادل اینگلیسی almost, just about, nearly, close ساختار دستوری adverb مثال ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

ارزش داشتن، قیمت داشتن، هزینه داشتن، ارزیدن، بها داشتن ↓ стоить pronunciation: [st� - eet'] معادل اینگلیسی to cost; to be worth ساختار دستوری Verb , ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

ارزش داشتن، قیمت داشتن، هزینه داشتن، ارزیدن، بها داشتن ↓ стоить pronunciation: [st� - eet'] معادل اینگلیسی to cost; to be worth ساختار دستوری Verb , ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

ضرب المثل ها : Когд� меня́ лю́бишь، и мою́ соб�чку люби́. اگر مرا دوست داری ، سگم را نیز دوست داشته باش. Лю́бит как соб�ка плулку. معنای تحت الفظی ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

کلمات مرتبط یا مترادف : люб�вь = عشق люби́мый = مورد علاقه من ، محبوب من، عشق من люб�вный = عاشقانه، عشق ( صفت ) обож�ть = پرستش ، ستایش کردن влюби́ ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

اصطلاحات : лю́бит - не лю́бит = یکی دوستم داره، یکی نداره люби́ть вы́пить = علاقه به نوشیدنی های الکلی! люби́ть до безу́мия = عشق در حد جنون، دلبسته ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

عاشق بودن، دوست داشتن، ترجیح دادن، علاقه داشتن، دل دادن، نیاز داشتن ↓ любить, полюбить pronunciation : [lyoo - BEET' / pah - lyoo - BEET'] معادل این ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

کلمات مرتبط یا مترادف : внеза́пно = به طور غیرمنتظره неожи́данно = به طور غیرمنتظره сра́зу = به یکباره، فوراً

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

اصطلاحات: как вдруг = وقتی ناگهان все вдруг = همه چیز به یکباره а вдруг = فرض کنید که ، چه می شود اگر ضرب المثل: Не вдруг Москва́ стро́илась. مسکو ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

ناگهان، به ناگاه، یهویی، یهو، یکدفعه، در یک آن، در یک لحظه، به یکباره، در یک چشم به هم زدن، یک مرتبه ↓ вдруг Pronunciation: [fdrook] معادل اینگلیسی ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٠

به معنای برخورد کردن مثال: She was going along the street when suddenly a car ran over her. در حال قدم زدن در خیابان بود که ناگهان ( یکدفعه ) اتو ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

چرا، برای چی ↓ почему Pronunciation: [pah - chee - MOO] معادل اینگلیسی why ساختار دستوری adverb مثال 1 - Почему́ ты спра́шиваешь меня́ об э́том? چر ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

бум�жные д�ньги = پول کاغذی нали́чные д�ньги = پول نقد м�лкие д�ньги = پول خُرد، بقیه پول делать д�ньги = پول در آوردن، کسب درآمد ни за каки́е д�ньги ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

پول، اسکناس، سکه، وجه، ثروت ↓ деньги Pronunciation: [DYEHN' - gee] معادل اینگلیسی money ساختار دستوری noun مثال 1 - Они бог�тые, у них есть д�ньги ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

آمدن، رسیدن، حضور یافتن، شرکت کردن، وارد شدن ↓ прийти, приходить [pree - khah - DEET'] [pronunciation : [preey - TEE معادل اینگلیسی ( to come ( to ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

اصطلاحات: взять на вооруж�ние = افزودن به اسلحه خانه خود ، افزودن به زرادخانه خود ни дать ни взять =نه بیشتر نه کمتر/نده بده، نه بگیر взять в плен ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

اصطلاح: خود را کنترل کردن، به اعصاب خود مسلط بودن، بر روی خود تسلط یافتن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

نه بیشتر، نه کمتر

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

گرفتن، برداشتن، بردن، به عهده گرفتن، قبول کردن، لمس کردن، دستگیر کردن، اسیر کردن، قرض کردن، وام گرفتن، تصرف کردن، به تصرف در آوردن، قاپیدن، ربودن ↓ ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

روسی، روسی نژاد، اهل روسیه ↓ русский pronunciation: [r�s - kee�] معادل اینگلیسی Russian ساختار دستوری adjective مثال 1 - Русский Дед Мороз относител ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

اصطلاح: как оказ�лось = همانطور که معلوم شد.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

معلوم شدن، روشن شدن، مشخص شدن، کاشف به عمل آمدن، پیدا کردن، یافتن оказаться, оказываться Pronunciation: [ah - kah - ZAH - tsah] [ah - KAH - zi - va ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

اشکال و فرم های دیگر کلمه

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

замужняя женщина = زن متاهل сварливая женщина = پتیاره، سلیطه женщина - врач = خانم - پزشک любимая женщина = زن مورد علاقه، زن محبوب женщина - космон ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

زن، بانو، همسر женщина Pronunciation: [ZHEHN - schee - nah] معادل اینگلیسی woman, female life partner ساختار دستوری noun ( feminine noun ) مثال 1 - ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

بالای، بر روی، بر دیگری، بر فراز، بر، به ↓ над Pronunciation: [naht] معادل اینگلیسی over, above, on ساختار دستوری preposition مثال 1 - Мы рабо́таем ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

اصطلاحات: сидеть без дела = بیکار نشستن сидеть без денег= نداشتن پول ؛ برشکسته شدن، بدون پول روزگار رو گذروندن сидеть в тюрьме = زندانی شدن ؛ در زند ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

نشستن، به تن آمدن ( به تن خوش پوش آمدن، به تن شیک به نظر رسیدن، مناسب بودن ↓ сидеть, сесть Pronunciation: [see - DYEHT' / syehst'] معادل اینگلیسی ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

اگر چه ( گر چه ) ، با این وجود، با این حال، با وجود اینکه، دست کم، لااقل، حداقل ↓ хотя Pronunciation: [khah - TYAH] معادل اینگلیسی although, though, ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

ضرب المثل ها: Бы́ло в�ше, ст�ло н�ше. مال شما بود الان مال ماست.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

اصطلاحات و عبارات : по в�шему мн�нию = از نظر شما на ваш взгляд = نظر شخصی شما э́то не в�ше д�ло =این کار مربوط به شما نیست، به شما ربطی نداره по - в ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

مال شما ↓ ваш Pronunciation: [vahsh] معادل اینگلیسی your ( plural ) , yours ( plural ) , your ( polite address ) , yours ( polite address ) ساختار ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

اصطلاحات و عبارات: и́менно потому́ = دقیقاٌ به این دلیل، دقیقاٌ به این خاطر и́менно э́тим объясня́ется = دقیقا این معنا را می رساند، به این معنا ( وا ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

دقیقاً، در واقع، درست، عیناً، براستی، حقیقتاً именно Pronunciation: [EE - mee - nuh] معادل اینگلیسی exactly, just, very, namely, indeed, that is t ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

دومین، دوم ↓ второй Pronunciation: [ftah - ROY] معادل اینگلیسی second ساختار دستوری number ( ordinal number ) مثال 1 - Ле́на сдала́ экза́мен со в ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

اصطلاحات : лишь то́лько = به محض اینکه، به مجرد اینکه، هر چه زودتر лишь бы = ای کاش!، اگر فقط، تا زمانی که، تا مادامی که، به شرط اینکه

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

فقط، تنها، فقط بخاطر، صرفاً، به محض اینکه، همینکه، کاش ↓ Лишь Pronunciation: [leesh] معادل اینگلیسی only, just, as soon as, no sooner than, so that ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

اصطلاحات : по отнош�нию = راجع به، مربوط به، در مورد в э́том отнош�нии = در این رابطه، بر این مبنا в отнош�нии = جهات، جنبه، موارد в н�котором отнош ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

نگرش، طرزفکر، دیدگاه، رابطه، نسبت، گرایش، رفتار، طرز برخورد، ربط، ارتباط ↓ отношение Pronunciation: [uht - nuh - SHEH - nee - yeh] معادل اینگلیسی r ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

گرفتن، دریافت کردن، اخذ کردن، بدست آوردن، کسب کردن ↓ получить, получать [pronunciation: [pah - loo - CHEET] [pah - loo - CHYAT' معادل اینگلیسی to r ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

فهمیدن، دانستن، شناختن، متوجه شدن، درک کردن ↓ понимать, понять Pronunciation: [pah - nee - MAHT'] معادل اینگلیسی to understand, to comprehend, to se ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

هیچکس، کسی ↓ никто Pronunciation: [neek - TOH] معادل اینگلیسی nobody, no one, anybody ( in questions ) ساختار دستوری Part of speech: pronoun مثال ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

همچنین، همینطور، نیز، هَم ↓ также Pronunciation: [TAHK - zheh] معادل اینگلیسی also, as well, too ساختار دستوری adverb مثال 1 - Он т�кже по�дет в ком ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

دادن، اجازه دادن، واگذار کردن، ارزانی داشتن ↓ дать, давать [Pronunciation: [daht'] [dah - VAHT' معادل اینگلیسی to give, to let, to allow ساختار د ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

شهر ↓ город Pronunciation: [GOH - raht] معادل اینگلیسی city, town ساختار دستوری noun ( masculine noun ) مثال 1 - Я люблю́ свой го́род. من شهر خو ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

پرسیدن، جویا شدن، اجازه گرفتن، درخواست کردن، پرس و جو کردن ↓ спросить, спрашивать [Pronunciation: [sprah - SEET'] [SPRAH - shi - vaht' معادل اینگلی ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

جزء، بخش، قسمت، تکه، قطعه، واحد، عضو ↓ часть Pronunciation: [chahst'] معادل اینگلیسی part, share, piece, department, section, line, branch ساختار دس ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

رفتن، آمدن، راه رفتن ( پیاده ) ، صرف شدن یا مورد استفاده قرار گرفتن، تبعیت کردن یا پیروی کردن، دنبال کردن، تعقیب کردن ↓ пойти, идти [Pronunciation: ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

درک کردن، فهمیدن، متوجه شدن ↓ понять, понимать [Pronunciation: [pah - NYAHT'] [pah - nee - MAHT' معادل اینگلیسی to understand, to comprehend, to r ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

سه ↓ три Pronunciation: [tree] معادل اینگلیسی three ساختار دستوری number ( cardinal number ) مثال 1 - Я был в Эрмита́же три ра́за. من سه بار در ار ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

بین، میان ↓ между Pronunciation: [MYEHZH - doo] معادل اینگلیسی between, among ساختار دستوری preposition مثال 1 - Я сел ме́жду Са́шей и Ната́шей. ب ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

کار کردن، مشغول بودن ↓ работать, поработать pronunciation : [rah - BOH - taht' / pah - rah - BOH - taht'] معادل اینگلیسی to work, to run, operate, ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

همواره، همیشه، پیوسته، همه وقت، هر زمان، دائماً ↓ Всегда Pronunciation: [fseeg - DAH] معادل اینگلیسی always, ever, perennially, every time ساختار دس ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

متد، شیوه، روش، ساختار، مجموعه، ساز و کار، سیستم، سامانه، قاعده، منظومه، طریقه، رویه، سلسله، رشته ↓ система Pronunciation: [sees - TYEH - mah] معادل ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

نوع، گونه/منظره، دید، نما/نظر/قیافه، ظاهر، سیما، نمود، حالت ↓ вид Pronunciation: [veet] معادل اینگلیسی view, form, look, kind, type ساختار دستوری n ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

چند، چندین، چند تایی، برخی از، جدا، مختلف، متعدد ( به صورت صفت ) / کمی، اندکی، قدری، مقدار نامعلومی، تاحدی، تا حدودی ( به صورت قید ) ↓ несколько P ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

پیش از، قبل از، پیش، جلو، پیش روی، رو به روی، در مقابل، درحضور، در برابر ↓ перед Pronunciation: [PYEH - reet] معادل اینگلیسی in front of, before ساخ ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

پایان، انتها، آخر، خاتمه، فرجام، یک طرفه، سرانجام ↓ Конец Pronunciation: [kah - NYEHTS] معادل اینگلیسی end, ending, distance ساختار دستوری noun ( ا ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

روسی، روس تبار، روسیه ای ↓ россйский معادل اینگلیسی russian ساختار دستوری adjective مثال 1 - Это был первый российский авиалайнер имевший западные д ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

نیرو، قدرت، توان، قوا ↓ сила Pronunciation: [SEE - lah] معادل اینگلیسی strength, force, power ساختار دستوری noun ( feminine noun ) مثال 1 - Зна́н ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

مزدوران، سربازان پولکی، اجیر شدگان

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

البته، یقیناً، قطعاً، مطمئناً، حتماً ↓ конечно pronunciation : [ ka - ny�ch - na ] معادل اینگلیسی of course, sure ساختار دستوری adverb مثال 1 - Коне ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

به طور عجیب، به طور عجیب و غریب، عجیب، به روشی غیر معمول، در برخی جاها به معنای خنده دار یا مسخره ↓ странно Pronunciation : [ str�n - na ] معادل این ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

فکر کردن، تفکر کردن، تصور کردن، معتقد بودن، دربرخی جاها به معنای شک داشتن، اندیشیدن، در نظر گرفتن ↓ думать، подумать Pronunciation: [DOO - maht' / p ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

یه، یه جور، یه آدم، کمی، یه مقداری، اصلاً، یه نوعی، برخی ↓ какой то معادل اینگلیسی some, any ساختار دستوری adjective مثال 1 - Мне не нужен какой то ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد

اتفاقاً در برخی جملات دقیقاً معنی کلمه یه رو میده مثال می زنم : 1 - Well, because I was driving over to Lauren's house, and I saw your car parked ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

فقط، ساده، به آسانی، به سادگی، به راحتی/واقعاً، حقیقتاً، صرفاً، کلاً، در واقع/تنها/همینطوری ↓ просто Pronunciation: [PROHS - tuh] معادل اینگلیسی sim ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

کودک، طِفل، خُردسال، نوزاد، بَچه ↓ ребенок Pronunciation: [ree - BYOH - nuhk] معادل اینگلیسی a child, a kid, an infant ساختار دستوری noun ( masculin ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

نگاه کردن، تماشا کردن، دیدن، بررسی کردن، تقلید کردن، بازدید کردن ↓ смотреть، посмотреть Pronunciation: [smah - TRYEHT'] معادل اینگلیسی to look, see ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

چیزی، هرگونه، هر چیزی ↓ что - то [pronunciation : [chto - ta معادل اینگلیسی something , anything ساختار دستوری adverb مثال 1 - Если что - то услыши ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

انجام دادن ↓ делать، сделать Pronunciation: [DYEH - laht'] معادل اینگلیسی to make, do , doing ساختار دستوری verb ( imperfective aspect ) مثال 1 - ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

بیش از، پسوند تر در صفات برتر، بیشتر، بیشتر از همه، از همه مهتر ↓ более Pronunciation: [BOH - lee - yeh] معادل اینگلیسی more, more than, most of al ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

سر، ذهن/استاد ↓ голова معادل اینگلیسی head, mind, brains, chief, master ساختار دستوری noun ( feminine noun ) مثال 1 - Она́ мо́ет го́лову ка́ждый ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

پیش آمد، اتفاق، رویداد/مورد، وضع، شرایط، حالت/فرصت، مناسبت ↓ случай Pronunciation: [SLOO - chiy] معادل اینگلیسی case, event, accident, occasion, ch ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

آخر، آخرین، واپسین، آخری/جدیدترین/کمترین/مافوق، مادون ↓ последний Pronunciation: [pahs - LYEH - dneey] معادل اینگلیسی last, latest, new, final, low ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

درباره ی ، در مورد/به پهلوی، به آن طرف، آن سمت، به آن سوی ↓ об معادل اینگلیسی about, of, on, against, by ساختار دستوری preposition ( See #34. Not ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

جهان، صلح، کیهان، سیاره ↓ мир Pronunciation: [meer] معادل اینگلیسی world, peace, universe, planet, kingdom, community ( people ) , secular world ( r ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

نسبت به، در عوض، به جای، در مقایسه با، هر چه، با چه چیزی، تا اینکه ↓ чем Pronunciation: [chyem] معادل اینگلیسی than, instead of, what ( instrumenta ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

زندگی کردن ↓ жить، пожить Pronunciation: [zhit'] معادل اینگلیسی to live ساختار دستوری verb ( imperfective aspect ) مثال 1 - Я живу в Москве. من ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

سمت، طرف، سو، مسیر، جهت/سرزمین/وجه، ضِلع/زوایا، جنبه/جانب/مهربانی ( یک طرفه ) ↓ сторона Pronunciation: [stah - rah - NAH] معادل اینگلیسی side, dir ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

زیرا، بنابراین، چون، چونکه، به دلیل، به علت ↓ потому pronunciation : pa - ta - m� معادل اینگلیسی because , therefore , cause , reason ساختار دستوری ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

درد، صدمه، آسیب، سردرد، دندان درد، رنج آور، دردناک ↓ боль pronunciation = [ bol' ] معادل اینگلیسی pain ساختار دستوری noun ( feminine ) مثال 1 - Про ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

خانه، ساختمان ↓ дом Pronunciation: [dohm] معادل اینگلیسی house, home, building, household ساختار دستوری noun ( masculine noun ) مثال 1 - Вот мой д ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

اینجا ↓ здесь Pronunciation: [zdyehs'] معادل اینگلیسی here, at this point, about it, in it ساختار دستوری adverb ( Also see тут that has same meanin ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

بله، آری، آره، واقعاً، جدی، تا اینکه، ولی ↓ да Pronunciation: [dah] معادل اینگلیسی yes, right, really, let, and, but ساختار دستوری conjunction, par ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

از طریق، از راه، در طی ↓ через Pronunciation: [CHYEH - ris] معادل اینگلیسی through, across, over, in, after, via, with, with the help of ساختار دس ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

سوال، مسئله، موضوع ↓ вопрос Pronunciation: [vah - PROHS] معادل اینگلیسی question, issue, problem, matter ساختار دستوری noun ( masculine noun ) مثا ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

دیدن ↓ видеть Pronunciation: [VEE - dyeht'] معادل اینگلیسی to see ساختار دستوری verb ( imperfective aspect ) مثال 1 - Я ви́жу пти́цу. من پرنده ر ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

بنابراین، پس، سپس، در آن وقت، در وقتی که، در آن زمان ↓ тогда Pronunciation: [tahg - DAH] معادل اینگلیسی then, at that time , therefore ساختار دست ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

همچنین، نیز، همینطور ↓ тоже Pronunciation: [TOH - zheh] معادل اینگلیسی also, as well, too, either ساختار دستوری adverb مثال 1 - Я т�же был в Волгогр ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

چشم، بینایی، دید ↓ глаз Pronunciation: [glahs] معادل اینگلیسی eye, sight ساختار دستوری noun ( This word has the locative case form: в/на глазу́ ) م ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

حرف ربط منفی و منفی کننده بخشی از افعال کمکی، نه حتی، همچنین نه ↓ ни Pronunciation: [nee] معادل اینگلیسی neither, not a, not any ساختار دستوری con ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

در حاضر حاضر، هم اکنون، امروزه، حالا ↓ теперь Pronunciation: [tee - PYEHR'] معادل اینگلیسی now, nowadays, today ساختار دستوری adverb مثال 1 - Теп�р ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

نه، خیر، حرف نفی، اما ↓ нет Pronunciation: [nyeht] معادل اینگلیسی no, not, but, there is no, there are no ساختار دستوری negation مثال 1 - Он там? Не ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

دوست، رفیق، یار ↓ друг معادل اینگلیسی friend, buddy, mate, chum, amigo ساختار دستوری noun ( masculine noun. The spelling "droog" may also refer to ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

هر، هر یک ↓ каждый Pronunciation: [KAHZH - diy] معادل اینگلیسی every, each, everyone ساختار دستوری pronoun مثال 1 - Я гот�влю cуп к�ждый день. من ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

صورت، چهره، قیافه، شخص ↓ лицо Pronunciation: [lee - TSOH] معادل اینگلیسی face, front, countenance, person, individual ساختار دستوری noun ( neuter ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

در اینجا، سپس ↓ тут Pronunciation: [toot] معادل اینگلیسی here ( conversational ) , now, then, about it ساختار دستوری adverb ( This word has the s ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

اکنون، الان، حالا، در حال حاضر، همین حالا، یه لحظه ↓ сейчас Pronunciation: [see - CHAHS / schahs] معادل اینگلیسی now, at present, just now, a mome ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

هیچ چیز ↓ ничто Pronunciation: [neesh - TOH] معادل اینگلیسی nothing, not a thing, ( not ) anything ساختار دستوری pronoun ( unlike in English, double ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

داشتن، مالک بودن، در اصطلاحات به معنای رابطه جنسی داشتن ↓ иметь Pronunciation: [ee - MYEHT'] معادل اینگلیسی to have, to own, ( slang ) to have sex ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد

مکان، محل، جای، جایگاه، مقام، موقعیت، قسمت، نقطه ↓ место Pronunciation: [MYEHS - tah] معادل اینگلیسی place, spot, seat, site, post, office, passag ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

باید، مدیون، بدهکار، مجبور، بایستی، قرار بودن ↓ должен معادل اینگلیسی must, got to, gotta, owe, ought to , supposed to, mustn, need to, shouldn, sho ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٨

مجبور بودن هم معنی میده مثال: "Maybe I hadn't ought to tell you — but the whole town knows how they're carrying on. " "شاید مجبور نباشم به شما بگو ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

بزرگ، مهم болшой Pronunciation: [bahl' - SHOY] معادل اینگلیسی big, large, great, important ساختار دستوری adjective مثال 1 - Я живу́ в большо́м до́м ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

آمدن ، رفتن ( خصوصاً با پای پیاده و در یک جهت ) ↓ идти Pronunciation: [eet - TEE] معادل اینگلیسی to go, to come, to leave, to move, to be in progr ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

کلمه، حرف ↓ слово Pronunciation: [SLOH - vuh] معادل اینگلیسی word, term, speech, address, promise ساختار دستوری noun ( neuter noun ) مثال 1 - Что ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

که آیا، یا، مگر ↓ ли Pronunciation: [lee] معادل اینگلیسی whether, if ساختار دستوری conjunction, particle مثال 1 - Он� не зн�eт, был ли он там. او ن ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

خواستن ↓ хотеть, захотеть Pronunciation: [khah - TYEHT'] معادل اینگلیسی ( to want, desire ) ساختار دستوری verb مثال 1 - Я хочу спать. من میخواهم ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

باید، نیاز، ، ضروری ، واجب ↓ надо [NAH - dah] معادل اینگلیسی it is necessary, one must, need, want, have to, ought to, should ساختار دستوری verb, ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

سپس، بعد از، بعدها، بعدش، بعداً، علاون بر آن ↓ потом Pronunciation: [puh - TOHM] معادل اینگلیسی then, afterwards, later on ساختار دستوری adverb مثال ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

ترین ( صفت تفضیلی ↓ самый Pronunciation: [SAH - miy] معادل اینگلیسی the very, the most, the same ساختار دستوری pronoun مثال 1 - Это произошло́ в са́ ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

بدون ↓ без Pronunciation: [byehs] معادل اینگلیسی without ساختار دستوری preposition مثال 1 - Почему́ ты х�дишь без пальт�? چرا تو بدون کت ( پالتو ) ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

کار ↓ работа Pronunciation: [rah - BOH - tah] معادل اینگلیسی work, job, labor, service ساختار دستوری noun ( feminine noun ) مثال 1 - Я ищу́ рабо́т ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

مال آنها ↓ их معادل اینگلیسی their , them ساختار دستوری Pronoun مثال 1 - Их связывала крепкая дружба. آنها با یک دوستی قوی پیوند خورده بودند. 2 - ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

بعداً، بعد از، پس از ↓ после Pronunciation: [POHS - lee] معادل اینگلیسی afterwards, after ساختار دستوری preposition مثال 1 - П�cле поговори́м. بعد ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

چه، چگونه، کدام ↓ какой Pronunciation: [kah - KOY] معادل اینگلیسی what, which, what sort of, how ساختار دستوری pronoun مثال 1 - Како́е сего́дня чис ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

خوب، خوب پس، که اینطور ↓ ну Pronunciation: [noo] معادل اینگلیسی well, come on, please, but , so , so that ساختار دستوری interjection, particle مثال ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

ممکن بودن، امکان پذیر بودن، مجاز بودن ↓ можно Pronunciation: [MOHZH - nah] معادل اینگلیسی one can, one may, it is allowed, it is possible ساختار دس ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

زیر، در نزدیکی، تحت ↓ под Pronunciation: [poht] معادل اینگلیسی under, for, near, towards ساختار دستوری preposition مثال 1 - Соб�ка лежи́т под стол� ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

آنجا ↓ там Pronunciation: [tahm] معادل اینگلیسی there, then ساختار دستوری adverb مثال 1 - М�льчик сиди́т здесь, а д�вочка - там. پسر اینجا نشسته ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

کجا، جایی ↓ где Pronunciation: [gdyeh] معادل اینگلیسی where ساختار دستوری adverb مثال 1 - Ну чт�, где встреч�емся? خوب چی ، کجا ملاقات می کنیم؟ 2 ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

دفعه، بار، یک، مرتبه/هر موقع، از آنجایی که ↓ раз Pronunciation: [rahs] معادل اینگلیسی time, one, once, since ساختار دستوری noun, adverb مثال 1 - Жур ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

با، از ↓ со Pronunciation: [suh ( never stressed ) ] معادل اینگلیسی with, since, from ساختار دستوری preposition ( stress shifts to the next word, as ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

چترباز، باندی جامپینگ کار Definition = شخصی که از یک ساختمان بلند ، پل و غیره با چتر نجات به عنوان سرگرمی یا ورزش می پرد.

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

به، در، عجب ( زمانی که به صورت حرف اضافه نباشد، دقیقاً ↓ во Pronunciation: [voh] معادل اینگلیسی in, at, to, exactly ساختار دستوری preposition مثال ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

حتی ↓ даже Pronunciation: [DAH - zheh] معادل اینگلیسی even ساختار دستوری particle مثال 1 - Ты д�же не извини́лся. تو حتی عذرخواهی هم نکردی. 2 - О ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

دست، بازو ↓ рука Pronunciation: [roo - KAH] معادل اینگلیسی hand, arm, upper limb ساختار دستوری noun ( feminine noun ) مثال 1 - Её рука прикоснула ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

جدید، نو، نوین، مدرن، به روز ↓ новый Pronunciation: [NOH - viy] معادل اینگلیسی new, novel, modern, fresh ساختار دستوری adjective مثال 1 - Антон купи ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

مال او ( مونث، برای او ( مونث، او را ↓ ее تلفظ: اییو معادل اینگلیسی her ساختار دستوری Pronoun مثال 1 - Я видел её на прошлой неделе. Видел кого? م ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

мой ( تلفظ گفتاری در زمان ها و حالت های مختلف )

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

روز، بعد از ظهر، عصر ↓ день Pronunciation: [dyehn'] معادل اینگلیسی day, afternoon ساختار دستوری noun ( feminine noun ) مثال 1 - Я работаю каждый д ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

دو، جفت، زوج ↓ два Pronunciation: [dvah] معادل اینگلیسی two, couple ساختار دستوری number مثال 1 - Он жил в Ит�лии два г�да. او دو سال در ایتالیا زن ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

خیلی، زیاد، کاملاً ↓ очень Pronunciation: [OH - cheen'] معادل اینگلیسی very, very much, greatly, quite ساختار دستوری adverb مثال 1 - Я о́чень люб ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

اولین، ابتدا، اول، پیشتاز ↓ первый Pronunciation: [PYEHR - viy] معادل اینگلیسی first, front, former, premier ساختار دستوری adjective, number مثال ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

چه کسی، کسی که ↓ кто [ktoh] معادل اینگلیسی who, that, some, someone, anyone ساختار دستوری pronoun مثال 1 - Кто э́то? این چه کسی است؟/این کیست؟ 2 - ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

زندگی، عُمر ↓ жизнь معادل اینگلیسی life, living, existence ساختار دستوری noun مثال 1 - Хорошая жизнь - это когда ты занимаешься тем, что тебе нра ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

موضوع، مورد، مشکل، کسب و کار، پرونده، نکته، قضیه، مسئله ↓ дело Pronunciation: [DYEH - lah] معادل اینگلیسی business, affair, deed, things, matter, c ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

به منظور، به منظور اینکه، که، بخاطر اینکه، تا ↓ чтобы Pronunciation: [SHTOH - bi] معادل اینگلیسی that, in order that, so that ساختار دستوری conjunct ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

در، درون، زیر، درباره ی ، کنار، درحضور، علارغم، با، اگر چه، توسط ↓ при Pronunciation: [pree] معادل اینگلیسی near, at, in the time of, in the presenc ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

شدن، تبدیل شدن، مبدل شدن ↓ стать, становиться pronunciation = [stah - nah - VEE - tsah / staht'] معادل اینگلیسی ( to get; to become; to grow; to b ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

دانستن، بلد بودن، فهمیدن، شناختن ↓ знать, узнать Pronunciation : [znaht' / oo - ZNAHT'] معادل اینگلیسی ( to know, be aware ) ساختار دستوری verb م ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

مال من ↓ мой Pronunciation: [moy] معادل اینگلیسی my, mine ساختار دستوری pronoun مثال 1 - Это мой брат. ایشان برادرم هستند. 2 - Это моя сестра. ا ...

پیشنهاد
٠

На вся́кий слу́чай = محض احتیاط

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

مال ما، برای ما، خودمان ↓ наш Pronunciation: [nahsh] معادل اینگلیسی our, ours ساختار دستوری pronoun مثال 1 - Наш дом �чень выс�кий. خانه ما بسیار ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

صحبت کردن، گفتن، بیان کردن ↓ говорить pronunciation: [gah - vah - REET'] معادل اینگلیسی talk, speak, tell, say ساختار دستوری verb مثال 1 - Он спеши ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

اینجا، آنجا، این است، آن است، وجود دارد، همان چیزی، اینطوری ↓ вот Pronunciation: [voht] معادل اینگلیسی here, there, this is, that’s, there is ساختار ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

دیگر، یکی دیگر، متفاوت ↓ другой Pronunciation: [droo - GOY] معادل اینگلیسی other, another, different ساختار دستوری pronoun مثال 1 - Дава́й поговори́ ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

وقتی که، وقتی، چه زمانی، گاهی، هنگام، کی ↓ когда Pronunciation: [kahg - DAH] معادل اینگلیسی when, while, as ساختار دستوری adverb, conjunction مثال 1 ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

خودش، شخصاً، خودم ↓ сам Pronunciation: [sahm] معادل اینگلیسی oneself, itself, personally, itself ساختار دستوری pronoun مثال 1 - Я сам это сд�лаю. ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

اگر، مگر ↓ если Pronunciation: [YEHS - lee] معادل اینگلیسی if ساختار دستوری conjunction مثال 1 - Если он будет что - либо спрашивать ― отвечайте. ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

زمان، ساعت، فصل ↓ время Pronunciation: [VRYEH - myah] معادل اینگلیسی time, season, age, times, tense ساختار دستوری noun مثال 1 - Ско́лько вре́мени? ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

تا، به، قبل از ↓ до Pronunciation: [doh] معادل اینگلیسی to, up to, till, until, before, nearly ساختار دستوری preposition مثال 1 - Извини́те, до мага ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

تا قبل از این، برای مدت طولانی، دیگر، قبلاً، در حال حاضر ↓ уже Pronunciation: [oo - ZHEH] معادل اینگلیسی already, by now, no longer ساختار دستوری Ad ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

یک، یکی، تنها، همان یکی ↓ один Pronunciation: [ah - DEEN] معادل اینگلیسی one, some, the same, alone, by oneself, only, a, an, a certain ساختار دستور ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

خودم، خودت، خودش ↓ себя Pronunciation: [see - BYAH] معادل اینگلیسی myself, himself, herself, yourself ساختار دستوری pronoun, particle مثال 1 - Анна ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

می توانستم، می خواستم، می توانست باشد ( بخشی از افعال وجه نما که از یک نقطه دید در گذشته به آینده ارجاع داده می شود و همچنین برای بیان تعارف و دعوت و ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

هنوز، مقداری بیشتر ↓ еще Pronunciation: [yi - SHCHYO] معادل اینگلیسی still, yet, as far back as, as long ago as, only, some more ساختار دستوری adv ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

یا ↓ или Pronunciation: [EE - lee] معادل اینگلیسی or ساختار دستوری Conjunction مثال 1 - Быть или не быть. . . بودن یا نبودن. . . 2 - Вам это нрав ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

فقط ↓ только Pronunciation= [TOHL' - kah] معادل اینگلیسی only, merely, solely, but ساختار دستوری adverb, conjunction مثال 1 - Клянусь говори́ть пра ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

گفتن، صحبت کردن ↓ сказать/говорить معادل اینگلیسی say ساختار دستوری Verb مثال 1 - не могу сказать ( من ) نمی توانم بگویم 2 - нечего сказать چیز ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

برای او ( مذکر ) ↓ его معادل اینگلیسی him ساختار دستوری Pronoun مثال 1 - Она взяла его руку. او ( مونث ) دست او ( مذکر ) را گرفت. 2 - Оранжевый ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

اینچنین، اینگونه، بسیار ↓ такой معادل اینگلیسی such, so, a sort of, such a ساختار دستوری pronoun مثال 1 - Она такая красивая. او بسیار زیبا است. ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

آدم، انسان، بشر ↓ человек معادل اینگلیسی man, person, human being, human ساختار دستوری Noun مثال 1 - Он хоро́ший челове́к. او مرد خوبی است. 2 - ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

شما ↓ вы معادل اینگلیسی you ( plural ) , you ( formal singular ) ساختار دستوری Pronoun مثال 1 - Вы понима́ете? آیا متوجه می شوید؟ 2 - Где вы рабо ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

توانستن، قادر بودن، ممکن بودن، شاید ↓ мочь, смочь معادل اینگلیسی can, be able to, may ساختار دستوری Verb مثال 1 - терпеть не мочь تحمل نکردن، متنف ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

آن، آنجا، درآنجا ↓ тот معادل اینگلیسی that, the other, the right one ساختار دستوری adjective, pronoun مثال 1 - Тот дом большой. آن خانه بزرگ است ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

همه ( به صورت مفرد و خنثی ) ↓ все معادل اینگلیسی all ساختار دستوری adjective, pronoun, particle مثال 1 - Пусть все будет так, как ты захочешь. ب ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

دوباره، همان ↓ же معادل اینگلیسی again, same ساختار دستوری Conjunction, Particle مثال 1 - Он� ру́сская, он же - исп�нец. او روس است ، او نیز اسپان ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

تو ↓ ты معادل اینگلیسی you ساختار دستوری Pronoun مثال 1 - Где ты? کجایی تو؟ 2 - Я тебя́ люблю́. من تو را دوست دارم 3 - Как тебя́ зову́т? اسم تو ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

برای ↓ для معادل اینگلیسی for ساختار دستوری Preposition مثال 1 - Возьми́, э́тот под�рок для тебя́. بگیرش ، این هدیه برای تو است. 2 - Я сд�лаю э́ ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

درباره ↓ о، об معادل اینگلیسی about ساختار دستوری Preposition مثال 1 - Я ду́маю о тебе́. من به تو فکر می کنم. 2 - Анна мечта́ет о сча́стье. آنا ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

خوب، خوب پس، بنابراین/اینطور، همانطور، همان جور так معادل اینگلیسی so, like this, like that, just, then, but ساختار دستوری Adverb مثال 1 - Почему́ ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

اَز ↓ от معادل اینگلیسی from, because of, of, for ساختار دستوری Preposition مثال 1 - На войн� мн�гие солд�ты умир�ют от ран. بسیاری از سربازان بر ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

سال ↓ год معادل اینگلیسی year ساختار دستوری Noun ( اسم مذکر ) مثال 1 - Ка́ждый год мы е́здим в о́тпуск. ما هر سال به تعطیلات می رویم. 2 - Андре ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

همه ↓ весь معادل اینگلیسی ( adj ) entire, whole, ( pron ) all, everything, ( particle ) only, in all ساختار دستوری adjective, pronoun, particle ...

پیشنهاد
٠

اصطلاح هست یعنی باشه، حله مثال : Так уж и быть с ва́ми, проходи́те без о́череди. �باشه ( حله ) ، بدون نوبت بیآیید�

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

خود، خویش، مال خود ↓ свой معادل اینگلیسی own , my, your, his, her, its, their ساختار دستوری Pronoun مثال 1 - за свой счёт با هزینه شخصی ، از جیب ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

پشت/برای/بالای ↓ за معادل اینگلیسی behind, over, at, after, for ساختار دستوری preposition مثال 1 - Олег село за ролл "Волга". اولگ پشت فرمان ولگا ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

سپس، پس ↓ то معادل اینگلیسی then, that ساختار دستوری Conjunction, Particle مثال 1 - Если А равно B, а B равно С, то А равно С. اگر آ برابر با ب ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

که ↓ который معادل اینگلیسی that, which, who ساختار دستوری Pronoun ( ضمیر موصولی ) مثال 1 - В Госдуму внесен законопроект, который расширяет поня ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

نزد، نزدیک، با، توسط ↓ у معادل اینگلیسی by, at, with, near ساختار دستوری Preposition, Interjection مثال 1 - Р�ма жив�т у роди́телей. روما با پدر ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

از ↓ из معادل اینگلیسی from, of ساختار دستوری Preposition مثال 1 - Сумка сделана из натуральной кожи. کیف از چرم طبیعی ساخته شده است. 2 - С глаз ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

نقش بر اب شدن، از بین رفتن مثال : Because of the pouring rain, all our plans went down the drain. به دلیل بارش شدید باران ، همه برنامه های ما نقش ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد

چگونه، چطور، چقدر/مانند، مثل، همانطور ↓ как معادل اینگلیسی how ساختار دستوری Conjunction, adverb مثال 1 - как дела? چطور هستید؟ 2 - как раз به د ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

ما ↓ мы معادل اینگلیسی we ساختار دستوری Pronoun مثال 1 - Мы познакомились четыре года назад. ما چهار سال پیش با هم آشنا شدیم. 2 - Мы поднялись по ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

آنها ↓ они معادل اینگلیسی they ساختار دستوری Pronoun مثال 1 - Они начали встречаться два месяца назад. آنها دو ماه پیش با هم آشنا شدند. 2 - Да он ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

ولی، اما ↓ но معادل اینگلیسی but ساختار دستوری Conjunction مثال 1 - Я плохо говорю по - русски, но хорошо понимаю. من روسی خوب صحبت نمی کنم ، اما ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

برای، نزد، به، تا ↓ к معادل اینگلیسی to, toward, for ساختار دستوری Preposition مثال 1 - к сожалению متاسفانه 2 - к слову به راستی 3 - к пример ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

این ( مذکر و بی جان ) ↓ этот معادل اینگلیسی this ساختار دستوری Pronoun مثال 1 - Буди его, а то этот засоня может спать до полудня. او را بیدار ک ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

او ( مونث ) ↓ она معادل اینگلیسی she ساختار دستوری Pronoun مثال 1 - Долгое время она была лицом компании. برای مدت طولانی ، او وجهه ی شرکت بود. ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

آن، این، این است ↓ это معادل اینگلیسی it, this, this is, that is ساختار دستوری Pronoun, Phrase مثال 1 - вот это да این شد یه چیزی ( برای بیان تعج ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

به وسیله ی ↓ по معادل اینگلیسی by ساختار دستوری Preposition مثال 1 - Кафе находится вниз по лестнице. کافه طبقه پایین است. 2 - Мы поднялись по ле ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

و ( جهت مقایسه ) ↓ а معادل اینگلیسی and ساختار دستوری Conjunction مثال 1 - Мне уже за сорок, а я еще не женат. من بالای چهل سال دارم و هنوز ازدو ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

چه چیز، چیزی، چیزی که، چی، که ↓ что معادل اینگلیسی what , how , that ساختار دستوری Conjunction, Pronoun مثال 1 - Она притворилась, что ничего не слы ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

با ↓ с معادل اینگلیسی with ساختار دستوری Preposition مثال 1 - Он подели́лся с на́ми свои́ми бесце́нными воспомина́ниями. او خاطرات ارزشمند آنها را ب ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

он ↓ او ( مذکر ) معادل اینگلیسی he ساختار دستوری Pronoun مثال 1 - Он регуля́рно прогу́ливал рабо́ту и был уво́лен. او مرتب سر کار نمی آمد و اخراج ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

وجود داشتن، بودن ( معادل اینگلیسی مصدر to be ) ↓ быть معادل اینگلیسی be, exist ساختار دستوری Verb مثال 1 - Побо́чной реа́кцией органи́зма на лека́ ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٧

آدم فس فسو

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

بر، روی، درون، به на معادل اینگلیسی on, to, at, in ساختار دستوری Preposition مثال: Его́ кварти́ра на восьмо́м этаже́. آپارتمانش در طبقه هشتم است. ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

علامت و حرف نفی ↓ не معادل اینگلیسی not ساختار دستوری part مثال: Ничто́ не предвеща́ло беды́. هیچ نشانه ای از مشکل وجود نداشت. Я ничего́ не запо ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

در، درون، به в в معادل اینگلیسی to, in ساختار دستوری Preposition مثال В како́м го́роде живу́т твои́ роди́тели? والدین شما در کدام شهر زندگی می کنن ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

معنی : و معادل اینگلیسی and ساختار دستوری Conjunction مثال я и ты = من و تو

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

من معادل اینگلیسی : I ( ضمیر = pronoun ) مثال ها : я думаю = من فکر می کنم я знаю = من می دانم Я уже́ смотре́ла э́то кино́. = من قبلا این فیلم را ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

appropriately ( adv ) = aptly ( adv ) به معناهای: به طور مناسب، به طور شایسته، در خور/به جا، به موقع، به درستی، به حق

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

به سمت کسی رفتن، به سمت کسی قدم برداشتن برعکس آن میشه walk away from somebody یعنی از کسی فاصله گرفتن don't walk away from me = از دست من فرار نک ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٨

aptly ( adv ) = به طور مناسب، به طور شایسته، در خور/به جا، به موقع، به درستی مترادف با کلمه = appropriately ( adv ) examples: 1 - It was an aptly ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١١

strikingly ( adv ) = به طور قابل توجه، به طور چشمگیر، به طور خیره کننده، به طور قابل ملاحضه/به طور فوق العاده جذاب/به طرز شگفت انگیزی، به طور حیرت ان ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

معتاد شدن مثال: Strikingly, neither mother tried to see the children again once they had been "won" by their fathers. به طرز شگفت انگیزی ، هیچ یک ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

remarkable ( adj ) = striking ( adj ) به معناهای: قابل توجه، موثر، برجسته، بارز، چشمگیر، خیره کننده، بسیار جالب، زیاد

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢٠

striking ( adj ) = قابل توجه، موثر، برجسته، بارز، چشمگیر، خیره کننده، بسیار جالب، زیاد/فوق العاده جذاب، تو دل برو، خوشتیپ/اعتصاب کننده، در حال اعتصاب ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٥

stream ( verb ) = جاری شدن، جریان یافتن، سرازیر شدن، ریختن/آنلاین گوش دادن، آنلاین ارسال کردن یا انتقال دادن، آنلاین پخش شدن /آبریزش داشتن ( بینی ) / ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٨

stream ( noun ) = نهر، رود، جوی، جویبار، رودخانه/جریان، جریان مداوم یا ثابت، جریان منظم، جریان جاری، جریان ادامه دار/جهت حرکت/سیل، کوران/کلاس، سطح م ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

river ( noun ) =stream ( noun ) به معناهای: نهر، رود، جوی، جویبار، رودخانه

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٣

spontaneity ( noun ) = خودجوشی، خودانگیختگی، فی البداهگی/خلاقیت سازنده، ظرافت طبع ( در هنر و سینما ) examples: 1 - You should not work out the ent ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٠

spontaneously ( adv ) = به طور خود به خودی، به صورت بی اختیار، به صورت ناخودآگاه، فی البداهه، به نحوی خودجوش/بی مقدمه examples: 1 - We spontaneously ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٣

spontaneous ( adj ) = خودجوش، ناخودآگاه، فی البداهه، خود به خودی/غریزی، فطری، غیر ارادی، ذاتی/طبیعی/بی اختیار مترادف است با کلمه : instinctive ( adj ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٦

instinctive ( adj ) = spontaneous ( adj ) به معناهای: خودجوش، ناخودآگاه، فی البداهه، خود به خودی/غریزی، فطری، غیر ارادی، ذاتی/طبیعی/بی اختیار

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

span ( noun ) = دهنه، دهانه، فواصل بین طاق های پل ( معماری ) / طول سرتاسری، بازه/وجب/پهنه، پهنا/طول زمان، مدت زمان، برهه، دوره Definition =طول چیزی ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٢

span ( verb ) = طول کشیدن، مشمول زمان شدن، ادامه یافتن/وجب کردن/ در امتداد چیزی کشیده شدن ( پل و. . . ) ، پوشش دادن/شامل شدن، در بر گرفتن مترادف است ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

cover ( verb ) = span ( verb ) طول کشیدن، مشمول زمان شدن، ادامه یافتن/در امتداد چیزی کشیده شدن ( پل و. . . ) ، پوشش دادن/شامل شدن، در بر گرفتن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

crest ( noun ) = ridge ( noun ) به معناهای: نوک، قله، بلندا/برآمدگی، برجستگی، خرپشته/یال، خط الراس ( کوه ) ، سلسله کوه

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٢

ridge ( noun ) = نوک، قله، بلندا/برآمدگی، برجستگی، خرپشته/یال، خط الراس ( کوه ) ، سلسله کوه/قسمتی از سقف که طرفین شیب دار در بالای آن به هم متصل می ش ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

radiator ( noun ) = شوفاژ، رادیاتور ( برای خنک کردن موتور یا برای گرم کردن فضا ) /تابشگر ( در فیزیک ) examples: 1 - a central heating system with ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

radiation ( noun ) = تشعشع، تابش، پرتوافکنی، پرتوافشانی، اشعه، انرژی تابشی/اشعه رادیواکتیو، تشعشات رادیو اکتیو/اشعه فرابنفش dangerously high levels ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

radiance ( noun ) = درخشش، تابندگی/شادمانی، شعف، سرور، بشاشی، نشاط، طراوت/روشنایی، تابش، پرتو/شعله، حرارت the radiance of her expression = درخشش چه ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

radiantly ( adv ) = به طور درخشان، به طور تابان، به طور تابناک، به طور منور، به طور نورانی/با شادی، با طراوت، به طور بشاش، به طور سرزنده examples: ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٨

radiant ( adj ) = درخشان، تابناک، تابان، پرجلا، فروزان، نورانی، منور، درخشنده، روشن/بشاش، شاد، باطراوت، سرزنده، امیدبخش/تابنده، تابشی/حرارتی مترادف ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

bright ( adj ) = radiant ( adj ) به معناهای : درخشان، تابناک، تابان، پرجلا، فروزان، نورانی، منور، درخشنده، روشن/بشاش، شاد، باطراوت، سرزنده، امیدبخش/ ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

specifically ( adv ) = particularly ( adv ) به معناهای :بخصوص، مخصوصاً، به ویژه، به طور خاص، خاصی، دقیقا، به طور دقیق

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٣

particularly ( adv ) = بخصوص، مخصوصاً، به ویژه، به طور خاص، خاصی، دقیقا، به طور دقیق مترادف است با کلمه : specifically ( adv ) not particularly = ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

particular ( noun = جزئی، جزئیات، مشخصات /دقیق، مو به مو examples: 1 - There's a form for you to note down all your particulars. یک فرم برای شما ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٣

particular ( adj ) = خاص، مخصوص، بخصوص، به ویژه / سخت گیر، ایرادگیر، وسواسی مترادف با کلمه : specific ( adj ) examples: 1 - "Why did you ask?" "Oh ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

specific ( adj ) = particular ( adj ) به معناهای: خاص، مخصوص، بخصوص، به ویژه

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

sluggishly ( adv ) = lethargically ( adv ) به معناهای: با سستی، با کسالت، با رخوت، با تنبلی، با بیحالی، به کندی، به طور خواب آلود، بی رغبت، بدون انر ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

lethargically ( adv ) = با سستی، با کسالت، با رخوت، با تنبلی، با بیحالی، به کندی، به طور خواب آلود، بی رغبت، بدون انرژی مترادف با کلمه : sluggishly ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

lethargic ( adj ) = بی حال، کسل، تنبل، سست، کرخت، لش مترادف با کلمه = sluggish examples: 1 - The weather made her lethargic. ( این نوع ) هوا او ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٥

sluggish ( adj ) = lethargic ( adj ) به معناهای : بی حال، کسل، تنبل، سست، کرخت، لش

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

lethargy ( noun ) = خمودی، کسلی، رخوت، بیحالی، سستی، کندی، تنبلی، کم تحرکی Definition =احساس کم بودن انرژی یا عدم توانایی یا عدم تمایل به انجام هر ک ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

sluggishness ( noun ) = lethargy ( noun ) به معناهای: خمودی، کسلی، رخوت، بیحالی، سستی، کندی، تنبلی، کم تحرکی

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

legitimacy ( noun ) = حقانیت، مشروعیت ( قانونی بودن ) /حلال زادگی/صحت، درستی، معقولیت examples: 1 - The lawyers expressed serious doubts about the l ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

legitimately ( adv ) = قانوناً، به طور قانونی، به طور مشروع/به درستی، به طور صحیح، به طور معقول، به طور قابل قبول، به حق/واقعاً legitimately terrib ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٢

legitimate ( adj ) = مشروع، قانونی، مجاز، حلال، مستدل، به حق، معتبر، موثق، موجه/حلال زاده ( نوزاد یا بچه ) /معقول، منطقی، قابل قبول، درست، صحیح متر ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

authentic ( adj ) = legitimate ( adj ) به معناهای: مشروع، قانونی، مجاز، حلال، مستدل، به حق، معتبر، موثق/حلال زاده ( نوزاد یا بچه ) /معقول، منطقی، قا ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٧

launching ( noun ) = پرتاب، راه اندازی، ، آغاز، روانه سازی، به آب اندازی/معرفی، عرضه/شروع، آغاز/رونمایی ، افتتاحیه، ارائه عرضه/ launching pad = پرتا ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

launch into ( verb ) = باشور و حرارت شروع کردن، باشور و حرارت کاری انجام دادن مثال : 1 - He launched into a lengthy account of his career. او بااش ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٨

launch ( noun ) = قایق موتوری/افتتاحیه، رونمایی/پرتاب ( سکوی پرتاب= launch pad یا launch platform ) /راه اندازی، عرضه، معرفی/شروع، آغاز examples: 1 ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٢

معانی دیگر Launch ( verb ) =شروع یا آغاز به کار کردن، اقدام به عمل کردن، دست به انجام کاری زدن، راه اندازی کردن، پرداختن به کاری/ عرضه کردن، معرفی کر ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٤

Smarten up = اصطلاح هست به معنای حواست جمع باشه یا Be careful

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٥

اگر به صورت صفت ( adj ) به کار بره به معناهای : ارائه دهنده، تعبیر کننده، نمایان سازی، تصویر سازی، نمایش دهنده، توصیف کننده، تشریح کننده

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٠

interpretation ( noun ) = تفسیر، شرح، توضیح/برداشت، تعبیر/اجرا/ترجمه/مفاد dream interpretation = تعبیر خواب law interpretation = تفسیر قانون examp ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٧

interpreter ( noun ) = مترجم ( شفاهی ) /ترجمان، ترجمه گر ( یک برنامه کامپیوتری که دستورالعمل های یک برنامه دیگر را به فرمی تبدیل می کند که به راحتی ت ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢٠

interpret ( verb ) = تفسیر کردن، تعبیر کردن، برداشت کردن، درک کردن/ترجمه کردن ( به صورت شفاهی و همزمان ) /شرح دادن، توضیح دادن/اجرا کردن نمایش با تما ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

clarify ( verb ) = interpret ( verb ) به معناهای :تفسیر کردن، توضیح دادن، شرح دادن، روشن کردن، شفاف سازی کردن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

gratefulness ( noun ) = سپاسگذاری، قدردانی examples: 1 - With the intention of trustworthily representing the different recommendations and gratefu ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢٠

gratification ( noun ) =ارضا، رضایت، خرسندی، خوشنودی، لذت/رضایتمندی، مایه خشنودی، جلب رضایت، خشنودسازی/انعام، بخشش sexual gratification = ارضای جنسی ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٨

gratify ( verb ) = خشنود کردن، راضی کردن، خوشحال کردن، مسرور ساختن/برآورده کردن، عملی کردن/ارضا کردن، شهوت رانی کردن to gratify ones passions = شهوت ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٦

grateful ( adj ) = سپاسگذار، قدردان، ممنون، شاکر، شکرگذاری examples: 1 - In his letter, Waldo told how grateful he was for the loan. در نامه اش " ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

gratefully ( adv ) = با سپاسگذاری، از روی قدردانی، از روی حق شناسی، به دیده منت، با تشکر، با کمال تشکر examples: 1 - She nodded gratefully. سرش را ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

gratifying ( adj ) = لذت بخش، رضایت بخش، خشنود کننده، خوشحال کننده، مایه خشنودی، راضی کننده مترادف است با کلمه : satisfying ( adj ) examples: 1 - ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٨

satisfying ( adj ) = gratifying ( adj ) به معناهای: لذت بخش، رضایت بخش، خشنود کننده، خوشحال کننده، مایه خشنودی، راضی کننده

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

اگر به صورت صفت هم به کار بیاد به معنای: سرمشق، الگو، مثال زدنی است. مثال: He saw action in the Marines, and his performance was exemplary. او در ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

symbolize ( verb ) = exemplify ( verb ) به معناهای: نمونه از چیزی بودن، نمایانگر چیزی بودن، مظهر چیزی بودن، نماد چیزی بودن، سنبل چیزی بودن/با مثال ت ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣٧

exemplify ( verb ) = نمونه از چیزی بودن، نمایانگر چیزی بودن، مظهر چیزی بودن، نماد چیزی بودن، سنبل چیزی بودن/با مثال توضیح دادن، با نمونه شرح دادن، با ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢٢

controversy ( noun ) = بحث، جدل، مناقشه، مجادله، جنجال، مشاجره، بگو مگو، کشمکش، جنگ و جدل، اختلاف نظر examples: 1 - Her latest book has engendered ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

controversially ( adv ) = به طرزی جنجال آفرین، به نحوی بحث برانگیز، به طرزی جنجال برانگیز، به طور قابل بحث، مورد مناقشه، به طور جنجالی examples: 1 ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٠

divisive ( adj ) = controversial ( adj ) به معناهای: بحث برانگیز، جدال برانگیز، پرمناقشه، جنجالی، جنجال برانگیز/مورد بحث، جنجال آفرین/مفاق افکن، تفر ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٩

controversial ( adj ) = بحث برانگیز، جدال برانگیز، پرمناقشه، جنجالی، جنجال برانگیز/مورد بحث، جنجال آفرین/مفاق افکن، تفرقه برانگیز a controversial i ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢٤

chaos ( noun ) = نابسامانی، آشفتگی، آشفته بازار، هرج ومرج، بلبشو، بی نظمی، بلوا/آشوب، اغتشاش/در هم بر همی، شلوغی chaos rings = حلقه های هرج ومرج cul ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

disorganized ( adj ) = chaotic ( adj ) به معناهای: بی نظم، پرهرج و مرج، نابسامان/درهم برهم، شلخته، خرتوخر/آشفته، نامرتب/سازماندهی نشده

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٨

chaotic ( adj ) = بی نظم، پرهرج و مرج، نابسامان/درهم برهم، شلخته، خرتوخر/آشفته، نامرتب/سازماندهی نشده مترادف است با کلمه : disorganized ( adj ) ex ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

indisputably ( adv ) = unmistakably ( adv ) به معناهای: به طور حتم، بی چون و چرا، مسلماً، به طورمسلم، به طرزی آشکار، به نحوی واضح، به طور کاملاً مشخ ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

unmistakably ( adv ) = به طور حتم، بی چون و چرا، مسلماً، به طورمسلم، به طرزی آشکار، به نحوی واضح، به طور کاملاً مشخص، بدون تردید، بدون شک مترادف با ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٨

indisputable ( adj ) = unmistakable ( adj ) به معناهای:حتمی، بدون تردید، بی چون و چرا، به طور مسلم، مسلماً، محرز/کاملا واضح، کاملا مشخص، کاملاً واضح ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٧

unmistakable ( adj ) = حتمی، بدون تردید، بی چون و چرا، به طور مسلم، مسلماً، محرز/کاملا واضح، کاملا مشخص، کاملاً واضح، کاملاً آشکار/بی بدیل، بی مانند ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٠

subsequent ( adj ) = متعاقب، در پی، به دنبال/بعدی، آتی examples: 1 - Further explanations will be presented in subsequent lectures. توضیحات بیشتر د ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٦

subsequently ( adv ) = متعاقباً، پی در پی، در نتیجه، ناشی از /بعداً، بعدها، سپس، پس از آن مترادف است با کلمه : afterward ( adv ) examples: 1 - Th ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٥

afterward ( adv ) = subsequently ( adv ) به معناهای: متعاقباً، پی در پی، در نتیجه، ناشی از /بعداً، بعدها، سپس، پس از آن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

situate ( verb ) = در مکان خاصی ساختن، در مکان خاصی احداث کردن/در مکان خاصی واقع شدن یا قرار گرفتن، واقع شدن/قرار دادن، در نظر گرفتن/شرح دادن یا توصی ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

situation ( noun ) = موقعیت، وضعیت، شرایط/مکان، محل، موقعیت شهری، موقعیت ساختمانی/موقعیت شغلی، حرفه، شغل to be in a difficult situation = در وضعیت د ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

located ( adj ) = situated ( adj ) به معناهای: واقع شده، واقع در، قرار گرفته، جای گرفته

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٨

situated ( adj ) = واقع شده، واقع در، قرار گرفته، جای گرفته/گیر کرده، در شرایط قرار گرفته، در وضعیت خاص/دارای موقعیت خوب، دارای وضعیت مطلوب مترادف ب ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

sharpness ( noun ) = تیزی، برندگی/تیزبینی، هوشیاری، تیزهوشی/وضوح، روشنی، شفافیت/سوز/شدت لحن، تندی/گوشخراشی ( در مورد صدا ) /دقت، زیرکی، چست و چابکی، ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٢

sharpen ( verb ) = تیز کردن، تراشیدن، تیزشدن/بهبود بخشیدن، تقویت کردن، بهتر کردن/تشدید کردن، افزایش دادن/واضح کردن، شفاف کردن/روی نت بالا تنظیم کردن ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

بالاتر بردن سطح ، بهبودن بخشیدن، تقویت کردن، ارتقاء دادن مثال: to improve your behaviour or performance: He really needs to sharpen up his act, or h ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

1. بینش فکری یا درک عالی: ژرف اندیشی. 2. شدت احساس یا اعتقاد. 3. چیزی عمیق یا مضحک: مفاهیم ریاضیات. 4. گودی ؛ عمق زیاد

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢٩

sharp ( adj ) = شیک، تر و تمیز، مد روز، شیک پوش/نوک تیز، برنده/هوشیار، تیزبین، تیزهوش/نوت دیز/شدید/واضح، آشکار، شفاف، دقیق، روشن، متمایز/راس ( ساعت ) ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٨

quickly ( adv ) = sharply ( adv ) به معناهای: به شدت، به طور ناگهان، تند، یک مرتبه، به سرعت، سریعاً، زود

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد

sharply ( adv ) = شدیداً، به شدت/به طور ناگهان، تند، یک مرتبه، به سرعت، سریعاً، زود/با خشونت، با شدت لحن، با تندی/تیز، نوک تیز/دقیق ( sharply focused ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

profundity ( noun ) = مفاهیم عمیق عمق فکری، عمق دانش، غایت، دانش زیاد/عمق بینش، ژرف اندیشی، درک عالی/ژرفای، گودی/پیچیدگی/شدت احساس یا اعتقاد/مفاهیم پ ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢٢

profound ( adj ) = عمیق، عمقی، اساسی، ژرف، شدید/پرمحتوا/وخیم، جدی، حاد ( در مسائل پزشکی ) /پیچیده، گسترده، نیازمند درک عمیق/ profound changes in the ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١١

profoundly ( adv ) = اساساً، عمیقاً، شدیداً، بسیار، به طور قابل توجهی، از ته دل/به طور وخیم، به طور ناجور، به طور بسیار جدی ( در مسائل پزشکی ) مترا ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٨

significantly ( adv ) =profoundly ( adv ) به معناهای: اساساً، عمیقاً، شدیداً، بسیار، به طور قابل توجهی، از ته دل

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٢

overt ( adj ) = آشکار، علنی، فاش، مشهود، واضح، شفاف، بارز overt criticism = انتقاد آشکار overt racism = نژادپرستی آشکار examples: 1 - He shows no o ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

overtly ( adv ) = آشکارا، علنا، به وضوح، به طور شفاف، به طور علنی ، به صورت بی پرده مترادف است با کلمه : openly ( adv ) examples: 1 - He overtly ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

openly ( adv ) = overtly ( adv ) به معناهای: آشکارا، علنا، به وضوح، به طور شفاف، به طور علنی ، به صورت بی پرده

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

isolation ( noun ) = جداسازی، جدایی/تنهایی، عزلت، انزوا، گوشه نشینی/انفرادی/مجزا/ایزالاسیون ( عایق کاری ) geographic/rural/social isolation = انزوا ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٠

isolate ( verb ) = قرنطینه کردن، ایزوله کردن، جدا کردن، جدا نگه داشتن /متمایز کردن/شناسایی کردن، پیدا کردن، تشخیص دادن/منزوی کردن ( یک گروه یا اقلیت ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

isolated ( adj ) = دورافتاده، پرت/تنها، گوشه گیر، منزوی، تک افتاده/جدا، جداگانه، مجزا، تک مترادف با کلمه : secluded ( adj ) an isolated village i ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

secluded ( adj ) = isolated ( adj ) به معناهای: دورافتاده، پرت/تنها، گوشه گیر، منزوی، تک افتاده/جدا، جداگانه، مجزا، تک

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

infrequency ( noun ) = کمیابی، نایابی، ندرت، ندرت وقوع examples: 1 - Despite the relative infrequency of infractions on campus, the university commu ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

infrequent ( adj ) = نامکرر، ناپیوسته/کم، نادر، کمیاب، غیرمعمول infrequent visits = دیدارهای نامکرر یا غیر معمول infrequent subjects = موضوعات ناد ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٧

infrequently ( adv ) = به ندرت، خیلی کم، هر از گاه، به طور غیر معمول مترادف با کلمه : rarely ( adv ) examples: 1 - Tornadoes occur infrequently i ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

rarely ( adv ) = infrequently ( adv ) به معناهای: به ندرت، خیلی کم، هر از گاه، به طور غیر معمول

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

impulsiveness ( noun ) = نسنجیدگی، شتاب زدگی، سراسیمگی، بلهوسی، ناپختگی، تکانشگری ( یک نوع حالت رفتاری در انسان هست که در مقابل برخی از مسائل به صورت ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢٥

impulse ( noun ) = انگیزه ناگهانی، میل، وسوسه، هوس آنی/گرایش، کشش، تمایل شدید/ضربه، تکانه، محرک/عشقی ( در زبان عامیانه خودمان مثلا من عشقی اون لباس ر ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

impulsive ( adj ) = عجولانه، عجول، بی فکر، بی برنامه، دمدمی مزاج، هوسی، بوالهوس، غریزی، تکانشی، غیر ارادی، بی دلیل an impulsive man/decision/gestur ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٨

impulsively ( adv ) =بدون فکر ( تکانشی ) ، بی اراده، آنی، به طور ناخودآگاه، به طور غریزی، بی اختیار، به طور نسنجیده، یکهویی، یکدفعه، از روی احساسات، ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٨

capriciously ( adv ) = impulsively ( adv ) به معناهای : بدون فکر ( تکانشی ) ، آنی، به طور ناخودآگاه، به طور غریزی، به طور بی اختیار، به طور نسنجیده، ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

impropriety ( noun ) = ناشایستگی، نکوهیدگی، عمل ناپسند، عمل یا رفتار ناشایست، ابتذال، عدم سنخیت، فساد، نادرست Definition =رفتار ناشایست ، اجتماعی غی ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

improper ( adj ) =ناشایست، غیراخلاقی، زشت، ناپسند، خلاف عرف/نامناسب، غلط، اشتباه، نادرست، ناصحیح/چنسی ( پیشنهادات غیر اخلاقی ) ، خلاف شرع/فریبکارانه، ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

inappropriately ( adv ) = improperly ( adv ) به معناهای : به طور نادرست، به طور غلط، به طور ناشایست، به نادرستی، به طور نامطلوب، به طور اشتباه، به ط ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد

improperly ( adv ) = به طور نادرست، به طور غلط، به طور ناشایست، به نادرستی، به طور نامطلوب، به طور اشتباه، به طور نامناسب، به طور ناصحیح /به طرزی غیر ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٥

Turn of events = اصطلاح هست به معنای ورق برگشتن، تغییر کردن اوضاع مثال: I was very upset and surprised by that turn of events من با اون تغییر اوضاع ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٧

founder ( noun ) = بنیان گذار، پایه گذار، موسس، بانی/ریخته گر the founder and president of the company = بنیان گذار و مدیر شرکت founder member = عضو ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

foundation ( noun ) = کرم پودر/زیربنا، فوندانسیون، پی ( ساختمان ) ، زیر سازی، بستر/مبنا، اساس، بنیاد، شالوده، پایه/موسسه، بنیاد/تاسیس، بنیان، تشکیل، ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢٠

found ( verb ) = بنا نهادن، تاسیس کردن، بنیاد نهادن، پایه گذاری کردن، پی ریزی کردن/ایجاد کردن، ساختن، تشکیل دادن/بر پایه چیزی بنا نهادن، بر پایه چیزی ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

establish ( verb ) = found ( verb ) به معناهای : بنا نهادن، تاسیس کردن، بنیاد نهادن، پایه گذاری کردن، پی ریزی کردن/ایجاد کردن، ساختن، تشکیل دادن/بر ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

exhibitor = شرکت کننده در نمایشگاه، عرضه کننده، صاحب آثار هنری، نشان دهنده، غرفه دار، باجه دار Definition =کسی که چیزی ساخته است یا صاحب آن است ، به ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٧

exhibition ( noun ) = نمایشگاه/نمایش، عرضه، ارائه to visit an exhibition = از نمایشگاه دیدن کردن an exhibition of model airplanes = نمایشگاهی از م ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٤

exhibit ( noun ) = نمایشگاه، نمایش، آثار نمایشی/مدرک اثباتی ( چیزی که به عنوان شواهد ( = اثبات صحت چیزی ) در محاکمه استفاده می شود ) a big exhibit ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٥

exhibit ( verb ) = به نمایش گذاشتن، نشان دادن، عرضه کردن، در معرض دید عموم قرار دادن، ارائه کردن/از خود بروز دادن، نشان دادن از خود/ مترادف است با ک ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

display ( verb ) = exhibit ( verb ) به نمایش گذاشتن، نشان دادن، عرضه کردن، در معرض دید عموم قرار دادن، ارائه کردن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣٧

consistency ( noun ) = ثبات، یکپارچگی، انسجام، قوام، یکدستی/استقامت، استواری، استحکام/دوام، پایداری، تداوم، سازگاری، هماهنگی/غلظت، سفتی، مایه، روانی، ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٨

consist ( verb ) = شامل شدن، در بر گرفتن، متشکل بودن/ناشی بودن، ناشی شدن از، منوط بودن به examples: 1 - Pasta consists of flour and water. پاستا ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢١

consistent ( adj ) = منسجم، یکپارچه، یکدست/ثابت ( مثل عضو ثابت تیم ) /سازگار، مطابقت، همخوانی/تداوم، همیشگی، بدون تغییر، همواره/راسخ، ثابت قدم، استوا ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٢

consistently ( adv ) = همواره، همیشه، پیوسته، دائماً، به طور منظم، به طور مداوم/به طور سازگار، همخوان، موافق، به طور منسجم مترادف است با کلمه : depe ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

dependably ( adv ) = consistently ( adv ) به معناهای : همواره، همیشه، پیوسته، دائماً، به طور منظم، به طور مداوم

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٣

circulation ( noun ) = گردش، گردش خون، جریان/رواج، انتشار، پخش/تیراژ ( روزنامه و مجله ) examples: 1 - Avoid clothing that constricts the circulatio ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

circulatory ( adj ) = به جریان در آورنده خون، گردش کننده خون ( مربوط به گردش خون و جریان خون ) Definition =مربوط به سیستمی است که خون را در بدن حرک ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

distribute ( verb ) = circulate ( verb ) به معناهای: پخش کردن، منتشر کردن ، پراکنده شدن، چرخیدن ( از این دست به اون دست )

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٠

circulate ( verb ) = به گردش در آوردن، چرخیدن، جریان داشتن/گشتن، دور زدن، چرخ زدن/ پخش شدن، منتشر شدن/مطلع کردن، در جریان گذاشتن، اطلاع دادن ( با چاپ ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

brevity ( noun ) :گزیده گویی، کوته سخنی، ایجاز، اختصار، اجمال/کوتاهی، گذری ( چیزی که دوام آوردنی نیست ) the brevity of life = گذری بودن زندگی، کوتا ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٨

brief ( verb ) = در جریان گذاشتن، مطلع کردن، اطلاعات یا دستورالعمل ها را در اختیار کسی قرار دادن، اطلاع رسانی کردن در مورد کسی یا چیزی ( به شیوه ی ان ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

brief ( noun ) = دستورالعمل، شرح وظایف/پرونده حقوقی، دعوی حقوقی، اختصار گزارش حقوقی/وکیل حقوقی، مشاور حقوقی/شرت، شلوارک Definition = دستورالعمل هایی ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٨

brief ( adj ) = کوتاه، موقت/مختصر، خلاصه، اجمالی/تنگ و کوتاه ( در مورد لباس ) a brief essay = یک مقاله کوتاه a brief working visit = یک بازدید موق ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

briefly ( adv ) = مختصراً، به طور مختصر، اجمالاً، به اختصار، فهرست وار، اجمالاً، در چند کلمه/برای مدت کوتاهی، اندک زمان، به طور موقت، به صورت گذرا/ ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

concisely ( adv ) = briefly ( adv ) به معناهای : مختصراً، به طور مختصر، اجمالاً، به اختصار، فهرست وار، اجمالاً، در چند کلمه

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

tedium ( noun ) = کسالت، ملالت، یکنواختی، خسته کنندگی، بی حوصلگی/دلتنگی/طاقت فرسایی examples: 1 - some people become frustrated by the tedium of da ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

tediously ( adv ) = به طور خسته کننده، به طور کسل کننده یا ملال انگیز، به طرزی حوصله سر بر، به طرزی ملال آور/به طور یکنواخت، به صورت طولانی و یکنواخت ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

tedious ( adj ) = خسته کننده، کسل کننده، ملالت بار، حوصله سر بر/بسیار طولانی، کسالت آور، کند و یکنواخت a tedious job = یک کار ملالت بار مترادف با ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٦

monotonous ( adjective ) = tedious ( adj ) به معناهای : خسته کننده، کسل کننده، ملالت بار، حوصله سر بر/بسیار طولانی، کسالت آور، کند و یکنواخت

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

somewhat ( adv ) = slightly ( adv ) معانی دیگر: مقداری، قدری، کمی، اندکی examples: 1 - She's somewhat more confident than she used to be. او تا ح ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٨

slightly ( adv ) = somewhat ( adv ) به معناهای: تا حدی، تا حدودی، تا اندازه ای/ تقریباً، نسبتاً/مقداری، قدری، کمی، اندکی

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

solid ( adv ) =به صورت پر، به صورت پرشده، به صورت کیپ تا کیپ، به صورت لبالب، تا خرخره/به طور مداوم، به طور پیوسته مثال : He has 54 tin boxes, packe ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

solid ( noun ) = جسم هندسی، جسم صلب/جماد ( جسمی که تغییر حالت نمیده ) /غذای خشک Definition = جسمی که دارای ارتفاع ، عرض و طول است و مسطح نیست/ماده ا ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

اصطلاح یا idioms است به این معنی که : انجام کاری برای کسی به عنوان محبت ؛ به کسی لطف کنید مثال: 1 - "they're a business, not a family friend or a b ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

solidification ( noun ) = سفتی، سختی، استحکام، استوارسازی/انجماد/جامدسازی، سفت شدگی/تثبیت، تحکیم، تقویت solidification time = زمان انجماد skin solid ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٧

solidify ( verb ) = جامد شدن، سفت شدن، متبلور شدن، منجمد شدن، سنگ شدن، سخت شدن/تثبیت کردن، ثابت شدن، شکل گرفتن، جا افتادن/محکم کردن، مستحکم کردن، حصو ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٧

solidly ( adv ) = به طور مستحکم، به طور استوار، به طور محکم/به صورت یکپارچه، به صورت یکدست/اجماعاً، متفقاً/به طور پیوسته، به طور مداوم، به طور بی وقف ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤٤

solid ( adj ) = مستحکم، محکم، استوار، مقاوم/خوش بنیه، استخواندار، توپر/قابل اطمینان، قابل اعتماد، معتبر، محکمه پسند/جامد، سفت، سخت، منجمد /خالص، ناب، ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٧

steady ( adj ) = solid ( adj ) به معناهای : مستحکم، محکم، استوار، مقاوم/یک تکه، یکپارچه، یکدست/قابل اطمینان، قابل اعتماد، معتبر، محکمه پسند/با کیفیت ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢٤

scatter ( verb ) = پراکنده شدن، متفرق کردن یا شدن /پاشیدن، پخش کردن، پراکندن، افشاندن، بذر افشانی کردن/از هم جدا کردن، از هم جدا شدن، از هم دور شدن/ر ...

پیشنهاد
١

اصطلاح یا idioms است به معنی : به 4 جهت یا به چند جهت شکسته شدن یا متلاشی شدن یا پراکنده شدن/یا اینکه افراد به مکان های مختلف دور از هم فرستاده شدن ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٩

scattered ( adj ) = پراکنده، پخش و پلا، ریخته و پاشیده، متفرق/دور از هم، گسسته/ولو/متلاشی مترادف با کلمه : dispersed ( adj ) scattered wave = موج ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

dispersed ( adj ) = scattered ( adj ) پراکنده، پخش و پلا، ریخته و پاشیده، متفرق/دور از هم، گسسته/ولو/متلاشی

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

remarkably = به طور چشمگیر، به طور قابل توجهی، به طور برجسته، به طور قابل ملاحضه، به طور فوق العاده ای ، به طور استثنایی /جالب اینکه، نکته قابل توجه، ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

remarkable ( adj ) = چشمگیر، قابل توجه، استثنایی، قابل ملاحضه، برجسته، فوق العاده، شایان ذکر، شگفت انگیز مترادف با کلمه : exceptional ( adj ) exa ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١١

exceptional ( adj ) = remarkable ( adj ) = noteworthy ( adj ) به معناهای: استثنایی، چشمگیر، قابل توجه، قابل ملاحضه، برجسته، فوق العاده، ارزشمند، شای ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

potent ( adj ) = نیرومند، قوی، قدرتمند، پرقدرت/پرتوان، مقتدر/قوی، موثر، گیرا/درای محرکه جنسی، درای قوای جنسی/متقاعد کننده، قانع کننده، محکم مترادف ا ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

powerful ( adj ) = potent ( adj ) به معناهای: نیرومند، قوی، قدرتمند، پرقدرت/پرتوان، مقتدر/قوی، موثر، گیرا/

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

peculiarity ( noun ) = ویژگی ( مختص کسی یا مکانی ) ، مشخصه یا ویژگی ( عجیب و غریب، غیرعادی ) /نامتعارف/خصوصیت، خصیصه Definition = چیزی که معمولی برا ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٠

peculiarly ( adv ) = به طور عجیب و غریب، به طور غیرعادی، به طرزی عجیب/مخصوصاً، بخصوص، خصوصاً، به ویژه، به طور خاص، بسیار/صرفاً، منحصراً، منحصر به فرد ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

be peculiar to somebody or something = مختص کسی یا چیزی بودن Defintion = برای کسی یا چیزی خاص باشد اگر چیزی مختص شخص ، مکان یا موقعیت خاصی باشد ، ا ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

peculiar ( adjective ) = خاص، بخصوص، ویژه، مخصوص، مختص/عجیب و غریب، نامتداول، غیرعادی /ناخوش احوال، مریض، بیمارگونه/ Definition = غیر معمول و عجیب ، ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

strange ( adj ) = peculiar ( adj ) به معناهای : خاص، بخصوص، ویژه، مخصوص، مختص/عجیب و غریب، نامتداول، غیرعادی /

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

parallel ( adv ) = به شکل موازی، به صورت هم راستا، به حالت موازی، به موازات با examples: 1 - It's a quiet street running ( = positioned ) parallel ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٧

parallel ( verb ) = شبیه بودن، مشابه بودن/همزمان بودن، هم راستا بودن، به موازات یکدیگر اتفاق افتادن /تطابق داشتن، مطابق بودن examples: 1 - The even ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٠

parallel ( noun ) = شباهت ( بین دو چیز ) ، مانندی، نظیر، قرینه ، بموازات /خط موازی، مدار فرضی، مدار جغرافیایی/میله های پارالل ( ژیمیناستیک کارها از آ ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

parallel ( adj ) = موازی، متوازی، هم ردیف، هم تراز/هم راستا، هم سویی، به موازات هم/مشابه، یکسان، همانند، شبیه، نظیر، همسان/هم زمان، هم سو، مقارن ( به ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

similar ( adj ) = parallel ( adj ) = analogous ( adj ) به معناهای:مشابه، یکسان، همانند، شبیه، نظیر، همسان، هم راستا، همسو

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

negligence ( noun ) = کوتاهی، سهل انگاری، تعلل، فراموشی، بی توجهی، غفلت، اهمال، قصور medical negligence = قصور ( سهل انگاری ) پزشکی examples: 1 - T ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

disuse ( noun ) = neglect ( noun ) به معناهای: بی توجهی، غفلت، کوتاهی، کم کاری، قصور، نادیدگی، عدم کارکرد، عدم استعمال

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

neglect ( verb ) = کوتاهی کردن، سهل انگاری کردن، نادیده گرفتن/بی توجهی کردن، غفلت کردن، غافل شدن، پشت گوش انداختن/از عهده کاری برنیامدن، بی احتیاطی ک ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

neglect ( noun ) = بی توجهی، غفلت، کوتاهی، کم کاری، سهل انگاری/قصور، نادیدگی/عدم کارکرد، عدم استعمال، متروک مترادف است با کلمه : disuse ( noun ) e ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

negligent ( adj ) = بی دقت، غافل، بی توجه، سهل انگار، سهل انگارانه/لا ابالی، ولنگار، حاجی بی غم ( به اصطلاح خودمان ) ، بی تکلف، فارغ، راحت، بی تشویش ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

neglectful ( adj ) = سر به هوا، کوتاهی کننده، فروگذار، غافل، بی توجه، غفلت آمیز، ناشی از غفلت examples: 1 - I'm sure my boss thinks I've been neglec ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

neglected ( adj ) = نادیده گرفته شده، فراموش شده، غافل شده، مورد غفلت، مورد بی توجهی، متروکه neglected children = کودکان نادیده گرفته شده example ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

negligibly ( adv ) = به طور ناچیز، به طور جزئی، به شکلی بی اهمیت، به میزان اندکی، به ندرت Definition = آنقدر کوچک یا جزئی که ممکن است نادیده گرفته ش ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

insignificant ( adj ) = trifling ( adj ) = negligible ( adj ) به معناهای : اندک، ناچیز، جزئی/قابل اغماض، قابل چشم پوشی، کم اهمیت

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٨

negligible ( adj ) = اندک، ناچیز، جزئی/قابل اغماض، قابل چشم پوشی، کم اهمیت مترادف است با کلمه های : insignificant ( adj ) و trifling ( adj ) a neg ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١

یعنی شریک تجاری یا اسپانسر :کسی که حضور فیزیکی نداره و عملا در یک پروژه نیست ولی در مسائل مالی شریک هست و کمک می کند مثال: my silent partner has le ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

Let somebody off = اصطلاح هست یعنی بی خیال کسی شدن ، از خیر کسی یا چیزی گذشتن مثال : The police let him off with a warning and did not arrest him ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

mediocrity ( noun ) = حد معمول، حد وسط/آدم معمولی، آدم عادی/سطح یا کیفیت پایین، درجه چندمی/نه چندان خوب examples: 1 - A goal just before half - ti ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٦

mediocre ( adj ) = متوسط، معمولی، پیش پا افتاده، /نه چندان خوب، سطح یا کیفیت پایین، حد وسط/درجه چندم مترادف است با کلمه : average ( adj ) mediocre ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

average ( adj ) = mediocre ( adj ) به معناهای : متوسط، معمولی، پیش پا افتاده، /نه چندان خوب، حد وسط/درجه چندم

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣٥

maintenance ( noun ) = تعمیر ، نگهداری، سرویس، خدمات/مواظبت، حافظت، مراقبت/خرجی، مخارج، هزینه نگهداری، نفقه ( پولی که شخص باید به طور منظم برای حمایت ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٥

maintain ( verb ) = نگه داشتن، از دست ندادن، حفظ کردن، حمایت ( مالی ) کردن، مادر خرج شدن، مخارج چیزی را به عهده گرفتن/ادعا کردن، اصرار کردن، معتقد بو ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٣

preserve ( verb ) = maintain ( verb ) به معناهای: نگه داشتن، از دست ندادن، حفظ کردن/ادامه دادن، ثابت نگه داشتن، تغییر ندادن، تداوم بخشیدن

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

flourish ( noun ) = حرکت خودنمایانه، ژست گستاخانه، شیرین کاری/تصنع ( ادبی ) ، آرایش سخن/اجرای خیره کننده، اجرای فوق العاده، اجرای چشمگیر، اجرای کوتاه ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢٤

flourish ( verb ) = خوب رشد کردن، شکوفا شدن، رونق گرفتن، گل کردن، موفق شدن، ترقی کردن، در اوج شکوفایی بودن/رشد و نمو کردن ( در مورد گیاهان ) ، گل و ش ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٦

thriving ( adj ) = flourishing ( adj ) به معناهای : رو به رشد، در حال ترقی، در حال پیشرفت، پررونق، موفقیت آمیز ، شکوفا

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٤

flourishing ( adj ) = رو به رشد، در حال ترقی، در حال پیشرفت، پررونق، موفقیت آمیز ، شکوفا مترادف است با کلمه : thriving ( adj ) examples: 1 - Small ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٨

discernment ( noun ) =تشخیص، نکته سنجی، بازشناسی، تمایز، قوه تشخیص، فهیم، درک، بصیرت Definition =توانایی قضاوت خوب درباره اشخاص و موارد/ examples: ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٧

discern ( verb ) = تشخیص دادن، پی بردن، فهمیدن، متوجه شدن ، درک کردن، سر در آوردن examples: 1 - He discerned a certain coldness in their welcome. ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

discernibly ( adv ) = به نحو قابل شناسایی، به شکل قابل تشخیصی، به گونه ای قابل مشاهده، به شکلی قابل رویت، به شکل متمایزی ، به طور معلوم، به طور آشکار ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

detectable ( adj ) = discernible ( adj ) به معناهای : قابل تشخیص، قابل مشاهده، قابل شناسایی، کشف شدنی، قابل درک/مشخص، نمایان، آشکار

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

discernible ( adj ) = قابل تشخیص، قابل مشاهده، قابل شناسایی، کشف شدنی، قابل درک/مشخص، نمایان، آشکار مترادف با کلمه : detectable ( adj ) examples: ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

contamination ( noun ) = آلودگی، عفونت، چرک، ناخالصی، عدم خلوص/سرایت examples: 1 - The water supply is being tested for contamination . منبع آب بخ ...

پیشنهاد
١

آلودگی احتمالی شواهد فیزیکی می تواند در محل وقوع جرم ، در حین بسته بندی ، جمع آوری و حمل مدارک به یک تأسیسات یا آزمایشگاه ایمن ، و در طول تجزیه و تحل ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

contaminate ( verb ) = آلوده کردن، فاسد کردن، خراب کردن/به تباهی کشاندن ( در مورد مباحث اخلاقی ) examples: 1 - They have contaminated our water sup ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

polluted ( adj ) = contaminated ( adj ) به معناهای : آلوده، کثیف، فاسد کننده، شیمیایی، سمی، مسموم، ناپاک، ناخالص، پالایش نشده

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

contaminated ( adj ) = آلوده، کثیف، فاسد کننده، شیمیایی، سمی، مسموم، ناپاک، ناخالص، پالایش نشده معانی دیگر ���� ژولیده پولیده، شلخته ( در مورد اشخص ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

afford ( verb ) = بضاعت داشتن، وسع مالی داشتن، وسع کسی رسیدن، از پس خرید چیزی بر آمدن/زمان کافی داشتن، پول کافی داشتن، فضای کافی داشتن/فراهم آوردن/مت ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

affordably ( adv ) =به شیوه ای مقرون به صرفه، به طور معقول، معقولانه، به طور کم خرج/به طور قابل تحمل، به طور قابل قبول، به شکلی پایدار Definition = ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١١

affordable ( adj ) = مقرون به صرفه، ارزان، مناسب، اقتصادی/قابل تحمل مترادف با کلمه : economical ( adj ) Definition = ( در مورد خانه ها و غیره است ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

economical ( adj ) = affordable ( adj ) به معناهای: مقرون به صرفه، ارزان، مناسب، اقتصادی/قابل تحمل

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

drop the ball = اصطلاح هست به معنای اشتباه کردن معادل make the mistake مثال : i think he drpped the ball by not accepting their offers من فکر می کنم ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٠

triumphal ( adjective ) = پیروزمندانه، فاتحانه، به نشانه پیروزی، به خاطر پیروزی Definition =برای اشاره به چیزی که پیروزی بزرگ ( = پیروزی در جنگ یا ر ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

triumphant ( adj ) = پیروز، پیروزمندانه، فاتح، برنده، فاتحانه، فائق، موفقیت آمیز، موفق/با احساس افتخار، احساس شادی حاصل از پیروزی Definition =داشتن ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

triumphantly ( adv ) = پیروزمندانه، فاتحانه، با پیروزی، با افتخار، به نشانه پیروزی examples: 1 - The winning team ran triumphantly around the stad ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

triumph ( verb ) = پیروز شدن، غلبه کردن، موفق شدن، فائق آمدن، غالب شدن، مستولی شدن examples: 1 - I believe that sooner or later good must triumph o ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

triumph ( noun ) = پیروزی، موفقیت، کامیابی، سرافرازی/نشانه ی پیروزی، نشانه موفقیت، رضایت ناشی از موفقیت/غلبه/نمونه موفق مترادف با کلمه : achievement ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٢

achievement ( noun ) = triumph ( noun ) به معناهای: پیروزی، موفقیت، کامیابی

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

revived ( adj ) = احیا شده، تجدید شده، بازسازی شده، ترمیم شده/تقویت شده/بهبود یافته/ examples : 1 - old plays are sometimes revived by applying mode ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٧

revival ( noun ) = بهبودی، تقویت، شکوفایی/احیاء، تجدید حیات، تجدید قوا، جان بخشی /ترویج دوباره، رونق مجدد، توسعه مجدد، رواج مجدد، اشاعه مجدد/اجرای دو ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١٥

revive ( verb ) = احیا کردن، زنده کردن، جان دادن، به هوش آوردن، سرحال کردن/جان گرفتن، برگشتن، احیا شدن، بهبود یافتن، به هوش آمدن/دوباره رونق دادن یا ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٨

renew ( verb ) = revive ( verb ) به معناهای: احیا کردن، زنده کردن، سر حال آوردن، از نو شکوفا کردن، دوباره به کار گرفتن، دوباره رونق دادن، دوباره توس ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

معانی دیگر renowned ( adj ) = سرشناس، نامور، نام آور، ، نامدار، افسانه ای examples: 1 - The region is renowned for its outstanding natural beauty. ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٩

renown ( noun ) = شهرت، آوازه، نامی a woman of great renown = زنی با شهرت زیاد an artist of national renown = هنرمندی با شهرت ملی examples: 1 - H ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٧

معانی دیگر prominence ( noun ) = اهمیت، سرشناسی/تاکید، توجه/برآمدگی، برجستگی، بیرون زدگی، تپه، پشته examples: 1 - Radiographs showed enlargement of ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

prominence ( noun ) = renown ( noun ) به معناهای : شهرت، آوازه examples: 1 - She came to prominence as an artist in the 1960 او به عنوان یک هنرمن ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٨

reluctance ( noun ) = اکره، بی میلی، عدم تمایل، نارضایتی، بی رغبتی، بیزاری، مخالفت/مقاومت magnetic reluctance = مقاومت مغناطیسی reluctance motor dri ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٦

reluctant ( adj ) = بی میل، بیزار، ناراضی، بی تمایل، بی رغبت examples: 1 - I was reluctant to give up the security of family life. من [تمایلی نداش ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٧

reluctantly ( adv ) = با اکراه، از روی بی میلی، با بیزاری، با عدم اشتیاق / با دودولی، با تردید، از روی تردید مترادف است با کلمه : hesitatingly ( adv ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٥

hesitatingly ( adv ) = reluctantly ( adv ) به معناهای : با اکراه، از روی بی میلی، با بیزاری، با عدم اشتیاق / با دودولی، با تردید، از روی تردید

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

reliance ( noun ) =اعتماد، اطمینان، وابستگی، اتکا، تکیه/آدم مطمئن، چیز مطمئن examples: 1 - The region's reliance on tourism is unwise. وابستگی منطق ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
١١

reliability ( noun ) = اعتبار، قابلیت اعتماد، قابلیت اطمینان، درصد اطمینان، قابلیت اعتبار/قابلیت کارکرد یا عملکرد یا کیفیت ( در مورد تجهیزات و وسایل ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

rely ( verb ) = بستگی داشتن، وابسته بودن، متکی بودن، حساب باز کردن ( به شخص یا چیزی به لحاظ اطمینان ) ، اطمینان کردن، اعتماد کردن ، تکیه کردن، اتکا ک ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٨

reliant ( adj ) = وابسته، متکی، محتاج examples: 1 - She is totally reliant on her parents for money. او کاملا در مسائل مالی وابسته به پدر و مادرش ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٣

reliable ( adj ) = قابل اطمینان، قابل اعتماد، مطمئن، قابل اتکا/موثق، معتبر a reliable car = اتومبیلی قابل اطمینان reliable information = اطلاعات مو ...

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٤

dependably ( adv ) = reliably ( adv ) به معناهای : مطمئناً، با اطمینان، به طور مطمئن، به طرزی قابل اعتماد، به طرزی قابل اطمینان، به طور موثق

تاریخ
٣ سال پیش
پیشنهاد
٧

reliably ( adv ) = مطمئناً، با اطمینان، به طور مطمئن، به طرزی قابل اعتماد، به طرزی قابل اطمینان، به طور موثق مترادف است با کلمه : Dependably ( adv ) ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

readiness ( noun ) = آماده، آمادگی/اشتیاق، تمایل examples : 1 - her readiness to cooperate was an important factor in the investigation. اشتیاق ( ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

ready ( verb ) = حاضر کردن، آماده کردن example : 1 - British companies were readying themselves for big changes. شرکت های انگلیسی خود را برای تغی ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٥

ready ( adj ) = آماده، حاضر، مهیا، فراهم، موجود/در دسترس، دم دست/مایل، راغب، مشتاق/قبلاً، از پیش/نقد/در زمین شناسی به معنای سبک ready use = دم دستی ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٩

freely ( adv ) = readily ( adv ) به معناهای : آزادانه، به دلخواه، به راحتی، به آسانی، با میل، از روی اشتیاق

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٠

readily ( adv ) = با میل، با اشتیاق/به راحتی، به آسانی، بدون دشواری، به سادگی/آزادانه، به دلخواه/با سرعت و به آسانی، بلافاصله، فوری/ readily availab ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٩

با سرعت و به آسانی در دسترس، به آسانی در دسترس، به سهولت در دسترس

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

مثال: Information is readily available on the Internet. اطلاعات با سرعت و به آسانی در اینترنت در دسترس است.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١١

proportionately ( adv ) = به نسبت، نسبتاً، به طور نسبی/به تناسب، متناسباً examples: 1 - Chicken seeds price have gone up and egg prices will rise up ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٧

proportionate ( adj ) : متناسب، مطابق، هماهنگ، جور/نسبی/درخور proportionate or prorate consolidation = تلفیق نسبی proportionate share = سهم متناسب

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٧

proportional ( adj ) = متناسب، نسبی، نسبت/بستگی /رابطه مستقیم ( directly proportional ) /رابطه معکوس ( inversly proportional ) proportional relatio ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

proportionally ( adv ) = به نسبت، به اندازه، به تناسب ، نسبتاً، به طور نسبی proportionally less/more/fewer = نسبتاً کمتر/بیشتر/اندک examples: 1 - ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

proportions ( noun ) = بخش، قسمت/بًعد، ابعاد، نسبت، تناسب، اندازه/ the proportion of water to alcohol = نسبت آب به الکل مترادف با کلمه : Dimension ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٠

( Dimension ( noun = proportions ( noun ) به معناهای : بًعد، ابعاد، نسبت، تناسب، اندازه

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٣

prophecy ( noun ) = پیشگویی، پیشبینی مثال : the brilliant student fulfilled his teacher's prophecy that he would be a successful doctor. این دانش آ ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

prophet ( non ) = پیامبر، رسول، نبی، پیغمبر /پیشگو، آینده بین، غیب گو/مبلغ the Holy Prophet = پیامبر اکرم an Old Testament prophet = پیامبر عهد باست ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

prophet of doom ( idiom ) = پیشگوی سرنوشت، پیشگوی اتفاقات بد آینده

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

prophesy ( verb ) = پیش گویی کردن، پیش بینی کردن ، آینده نگری کردن examples: 1 - Few could have prophesied this war. تعداد کمی می توانستند این جن ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

prophetically ( adv ) = به طرزی پیشگویانه، با آینده نگری، به شیوه ای پیامبرگونه، به شیوه ای رسالتی، به صورت نبوی ، پیشبینانه معانی دیگر ���� {به طر ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

prophetic ( adjective ) = غیب گویانه، پیشگویانه، آینده نگرانه، خبر دهنده از آینده/پیامبرانه، از جانب پیامبر ، نبوی /درست، اجتناب ناپذیر، حتمی الوقوع، ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

predictive ( adj ) = prophetic ( adjective ) به معناهای : پیش گویانه، غیب گویانه، آینده نگرانه، خبر دهنده از آینده

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣٠

prone ( adj ) = مستعد، آماده، مایل، متمایل/دمر، خوابیده رو به شکم، درازکش، درازکشیده، رو به زمین/در معرض، دستخوش/عادت به / پسوند های پذیر و خیز مانند ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٤

inclined ( adj ) = prone ( adj ) به معناهای: مایل، متمایل، راغب/مستعد/شیب دار، اریب

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

periodically ( adverb ) = متناوباً، مرتباً، منظماً، هر چند وقت یک بار، گهگاه، به صورت دوره ای، در فواصل معین ، مکرراً، به طور ادواری مترادف با کلمه ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٧

regularly ( adv ) = periodically ( adverb ) به معناهای : متناوباً، مرتباً، منظماً، هر چند وقت یک بار، گهگاه، به صورت دوره ای، در فواصل معین، مکرراً

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

periodical ( adj ) = دوره ای، ادواری، متناوب periodical current = جریان متناوب periodical insane = جنون ادواری ( جنونی که گه گاه رخ می دهد ) exam ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

periodic ( adj ) = دوره ای، مقطعی، متناوب، تناوبی، گه گاهی، چرخه ای، ادواری ( نوبتی، امری که نوبت به نوبت و دوره بدوره صورت میگیرد . یا جنون ادواری د ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

regular ( adj ) = periodic ( adj ) = intermittent ( adj ) به معناهای: دوره ای، متناوب، تناوبی، چرخه ای، نوبتی

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

intruder ( noun ) = متجاوز، دزد، مخل، متخلف، خرابکار، مزاحم، فرد خاطی intruder detection system = سیستم تشخیص خرابکار intruder attack = حمله متجاوز ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١١

intrusion ( noun ) = دخالت، فضولی، مداخله، مزاحمت ، مخل آسایش/دخول سر زده و بدون اجازه /نفوذ examples: 1 - They claim the noise from the new airpor ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٣

intrude ( verb ) = مزاحم شدن، ناخوانده وارد شدن، مخل شدن، به زور وارد شدن/مداخله کردن، دخالت داشتن، بر هم زدن، نقض کردن/ examples: 1 - The sound of ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

intrusively ( adv ) = به طور ناخوانده، به طور سرزده ، به شکلی مخل ، به طور مزاحم ، به صورت نفوذی examples: 1 - Many local houses will be overshadow ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٥

intrusive ( adj ) = ناخوانده، سرزده، داخل شونده، نفوذی/مخل، مزاحم، مداخله گر، مداخله کننده، فضول/بر هم زننده آرامش/ معانی دیگر ���� {متجاوز، متخاصم ( ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

annoying ( adj ) = intrusive ( adj ) به معناهای : مخل، مزاحم، مداخله گر، فضول

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

formidably ( adv ) = به طرز مهیبی، به طرز وحشتناکی، به طرز هولناکی/به طور چشمگیر، به طور خیره کننده، با صلابت تمام/فوق العاده، بسیار examples: 1 - ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢١

formidable ( adj ) = قدرتمند، نیرومند، پرابهت، پرصلابت/دشوار سنگین، سخت/عظیم، هنگفت/چشمگیر، خیره کننده/کمرشکن، سنگین/تحسین برانگیز/مهیب، ترسناک، هولن ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

overwhelming ( adj ) = formidable ( adj ) به معناهای : قدرتمند، نیرومند/سهمگین، هولناک، مهیب/پرابهت، پرصلابت/عظیم، هنگفت/چشمگیر، خیره کننده

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣٠

compelling ( adj ) = مجاب کننده، قانع کننده/گیرا، جالب، جلب توجه کننده ، جذاب/الزام آور، ناگزیر compelling arguments = استدلال های مجاب کننده compel ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

compellingly ( adv ) = به طور جلب کننده، به طور قانع کننده، به شیوه ای جذاب، به شیوه ای جلب توجه کننده، با گیرایی، به طرز چشمگیری examples: 1 - They ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٨

compel ( verb ) = وادار کردن، واداشتن، مجبور کردن، ملزم کردن، ناچار کردن، ناگزیر کردن، ناچار کردن، ایجاب کردن/تحمیل کردن، با زور و قلدری چیزی را بدست ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

oblige ( verb ) = compel ( verb ) به معناهای:وادار کردن، واداشتن، مجبور کردن، ملزم کردن، ناچار کردن، ناگزیر کردن، ناچار کردن، ایجاب کردن/تحمیل کردن، ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

approximation ( noun ) = تخمین، برآورد، تقریب/نزدیکی، شباهت، تشابه examples: 1 - What he said bore no approximation whatsoever to the truth ( = was ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

approximate ( adj ) = تقریبی، تخمینی examples: 1 - Their approximate arrival time is 10:30. زمان تقریبی رسیدن آنها ساعت 10:30 است. 2 - These fig ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

approximate ( verb ) = شباهت داشتن، نزدیک بودن، قیاس پذیر بودن/به طور تخمینی برآورد کردن، به طور تقریبی محاسبه کردن/به صورت تخمینی یا تقریبی شبیه ساز ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

approximately ( adv ) = تقریباً، حدوداً، تخمیناً، در حدود مترادف با است با کلمه : around ( adv ) examples: 1 - The job will take approximately t ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

around ( adv ) = approximately ( adv ) به معناهای : تقریباٌ، حدوداً

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٤

analogy ( noun ) = شباهت، همانندی، تشابه/قیاس، مقایسه، تشبیه Definitionv =مقایسه بین چیزهایی که ویژگی های مشابهی دارند ، اغلب برای کمک به توضیح یک ا ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٢

analogous ( adj ) = مشابه، قابل قیاس، قیاس پذیر، شبیه، هم نوع، متشابه، همانند، همسان، همتراز مترادف با کلمه های : similiar to , comparable examples ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٩

comparable ( adj ) = analogous ( adj ) = similar ( adj ) به معناهای:مشابه، قابل قیاس، قیاس پذیر، شبیه، هم نوع، متشابه، همانند، همسان

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

similar ( adj ) to = analogous ( adj ) to به معناهای : مشابه به، همانند، قیاس پذیر، قابل مقایسه با : همسان، شبیه، متشابه

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٨

provocative ( adj ) = تحریک آمیز، تحریک کننده، محرک، برانگیزنده، عصبانی کننده/جلب توجه کننده/شهوت برانگیز ( اگر رفتار یا لباس تحریک آمیز باشد ، هدف آ ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٤

provocation ( noun ) = تحریک/تحریک آمیز، محرک a deliberate act of provocation = یک اقدام تحریک آمیز عمدی social ambiguous provocation = محرک مبهم ا ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٨

provoke ( verb ) = عصبانی کردن، خشمگین کردن، آزرده کردن، تحریک کردن، دامن، از کوره در رفتن زدن، برانگیختن، شوراندن/موجب شدن، باعث شدن، ایجاد کردن، سب ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

trigger ( verb ) = provoke ( verb ) به معناهای: موجب شدن، باعث شدن/تحریک کردن، برانگیختن/موجب عکس العمل یا واکنشی شدن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

promptness ( noun ) = سرعت، فوریت، وقت شناسی ، دقت عمل examples: 1 - promptness is an important factor in many societies سرعت عمل ( وقت شناسی ) یک ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٢

promptly ( adv ) = فوراً، سریعاً، بدون معطلی، هر چه زودتر /درست سر ساعت، دقیقاً/بلافاصله، یکدفعه، به یکباره/به موقع examples: 1 - answer me promptl ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٢

prompt ( adj ) = سریع، فوری، بی درنگ/خوش قول، وقت شناس a prompt reply = پاسخی سریع prompt payment = پرداختی سریع prompt ( noun ) = سخن رسان ( کسی ک ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢٣

induce ( verb ) = Prompt ( verb ) به معناهای: موجب شدن، باعث شدن، سبب شدن/برانگیختن، تحریک کردن، واداشتن /قانع کردن، مجاب کردن/

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

predominance ( noun ) = برتری ( هم به لحاظ قدرت و هم تعداد ) ، نفوذ، سلطه، حاکمیت، غلبه، تسلط examples: 1 - There is a predominance of people with ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢٠

predominate ( verb ) = غالب بودن، چیره بودن، حکمفرما بودن، حاکم بودن/برتری داشتن، نفوذ داشتن، تسلط داشتن، مسلط بودن، ارجحیت داشتن/اکثریت داشتن، بیشتر ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

predominantly ( adv ) = عمدتاٌ، غالباً، اساساً، اکثراً a predominantly zoroastrian community = یک جامعه عمدتا زرتشتی examples: 1 - The city’s popul ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٧

predominant ( adj ) = عمده، اصلی، غالب، مهم، بارز/مسلط، چیره/برجسته/پرقدرت، تاثیرگذار، با نفوذ، حکمفرما مترادف است با کلمه: principal ( adj ) exam ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

principal ( adj ) = predominant ( adj ) به معناهای: غالب، اصلی، عمده، برجسته، بارز/مسلط، چیره، حکمفرما

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٨

practicality ( noun ) = احتمال، امکان تحقق، کارآمدی، کارایی، کارآمدی/عقل سلیم، واقع گرایی، واقع بینی، معقولیت/واقعیتها، نکات عملی ( به صورت جمع ) e ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

practicable ( adj ) = عملی، امکان پذیر، قابل اجرا، ممکن، شدنی، قابل انجام examples: 1 - space travel to distant planets is not practicable at this ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٩

practically ( adverb ) = عملاً، در عمل، در حقیقت، حدوداً، فی المواقع examples: 1 - It's practically impossible for me to get home in less than an h ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

practical ( noun ) = آزمون عملی، امتحان عملی، درس عملی a biology practical = امتحان عملی زیست شناسی 1 - The second part of the exam is a three - h ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣٧

practical ( adj ) = عملی، مفید، قابل استفاده/کاربردی، بدردبخور/مبتکر، خوش فکر/منطقی، واقع بین، معقول/شدنی/کارآمد، اهل عمل، کاری، فعال ( در رابطه با ش ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

functional ( adj ) = practical ( adj ) به معناهای: عملی، کاربردی، شدنی، منطقی، قابل استفاده

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

pollster ( noun ) = کارشناس نظرسنجی، مامور نظر سنجی مثال : the pollster asked the questions in a non partisan manner. مامور نظرسنجی سوالات را به ص ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

polling ( noun ) = سنجش افکار عمومی، رای گیری، نظر سنجی، رای گیری، رای دهی، اخذ رای

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢٢

poll ( verb ) = نظر سنجی کردن، رای گیری کردن /رای آوردن، آرا بدست آوردن examples: 1 - The newspaper polled 500 voters and found that only 27 percen ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣٤

poll ( noun ) = نظرسنجی، نظرخواهی، رای گیری، آمارگیری، تحقیق، همه پرسی/تعداد آرا، شمارش آرا/افکارسنجی مترادف است با کلمه : Survey ( noun ) example ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤١

survey ( noun ) = poll ( noun ) به معناهای:نظرسنجی، همه پرسی، افکارسنجی، نظر خواهی، رای گیری، تحقیق

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١١

overlooked ( adj ) = نادیده گرفته شده، چشم پوشی شده، از قلم افتاده مثال : the overlooked error raised his score on the test. خطای نادیده گرفته شد ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢٤

overlook ( verb ) = ندیدن، نادیده گرفتن، غافل شدن، چشم پوشی کردن، اغماض کردن، کم کاری کردن/چشم انداز داشتن، مشرف بودن، منظره داشتن/اعتنا نکردن، کنارگ ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٦

disregard ( verb ) = overlook ( verb ) به معناهای: نادیده گرفتن، چشم پوشی کردن، غفلت کردن، کوتاهی کردن، اغماض کردن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٤

obligation ( noun ) = وظیفه، تعهد، الزام، دِین، ایجاب، احساس وظیفه a legal/moral obligation = یک تعهد قانونی/اخلاقی fulfil/meet your obligations = ب ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٧

obligatory ( adj ) = اجباری، الزامی، واجب، تکلیفی، ماموریتی/همیشگی، معمول، طبق عرف، مرسوم، فرضی معانی دیگر: الزام آور، لازم الاجرا، حتمی {obligatory ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

obliging ( adj ) = کمک حال، آماده خدمت، آماده کمک، مهربان، با محبت، با ملاحضه، متعهد examples: 1 - The shop assistant was very obliging. دستیار فر ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

obligingly ( adv ) =با تمایل، از روی محبت، از روی انجام وظیفه، با گشاده رویی، با تمایل، با مهربانی، از سر لطف، به طور با ملاحضه examples: 1 - They ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٥

oblige ( verb ) = کسی را به انجام کاری وادار کردن ( به لحاظ قانونی و اخلاقی و عرفی ) ، مجبور کردن، مکلف کردن، ملزم کردن، موظف کردن/لطف کردن به کسی، م ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٠

require ( verb ) = oblige ( verb ) به معناهای: ملزم کردن، وادار کردن، مجبور کردن، موظف کردن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

magnification ( noun ) = بزرگنمایی، بزرگ سازی، میزان یا درجه بزرگنمایی examples: 1 - Magnification of the leaf allows us to see it in detail. بزرگ ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

یعنی: تنظیم شده، بهترین حالت خودش قرار گرفته، فیکس شده، ثابت شده مثال: 1 - The amount of the magnification being decided upon, it only is necessar ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٢

magnify ( verb ) = بزرگ نمایی کردن، زیر ذره بین بردن/مبالغه کردن، اغراق کردن/تشدید کردن، بزرگ کردن/ examples: 1 - It seems that Mr. Steinmetz magni ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٢

magnificent ( adj ) = مجلل، باشکوه، باعظمت، با ابهت، عظیم، چشمگیر، خیره کننده، عالی، فوق العاده a magnificent view = یک منظره باشکوه a magnificent ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

magnificently ( adv ) = به طرز چشمگیری، به طور عالی، به طرزی با شکوه، با شکوه تمام، به طور موثر، با عظمت، به طرزی مجلل، به طرز شگفت انگیزی، به طرزی ف ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٨

Dimension ( noun ) = magnitude ( noun ) به معناهای : بزرگی اندازه، میزان، وسعت، بزرگی، عظمت، اهمیت، ابعاد

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٨

magnitude ( noun ) = بزرگی، عظمت، وسعت، میزان، ابعاد معانی دیگر>>>گستردگی، قدر، اهمیت، بزرگی اندازه/میزان درخشندگی و روشنایی ستاره مترادف با کلمه : ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٠

intricacy ( noun ) = پیچیدگی، ظرایف، جزئیات، ظرافت، تو در تویی، ریزه کاری the intricacy of the needlework = ظرافت سوزن دوزی examples: 1 - I enjoy ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١١

intricately ( adverb ) = به طرز پیچیده، با پیچیدگی، با ظرافت ، به صورتی ظریف an intricately engraved pendant = یک آویز کنده کاری شده با ظرافت intric ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

intricate ( adj ) = پیچیده، پرجزئیات، ظریف معانی دیگر >>> بغرنج Definition =داشتن بسیاری از قطعات کوچک که به صورت پیچیده یا ظریف مرتب شده اند/با بسی ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

complex ( adj ) = intricate ( adj ) به معناهای: پیچیده، پرجزئیات، ظریف، بغرنج

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

سبدبافی فرایند بافت یا دوختن مواد قابل انعطاف ( علفزار، گندم زار، چمنزار ) به صورت سه بعدی است . . . ، مانند قبایل کانادایی. They also weave basket ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

inactivity = رکود، عدم فعالیت، سکون، بی تحرکی، بی حرکتی، سستی Definition = حالت عدم انجام هیچ کاری/شرایطی که اتفاقات زیادی نمی افتد ، به عنوان مثال ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

inaction ( noun ) = انفعال، عدم فعالیت، بی عملی، سستی، بی حرکتی، سکون، بی ارادگی، بی تفاوتی Definition =عدم انجام هر کاری که ممکن است راه حلی برای ی ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٨

idle ( adj ) = inactive ( adj ) به معناهای: غیرفعال، بدون حرکت، بی تحرک، بی جنب و جوش، بیکار، خنثی، بی اثر

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

معانی دیگر inactive ( adj ) = غیرفعال، منفعل/عدم تحرک، بی تحرک، بدون حرکت، بی جنب و جوش، تنبل/از کار افتاده، خراب، بلا استفاده ( در مورد وسایل و دستگ ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

color ( noun ) = hue ( noun ) به معناهای: رنگ، فام، ته رنگ، تم رنگ

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

فریاد بلندی که قبلاً در تعقیب کسی که مظنون به جنایت است استفاده می شد. 1 - تعقیب مظنون یا اعلامیه کتبی برای دستگیری مظنون. 2: صدای هشدار یا اعتراض. 3 ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

hue ( noun ) = رنگ، فام، ته رنگ، تم رنگی/رای، عقیده، نظر Definition = ( درجه ای از روشنایی ، تاریکی ، قدرت و غیره ) یک رنگ/یک نوع یا گروه متفاوت/ ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

hastiness ( noun ) = عجله، شتاب، شتابزدگی، دسپاچگی Definition = examples: 1 - He has very few weak points, but one of them is his hastiness and la ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٣

hasty ( adj ) = شتابزده، عجول، عجولانه، دستچاچه، عجولانه، بدون فکر، تند hasty decision = تصمیم عجولانه hasty departure = خروج ( عزیمت ) شتابزده exa ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

improvised ( adj ) =بهبود سازی شده، اصلاح شده، بهترسازی شده، سر هم بندی شده a hastily improvised computer system = یک سیستم کامپیوتری به سرعت سر هم ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

hastily ( adverb ) = با عجله، شتابزده، شتابان، عجولانه، بدون فکر، به سرعت Definition = گفتن یا با عجله انجام دادن ، گاهی بدون مراقبت یا فکر لازم/ ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٧

accelerate ( verb ) = hasten ( verb ) به معناهای: تسریع کردن، شتاب گرفتن، سرعت بخشیدن، شتاب دادن، عجله کردن، سرعت گرفتن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

معانی دیگر hasten ( verb ) = جلو انداختن، شتاب دادن، به موقع انجام دادن، سریع سخن گفتن مثال: 1 - The heat from the fumes worn - out cars hastens th ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١١

enlightened ( adj ) = روشنفکر، بی تعصب، آزاده، روشن بین، روشن ضمیر، روشن بینانه، روشنگرانه، عاری از جهالت، روشنفکرانه Definition = نشان دادن درک ، ...

پیشنهاد
١

منفعت طلبی اگاهانه

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢٣

Enlightenment ( noun ) = روشنگری، روشن فکری، آزادگی، روشن سازی، آگاهی، اصل حقیقت، کمال معانی دیگر>>>>>>{تعلیم، آموزش، اطلاع رسانی، بصیرت، بینش ( یک ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

Blow somebody/something off = اصطلاح هست به معنی کسی یا چیزی را بهش اهمیت ندی و یا از سرت باز کنی مثال: Morty got into trouble because he blew off ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

Face the consequences = رو برو شدن به عواقب و پیامدها مثال: He turned himself in and faced the consequences او خودش را تسلیم کرد و با عواقب کارش رو ...

پیشنهاد
١

مجذوب کسی شدن، به کسی علاقه مند شدن مثال: he had a thing for one of his colleagues, but he decided not to pursue it for the sake of their work مجذ ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد

instruct ( verb ) = enlighten ( verb ) به معناهای : روشن کردن، آگاه کردن، روشنگری کردن، آشنا کردن، تعلیم دادن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

enlighten ( verb ) = روشن کردن، آگاه کردن، شیر فهم کردن، آشنا کردن، روشنگری کردن، اطلاع دادن، تعلیم دادن مترادف با کلمه = instruct ( verb ) Defin ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

ancient ( adj ) = archaic ( adj ) به معناهای: قدیمی، کهن، منسوخ شده، باستانی

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٠

archaic ( adj ) = کهنه، قدیمی، منسوخ شده، باستانی مترادف با کلمه : ancient examples: 1 - His speech was full of archaic expressions. سخنرانی او ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٥

accountant ( noun ) = حسابدار، دفتر دار معانی دیگر >> برآورد کننده a tax accountant = یک حسابدار مالیاتی chief accountant = حسابدار کل یا رئیس ح ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

مثال: We need an accounting of all the money that was spent ما به صورت حساب ( محاسبه ) تمام پولهایی که خرج شده نیاز داریم

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

story ( noun ) = account ( noun ) به معناهای : شرح، روایت، گزارش

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢٥

account ( verb ) = توجیه کردن، پاسخگوی چیزی بودن، توضیح دادن/در نظر گرفتن، در نظر گرفته شدن، فرض کردن، به حساب آوردن، تلقی شدن، ارزیابی شدن account ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣٨

account ( noun ) = حساب بانکی، حساب، حساب و کتاب، صورت حساب ( plural :به صورت جمع ) /شرح، روایت، گزارش، نقل/حساب کاربری ( در وبسایت یا اپلیکیشن ) /مش ...

پیشنهاد
٩

In dire need of something = نیاز مبرم به چیزی داشتن مثال : The country is in dire need of food aid کشور نیاز مبرم به کمک های غذایی دارد.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٥

vanish ( verb ) = ناپدید شدن، غیب شدن، دود شدن و به هوا رفتن، محو شدن، گم و گور شدن/از بین رفتن، بر باد رفتن، نابود شدن/نامرئی شدن Definition = ناپد ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

disappear ( verb ) = vanish ( verb ) به معناهای : ناپدید شدن، غیب شدن، دود شدن و به هوا رفتن، محو شدن، گم و گور شدن، نامرئی شدن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

vanish into thin air ( phrase ) =دود شدن و رفتن به هوا، آب شدن و رفتن به زمین، ناپدید شدن مثال : She can’t just have vanished into thin air. او نمی ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

vanishing ( adj ) = در حال انقراض، در حال ناپدید شدن، ناپدید شده ، رو به نابودی معانی دیگر >>>> تلاقی یا تماس ( مثل Vanishing point نقطه تماس یا نق ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

disappearing ( adj ) = vanishing ( adj ) به معناهای : در حال انقراض، در حال ناپدید شدن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

shelter ( verb ) = محافظت کردن، پناه دادن، سر پناهی فراهم آوردن/\پناه گرفتن، پناه جستن، پناهنده شدن/حفظ کردن یا محافظت کردن از سرمایه با کاهش دادن یا ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

در پناهگاه اضطراری ماندن ( در برابر خطر یا حالت اورژانسی و فوریتی ) Definition = در پناهگاه اضطراری مانند شرایط آب و هوایی شدید یا تیراندازی بمانید ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٤

shelter ( noun ) = پناهگاه، سرپناه، جان پناه، مامن/خانه، مسکن، سقف بالای سر/ معانی دیگر �������ساختار قانونی کاهش بدهی مالیاتی یا استراتژی کاهش بدهی ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٠

یکی از معانیش ������ به صدا در آمدن آژیر خطر When the air raid siren went off people ran to their shelters. وقتی آژیر حمله هوایی به صدا در آمد ، مرد ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

protected ( adj ) = sheltered ( adj ) به معناهای : محافظت شده، امن، ایمن، در امان، در پناه، حفاظت شده، محفوظ

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٦

sheltered ( adj ) = محفاظت شده، امن، ایمن، در پناه/مصون از سختی، سختی نکشیده، بی دغدغه ( در مورد زندگی ) ، معانی دیگر>>>{ سرپوشیده، حفاظت شده ( مکا ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

sheltered life = زندگی بی دغدغه، زندگی آرام، زندگی عاری از هر گونه سختی، زندگی بی درد و رنج

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

اصطلاح هست یعنی : زندگی بدون دغدغه داشتن/زندگی مصون از سختی/زندگی آرام داشتن /کسی که در زندگی سختی نکشیده باشه Definition = داشتن زندگی که در آن بیش ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

shallowness ( noun ) = کم عمقی، بی مایگی، ضعف، کوته بینی، بریدگی ( در مورد تنفس ) Definition = واقعیت اندازه گیری فقط یک فاصله کوتاه از بالا به پای ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

shallowly ( adv ) = به طور سطحی، به طور کم عمق، به صورت کوتاه و بریده بریده ( در مورد تنفس ) معانی دیگر>>>>>>>> {به طور قطعی، به طور قاطع، به صورت ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

superficial ( adj ) = shallow ( adj ) به معناهای: سطحی، بی مایه، کم عمق، کم ژرفا

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢٢

shallow ( adj ) = سطحی، کم عمق، کم ژرفا/کوته بین، سطحی نگر/از نظر تنفسی یعنی کوتاه و بریده بریده، شکمی / کم، اندک/بی مایه/ Definition = دارای فاصله ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

shallow breathing = تنفس شکمی، تنفس کوتاه و بریده بریده definition = تنفسی که در آن با هر تنفس فقط مقدار کمی هوا وارد ریه های خود می کنید.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٤

scene ( noun ) = صحنه، سکانس/محل، محل وقوع، محل رخداد یا حادثه/وضعیت/منظره، چشم انداز/پرده/عرصه، دنیای/الم شنگه، جار و جنجال، قشقرق Definition = قسم ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٨

scenery ( noun ) = مناظر ، منظره چشم انداز/ دکور، وسایل صحنه آرایی ، بکگراند یا پس زمینه تاتر Definition = ظاهر کلی محیط طبیعی ، به ویژه هنگامی که ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

admire the scenery = یعنی لذت بردن از مناظر طبیعی مثال: They stopped at the top of the hill to admire the scenery. آنها در بالای تپه توقف کردند تا ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

scenically ( adv ) = به طور تماشایی، به طور دیدنی، به لحاظ چشم انداز ، به طور زیبا، از نظر منظره /به طور واضح، به طور شفاف/به طور گسترده، به طور وسیع ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

picturesque ( adj ) = scenic ( adj ) به معناهای: خوش منظره، تماشایی، دیدنی

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

scenic ( adj ) = خوش منظره، دیدنی تماشایی/صحنه ای، مربوط به صحنه تاتر، مربوط به یک صحنه Definition = داشتن یا امکان دیدن ویژگی های طبیعی زیبا: مترا ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

Equivocal ( adj ) = دو پهلو٬مبهم٬ گنگ مثال: His words to the press were deliberately equivocal - he didn't deny the reports but neither did he confi ...

پیشنهاد
٧

Talk somebody into something = یعنی با حرف زدن یا ترغیب کردن کسی را قانع کنید که کاری انجام دهد مثال: Her husband talked her into going skiing همسر ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

rhythmic ( adj ) = آهنگین، مسجع، موزون، دارای وزن، ضربی، منظم، هماهنگ، ریتمیک، ضرب آهنگ، ضربان Definition = صدای موزون دارای حرکت یا ضربان منظمی است ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

rhythmically ( adv ) = به طور موزون، به طور آهنگین، به طور منظم ، به صورت ریتمیک، به صورت هماهنگ، با حرکات منظم Definition = به نحوی که دارای حرکت ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٥

pulse ( noun ) = rhythm ( noun ) به معناهای : ریتم، ضربان، ضرباهنگ، نواخت، ضرب ، نبض

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٣

rhythm ( noun ) = ضرباهنگ، ریتم، ضرب، نواخت، ضربان/حرکت منظم، نظم/ چرخه Definition = الگوی قوی از صداها ، کلمات یا نت های موسیقی که در موسیقی ، شع ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

اصطلاح هست به معنای خاموش کردن مثال : The reactionary government tried vainly to take the steam out of the protest movement. دولت مرتجع بیهوده تل ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

reactionary ( noun ) = واپسگرا محافظه کار، سنت گرا، مرتجع Definition = شخصی که مخالف تغییرات سیاسی یا اجتماعی یا ایده های جدید است/ exampele: 1 - ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

reactionary ( adj ) = مرتجع، ارتجاعی، واپسگرا، مخالف پیشرفت، واپسگرایانه، مرتجعانه Definition = مخالف تغییرات سیاسی یا اجتماعی یا ایده های جدید/ r ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

Definition = انجام کاری منظم ، اغلب کاری اشتباه یا احمقانه ، به طوری که به نا آور و سر زبان ها بیافتید. معنیش اگر اشتباه نکنم میشه اسم و رسم در کرد ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

react ( verb ) = عکس العمل نشان دادن، واکنش نشان دادن، تحت تاثیر قرار گرفتن، پاسخ دادن یا مخالفت نشان دادن ( معمولاً با خشونت و یا سماجت ) ، فعل و ان ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

اصطلاح هست یعنی به دردسرش میارزه مثال: don'nt apply for that job. you know you can't get it. it's not worth the trouble برای آن شغل اقدام نکن ارزش ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

Impasse ( noun ) = آمپاس، بن بست مثال: The dispute reached an impasse, as neither side would compromise. از آنجایی که هیچ یک از طرفین به توافق نر ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٧

Conformity ( noun ) = پیروی٬ دنباله روی٬ هماهنگی مثال: It's depressing how much conformity there is in such young children. تاسف آور است که چقدر ا ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

in conformity with = این اصطلاح به معنی : در راستای، طبق ، مطابق با مثال: The prime minister is, in conformity with the constitution, chosen by the ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

Novice ( noun ) = بی تجربه، تازه وارد، تازه کار مثال: 1 - I've never driven a car before - I'm a complete novice. تا حالا با ماشین رانندگی نکرده ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

Belittle ( verb ) : کم ارزش کردن٬ تحقیر نمودن مثال : 1 - Stop belittling yourself - your work is highly valued. دست از تحقیر کردن خود بردار! کار ت ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد

خشکی گلو

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

I am not a quitter = جایگزین I am not give up هست یعنی من اهل تسلیم شدن نیستم مثال: I’ll promise I’ll reachy my goals, because I’m not a quitter من ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

Hand over fist = اصطلاح هست یعنی سریعاً یا فوراً معادل rapidly یا immediately مثال : He started losing money hand over fist and eventually, he wen ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

That is a swell idea = عجب ایده بکری مثال: That’s swell idea Jessica! Let’s go on a trip right away! عجب ایده بکری جسیکا، همین الان بریم سفر!

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

take a rain check = اصطلاح هست به معنای اینکه پیشنهاد کسی را محترمانه رد کردن مثال: They invited me for a party, but I had to take a rain check آنه ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

Put out heads together = فکرامونو رو هم بزاریم مثال : If we put out head together, we can find a solution اگر فکرامون رو روی هم بزاریم، ما می توانی ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

Third time the charm = تا سه نشه بازی نشه مثال: He married twice before this, but now expects that third time will be a charm for him! او دو بار قب ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٨

Bridge the gap = یعنی کم کردن فاصله و از بین بردن تفاوت مثال: Sara managed to bridge the gap between ballet and modern dance سارا توانست فاصله و ت ...

پیشنهاد
٢٠

Let me get this straight = بزار ببینم درست فهمیدم مثال: Let me get this straight; you have a wife and a girlfriend? How’s that possible?! بزار ببی ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

Now we are talking = این شد یه حرفی، این شد یه چیزی، این شد حرف حساب

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٧

Roll up your sleeves = آستین بالا زدن و دست به کار شدن مثال : The key to success is to Roll up your sleeves and get involved کلید موفقیت در این است ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٧

Peachy keen = یعنی خیلی خوبه، خیلی رضایت بخشه معادل ( it’s fine ) مثال: I’m not saying everything is peachy keen, but I’m trying my best من نمی گم ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤٣

As if = اگر آخر جمله استفاده شود معنی عامیانه پیدا می کنه یعنی آره جون خودت تو راست می گی مثال: I’m sure lakers will win tonight Hah! As if! من مطم ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

Hold your head up high = اصطلاح هست یعنی به خودت باور داشته باش، سرتو بالا بگیر! مثال: If you know that you did your best, you can hold your head ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

To have sleepover = اصطلاح هست یعنی شب را در جایی گذراندن یا شب را در جایی خوابیدن مثال : Our daughter is having a sleepover for her friends tomor ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

Put your faith in = اصطلاح هست یعنی به کسی ایمان یا باور داشتن مثال: I’m afraid you’ve put your faith in the wrong person! متاسفانه به آدم اشتباهی ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٩

Break the ice = یعنی شکستن یخ ولی این یک اصطلاح هم هست به معنی اینکه روی آدم باز بشه و خجالت آدم بریزه مثال: She sent him a text message to break t ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٠

Hang in there ( phrase ) = یعنی تحمل کن، دوام بیار، مقاومت کن مثال: Their marriage was breaking apart, but they decided to hang in there and give ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٦

Let your guard down = اصطلاح هست یعنی انقدر جبهه نگیر، ریلکس باش مثال : He never lets his guard down because he trusts no one. او هیچوقت دست از جب ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

Raise the bar ( phrase ) = سطح یا لول را بالا بردن مثال: Why are you dating this guy Jessica? You’ve gotta raise the bar. جسیکا چرا با این یارو مل ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٥

reactive ( adj ) =واکنشی، واکنش پذیر، ناپایدار، واکنشگر/تهاجمی، مبارز، جنگجویانه، تحریک پذیر، زودرنج، حساس/منفعل، بی علاقه، دلسرد/تحریک شده، برانگیخت ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

reactively ( adv ) = از نظر واکنشی، به صورت واکنشی/به طور واکنش پذیر ، به طور ناپایدار ( در ترکیبات شیمیایی ) /به طور حساس، به طور تحریک پذیر، به صور ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

به طور مستمر، به صورت پیوسته، به صورت پیش فعال، به طور فعال، به نحو موثر مثال: These children are reactively aggressive, but not proactively aggres ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

به عنوان جواب، به نشانه پاسخ/با تاثر یا حساسیت

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

Get off your high horse = اصطلاح هست به معنی از خر شیطون بیا پایین ( همون معنی رو میده فقط بجای کلمه خر از کلمه اسب در این اصلاح استفاده میشه ) مثا ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٠

response ( noun ) = reaction ( noun ) به معناهای : واکنش، پاسخ، عکس العمل

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

reaction ( noun ) = واکنش، عکس العمل، انفعال، پاسخ/حساسیت نشان دادن ( به محصولات یا مواد خوراکی ) /فعل و انفعال ( در واکنش های شیمیایی ) / ( مخالفت ) ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١١

واکنش اولیه و غریزی ، عکس العمل غریزی مثال : My gut reaction to him wasn't good. واکنش اولیه ام به او، خوب نبود.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

plenty ( noun ) = به اندازه کافی، بیش از حد نیاز، کافی، مقدار ( زیاد ) ، فراوان ، کٌلی، بسیاری Definition = به اندازه کافی یا بیش از اندازه کافی ، ی ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

plentifully ( adv ) = به وفور، به مقدار زیاد، به صورت فراوان ، به قدر کافی ، به مقدار مکفی ، به طور فزاینده، به طور قابل ملاحضه ای، کاملاً معانی دیگ ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

abundant ( adj ) = plentiful ( adj ) به معناهای : فراوان، سرشار، وافر، زیاد، پربار، پرمحصول

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٢

plentiful ( adj ) = فراوان، وافر، زیاد/، سرشار، مکفی، پربار، پرمحصول، پربار/متعدد Definition = اگر چیزی فراوان است ، مقدار زیادی از آن در دسترس می ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

placidly ( adv ) = با متانت، با ملایمت، به آرامی، با آرامش، با خونسردی Definition = به شیوه ای آرام/ examples: 1 - Eleanor smiled placidly. الینور ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

placid ( adj ) = آرام، خونسرد، متین، سر به راه، سر به زیر /کند ( از لحاظ جنبش و حرکت ) /ساکت و آرام Definition = داشتن ظاهر یا ویژگی های آرام/ متر ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

philanthropy ( noun ) = نیکوکاری، انسان دوستی، بشر دوستی، خیرخواهی /کمک مالی/ Definition = فعالیت کمک به فقرا ، به ویژه با دادن پول به آنها/واگذاری ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

philanthropist ( noun ) = خَیِر، نیکوکار، انسان هم نوع و بشردوست، خیرخواه Definition = شخصی که به فقرا کمک می کند ، به ویژه با دادن پول به آنها/کسی ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

humanitarian ( adj ) = philanthropic ( adj ) به معناهای : انسانی، انسان دوستانه، بشردوستانه، خیریه، نیکوکارانه

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

philanthropic ( adj ) = انسان دوستانه، بشر دوستانه، نوع دوستانه، خیریه، نیکوکارانه، خیرخواهانه Definition = کمک به مردم فقیر ، به ویژه با دادن پول ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢٧

phenomenon ( noun ) = رویداد، پدیده، واقعه، رخداد/اسطوره ( شخص موفق و جزو نوادر ) /رویداد خارق العاده یا شگفت انگیز/ Definition = چیزی که وجود دارد ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٤

phenomenal ( adj ) = خارق العاده، فوق العاده، شگفت انگیز، چشمگیر، قابل توجه Definition = بسیار موفق یا خاص ، به ویژه به طرز شگفت انگیزی/به طور فواق ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

household name ( name ) = آدم معروف، برند معروف، اسم معروف، نام تجاری مشهور

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

phenomenally ( adv ) = به طرز خارق العاده، به طور چشمگیر، به طور قابل توجه، به طرز فوق العاده، به طرز شگفت آور Definition = بشدت، به ویژه به گونه ای ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

events ( noun ) = phenomena ( noun ) به معناهای : پدیده، رخداد، رویداد، حوادث، واقعه

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢٦

phenomena ( noun ) = پدیده ، رویداد، رخداد، واقعه، اتفاق نکته: plural ( جمع ) کلمه phenomenon است. Definition = رویدادهای طبیعی یا حقایق ؛ اتفاقا ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

To be in safe hands = اصطلاح هست به معنی در امن و امان بودن مثال: With insurance, your home and your car are in safe hands با بیمه ، خانه و ماشین ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٧

Deep down inside = اصطلاح هست به معنی از اعماق وجود مثال: Although morty and Jessica aren’t together, deep down inside they love each other. اگر ...

پیشنهاد
٢

Dont bite the hand that feeds you = ضرب المثل هست که معنی تحت الفظیش میشه دستی که بهت غذا میده را گاز نگیز و همان معنای نمک خوردن و نمک دون شکستن خود ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

In broad daylight = توی روز روشن مثال : He stole my car in broad daylight, I don’t know what to do! ماشین من را توی روز روشن دزدید، من نمی دونم چی ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

Face the music = معنی تحت الفظیش یعنی با موسیقی رو به شدن ولی این یک اصطلاح پرکاربرد هست یعنی باید پای عواقب کارت بمانی مثال: If you’ve done someth ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

At any cost = اصطلاح هست به معنی به هر قیمتی مثال: He wants to win at any cost او می خواهد به هر قیمتی برنده شود.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

Lets get this over with = اصطلاح هست به معنی اینکه بیا قال قضیه رو بکنیم مثال: Let’s get this over with, I think we should talk face to face بیا ق ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٧

habit ( noun ) = pattern ( noun ) به معنای: الگو / در تعاریف مترادف این کلمه با pattern به گرایش یا تمرین ثابت یا منظم اشاره شده است. مثال : a ha ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

patterned ( adj ) = طراح دار، منقوش، پر نقش و نگار ، نقش و نگار دار Definition = با طراحی ساخته شده از خطوط ، اشکال یا رنگهای تکراری روی سطوح/ patt ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

pattern ( verb ) = الگو برداری کردن، بعنوان نمونه یاسرمشق بکاربردن/همتا بودن/طرح انداختن، نقش و نگار انداختن، منقوش کردن، رنگ و لعاب دادن، نقش و نگار ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

معنیش میشه : الگوی انتظار سقوط سهام Definition = وضعیتی که در آن فعالیت یا تغییر کمی وجود دارد و مردم تجارت نمی کنند ، پول خرج نمی کنند و غیره زیرا ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

pattern bargaining = چانه زنی نمونه، یک فرایند در روابط کار است ، جایی که اتحادیه کارگری از یک کارفرما حق جدید و برتر را به دست می آورد و سپس از این ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

pattern ( adj ) = طاسی ( نوعی ریزش موی سر ) /نمونه Definition = در ترکیبات برای اشاره به طوری که نوع خاصی از ریزش مو اتفاق می افتد و عمدتا در قسمت ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

pattern ( noun ) = طرح، نقش، الگو/نمونه، مدل، سرمشق/دستور العمل، طرح/طرح و نقش و مدل روی پارچه و لباس/روال، شیوه Definition = شیوه خاصی که در آن چیز ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٨

biased ( adj ) = partisan ( adj ) به معناهای : هواداری کورکورانه، حامی دو آتیشه، متعصب، جانب دار، مرید، طرفدار افراطی

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٨

partisan ( noun ) = طرفدار پرو پاقرص، پارتیزان، پیرو، متعصب، مرید، حامی دو آتیشه، فدایی، چریک / Definition = ( در کشوری که شکست خورده است ) یکی از ن ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٥

partisan ( adj ) = طرفدار سرسخت، متعصب، پارتیزانی، حامی، متعصب، متعصبانه، هوادار متعصب، حزبی، جانب دار Definition = از شخص ، اصل یا حزب سیاسی قوی حم ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

Stick to the plan = اصطلاح به معنی طبق برنامه پیش رفتن و برنامه را دنبال کردن مثال : The players must stick to the plan in order to win the match. ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

Pester ( verb ) = یعنی کسی را خیلی اذیت کردن یا به اصطلاح موی دماغ کسی شدن مثال : She has been pestered by reporters for days. روزهاست که توسط خبرن ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

یعنی : هیچ راهی برام باقی نگذاشتی مثال : I’m afraid I can’t live with you. You’ve left me no choice. من متاسفانه نمی توانم با تو زندگی کنم. هیچ را ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢١

3 تا از واژه های جایگزین پرکاربرد برای annoy و hurt به معنای اذیت کردن Molest ( verb ) = یعنی آزار و اذیت جنسی که مترادف با فعل abuse می باشد مثا ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٩

Cut a deal = اصطلاح هست به معنای معامله کردن مثال: Let’s cut a deal. If you do my homework, I’ll clean your room! بیا یک معامله کنیم. اگر تکالیف من ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

motion ( verb ) = اشاره کردن، به کسی با اشاره چیزی را فهماندن، با علامت دست یا سر اشاره کردن یا فهماندن، نشان دادن، با اشاره تعارف کردن Definition = ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

movement ( noun ) = motion ( noun ) به معناهای : تکان، حرکت، جنبش

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٤

motion ( noun ) = حرکت، تکان، جنبش، جٌم/مدفوع، ادرار ( به شکل مودبانه ) ، بیرونروی/پیشنهاد، درخواست، طرح، دادخواست/اشاره ( حرکت قسمتی از بدن ) / Def ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

gathering ( noun ) = دورهمی، گردهمایی، جلسه، اجماع، تجمع، انجمن، ملاقات، مجالس، اجتماع/جمع آوری، گردآوری/ Definition = یک مهمانی یا جلسه ای که بسیار ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

collect ( verb ) = gather ( verb ) به معناهای : گردآوری کردن، جمع آوری کردن، گرد آوردن، جمع کردن، گرد هم آمدن، جمع شدن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد

gather ( noun ) = چین، تا، پِلیسه ( در مورد لباس ) Definition = یک چین کوچک که به پارچه دوخته شده است:/ مثال: a skirt with gathers at the back = ی ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٤

gather ( verb ) = جمع آوری کردن، گردآوری کردن، جمع کردن، جمع و جور کردن/گرد هم آمدن، جمع شدن/چیدن ( برای جمع آوری میوه ها ) /باور کردن، درک کردن، فهم ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

Decrease ( verb ) = Decline ( verb ) به معناهای : کاهش یافتن، افت کردن، نزول یافتن، افول کردن، کاسته شدن، تقلیل یافتن Decrease ( noun ) = Decline ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

Decline ( Verb ) = کاهش یافتن، تنزل یافتن، افول کردن، رو به زوال رفتن/ تقلیل یافتن، کوچک شدن، کم شدن، کاسته شدن/رد کردن، قبول نکردن، امتناع کردن، نپذ ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

decline ( noun ) = تنزل، نزول، کاهش، افول، انحطاط، زوال، تحلیل، تضعیف، اٌفت Definition = وقتی چیزی از نظر مقدار ، اهمیت ، کیفیت یا قدرت کمتر می شود/ ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٩

simplify ( verb ) = streamline ( verb ) به معناهای : ساده تر کردن، کارآمد تر کردن، بهینه کردن، تسهیل کردن، آسان کردن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٥

streamlined ( adj ) = آئرودینامیک ( در خصوص بدنه هواپیما و خودرو ) ، بادشکن، آبشکن، دوکی شکل، آب گریز ( در مورد بدن حیوانات آبزی مانند کوسه و دلفین ی ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

به شکلی از بدن گفته می شود که مقاومت را هنگام حرکت کاهش می دهد. . . . بدنهای صیقلی اغلب دوکی شکل دارند. برخی از حیوانات مانند کوسه ها و دلفین ها به گ ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

کاربرد صفت bored به معنای کسل صفت bored به معنای کسل، به افرادی اطلاق می شود که خسته و کسل هستند چون علاقه خود را به چیزی از دست داده اند یا اینکه به ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٨

streamline ( verb ) = بدنه ( هواپیما، ماشین و موتور و . . . . . ) آیرودینامیک کردن یا به اصلاح هوا/آب لغز کردن ( اصطلاحی است که در طراحی بدنه وسایل ن ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٠

portrayal ( noun ) = بازی کردن در نقش، عمل به تصویر کشیدن چیزی/بازنمودبازتاب، تجسم، تصویر، تصویرسازی/توصیف، وصف، شرح، نمایش/ Definition = روشی که کس ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٠

depict ( verb ) = portray ( verb ) به معناهای : به تصویر کشیدن، مجسم کردن، توصیف کردن، نشان دادن، ترسیم کردن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٩

portray ( verb ) = در نقش کسی ظاهر شدن، نقش کسی را بازی کردن/به تصویر کشیدن، مجسم کردن، نشان دادن، توصیف کردن/چهر ه کشیدن، پرتره کشیدن/ Definition ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣٠

passage ( noun ) = راه، راهرو، گذرگاه، معبر، محل گذر/پاساژ/متن/مجرا ( بدن ) /پروسه تصویب، ( در مورد لایحه قانونی ) /سفر دریایی، سفر کشتی، مسافرت، بلی ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

اصطلاح قدیمی یعنی: به جای پرداخت بلیط در طول سفر ، در کشتی کار کنید

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

passable ( adj ) = قابل گذر، قابل عبور، قابل تردد/نسبتاً خوب، قابل قبول، در حدقابل قبول، پاس کردنی، مقبول Definition = امکان ادامه سفر/رضایت بخش اما ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٥

( Pass the buck ( ( idiom = اصطلاح هست یعنی مسئولیت یا قصور و کوتاهی را گردن دیگران انداختن، کاسه و کوزه ها را سرکسی شکستن، از زیر مسئولیت شانه خالی ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

Totally worth it = اصطلاح هست یعنی کاملاً ارزششو داشت مثال : I’ve been waiting for you for ages , but totally worth it. Now, I won’t let you go مد ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

approve ( verb ) = pass ( verb ) به معناهای :تصویب کردن، تایید کردن، قبول کردن، موافقت کردن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٠

pass ( noun ) = کارت، بلیط، جواز ورود، گذرنامه/مسیر، جاده، گذرگاه، باریکه/عبور، گذر/قبولی، موفقیت/پیشنهاد جنسی/تلاش، سعی/بعدی، سوال بعد/ examples: ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٨

pass ( verb ) = با موفقیت گذارندن، پاس کردن/گذشتن، عبور کردن، سپری شدن/دادن، انتقال دادن/تصویب کردن، تصویب شدن/پاس دادن/سبقت گرفتن، جلو زدن، رد شدن/ع ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

Part ( noun ) = بخشی یا قسمتی از چیزی/بخش، قسمت، جزو/عضو/قطعه، تکه، جزء/اندام، عضو/ناحیه، منطقه/حوالی، دور و بر، اطراف/نقش ( مثل یک بازیگر و یا نقش ف ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

اسم part در مفهوم "بخش" و "قسمت". این اسم به طور کلی به معنای بخش و یا قسمتی از یک چیز یا انسان است که در ترکیب با دیگر بخش ها یک کل را می سازد. - ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢٥

partial ( adj ) = جزئی، مختصر، نصفه و نیمه، ناقص، بخشی ، قسمتی، نسبی/طرفداری یا حامی یک جانبه/مایل، علاقه مند، راغب، مشتاق/ Definition = نه کاملاً/ت ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

Partly ( adv ) = تا حدی، بخشی از، تا اندازه ای، اندکی، نسبتاً examples : 1 - The house is partly owned by her father. بخشی از خانه متعلق به پدرش ا ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

somewhat ( adv ) = partially ( adv ) به معناهای : تا حدی، تقریباً، نسبتاً، تا حدودی، تا اندازه ای

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٨

partially ( adv ) = به طور نسبی، تا اندازه ای، نسبتاً، تا حدودی، تا حدی، تقریباً ، اندکی معانی دیگر >>>> قسمتی، بخشی ، به صورت جزئی Definition = نه ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٧

conquer ( verb ) = overcome ( verb ) به معناهای : غلبه کردن، چیره شدن، شکست دادن، مغلوب کردن، فایق آمدن، پیروز شدن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٨

overcome ( verb ) = غلبه کردن، چیره شدن، مستولی شدن، غالب آمدن، فایق آمدن، مسلط شدن، مغلوب کردن، شکست دادن، از پس کسی یا چیزی بر آمدن، برنده شدن، تحت ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

bizarre ( adj ) = outlandish ( adj ) به معناهای : عجیب و غریب، غیر عادی، غیر معمول، نامتعارف

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

outlandishly ( adv ) = به طرز عجیب و غریب ، به طور غیر عادی، به طور نا متعارف ، به طور غیر معمول Definition = به طوری عجیب و غیرمعمول و پذیرفتن یا ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

It’s your call = اصطلاح هست یعنی تصمیم با خودته مثال: I don’t really know what to have for dinner. It’s your call من واقعا نمی دونم که برای شام چی ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

i've choosen to move on and accept that it is what it is تصمیم گرفتم راهم را ادامه بدم و بپذیرم همینی که هست و کاریش نمیشه کرد it is what it is = ه ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

outlandish ( adj ) = عجیب و غریب، نا متعارف، غیر عادی Definition = عجیب و غیرمعمول و دشوار است برای قبول یا دوست داشتن/غیر متعارف و غیر معمول/ مترا ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٨

omission ( noun ) = حذف، جاافتادگی، غفلت، فروگذاری، از قلم افتادگی Definition = واقعیت نادیده گرفتن چیزی که باید در آن گنجانده شده باشد ، یا چیزی ک ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٨

omitted ( adj ) = حذف شده، از قلم افتاده/لغو شده، ناتمام، نادیده گرفته شده/حواس پرت، شیفته، فراموشکار/فقدان، کمبود/ Definition = مستثنی یا کنار گذاش ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٧

neglect ( verb ) = omit ( verb ) به معناهای : حذف کردن، از قلم انداختن، نادیده گرفتن، کوتاهی کردن، غفلت کردن، فراموش کردن، کنار گذاشتن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٧

omit ( verb ) = حذف کردن، از قلم انداختن، نادیده گرفتن، ذکر نکردن، جا انداختن، کوتاهی کردن، قصور کردن، غفلت کردن، به فراموشی سپردن، کنار گذاشتن Def ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

obsolescence ( noun ) = کهنگی، منسوخی، از رواج افتادگی، از رده خارج، فرسودگی Definition = ویژگی منسوخ شدن/روند یا واقعیت تبدیل شدن به دمودگی و مدتی ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

outdated ( adj ) = obsolete ( adj ) به معناهای : از کار افتاده، منسوخ، قدیمی، بلااستفاده، از زده خارج

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

obsolete ( adj ) = ازکار افتاده، منسوخ، {مهجور به معنای پرت و دور از ذهن ( بخصوص برای واژگان ) }، از رده خارج ، قدیمی، بلااستفاده، بی کاربرد Defini ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

nonetheless ( adv, conjunction ) = nevertheless ( adv, conjunction ) به معناهای : با این حال، با این همه، با این وجود

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٢

nevertheless ( conjunction ) = با این وجود، با این حال، با این همه Definition = با وجود اینکه ؛ علی رغم واقعیتی که شما به آن اشاره کردید/ مترادف ب ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

narrator ( noun ) = راوی، گوینده داستان، نقال، داستانسرا، داستانپرداز Definition = شخصیتی که به شما می گوید در یک کتاب یا فیلم چه اتفاقی می افتد/شخص ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٧

narration ( noun ) = روایت، گویندگی، توصیف، نقل، حکایت، روایت معانی دیگر>>> شرح جزئیات Definition = عمل قصه گفتن/شرح گفتاری از وقایع ارائه شده در طو ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٩

narrative ( adj ) = داستانی، روایتی، داستان گونه معانی دیگر>>> من در آوردی Definition = تعریف یک داستان یا توصیف یک سری از وقایع/ a narrative poem ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

relate ( verb ) = narrate ( verb ) به معناهای: روایت کردن، نقل کردن، داستان سرایی کردن، شرح دادن، نقل کردن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١١

narrate ( verb ) = شرح دادن یا ارائه کردن به صورت شفاهی یا مکتوب ، نقل کردن، روایت کردن، داستان گویی کردن، صدا پیشگی کردن، نقل کردن معانی دیگر >>>> ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢٨

innovation ( noun ) = نوآوری، ابداع، ابتکار، اختراع، خلاقیت، ایده جدید، شیوه نوین، روش ابداعی جدید Definition = ( استفاده از ) ایده یا روش جدید/اید ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٩

اصطلاح هست زمانی یک نفر در یک بازی یا کار سختی انجام داده باشه و بعد بهش بگیم این حقت هست که یک جایزه بگیری و لایقش هستی مثال With all the hardship ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٠

اصطلاح هست یعنی : موضوع را نگرفتی، دوزاریت نیافتاد

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

اصطلاح هست به معنای اینکه حق با طرف است یا اینکه طرف خیلی هم بی ربط نمی گه مثال : 1 - You got a point خیلی هم بی ربط نمی گی ( راست میگی، حق داری ) ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٨

اصطلاح هست به معنای اینکه : بخاطر حفظ جونت فرار کن و زندگیت را نجات بده. مثال: Oh my god he’s coming!! Run for your life!! اوه خدای من اون داره می ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٧

به معنای: رحم کردن مثال : he showed no mercy to his enemies او به دشمنانش هیچ رحمی نکرد.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

اصطلاح هست به معنی کسی را قال گذاشتن یا کسی را دست به سر کردن یا سر کار گذاشتن یا پیچاندن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

اصطلاح هست یعنی : کسی را قال گذاشتن، کسی را سر کار گذاشتن معادل دیگر : to ditch somebody ��� دست به سر کردن کسی، سر کار گذاشتن کسی

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

اصطلاح هست به معنای کمک کردن ( معادل Help ) مثال: italian people are always wiling to lend a hand. مردم ایتالیا همیشه مایل هستند که کمک کنند

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

Ruse ( noun ) = حیله٬ حقه، نیرنگ، دسیسه مثال: It was just a ruse to distract her while his partner took the money. این فقط یک حقه بود تا وقتی دوس ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

Deign ( verb ) = لطف کردن، محبت کردن مثال: If she deigns to reply to my letter, I'll be extremely surprised. اگر او محبت کند و به نامه ام پاسخ دهد ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٩

اصطلاح هست یعنی: از کاه، کوه ساختن!

پیشنهاد
٣

اصطلاح هست یعنی منظورم رو اشتباه برداشت نکنی مثال Don’t take this the wrong way!, but you shouldn’t wear that dress for tonight’s party منظورم را ا ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٤

سه تا اصطلاح و جایگزین برای I am busy به معناهای >>>>درگیر بودن، وقت نداشتن، پر بودن مشغله کاری i have got a lot on my plate = اصلاح هست: معنی تحت ا ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

I am tied up = اصطلاح هست که معنای تحت الفظیش یعنی دست و بالت بستست و معنای دقیقش اینه که انقدر کار و مسئولیت داری و سرت شلوغ هست که دستت جایی گیره و ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

I am up to my ears = اصلاح هست که معنی تحت الفظیش یعنی تا زیر گوشم پره و معنای آن یعنی سرم خیلی شلوغ هست مثال: jack doesn’t have any time to watch ...

پیشنهاد
٦

اصلاح هست: معنی تحت الفظیش اینه که چیزهای زیادی در بشقاب من هست ولی معنای این اصلاح به معنای i am busy هست یعنی سرم خیلی شلوغه و وقت چیزی را ندارم ( ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

innovator ( noun ) = مبتکر، نوآور، خلاق، ابداع کننده Definition = کسی که تغییرات و ایده های جدید را معرفی می کند/شخصی که طرح ، محصول و غیره جدیدی ر ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

creative ( adj ) = innovative ( adj ) به معناهای : خلاقانه، مبتکرانه، ابتکاری، ابداعی، نوآورانه

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٩

innovative ( adj ) = ابداعی، ابتکاری، خلاقانه، جدید، بدیع، نو ، مبتکرانه، نوآورانه Definition = با استفاده از روش ها یا ایده های جدید/ ( از ایده ها ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢٠

initiative ( noun ) = ابتکار، خلاقیت، طرح جدید، برنامه، رویکرد معانی دیگر ������� قوه ابتکار عمل، حق قانون گذاری عمومی، قدرت تصمیم گیری، همراه با حر ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

طبق قوه ابتکار عمل خودت ، طبق قدرت تصمیم گیری خودت Definition = اگر کاری را با ابتکار عمل شخصی خود انجام دهید ، آن را برنامه ریزی کرده و تصمیم دارید ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

استعدادی را نابود ساختن، استعدادی را سرکوب کردن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

initiation ( noun ) = پذیرش، راه اندازی، آغاز ( به صورت رسمی ) ، اقامه ، آشناسازی، آشناییت Definition = موقعیتی که چیزی شروع می شود/موقعیتی که کسی ب ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٦

initiated ( adj ) = آغاز شده، شروع شده، راه اندازی شده، معرفی شده، درج شده، پذیرفته شده، تایید شده معانی دیگر >>>>> پرورش یافته، باتجربه ، امتحان شد ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

فعالیت های راه اندازی شده، فعالیت های آغاز شده

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

launch ( verb ) = initiate ( verb ) به معناهای : شروع کردن، آغاز کردن، به اجرا در آوردن، به راه انداختن، به جریان در آوردن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٩

initiate ( verb ) = شروع کردن، آغاز کردن، افتتاح کردن، راه انداختن، به جریان انداختن، به اجرا درآوردن، آشنا ساختن معانی دیگر >>>> کسی را با چیزی یا م ...

پیشنهاد
٠

اصطلاح هست به معنی : تا بوق سگ کار کردن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٨

indifference ( noun ) = بی اعتنایی، بی تفاوتی، بی علاقگی، بی اهمیتی، خونسردی، سهل انگاری، بی توجهی Definition = عدم علاقه به کسی یا چیزی/ویژگی بی تو ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٢

indifferent ( adj ) = بی تفاوت، بی اعتنا، بی علاقه، بی توجه، بی احساس، بی ملاحضه، خونسرد، بی انگیزه معانی دیگر >>>>> متوسط، معمولی ( به لحاظ کیفیت یا ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

disguised ( adj ) = تغییر شکل داده شده در پوشش ( مخفی شده ) ، پنهان شده، پوشیده، مخفی ، پوشیده در لباس مبدل، غیر واقعی Definition = داشتن ظاهری که ش ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

conceal ( verb ) = disguise ( verb ) به معناهای: مخفی کردن، پنهان کردن، بروز ندادن، کتمان کردن، لاپوشونی کردن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٢

disguise ( verb ) = چهره یا قیافه را تغییر دادن، صدا را تغییر دادن، عوض کردن، طور دیگری نشان دادن/بروز ندادن، کتمان کردن، پنهان کردن، مخفی کردن، لاپو ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

تغییر قیافه ناشیانه ( که زود لو می رود )

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

accentuation ( noun ) = تاکید، اهمیت، برجسته سازی، تکیه گذاری، مورد توجه، تکیه Definition = عمل تأکید بر ویژگی خاص چیزی یا قابل توجهتر نشان دادن چیز ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

accentuated ( adj ) >>>> برجسته ( اگر به صورت صفت در جمله به کار بیاد ) examples: 1 - These differences are likely to be accentuated when some coun ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٩

accentuate ( verb ) = برجسته کردن، اهمیت دادن، مورد تاکید قرار دادن، مشخص تر کردن، نمایان تر کردن، با تکیه ادا کردن Definition = برای تأکید بر ویژگ ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

اصطلاح هست به معنی : یه چیز جالب، یه چیز باحال مثال: I really like this feature on the new tv. it's really a nice touch خیلی از این ویژگی تلویزیون ج ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

اصطلاح هست یعنی کسی را تحت نظر گرفتن به شکلی که تهدیدآمیز و آزار دهنده باشه مثال: she was stalked by an obsessed fan او توسط یکی از هوادارانش ( تح ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

اصطلاح هست به معنی : لیست کارهایی که قبل از مردن می خوای انجام بدی مثال : going to paris is one of the things on my bucket list رفتن به پاریس یکی ا ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٩

variability ( noun ) = تنوع، تغییرپذیری، قابلیت تغییر، بی ثباتی، ناپایداری Definition = ویژگی یا واقعیت متغیر بودن ( = احتمالاً اغلب تغییر می کند ) ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٢

variation ( noun ) = اختلاف/تغییر، نوسان، گوناگونی/گونه، نوع، شکل/موسیقی واریاسیون ( تکرار یک ملودی ساده به صورت متفاوت و پیچیده ) / Definition = تغ ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٧

variety ( noun ) = تنوع، گستره، طیف، گوناگونی معانی دیگر ����� نوع، جور، گونه، مدل/واریته ( نوعی سرگرمی تلویزیونی یا تاتر شامل آواز ، رقص و طنزو شعب ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

variant ( noun ) = نوع ( متفاوت ) ، گونه، شکل معانی دیگر ��� داستان ( روایت ) ، نسخه بدل، نوع دیگر Definition = چیزی که کمی متفاوت از سایر موارد مش ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٥

vary ( verb ) = متفاوت بودن، فرق داشتن، اختلاف داشتن، تفاوت داشتن، کم و زیاد کردن/تنوع دادن، تغییر دادن/تغییر کردن، عوض شدن/متنوع بودن، تنوع داشتن/تب ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٨

various ( adj ) = گوناگون، متنوع، مختلف، جورواجور، متفاوت/متعدد، چندین، سایر معانی دیگر >> انواع Various styles of kitchen furniture = انواع سبک ها ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

تحت نامهای مختلف

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

بار و بندیل

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

در چندین مرتبه، در چندین نوبت

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٧

variable ( adj ) = متغیر، ناپایدار، بی ثبات، نامنظم/قابل تغییر، تغییر پذیر Definition = غالبا در حال تغییر است/به احتمال زیاد تغییر می کند ، یا تغی ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

variably ( adv ) = با تغییر، با تنوع، به طور متغیر ، به طور متنوع، به طور گوناگون، به صورت مختلف examples: 1 - Microscopically, variably sized cyst ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

diverse ( adj ) = varied ( adj ) به معناهای : گوناگون، مختلف، متفاوت، جورواجور، متنوع

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

varied ( adj= گوناگون، مختلف، متفاوت ( به لحاظ نوع ) ، جورواجور، متنوع Definition = شامل یا متغیر بین چندین چیز یا نوع مختلف/داشتن یا نشان دادن انو ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١١

biased ( adj ) = مغرض، مغرضانه، متعصبانه، ، غرض ورزانه/متمایل، مستعد، سوگیرانه، جانبدارانه

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١١

objective ( adj ) = unbiased ( adj ) به معناهای : بی طرف، بی غرض، عاری از تعصب، منصفانه

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

unbiased ( adj ) = بی طرف، بی غرض، منصف، بی طرفانه، منصفانه، بی غرضانه ، عاری از تعصب Definition = قادر به قضاوت عادلانه هستید زیرا تحت تأثیر نظرات ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

معنی دیگر generate >>>>> زاییده شدن یا نشئت گرفتن یا ناشی شدن مثال : Hatred generated by racial prejudice نفرتی که زاییده ( ناشی از ) تعصب نژادی ا ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

generate ( verb ) = trigger ( verb ) به معناهای: موجب شدن، سبب شدن، به راه انداختن، به کار انداختن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١١

triggered ( adj ) = تحریک ، تحریک شدگی، حالت جنون و حس عصبانیت شدید و بر آشفتگی، به هم ریختگی ( اعصاب ) ، برافروختگی Definition = یک واکنش شدید احس ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢١

trigger ( noun ) = ماشه، علت، سبب، موجب، محرک، مسبب معانی دیگر: تلنگر ( در دیکشنری روانشناسی ) ، ضامن، اهرم، چاشنی/جرقه، آغازگر، عامل/ Definition = ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

alter ( verb ) = transfrom ( verb ) به معناهای : تغییر شکل دادن، عوض شدن، تبدیل شدن، دگرگون شدن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

transformer ( noun ) = مبدل ( جریان برق ) ، ترانسفورماتور، ترانس Definition =دستگاهی که ولتاژ یا ویژگی دیگر انرژی الکتریکی را هنگام حرکت از یک مدار ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١١

transformation ( noun ) = تغییر شکل، دگرگونی، تبدیل، تحول، استحاله Definition = یک تغییر کامل در ظاهر یا ماهیت چیزی یا کسی/ examples: 1 - the stud ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٠

transform ( verb ) = دگرگون کردن، تغییر شکل دادن، عوض شدن، تبدیل شدن، تبدیل کردن، متحول شدن Definition = برای تغییر کامل ظاهر یا ماهیت چیزی یا شخصی ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٠

see myself out ( phrasal verb ) = یعنی خودم راه بیرون را بلدم مثال: . you don't need to come along. i'll see myself out نمی خواد همراهم بیاید، خودم ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

it was hard to keep a straight face with everyone else laughing خیلی سخت بود وقتی همه داشتند می خندیدند صورتم را جدی نشان بدم و نخندم keep a straigh ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٢

we don't have much time. let's grab a quick bite وقت زیادی نداریم. بیا سریع یه چیزی بخوریم ( یه چیزی به بدن بزنیم ) grab a bite اصطلاح هست به معنا ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

اصطلاح هست به معنای سر عقل آمدن مثال: . come to your senses jessica!you can't marry morty! جسیکا سر عقل بیا!تو نمی تونی با مورتی ازدواج کنی.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٧

کور کردن اشتها مثال: i won't have any chocolate before main course. it 'll spoil my appetite قبل از غذای اصلی شکلات نمی خورم چون اشتهام را کور می ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

اصطلاح هست یعنی از تصمیم خودت برگرد یا به عبارتی حرف خودت رو پس بگیر نکته:reverse یک کلمه پرکاربرد هست، به معنای اینکه یک تصمیم یا فرآیندی رو بگردان ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

دقیقاً جلوی چشم ها مثال: she passed away before my very eyes. i could'nt do anything for her او دقیقاً جلوی چشمهام درگذشت. من هیچ کاری نتونستم برا ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

به دردسر افتادن مثال: . if you do as i say , i don't think you'll run into any trouble اگر همین کاری که می گم را بکنی فکر نمی کنم به دردسر بیافتی.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

پای من رو وسط نکش

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

وقتی از حال میری و همه چی برات تیره و تار میشه مثال: he can't drive beacause he suffers from blackout او نمی تواند رانندگی کند زیرا مشکل از حال رفتگ ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٧

suspicion ( noun ) = شک، سوء ظن، شایبه، شبهه، ظن، گمان Definition = اعتقاد یا نظری که ممکن است چیزی درست باشد/ to have suspicion about something o ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٢

suspected ( adj ) = مظنون، مشکوک، مورد تردید، متهم، احتمالی، مفروض، انگاشتی معانی دیگر= نامعلوم ، مبهم ، غیر قابل اعتماد، غیر قطعی مترادف= doubtful ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

speculate ( verb ) = suspect ( verb ) به معناهای: حدس زدن، گمان کردن، پنداشتن، شک داشتن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

suspect ( verb ) =مشکوک بودن، شک داشتن، حدس زدن، بو بردن، گمان کردن، مظنون شدن معانی دیگر: پنداشتن Definition = فکر کردن یا باور کردن چیزی درست یا م ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

relationship ( noun ) = رابطه، نسبت، روابط، ربط، ارتباط to be in a relationship = در یک رابطه بودن ( باکسی ) Examples: 1 - The relationship betw ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

relation ( noun ) = رابطه، ارتباط، نسبت، ربط، بستگی/فامیل، خویشاوند exmaples: 1 - There was little relation between the book and the movie. ارتباط ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٨

communicate ( verb ) = relate ( verb ) به معناهای : ارتباط برقرار کردن، بازگو کردن، مرتبط کردن، ربط دادن، بیان کردن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٧

related ( adj ) = /خویشاوند، فامیل/مرتبط، مربوط، مربوطه/ examples: 1 - Of course Elise and Linda are related to each other. البته الیز و لیندا با ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٧

relate ( verb ) = /نقل کردن، شرح دادن، روایت کردن، آوردن، بازگو کردن، نقل قول کردن، حکایت از این داشتن/مرتبط کردن، ربط دادن، مربوط کردن، ارتباط دادن/ ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

resistance ( noun ) = opposition ( noun ) به معناهای : مخالفت، تقابل، تعارض، تضاد

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١١

oppose ( verb ) =مخالفت کردن، ضدیت کردن، مقابله کردن، اعتراض کردن بر ، در افتادن Definition = مخالفت با چیزی یا کسی ، اغلب با صحبت کردن یا مبارزه با ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

مخالف ، در گیر مثال: The opposing sides failed to reach agreement today. طرفین مخالف امروز نتوانستند به توافق برسند.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٩

as opposed to = rather than به معنای : بر خلاف، علیرغم، به جای، به جای آنکه، در عوض مثال : I'd prefer to go in May, as opposed to September. ترج ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

opposition ( noun ) = مخالفت، ضدیت، تضاد، تعارض، تقابل، تضاد، اپوزیسیون، حزب مخالف، گروه مخالف معانی دیگر= حریف ( تیم یا شخصی که در یک رقابت ورزشی ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٤

original ( adj ) = novel ( adj ) به معناهای : ابتکاری، نوپا، جدید، نوین، نوظهور

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٢

novel ( adj ) = نوپا، جدید، نوین، تازه، نو، بدیع، نو، ابداعی، ابتکاری، نوظهور معانی دیگر >>>> {ناشناخته، متمایز، غیر متعارف، ابتکاری ( جالب جدید یا ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

churns out ( verb ) = تولید کردن در تیراژ بالا، سریع تولید کردن ( به مقدار زیاد ) ، عرضه کردن ( به مقدار زیاد ) Definition = برای تولید یا عرضه چیز ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٧

concept ( noun ) = notion ( noun ) = impression ( noun ) به معناهای: مفهوم، خیال، عقیده کلی، تصور، باور، نظر

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

nip and tuck ( noun ) =جراحی پلاستیک صورت جراحی صورت ( برای زیبایی ) مثال : Lots of exercise keeps her in shape and the nip and tuck helps. ورزش ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣٧

notion ( noun ) = عقیده کلی، باور، تصور، نظر، فکر، مفهوم، ذهنیت معانی دیگر >>>> {احساس، حدس، گمان، فرضیه، ظن ( برداشت یا احساس شهودی درباره چیزی ) ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

norm ( noun ) = عرف، رسم، معیار، میانگین، حد متوسط، قاعده، عادی Definition = یک استاندارد پذیرفته شده یا روشی برای رفتار یا انجام کارهایی که اکثر مر ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

normalization ( noun ) =عادی سازی معانی دیگر:::::متعارف سازی، استانداراد سازی، قانونمندسازی، منظم سازی، ثبات بخشی مثال : 1 - the new treaty lead ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٩

normalize ( verb ) = به حالت عادی در آوردن، عادی کردن، به حالت طبیعی برگرداندن، متعادل کردن، عادی ساختن، تحت قانون و قاعده در آوردن، عادی سازی روابط ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٢

typically ( adv ) = normally ( adv ) به معناهای : معمولاٌ، عموماً، به طور عادی، به طور طبیعی

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

normally ( adv ) = معمولاً، قاعدتاً، طبیعتاً، به طور عادی، به طور معمول، به طور طبیعی exmaples : 1 - It is normally quite cold this time of the y ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

investigator ( noun ) = بازجو، بازپرس، بازرس، کارگاه، کاوشگر ، محقق معانی دیگر>>>>> {جاسوس، مخبر ( استخدام توسط دولت یا سازمان برای بدست آوردن اطلاع ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١١

normal ( adj ) = معمول، معمولی، نرمال، استاندارد، طبیعی، عادی، متوسط معانی دیگر :::: {معتدل، منطقی، معقول، سلیم، متعادل، مستدل ( داشتن توانایی های ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٥

investigate ( verb ) = بررسی کردن، تحقیق کردن، بازرسی کردن ، تفتیش کردن، کند و کاو کردن معانی دیگر>>>>{بازجویی کردن، رسیدگی کردن، کاوش کردن ( برای ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

investigate a crime ( phrase ) = جرمی را تحت بررسی قرار دادن، به جرمی رسیدگی کردن، درباره جرمی تحقیق کردن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

investigative ( adj ) = جستجوگرانه، تحقیقاتی، اکتشافی، تفتیشی، تحقیقی، بررسی کننده، پژوهشی معانی دیگر>>>>{تفسیری، توجیهی ( مطالعه یا نظریه مربوط به ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

Accepting ( verb ) = پذیرفتن، قبول کردن examples : 1. i'd hesitate before Accepting that offer من قبل از قبول این پیشنهاد تامل می کنم 2. he lower ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

acclamation ( noun ) = تشویق، تحسین، تجلیل، رای شفاهی ( با کف زدن و تشویق بدون شمارش آرا ) examples: 1. George Berthe was elected by acclamation ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

acceptably ( adv ) = به طرز قابل قبول، به طور قابل قبولی exampels : 1. The science can therefore only progress by building models, which, if acc ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

probe ( noun ) = investigation ( noun ) به معناهای: تحقیق، کند و کاو، بررسی، کاوش، وارسی

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢٣

investigation ( noun ) = تحقیق، تفحص، رسیدگی، وارسی، بررسی، کند و کاو، بازرسی، بازجویی، پیگیری، کاوش معانی دیگر >>> {معاینه، پژوهش، آزمایش }، {تعمق، ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٢

fabrication ( noun ) = دروغ، کذب، جعل معانی دیگر >>>{بافت، الیاف ( در مورد تنیده شدن ) }، {توجیه، بهانه ( در رابطه با تقصیر یا تخلف ) }، {تزویر، دسی ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

fabricated ( adj ) = ساختگی، جعلی، تقلبی، من در آوردی، فِیک، دروغین معانی دیگر>>>{قالب گیری شده، چکش خورده ( در مورد فلزات ) } Definition = ساخته ی ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

invent ( verb ) = fabricate ( verb ) به معناهای: ابداع کردن، از خود ساختن، سر هم کردن، به هم بافتن، جعل کردن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٢

fabricate ( verb ) = ساختن، سر هم کردن، به هم بافتن ، از خود در آوردن، جعل کردن، ساختگی بودن، دروغ بافی کردن Definition = برای سر هم کردن یا اسمبل ک ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٤

evolution ( noun ) = تکامل، تحول، سیر تکاملی، فرگشت، توسعه، سیر تحول معانی دیگر >>>>{تکامل تدریجی، سیر تدریجی ( فرایندی که به موجب آن موجودات زنده ا ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

develop ( verb ) = evolve ( verb ) به معناهای : توسعه یافتن، پرورش دادن، گسترش دادن، تکامل یافتن، متحول کردن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢٨

evolve ( verb ) = تکامل یافتن، تحول یافتن، متحول شدن، توسعه یافتن، پیشرفت کردن، پرورش دادن، گسترش دادن معانی دیگر ���{تخلیه کردن یا شدن، انتشار یاف ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

cohesion ( noun ) = همبستگی، انسجام، پیوستگی، چسبندگی معانی دیگر >>>> {وحدت، اتحاد ( پیوند اتحاد یا توافق بین افراد یا گروه ها ) }، {استحکام ( حالت ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٧

cohesive ( adj ) = منسجم، یکپارچه، هماهنگ، چسبنده، چسبناک، سازمان یافته، ساختار یافته، متحد الشکل، متفق القول، متحد، همبستگی، همبسته معانی دیگر ��� ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٩

coherence ( noun ) = {تقارن، تناسب، هماهنگی، همخوانی، مطابقت ( چیدمان هماهنگ قطعات مختلف ) }، {عقلانیت، منطق، معقولیت ( منطقی یا معقول بودن ) }، {ساز ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

cohere ( verb ) = {یکی کردن، ادغام کردن، یکی شدن، به هم پیوستن، متحد شدن، انسجام یافتن ( برای تشکیل یک واحد کلی ) }، {همکاری کردن، ملحق شدن، متحد شدن ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١١

coherently ( adv ) = به طور منسجم، به طور منطقی، به طور معقول، به صورت شیوا، به طور قابل فهم، به طور هماهنگ، به طور سازگار، به طور یکپارچه، به طور یک ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٠

logical ( adj ) = coherent ( adj ) به معناهای : منطقی، معقول، عقلانی، هماهنگ، منسجم ( دارای ارتباط منطقی )

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٦

coherent ( adj ) = {منطقی، معقول، قابل درک، قابل فهم ( از لحاظ نشان دادن یا مبتنی بر عقل سلیم ، منطق یا عقلانیت ) }، {قادر به تکلم، بیان سلیس، بیان ش ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

antique ( noun ) = عتیقه یا آنتیک، گنجینه، میراث معانی دیگر >>> {شخص یا فرد قدیمی مسلک یا کهنه پرست و عقب مانده}، {ارزشمند، مایملک، دارائی ( با ارزش ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

old fashioned ( adj ) = antiquated ( adj ) به معناهای : منسوخ شده، از کار افتاده، از مد افتاده، قدیمی، کهنه

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

antiquated ( adj ) ={ کهنه شده، قدیمی، از مد افتاده، منسوخ شده، ما قبل تاریخ ، عتیقه ( بسیار قدیمی ، معمولاً مربوط به یک دوره یا دوره گذشته ) }، {مبت ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

swiftness ( noun ) ={ذکاوت، فرزی، چلاکی، تندی، چابکی، سرعت، شتاب ( در مورد حرکت با سرعت بالا ) }، {فوریت، بی درنگی، سریع العملی ( در رابطه با عدم تاخ ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١١

swiftly ( adv ) = به سرعت، فوراً، به تندی، با شتاب، با عجله، سریعاً معانی دیگر >>>> مشتاقانه، با شوق و ذوق، با اشتیاق، سراسیمه، بدون درنگ، شتابان، ب ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

fast ( adj ) = swift ( adj ) به معناهای: تند، سریع، فرز، چابک

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٢

swift ( adj ) = تند، فرز، سریع، تیزپا، تندرو، چابک، چالاک، تیز و بز، آنی، برق آسا، ضرب العجل، بی درنگ، بی محابا، فلفور Definition = سریع یا سریع در ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٨

steadiness ( noun ) = پیوستگی، یکنواختی، پایداری، سعی و کوشش، ثبات، پا بر جایی، ماندگاری، استواری، تداوم، استحکام، تغییر ناپذیری، تعادل معانی دیگر>> ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

معانی دیگر >>>> مرتباً، همواره examples : 1 - Prices have risen steadily over the last two decades. طی دو دهه گذشته قیمت ها مرتباً ( به طور پیوست ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

constant ( adj ) = steady ( adj ) معناهای دیگر >>>> تزلزل ناپذیر، محکم، قرص، پابرجا، ثابت قدم، منظم

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣٤

steady ( adj ) = ثابت، پیوسته، مداوم، استوار، تزلزل ناپذیر، پایدار، یکنواخت، ثابت قدم، همیشگی، قرص، با ثبات، پی در پی، راسخ، محکم، پابرجا، ماندگار ، ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

go steady ( verb ) = رابطه پایدار و طولانی داشتن، ثابت قدم بودن Definition = برای مدت طولانی با یک نفر رابطه عاشقانه داشته باشید/ example: She's ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

steady job/work = کار ثابت، شغل دائمی Definition =کاری که احتمالاً برای مدت طولانی ادامه دارد و به طور منظم برای آن حقوق دریافت خواهید کرد example: ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٧

robustness ( noun ) = {سلامتی، نشاط، تندرستی ( در مورد ویژگی یا وضعیت سلامتی ) }، {سرزندگی، خوش بنیگی، پر شوری ( در رابطه با داشتن انرژی یا فعالیت فر ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

robustly ( adv ) = به شدت، به طور مصمم، به طور مستحکم، با قدرت معانی دیگر:{قاطعانه، قدرتمندانه، با شوق و ذوق، جسورانه ( از نظر قدرت جسمی، تلاش و انر ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

energetic ( adj ) = robust ( adj ) به معناهای: نیرومند، پرانرژی، پر جوش و خروش

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٨

robust ( adj ) = نیرومند، مستحکم، قوی، پرانرژی، ستبر، تنومند، خوش بنیه، هیکل دار، ورزیده، یغور معانی دیگر={خوش ساخت، استوار ، محکم، ضد گلوله، بادوام ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

preconceive ( verb ) =از پیش تجسم کردن، از پیش تصور کردن، از پیش فرض کردن، از پیش اعتقاد داشتن، پیش داوری کردن، از پیش استنباط کردن Definition = درک ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

preconceived ( adj ) = از پیش تعیین شده، پیش داوری شده، پیش زمینه، پیش فرض معانی دیگر>>> {سفت و سخت، ثابت قدم، یکدنده، ریشه دار ( در مورد ایده یا عق ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

bias ( noun ) = preconception ( noun ) به معناهای : تعصب، جانبداری، پیش داوری

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

از بین بردن سوء برداشت ها و انتقاد ها نسبت به خود مثال : He proceeds to take apart every preconception anyone might have ever had about him. او د ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

preconception ( noun ) = تعصب، پیش داوری، پیش فرض، پنداشت، تصور قبلی، توهم، آینده نگری، دور اندیشی Definition = یک ایده یا نظر شکل گرفته قبل از این ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

narrowness ( noun ) = {محدودیت، باریکی، تنگی، لاغری، نازکی ( در مورد محدودیت فیزیکی ) }، {تعصب، نژادپرستی، تنگ نظری، فرقه گرایی، محدودیت ( در مورد مح ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢٥

narrowly ( adv ) ={ با اختلاف اندک، تقریباً، به سختی، بزور، به زحمت ( در مورد اختلاف یا حدود ) }، {با دقت، با موشکافی دقیق ( در مورد میزان و شدت دقت ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

thin ( adj ) = narrow ( adj ) به معناهای : باریک، کم عرض، تنگ، لاغر، نحیف

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣٢

narrow ( adj ) = {باریک، کم عرض، کم پهنا، تنگ ( در مورد عرض و پهنا نسبت به طول ) }، {محدود، محصور ( از نظر مقدار، میزان یا دامنه ) }، {دقیق یا تحت ال ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

یعنی به هر قیمتی موفق شدن ، به هر قیمتی پیروز شدن، به هر قیمتی شکست دادن دیگران، خاتمه دادن کار به هر قیمتی مثال: he was told to finish the joy by ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

methods ( noun ) = means ( noun ) به معناهای : وسیله، راه، روش، شیوه، طریق

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥٢

mean ( verb ) =در نظر گرفتن، منظور کردن، منظور داشتن، اختصاص دادن، ازقبل تعیین کردن، مقدر کردن، موجب شدن، سبب شدن، منجر شدن، بوجود آمدن، اهمیت داشتن، ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٤

means ( noun ) = وسیله، ابزار، شیوه، راه، طریق، منابع، پول، درآمد، دارایی معانی دیگر= راه های میانبر، عوامل، مولفه، اجزاء، ورودی، درگاه، سرنوشت، تقد ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

to means test ( verb ) = ارزیابی استطاعت مالی، استطاعت مالی کسی را ارزیابی کردن، وسع مالی کسی را سنجیدن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٩

وسیله ی نقلیه

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

flexible ( adj ) = limber ( adj ) به معناهای: انعطاف پذیر، منعطف

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

limber ( adj ) = انعطاف پذیر، نرم، منعطف، کشسان، دراز، سست، شل و ول Definition = ( از یک شخص یا قسمت بدن ) نرم یا انعطاف پذیر/قادر است به راحتی خم ش ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

limber up ( verb ) = گرم کردن و نرمش قبل از فعالیت Definition = انجام تمرینات ملایم برای کشش عضلات به منظور آماده سازی بدن برای فعالیت بدنی آماده ت ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٠

shortage ( noun ) = lack ( noun ) به معناهای: کمبود، فقدان، نبود

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

lack ( verb ) = کم داشتن، نداشتن، کمبود داشتن، فاقد بودن to lack something = کمبود چیزی را داشتن مترادف ها : be in need of, be without, require, ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١١

possible ( adj ) = feasible ( adj ) به معناهای : عملی، شدنی، ممکن، میسر، محتمل

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٩

feasibility ( noun ) = امکان، احتمال، امکان سنجی، تحقق پذیری، قابلیت اجرایی، امکان پذیری، توجیهی، معقولیت Definition =حالت عملی یا ممکن بودن/احتمال ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

feasibly ( adv ) = به طور عملی، به طور قابل استفاده، به طور ارزشمند، به طور سودمند، به طور امکان پذیر ، به صورت قابل اجرا، به طور بی درد سر، به آسانی ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٣

feasible ( adj ) =محتمل، ممکن، امکان پذیر، میسر، مقدور، شدنی، قابل تصور، باور کردنی، عملی، قابل اجرا، قابل دستیابی، سودمند، ارزشمند، بی درد سر، دست ی ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

incorrect ( adj ) = fallacious ( adj ) به معناهای : غلط، اشتباه، نادرست

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٣

fallacy ( noun ) = مغلطه، سفسطه، دوگانگی، باور غلط، باور عامیانه، استدلال نادرست، نادرستی، فریب، نیرنگ، توهم، سراب، خیالبافی، حباب، قضاوت غلط، سوء تع ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

fallaciously ( adv ) = به طور کذب، به طور گمراه کننده، به طور بی اساس، به طور اشتباه، به طور نادرست، به طور فریب آمیز، با نیرنگ، به صورت غیر منطقی، ب ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

fallacious ( adj ) = مغلطه آمیز گمراه کننده، سفسطه آمیز، اشتباه، غلط، نادرست، دروغین، کذب، بی اساس، نسنجیده، ساختگی، جعلی، نامعقول، غیرمنطقی، احمقانه ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

culminating ( adj ) = نهایی، آخرین، اوج، برتر، اعلی، درجه یک، ممتاز، پیشرو، پیشتاز، بی نظیر، بی مانند، بی همتا Definition = از بخش پایانی یا نهایی ب ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٠

culmination ( noun ) =نقطه اوج، سرانجام، نتیجه، حاصل Definition = رسیدن به اوج، بالاترین نقطه، بخصوص در نجوم ( به بالاترین ارتفاع خود رسیدن جرم سماو ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

conclude ( verb ) = culminate ( verb ) به معناهای: به نتیجه رسیدن، ختم شدن به، به انتها رسیدن، منجر شدن، انجامیدن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢٩

culminate ( verb ) = منجر شدن، انجامیدن، به نتیجه رسیدن، منتهی شدن، به اوج خود رسیدن، به جایی ختم شدن Definition = اگر یک رویداد یا یک سری از اتفاق ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٨

encounter ( verb ) = come across ( verb ) = face ( verb ) = confront ( verb ) >>>>> به معناهای: رو به رو شدن ، مواجه شدن، رو در رو شدن، برخورد کردن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٠

come across ( verb ) = اتفاقی ملاقات کردن، اتفاقی پیدا کردن، اتفاقی مواجه شدن، به نظر رسیدن، واضح بودن یا قابل فهم بودن ( حرف یا منظور ) to come ac ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

خط متقارن، توازن ( تعادل ) تعداد مهاجمان در وسط

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

equalized ( adj ) = balanced ( adj ) به معناهای: متوازن، متعادل، میانه رو، متساوی، هم تراز

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١١

balanced ( adj ) = متوازن، متعادل، منصفانه، میانه رو، بی طرفانه، عادلانه، هم تراز، تراز شده، متقارن Definition = با در نظر گرفتن همه جوانب یا نظرات ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

رژیم متعادل که ترکیبی از انواع و مقدار صحیح مصرف غذا است. ( رژیم غذایی متعادل )

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

بودجه متعادل:بودجه متعادل یک برنامه مالی است که در آن مقدار پول خرج شده از مبلغ دریافتی بیشتر نباشد.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٦

balance ( noun ) = موجودی، مانده، باقی مانده حساب، تتمه حساب، تراز، تعادل، توازن، بالانس to check your bank balance = موجودی حساب ( بانکی ) خود را چ ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٧

distribution ( noun ) = allocation ( noun ) به معناهای : تخصیص، سهمیه، سهم، توزیع، تسهیم ( سهم دهی )

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٧

allocation = سهمیه، توزیع، اختصاص، تخصیص، سهم بندی، سهم دهی، بودجه مترادف : distribution مثال: The allocation of space in this office is unusual ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٧

اگر به صورت اصلاح عامیانه در جمله به کار برود به دو معنا هست :1 - به معنای باور کردن و پذیرفتن بدون مطرح کردن سوال و بدون هیچ گونه تردیدی 2 - به معنا ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١١

allocate ( verb ) =اختصاص دادن، معین کردن، جای دادن، سهم دادن، سهم بندی کردن، تقسیم بندی کردن، کنار گذاشتن ، نسبت دادن Definition =اختصاص دادن یا ک ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

اگر به صورت فعل ( verb ) در جمله بیادبه معنای : تخصیص دادن، اختصاص دادن، کنار گذاشتن، توزیع کردن، سهم دادن مثال: 1 - The funds will be allocated t ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

مالکیت اختصاصی

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

نیروی انسانی واگذار شده، سهمیه نیروی انسانی

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٩

absurd ( adj ) = احمقانه، بی معنی، مضحک، پوچ، چرند، چرت، یاوه، مزخرف، عبث، ناموجه، ناپسند، باطل، مسخره an absurd notion = خیال باطل Definition = ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٤

absurdity ( noun ) = نفهمی، حماقت، یاوگی، بیهودگی، مزخرفی، مضحکی، غیرمنطقی، ابلهانه، عبث، خزعبل، توخالی ( حرف یا سخن ) ، مهمل، چاخان، معانی دیگر: د ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

ridiculousness ( noun ) = absurdity ( noun ) به معناهای : یاوگی، چرندی، مسخرگی، مهملی

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٧

ridiculous ( adj ) = absurd ( adj ) به معناهای: مضحک، بی معنی، پوچ، مسخره، نامعقول

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٩

absurdly ( adv ) = به طور مضحک، به شکلی احمقانه، به طور نامعقول، به شکلی مسخره، به طور بی معنی، به شکلی پوچ، به طور عجیب و غریب، به طور باور نکردنی، ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١١

presumption ( noun ) =گستاخی، پررویی، جسارت، بی شرمی، فرض، گمان، انگار، پیشفرض، مبنا، حدس، فرضیه، تصور، استنباط، پنداشت، استنتاج ( نتیجه گیری ) ، است ...

پیشنهاد
٧

اصل برائت یا فرض برائت :بر اساس ماده ۱۱ اعلامیه جهانی حقوق بشر بیان می دارد: �"هر شخصی که متهم به ارتکاب یک جرم کیفری می شود حق دارد که بی گناه فرض ش ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

استنباط مبتنی بر آمار

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

ظن قوی، ظن شدید

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

استنباط قانونی

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢٩

presume ( verb ) = فرض کردن، گمان کردن، انگاشتن، بیش از حد روی چیزی حساب کردن، تصور کردن، حدس زدن، احتمال دادن، بر خلاف میل کاری را انجام دادن، جسارت ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

presume on /upon = محرز فرض کردن، بر خلاف حق طبیعی محرز کاری را انجام دادن ، محرز جسارت کردن He presumes on her good nature ( = takes unfair advant ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

اصطلاح ( idiom ) هست: یعنی روی اعصاب یکی رفتن با وقت تلف کردن، یا کسی رو مچل کردن، یا ناراحت کردن کسی با توجه نکردن به کار در زمان های بحرانی معناش ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

presumable ( adj ) = قابل فرض، قابل حدس، انگاشتی، محتمل، قابل تصور ، قابل انتظار، ظاهراً، احتمالی، قابل استنباط، پیشفرض examples: 1 - Bioadjustmen ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

by - blow ( noun ) = ضربه که از پهلو وارد می شود مثل شمشیر بازی یا برخورد یا ضربه ثانویه اگر به صورت اصطلاح ( idiom ) به کار برود به معنای فرزند ن ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

موفقیت لانه سازی یا آشیانه سازی به عنوان درصد آشیانه هایی تعریف می شود که حداقل یک تخم را با موفقیت بیرون می آورند. که شامل میزان آشیانه یا لانه سازی ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

غیر کاربردی، غیر کارکردی، غیر عملکردی، غیر فعالی مثال Because of the presumable nonfunctionality, pseudogenes have been regarded as a paradigm of ne ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

بخشی از یک کروموزوم که یک کپی ناقص از یک ژن عملکردی دارد.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٢

supposedly ( adv ) = presumably ( adv ) به معناهای : فرضاً، احتمالاً، لابد، یحتمل

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

presumably ( adv ) = احتمالاً، فرضاً ( به طور فرضی ) ، یحتمل، لابد مترادف با کلمه: supposedly ( adv ) Definition = عادت به آنچه که فکر می کنید در ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٩

nominally ( adj ) =در ظاهر، ظاهراً، اسماً، بنام، لفظاً ( به طور لفظی ) ، عنواناً، به صورت اسمی، به طور نمادین، به صورت سمبلیک، به صورت تشریفاتی Defi ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٣

اگر به صورت صفت برای مقدار به کار بره میتونه با nominal ( adj ) مترادف باشد. Moderate ( adj ) = nominal ( adj ) به معناهای: محدود، ناچیز، جزئی، ان ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٧

nominal ( adj ) =خفیف، جزئی، ناچیز، اندک، اسمی، صوری، سمبولیک، سطحی، ظاهری، غیر واقعی، نمادین، لقبی، عنوانی، تشریفاتی مترادف ها : slight، Moderate، ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

inundation ( noun ) = سیل عظیم، آب گرفتگی، هجوم سیل آسا، طغیان Definition =سیل ، یا عمل غرق شدن در آب/تعداد زیادی از مردم یا چیزهایی که مانند یک سیل ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

مهاجر، پناهنده، گردشگر، متجاوز، تازه وارد، شخص جانشین

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

be inundated ( with/by/something ) = مورد آماج قرار گرفتن، مورد هجوم قرار گرفتن، با سیل عظیمی مواجه شدن، مملو بودن، اشباع بودن Definition = آنقدر چی ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٢

overwhelm ( verb ) = inundate ( verb ) به معناهای :فرا گرفتن، غرقه کردن، غوطه ور کردن، مورد آماج یا هجوم قرار گرفتن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٤

inundate ( verb ) = با سیل عظیمی مواجه شدن، مورد هجوم قرار گرفتن، مورد آماج قرار گرفتن، هجوم بردن، زیر آب بردن، سیل زده کردن، غوطه ور کردن ، غرقه کرد ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٩

inherent ( adj ) = intrinsic ( adj ) به معناهای: ذاتی، نهادی، درونی، فطری، طبیعی، غریزی، موروثی

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢٢

intrinsic ( adj ) = ذاتی، فطری، نهادی، اساسی، درونی، سرشتی، اصلی، حقیقی، لاینفک، باطنی، بنیادی، طبیعی، بدیهی، غریزی، موروثی ( ارثی ) معانی دیگر: در ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٧

ماهیت اصلی

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

یعنی : به نوبه خودش، در نوع خود Definition = به دلیل ویژگی های خاص خود و نه به دلیل ارتباط با چیز دیگری مثال: 1 - Though it's based on a best - s ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٠

intrinsically ( adv ) = ذاتاً، به طور ذاتی، اساساً، حقیقتاً، طبعاً، طبیعتاً، بخودی خود، فطرتاً، اصلاً، باطناً ( در باطن خود ) Definition =به طوری ک ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

سوء استفاده، بهره کشی کردن، استفاده از مزایا، بهره جستن مثال : 1 - There's something intrinsically wrong with taking advantage of children. سوء ا ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

deliberately ( adv ) = intentionally ( adv ) به معناهای: عمداً، هدفمندانه، از قصد، آگاهانه

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٩

intentionally ( adv ) = عمداً، هدفمندانه، از روی قصد ( از قصد ) ، تعمداً، عمداٌ، از روی عمد، آگاهانه مترادف است با کلمه : deliberately ( adv ) exa ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢١

intent ( adj ) = مصمم، متوجه، خیره، درگیر Definition = تمام توجه خود را به چیزی اختصاص دهید/مصمم ، به ویژه به طوری که احمقانه یا مضر به نظر می رسد ...

پیشنهاد
٩

اصطلاح هست به معنای عملاٌ یا به معنای واقعی در عمل ( این اصلاح مربوط به قوانین انگلیس قرن شانزدهم است که بعدها کوتاه شد و به این شکل در آمد )

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

be intent on something = مصمم به انجام یا دستیابی به چیزی به معنی : مصصم بودن به انجاری کاری، تصمیم گیری قطعی برای انجام کاری مثال 1 - I've tried p ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

قصدنامه: نامه کارفرما به پیمانکار برای اعلام قصد واگذاری پیمانی که هنوز اسناد آن رسماً به امضا نرسیده است.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٨

intention ( noun ) = قصد، نیت، عمد، منظور، مقصود، هدف Definition= چیزی که می خواهید و قصد انجام آن را دارید/یک هدف یا نیت/ examples: 1 - He's full ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٢

intentional ( adj ) = عمدی، قصدی، آگاهانه، تعمدی، ارادی، خودخواسته Definition = برنامه ریزی شده یا در نظر گرفته شده/ examples: 1 - I’m sorry I upse ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

stepped on = لگد مال کردن مثال : 1 - She stepped on his foot, but it wasn't intentional. او پای او را لگد کرد ، اما این کار عمدی نبود. ( step ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

اصلاح عامیانه هست به معنی : قدم رنجه بفرمایید، قدمتون سر چشم

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

اگر به صورت اصطلاح عامیانه باشه یعنی با شخصی بد رفتار کنید ، خصوصاً به دلیل اینکه قدرت یا اهمیت کمتری نسبت به شما دارند. به معنای: بدرفتاری کردن با ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

immediately ( adv ) = instantly ( adv ) به معناهای: فوراً، بی درنگ، در یک آن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٠

instant ( adj ) = فوری، آنی، سریع مترادف با کلمه : immediate ( adj ) instant coffee = قهوه فوری مثال: 1 - Contrary to expectations, the movie was ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٤

در صدم ثانیه، در کسری از ثانیه

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٧

به معنای در جا خشک شدن از ترس هم معنی میده مثال: 1 - The startled boy froze for an instant, then fled. پسر مبهوت ( وحشت زده ) یک لحظه خشکش زد و سپ ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

قابل جایگذاری ( قابل قرار دادن در چیز دیگر ) ، قابل درج مثال : The system, currently insertable to 32 networks, also affords instantaneous verific ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

instantaneous ( adj ) = فوری، آنی، برق آسا، فلفور، لحظه ای، ناگهانی، درجا Definition =بلافاصله ، بدون هیچ گونه تأخیری اتفاق می افتد/ مترادف با کلم ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

منوط ، عادت داده ، ملزوم مثال : TV has conditioned us to expect instantaneous answers to difficult questions. تلویزیون ما را ملزوم کرده است که ان ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

instantly ( adv ) = فوراً، بی درنگ، در یک آن، آناً، آنی، بلافاصله، فلفور ( سریع و با ضرب العجل ) مترادف کلمه : immediately ( adv ) Definition = ب ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٦

دقیقاً مترادف هست با کلمه excessive ( adj ) inordinate ( adj ) =بیش از حد، گزاف، مفرط، زیاد، بی حد و حصر، غیر معمول an inordinate gossiper = یک شا ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

Excessive ( adj ) = inordinate ( adj ) معناهای دیگر >>> زیاد، بی حد و حصر، غیر معمول ( بیش از حد معمول )

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

inordinately ( adv ) = بیش از اندازه، به طور مفرط، به طور افراط گونه، بیش از حد، فوق العاده، بی حد و حصر ، زیاد از حد مترادف با کلمه: Excessively ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٨

objective ( adj ) = impartial ( adj ) به معناهای: بی طرف، بی غرض

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

impartiality ( noun ) = بی غرضی، بی طرفی، انصاف، بی تعصبی، عدالت، عدل examples: 1 - judges are known for their impartiality. قضات به خاطر انصافشا ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

مشاوره یا توصیه بی چشم داشت ( بی غرض و با خلوص نیت ) مثال: By being impartial we aim to help parents, children and young people have clear, accurat ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

statutorily ( adv ) = طبق قانون، از لحاظ قانونی، طبق یک اساسنامه، قانوناً، شرعاً مثال : 1 - The agency plans to complete all statutorily required ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

impartial ( adj ) = بی طرف، بی غرض، منصف، منصفانه، عادل، حق گو، بی تعصب، بی طرفانه، بی چشم داشت ( بی غرض کاری را انجام دادن ) مترادف : objective ( ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

رسانه های خبری، رسانه های صدا و سیمایی

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٤

steadily ( adv ) = gradually ( adv ) به معناهای: بتدریج، رفته رفته، کم کم، به طور پیوسته

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٩

gradual ( adj ) = تدریجی، به تدریج Definition =اتفاق می افتد یا به آرامی در یک دوره زمانی طولانی یا مسافت تغییر می کند/تغییر یا توسعه به آرامی یا ب ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

remind ( verb ) = evoke ( verb ) به معناهای: یاد آور شدن، به یاد کسی آوردن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٧

evoke ( verb ) = تداعی کردن، زنده کردن ( خاطرات، احساسات و. . . ) ، خطور کردن، یاد آور شدن، به کسی یاد آوری کردن Definition =برای اینکه کسی چیزی را ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٩

proven ( adj ) = documented ( adj ) ثابت شده، اثبات شده، محقق، ثبت شده

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١١

documented ( adj ) = ثابت شده، مستند شده، مستند، محقق، ثبت شده Definition = با شواهد مکتوب اثبات شده ( به ثبت رسیده ) / مترادف : proven مثال: 1 ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

documentation ( noun ) = مدارک، اسناد، مستند سازی، مستندات، ارائه مستندات، سندسازی Definition = تکه های از کاغذ حاوی اطلاعات رسمی/اوراق رسمی ، یا مط ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

اسناد فنی : در مهندسی، به مستندات و مدارکی اطلاق می شود که مشخصات فنی، نحوه عملکرد و تجهیزات مختلف یک محصول جدید یا محصول تحت توسعه را توصیف می نماید ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢٩

document ( noun ) = سند، مدرک، متن سند، تصویر سند Definition = یک مقاله یا مجموعه مقالاتی با اطلاعات مکتوب یا چاپی ، به ویژه از نوع رسمی/متنی که در ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

documentary ( noun ) =فیلم مستند Definition =یک فیلم یا برنامه تلویزیونی یا رادیویی که حقایق و اطلاعات مربوط به یک موضوع را ارائه می دهد/ examples ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

اسناد مکتوب

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

cautiously ( adv ) = discreetly ( adv ) به معناهای: ملاحضه کارانه، با احتیاط، محتاطانه

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢٥

discretion ( noun ) = رازداری، احتیاط، صلاحدید، اختیار، آزادی عمل معنی دیگر>>> درایت Definition =حق یا توانایی تصمیم گیری در مورد چیزی/حق انتخاب یا ...

پیشنهاد
١

اصطلاح ( idiom ) هست به معنای: بهتر است از یک وضعیت خطرناک دوری کنید تا به مقابله با آن بپردازید یا گفته می شود که بهتر است مراقب باشید تا کاری خطرنا ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٤

discreet ( adj ) = محتاط ( توجه به عواقب بالقوه ) ، با ملاحضه، نامحسوس، بی سر و صدا، با سیاست، معقول، عاقلانه، محرمانه، شسته رفته، با تبحر a discree ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٢

discreetly = محتاطانه، با ملاحضه، ملاحضه کارانه، با احتیاط، به طور مودبانه، از روی بصیرت، به طور دقیق، به طور نامحسوس، سیاست مابانه ( از روی بصیرت و ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٩

elated ( adj ) = delighted ( adj ) به معناهای: شادمان، خوشحال، مشعوف، مسرور

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٧

معانی دیگر>>>>>>delighted ( adj ) = راضی، مستفیض، خرسند، مسرور examples: 1 - He was delighted with the result of the experiment. او از نتیجه آزمای ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣٠

delight ( noun ) = شوق، شادمانی، خوشحالی، بسیار دوست داشتنی، خوشی، مسرت، حیرت، ذوق، ذوق و شوق Definition = ( چیزی یا کسی که باعث خوشی ) لذت ، رضایت ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

معانی: هموطنان، هم میهنان، شهروندان، مردم روستایی Definition = افرادی که در یک کشور زندگی می کنند. /مجموعه شهروندان یک دولت یا کشور/فرادی که در یک م ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٨

delightful ( adj ) = لذت بخش، دلپذیر، خوشایند، دلچسب، دلگشا، جالب، دل پسند، جذاب، دلربا، دوست داشتنی Definition= بسیار دلپذیر ، جذاب یا لذت بخش/پر ا ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

delightfully ( adv ) = از سر خوشحالی، از روی شور و شعف، به طور لذت بخش، به خوشی، به طور جذاب، به صورت چشم نواز، به طور دلپذیر ، به شکل مطلوبی، به طور ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

معنی:عملکرد مطلوبی داشتن ، تحویل دادن Definition = تحویل دادن چیزی به شخص مقتدر/نمره خاصی یا عملکردی با کیفیت مشخص را ارائه یا به دست آورید. examp ...

پیشنهاد
١

حفظ اسرار موکل

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

secret ( adj ) = confidential ( adj ) به معناهای:سری، محرمانه، مخفیانه، خصوصی

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

confidential ( adj ) = سری، محرمانه، خصوصی، مخفیانه معانی دیگر>>> راز دار Defintion = مخفیانه گفته یا نوشته شود / مخفیانه گفته شود یا بنویسد و قصد ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

secretly ( adv ) =confidentially ( adv ) به معناهای: به طور محرمانه، به طور مخفیانه، در خفا، به طور مخفی، به طور پنهانی

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

راهنمای معنوی: کشیشی که اعترافات شخص را می شنود و طلب عذرخواهی و توصیه های معنوی می کند.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١١

confidant ( noun ) = معتمد، محرم اسرار، راز نگه دار، راز دار، محرم راز Definition = شخصی که به او اعتماد دارید و احساسات و اسرار خود را با او در میا ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

confidentially ( adv ) = به طور محرمانه، به طور مخفیانه، به طور خصوصی، به طور مخفی، به طور پنهانی، در خفا، یواشکی Definition =به روشی مخفی یا خصوصی/ ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٧

confide ( verb ) = مورد اعتماد قرار دادن، درد دل کردن ( با کسی در نتیجه اعتماد ) ، در میان گذاشتن، اعتماد داشتن، اطمینان خاطر حاصل کردن، محرمانه گفتن ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

Definition =تحریک ( شوراندن ) حمایت فعال از چیزی. معنی : دست به تحریک زدن، شوراندن احساسات عمومی برای حمایت، تشویش ایجاد کردن برای چیزی مثال: The ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

agitate for/against = مشاجره کردن برای، جنگیدن برای ( علیه ) ، رایزنی کردن برای، غوغا به پا کردن برای ( علیه ) ، دست به تشویش زدن علیه Definition =ب ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٦

disturb ( verb ) = agitate ( verb ) به معناهای: آزردن، برآشفتن، اخلال ایجاد کردن، مزاحم شدن، دل ریش کردن، پریشان کردن، بر هم زدن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢٤

agitate ( verb ) = پریشان کردن، مضطرب کردن، تحریک کردن، آزردن، آشفته کردن، بر هم زدن، دل ریش کردن، مزاحم شدن، اخلال ایجاد کردن، شر به پا کردن، شورش ک ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

خدمات از راه دور: به معنای هرگونه استفاده از فناوری است که جایگزین ارائه مشاوره یا خدمات درمانی حضوری می شود. چنین فناوری هایی شامل استفاده از سخت اف ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

agitator ( noun ) = آشوبگر، شورشی، برپاکننده فتنه، اغتشاش گر، آتش بیار معرکه، آشوب طلب، اخلالگر، آتش افروز، بلواگر، تشویشگر، فتنه جو، مخالف معانی دی ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

سیلوی همزن ( همون قسمتی که بتن رو بهم میزنه )

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

ماشین گردان مخصوص حمل بتن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٢

agitation ( noun ) = اضطراب، آشفتگی، آشفته، سراسیمگی، دلهره، دلواپسی، تشویش، دسپاچگی، هراس، ناآرامی، بی قراری، تحریک عمومی، اعتراض عمومی ، مبارزه عمو ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

آژیتاسیون: آژیتاسیون، سراسیمگی یا بی قراری روانی یک سری حرکت های ناخواسته و بی هدف است که از تنش روانی و اضطراب فرد ریشه می گیرد. این موضوع شامل قدم ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

apex ( noun ) = zenith ( noun ) به معناهای: اوج، قله، نوک، حد اعلاء

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٩

zenith ( noun ) = اوج، حد اعلاء، قله، نوک، سمت الرأس ( سرسو یا سمت الرأس در ستاره شناسی و دانش زمین به جهتی گفته می شود که درست در بالای سر ناظر قرار ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٨

unjustified ( adj ) = unwarranted ( adj ) به معناهای: ناموجه، بی دلیل، بی جهت، بی جا، ناحق، ناروا

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

unwarranted ( adj ) = بی جا، غیر قابل توجیه، ناموجه، بی دلیل، ناروا، بیخود، بی جهت، غیر مجاز، غیر ضروری، ناحق Definition =نداشتن دلیل خوب و بنابراین ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

doubtful ( adj ) = unlikely ( adj ) به معناهای: محال، غیر محتمل، بعید examples: 1 - It was doubtful that the money would be found again. محال بو ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٣

unlikely ( adj ) = بعید، غیر محتمل، محال ( مترادف: doubtful مثال : it is doubtful = بعید است، محال است ) examples: 1 - He's unlikely to arrive ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٠

methodically ( adv ) = systematically ( adv ) به معناهای: به طور سازمان یافته، با روش معین، به طور نظام مند، با قاعده ای مشخص

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٩

systematically ( adv ) = با قاعده ای مشخص، به طور سازمان یافته، به طور نظام مند، به طور هدفمند، روشمندانه، به طور سیستماتیک، با روش معین examples: ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢٠

system ( noun ) = دستگاه، سیستم، نظام، سامانه، ساختار، سازمان، روش ( متد ) ، منظومه، مجموعه، سلسله مراتب، نظم Definition = مجموعه ای از چیزها یا دست ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

systematic ( adj ) = سازمان یافته، روشمند، اصولی، سیستماتیک، منتظم، نظام مند، هدفمند، قاعده مند، از روی حساب و کتاب، سامانمند Definition =طبق یک روش ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

recover ( verb ) = retrieve ( verb ) به معناهای: بازیافتن، بازیابی کردن، احیا کردن، دوباره بدست آوردن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٧

examples: 1 - ?Will Detroit retrieve its status as the car manufacturing center of the world آیا "دترویت" موقعیت خود را به عنوان مرکز جهانی تولید خو ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

retrieval ( noun ) =بازیابی، بازپس گیری، اعاده، اصلاح، بازیافت، ترمیم، جبران، بازگردانی Definition = روند پیدا کردن و بازگرداندن چیزی/روند دریافت اط ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

به صورت رسمی وارد محل کار شدن با ورود و خروج زدن ساعت توسط دستگاه زمانی، فشار دادن یا فشار آوردن ( چیزی ) با یک حرکت کوتاه و سریع، ایجاد ( سوراخ ، فر ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

retrievable ( adj ) = قابل بازیافت، جبران پذیر، چاره پذیر، قابل بازیابی، قابل برگشت، قابل اصلاح، قابل پیشرفت، بهبودپذیر ( قابل بهبود ) Definition = ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

imitate ( verb ) = mimic ( verb ) به معناهای: ادا در آوردن، تقلید کردن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

mimic ( verb ) = ادای کسی را در آوردن ( جهت شوخی و تمسخر ) ، تقلید کردن Definition =کپی برداری یک عمل ، کپی کردن نحوه گفتار یا رفتار شخصی ، به ویژه ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

mimicker ( noun ) = مقلد، تقلید کننده، تقلیدی، علائم نشان دهنده Definition =شخصی که از شخصی یا اعمال یا سخنان وی تقلید می کند ، به ویژه برای سرگرمی ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

beginning ( noun ) = infancy ( noun ) به معناهای: دوران آغازین، مراحل نخست، مراحل اولیه، آغاز

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١١

infancy ( noun ) = دوران آغازین، مراحل اولیه، آغاز، مراحل ابتدایی، نوزادی، صفولیت، شیرخوارگی Definition = زمانی که شخصی کودک یا کودک بسیار کوچکی است ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد

infant ( noun ) =نوزاد، کودک، طفل، ( نوزادی که چهار دست و پا میره و می خواد شروع به راه رفتن کند ) a nursery for infants under two = یک مهد کودک بر ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

infantile ( adj ) = بچگانه، کودکانه، کودکی، شیرخوارگی، نوزادی، طفولیت Definition =معمول برای کودک و بنابراین برای بزرگسال نامناسب است/نوزادان یا کود ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

انقدر بچگانه رفتار نکنید.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

شوخی های بچگانه

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

unavoidable ( adj ) = inevitable ( adj ) به معناهای: حتمی، اجتناب ناپذیر، ناگزیر

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٧

inevitable ( adj ) = اجتناب ناپذیر، حتمی، قطعی، ناگزیر، غیر قابل اجتناب، ملزوم، مسجل، چاره ناپذیر examples: 1 - a further escalation of the crisis ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

inevitability ( noun ) = اجتناب ناپذیری، ناگزیری، لاعلاجی، ناچاری، ضرورت، چاره ناپذیری، چیز طبیعی، امر عادی، حتمیت، قطعیت Definition =این واقعیت که ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٢

inevitably ( adv ) = به ناچار، ناچاراً، به طور اجتناب ناپذیری، به طور ناگزیری، به طور حتم، الزاماً، لاجرم definition = به طوری که نمی توان از آن جلو ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد

واسطه گری کردن Political leaders almost inevitably pander to big business. رهبران سیاسی تقریباً به طور اجتناب ناپذیری از تجارت بزرگ واسطه گری می کن ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

carelessly ( adv ) = inadvertently ( adv ) به معناهای: سهواً، نادانسته، از روی بی دقتی، از روی بی احتیاطی، سهل انگارانه

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١١

inadvertently ( adv ) = سهواً، به طور ناخواسته، غافلانه، نادانسته، سهل انگارانه، به طور تصادفی، به طور غیرعمدی، از روی بی احتیاطی، از روی بی دقتی ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٩

اگر صفت باشه: اگر چیزی مانند طرح پیشنهادی ، سخنرانی یا بیانیه را کم آب توصیف کنید ، منظور شما این است که ضعیف تر یا از قدرت کمتری نسبت به شکل اصلی آن ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٧

Definition = برای رسیدن یا نائل شدن به مکانی، شرایطی یا وضعیتی که از قبل برنامه ریزی نشده یا پیش بینی نشده باشد. "?How did you end up there?" or "Ho ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

از کنترل خارج شدن مثال: through an inadvertent error, the guided missile sped out of control. از طریق یک اشتباه غیرعمدی ( سهوی ) ، موشک هدایت شون ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

inadvertent ( adj ) = غیرعمدی، سهوی، ناخواسته ، ندانسته Definition =عمدی نباشد/ناخواسته انجام شده یا اتفاق می افتد/ an inadvertent omission = یک اه ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٨

emphasize ( verb ) = highlight ( verb ) به معناهای: برجسته کردن، تاکید کردن، مهم جلوه دادن، پافشاری کردن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢١

highlight ( verb ) = هایلایت کردن مو، پر رنگ ساختن، مش کردن مو، برجسته کردن، مورد تأکید قرار دادن، مشخص کردن Definition =برای جلب توجه یا تأکید بر م ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٢

intensify ( verb ) = heighten ( verb ) به معناهای: تشدید کردن، افزایش دادن، بالا بردن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٤

heighten ( verb ) = بالا بردن، زیاد کردن، افزایش دادن، تشدید کردن examples: 1 - A very successful interview can heighten a candidate's chances to g ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٤

height ( noun ) = قد، ارتفاع، بلندی، بلندا، فراز، جای بلند، بلندی، اوج to be of medium/average height = ارتفاع متوسط/میانگین داشتن to adjust the hei ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

ارتفاع ( داشتن ) مثال : The wall is 12 feet in height. آن دیوار 12 فوت ارتفاع دارد.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

heightened = شدت یافته، تشدید شده، افزایش یافته heightened awareness = آگاهی افزایش یافته example: 1 - the public teas in a heightened state of ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٧

growth ( noun ) = expansion ( noun ) به معناهای: توسعه، رشد، گسترش، افزایش

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٨

expansion ( noun ) =انبساط، بسط، توسعه، گسترش، افزایش، رشد Definition =عمل بزرگتر شدن ، وقتی چیزی در اندازه ، دامنه ، مقدار و غیره افزایش می یابد/و ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٤

expand ( verb ) = گسترش دادن، افزایش دادن، بزرگ کردن، بسط دادن، توسعه دادن، گستراندن، منبسط شدن، انبساط یافتن، افزایش یافتن، گسترده شدن، زیاد شدن D ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

expandable ( adj ) = قابل ارتقاء، قابل توسعه، قابل گسترش، قابل انبساط، منبسط شونده، قابل تاشو ( مثل باتوم تاشو = expandable baton ) ، بسط پذیر، قابل ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

include ( verb ) = encompass ( verb ) به معناهای: در بر گرفتن، احاطه کردن، شامل شدن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١١

encompass ( verb ) =در بر گرفتن، شامل شدن، احاطه کردن، در بر داشتن، فراگرفتن examples: 1 - Her plan of the study encompasses every aspect of comput ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

communicate ( verb ) = convey ( verb ) به معناهای: رساندن، ابلاغ کردن، انتقال دادن، منتقل کردن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣٠

convey ( verb ) =منتقل کردن، رساندن، فهماندن، بیان کردن، انتقال دادن to convey something = چیزی را بیان کردن to convey something to somebody = چیزی ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

meticulous ( adj ) = conscientious ( adj ) به معناهای : دقیق، موشکافانه، وظیفه شناس

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

conscientiously ( adv ) = از روی وظیفه شناسی، با وجدان، از روی دقت یا توجه ، از روی وجدان، به طوری وظیفه شناسانه، به طور دقیق، به طور کامل، با حس وظی ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٧

characteristic ( noun ) = trait ( noun ) به معناهای: ویژگی، خصلت، خصیصه، مشخصه، خصوصیت، قلق

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

significant ( adj ) = substantial ( adj ) به معناهای: اساسی، مهم، قابل توجه، ارزشمند

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٦

substantive ( adj ) = اساسی، بنیادی، اصولی، مهم، ثابت، دائم، حقیقی، جوهری، ذاتی، مستقل، رسمی، وافر، کلان، فراوان، مفصل Definition = مهم، جدی، یا مرب ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١١

substantially ( adv ) = به شکل قابل توجهی، به طور اساسی، اساساً، به طور چشمگیری، به طور قابل ملاحضه ای، به طور فاحش example : The new rules will su ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢١

substantial ( adj ) =مهم، قابل توجه، اساسی، دندان گیر، قابل ملاحظه، فاحش، ذاتی، جسمی، کلان، محکم، چشمگیر، کلی definition =از نظر اندازه ، ارزش یا اه ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

refuse ( verb ) = reject ( verb ) به معناهای: رد کردن، نپذیرفتن، قبول نکردن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

reject ( verb ) = رد کردن، نپذیرفتن، امتناع کردن، بی توجهی کردن، طرد کردن، بی وفایی کردن، پس زدن ( عضو پیوندی ) examples: 1 - The prime minister ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٨

rejection ( noun ) = عدم پذیرش، رد، طرد definition= عمل امتناع از پذیرش ، استفاده یا اعتقاد شخصی یا چیزی/نامه ای و چیزهای دیگری که به شما می گوید ش ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

repetitious ( adj ) = redundant ( adj ) به معناهای: زاید، تکراری، مازاد، زیادی، اضافی

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٩

redundant ( adj ) = زائد، اضافه، تکراری، غیرضروری، زیادی، تعدیل شده، بیکار شده redundant employees = کارمندان تعدیل شده، کارمندان بیکار شده، کارمند ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

redundantly ( adv ) = به وفور، به طور فراوان، به طور تکراری، بیش از حد، بیش از اندازه، به عنوان یک سیستم پشتیبان تکراری، به طور مکرر ، به صورت مازاد ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

idiom ( اصطلاح ) = به معناهای خاموش شدن ( یک شمع ) یا این اصطلاح به معنای "خاموش کردن یک شمع با فشار دادن فتیله" اشاره دارد، پایان یافتن یا خاتمه داد ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢٤

redundancy ( noun ) =فزونی، اضافی، تعدیل، اخراجی، زایدی، زیاده روی، مازادسازی، افزونگی، زیاده گویی یا اضافه گویی ( تکرار مکررات ) definition = وضعی ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

اخطار یا هشدار برای آخرین روز کاری یا اخراج از کار که معمولاً با یک برگه صورتی ( "pink slip" ) به شما ابلاغ می گردد.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

cope = از عهده کار سختی بر آمدن، کنار آمدن مثال : The aircraft has seven computer systems running in parallel, so as to provide enough redundancy t ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

بازپرداخت یا بازخرید داوطلبانه سنوات خدمت: زمانی است که کارفرما در ازای دریافت انگیزه مالی از یکی از کارمندان بخواهد با خاتمه قرارداد خود موافقت کند. ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٣

boost ( verb ) = Promote ( verb ) به معناهای : ارتقاء دادن، ترفیع دادن، ترویج دادن، تقویت کردن، افزایش دادن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢٥

promote ( verb ) = بهبود بخشیدن، ترقی دادن، ترویج دادن، افزایش دادن، تبلیغ کردن، ترفیع دادن، صعود کردن ( تیم ورزشی ) ، تقویت کردن to promote somethi ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣٠

promotion ( noun ) = ترفیع، ارتقاء، ترویج، تشویق، پیشرفت، صعود ( از لیگ دسته پایین با بالا ) ، تبلیغ ، افزایش ( مثل افزایش فروش ) definition = فعال ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

promoter ( noun ) = بانی، برگزارکننده، بنیان گذار، موسس، مروج ، در شیمی ( تشدید کننده عمل کاتالیزور ) ، تبلیغات چی، راه انداز، تشویق کننده، پیشبرنده ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

dangerous ( adj ) = Perilous ( adj ) به معناهای: خطرناک، پر مخاطره، مخاطره آمیز

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٢

peril ( noun ) =خطر، مخاطره Definition = خطر بزرگ، یا چیزی که بسیار خطرناک است/دلیل آسیب دیدگی ، دلیل آسیب دیدن چیزی و غیره do something at your pe ...

پیشنهاد
٣

انجام کاری که ممکن است برای شما بسیار خطرناک باشد ( به جون خریدن ) ( با به خطر انداختن جون ) مثال: We underestimate the destructiveness of war at ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

perilously ( adv ) = به طور خطرناک، به طور مخاطره آمیز، به طور ریسک پذیر definition = به طور خطرناکی ، یا به طوری که می تواند مشکلاتی ایجاد کند. e ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

از کوره در رفتن مثال: to get angry I lost my temper ( with him ) and yelled at him. برای عصبانی شدن من از کوره در فتم و سر او فریاد کشیدم.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

baffling ( adj ) = mysterious ( adj ) به معناهای: اسرارآمیز، مرموز، سری

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

mysterious ( adj ) = اسرارآمیز، سری، مرموز definition=عجییب، شناخته نشده یا درک نشده examples: 1 - He had a mysterious effect on everyone who hear ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

مرموزیت، اسرارآمیزی، پوشیدگی، نهانی، رازآلودگی

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٧

mystery ( noun ) = راز، رمز، معما، سِر، اسرار، رازآلود، معمایی، اسرارآمیز Definition = چیزی عجیب یا ناشناخته که هنوز توضیح یا درک نشده است/یک کتاب ، ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

اصطلاح ( idiom ) است به معنای: چیزی که من نمی فهمم یا چیزی که من درک نمی کنم یا چیزی که برای من معما است. مثال: It's a mystery to me why she marri ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

mysteriously ( adv ) =مرموزانه، به طرز مرموزی، به طور اسرار آمیز، به طور سحرآمیزی، به طرز عجیب و غریبی Definition: به طوری عجیب ، شناخته نشده ، یا ق ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

1 - در هنگام راه رفتن یا دویدن ، تلو تلو بخورید یا سقوط کنید. 2 - به راه ناجور ، ناپایدار ، یا مطمئن نروید. 3 - در گفتار یا کردار اشتباه کنید یا ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

برای یافتن یا فهمیدن در مورد ( چیزی ) به طور غیر منتظره ( یعنی به طور اتفاقی با چیزی مواجه شدن ) مثال: I stumbled across/on/upon this book by chan ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

یعنی به طور اتفاقی برخورد کردن مثال: The lights mysteriously failed, and we stumbled around in complete darkness. چراغ ها به طرز اسرار آمیزی از ک ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

اگر به صورت فعل باشه به معناهای :با علامت ابلاغ کردن، با اشاره رساندن، خبر دادن، علامت دادن اگر به صورت صفت باشه به معناهای : سیگنال، علامت، نشان، ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٧

حسرت

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

insignificant ( adj ) =ناچیز ، کم اهمیت، جزئی، ناقابل، بی معنی، بی ارزش، ( حقیر، بی مقدار، فرومایه، بدنهاد، پست{به لحاظ شخصیت و شغل و مقام} ) ، ( چند ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

meaningless ( adj ) = insignificant ( adj ) به معناهای: بی معنی، بی مفهوم، کم اهمیت، بی حاصل

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

insignificance ( noun ) = بی اهمیتی، ناچیزی، ناقابلی، بی معنایی، چرندی، یاوگی Definition = واقعیت کوچک یا قابل توجه نبودن ، و بنابراین مهم تلقی نمی ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٢

traumas ( plural noun ) = زخم، آسیب روحی، ضربه روحی، روان آسیب دیده، زخم روان مثال : The traumas of my own upbringing pale/fade into insignificance ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

insignificantly ( adv ) = به شکل ناچیز، به شکل بی اهمیت، به شکلی بی ارزش، به شکلی خنثی، به طوری بی اثر، به شکلی بی معنی، به شکلی بی نتیجه، به طور جزئ ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

monstrous ( adj ) = غول پیکر ( در اندازه ومقیاس ) ، دیو سرشت ( از لحاظ خلق وخو ) ، هیولا مانند

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

بازاری که در آن قیمت ها در حال سقوط است و فروش را تشویق می کند. ( بازار کساد، بازار بی رونق، بازار برشکسته )

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

یک اصطلاح دربرگیرنده، شامل کشاورزان کوچک و متوسط ، افراد بدون زمین ، زنان کشاورز ، بومی ، مهاجران و کارگران کشاورزی از سراسر جهان است. در زبان اسپا ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

unhealthy ( adj ) = harmful ( adj ) به معناهای: مضر، زیان بخش، زیان بار، پرگزند، مضرت بخش

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

harm ( noun ) = ضرر، آسیب، زیان، صدمه، لطمه، گزند، مضرت، خدشه دار ، خسارت definition = صدمات و آسیب های فیزیکی و جسمانی و سایر آسیب ها/خسارت وارده ب ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

ضرر آن بیشتر از منفعت آن است و در واقع وضعیت را بدتر می کند Definition:گفته می شود که عملی مفید نیست و می تواند وضعیت را بدتر کند: مثال: Suspendi ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

ترکاندن، منفجر کردن، پنچر شدن، خورد و خاک شیر کردن مثال: The tornado blew out the windows of a nearby school, but none of the children were harmed. ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

harmfully ( adv ) = به طور مضر، به طور زیان بخش، به طور آسیب رساننده، به طور زیانبار، به طور مخرب، به طور پرگزند، به طور زیان آور ، به طور خطرناک، به ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

shelter ( verb ) = harbor ( verb ) به معناهای: پناه دادن، جا دادن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٨

harbor ( noun ) = بندرگاه، لنگرگاه، پناهگاه Definition = /یک منطقه حفاظت شده از آب در کنار زمین که کشتی ها و قایق ها می توانند با خیال راحت در آن ن ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٩

manage ( verb ) = handle ( verb ) به معناهای: مدیریت کردن، کنترل کردن، اداره کردن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢٣

handling ( noun ) =کنترل، مدیریت، رسیدگی، حمل و نقل، جابه جایی، هزینه ( حمل و نقل ) ، هدایت پذیری، بررسی، دستگردانی، لمس، سازماندهی، اداره ( کردن ) ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

متمرکز بر

پیشنهاد
١

Definition = به جای گفتگو با نمایندگان ، مستقیماً با کسی معامله کنید یا از مراحل غیرضروری در یک فرآیند جلوگیری کنید. به معنای: خاتمه دادن به رابطه ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

توپ گردانی>>>> در بسکتبال: توانایی حفظ مالکیت توپ ومهارت کار با توپ بسکتبال 2. توانایی پاس کاری و توپ گیری و توپ بَری و جایگیری

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

راهبری کشتی یا مانور کشتی: هدایت کشتی یا کنترل کشتی با استفاده از سکان و موتور و بادبان و امثال آن در شرایطی که نیاز به حرکت دقیق و ماهرانه باشد.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢٧

cut out ( verb ) = جدا کردن، بریدن، برش دادن، خاتمه دادن، تمام کردن، از کاری دست بر داشتن، بس کردن، حذف کردن، از کار افتادن ( موتور و. . ) exmaples ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

cutting out the middleman meaning Definition = به جای گفتگو با نمایندگان ، مستقیماً با کسی معامله کنید یا از مراحل غیرضروری در یک فرآیند جلوگیری کنی ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

Bus stop = ایستگاه ( پایانه ) اتوبوس

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

stop ( verb ) = halt ( verb ) = cease ( verb ) به معناهای: متوقف شدن، بازداشتن، جلوی کسی یا چیزی را گرفتن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٦

halt ( verb ) =متوقف کردن، ایستادن، توقف کردن، نگه داشتن، متوقف شدن، بازداشتن، جلوی چیزی را گرفتن، مکث کردن، لنگیدن، ایست کردن، توقیف کردن یا شدن، لن ...

پیشنهاد
١

Definition = برای جلوگیری از ادامه چیزی به معناهای ایست دادن، دستور توقف صادر کردن مثال: ?How many more people will have to die before they call a ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

صدای بلند، جیغ، فریاد شبیه جیغ، صدای گوشخراش، فریادکردن، جیغ کشیدن صدای ناهنجار ( مثل صدای ترمز ماشین ) ایجاد کردن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

halting ( adj ) = مردد، نامطمئن، مرددانه، با تعلل، ( با مکث، دست و پا شکسته، با تته پته، با لکنت در مورد گفتار یا سخن ) در مورد راه رفتن ، ( لنگ، لنگ ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

توقف ترافیک، مانع حرکت شدن وسایل نقلیه مثال: The police were halting traffic on the parade route. پلیس در حال توقف ترافیک در مسیر رژه بود.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

با لنکت چیزی را بیان کردن، به تته پته افتادن چیزی را گفتن، با لکنت سخن به زبان آوردن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

گام برداشتن لنگان لنگان، راه رفتن گاماس گاماس، با توقف و مکث گام برداشتن halting gait = به معنای راه رفتن با تعلل یا با مکث یا به صورت لنگان لنگان اس ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

بدون در نظر گرفتن توجه، بدون به کار گرفتن توجه

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

haltingly ( adv ) = مرددانه، با تامل، بادرنگ، با وقفه، با تاخیر، از روی دودلی، به طور لنگان لنگان، درنگ کنان Definition= به طوری دستپاچه، معمولاً هن ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٩

attain ( verb ) = gain ( verb ) = obtain ( verb ) به معناهای: بدست آوردن، کسب کردن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٥

gain ( verb ) = به دست آوردن، جمع کردن، کسب کردن، نفع بردن، منفعت بردن، وزن زیاد کردن مترادف دیگر >>>>gain ( verb ) = attain to gain something = چی ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

gainful ( adj ) = سود آور، پرمنفعت، سودمند، پولساز ، درآمدزا، باصرفه، مفید، سودبخش، با منفعت، پر درآمد gainful activity= فعالیت سودآور gainful emplo ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

stimulate ( verb ) = foster ( verb ) به معناهای : ترویج دادن، رواج دادن، پرورش دادن، بار آوردن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢١

foster ( verb ) = به فرزند خواندگی قبول کردن، ترویج کردن، پرورش دادن، در سر پروراندن ( ایده ) exmaples: 1 - They have fostered over 60 children d ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

sturdy ( adj ) = durable ( adj ) به معناهای: پایا، پایدار، مقاوم، با دوام

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

در دیکشنری انگلیسی Longman با کسی گیر کرده است یعنی کسی مجبور است با کسی وقت بگذراند یا با او رابطه برقرار کند ، حتی اگر شما نمی خواهید آنها با یکدیگ ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٧

definition = کیفیت قابل دوام طولانی بدون آسیب دیدن/واقعیت قادر به ادامه حیات بودن یا زیستن یا موجودیت/توانایی یک شخص برای انجام کاری برای مدت طولانی ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد

معناهای دیگر >>>>سر لوحه، سرمشق مثال: A model of durability, he's missed only 22 of 1, 335 games in his career. او که سرلوحه ای از استقامت است ، از ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

survive ( verb ) = withstand ( verb ) به معناهای:مقاومت کردن، ایستادگی کردن، تاب آوردن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

stand up to = withstand = survive = resist=defy به معناهای: مقاومت کردن، ایستادگی کردن، تحمل کردن، تاب آوردن example: 1 - She cannot withstand the ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

expansive ( adj ) = spacious ( adj ) به معناهای: جادار، وسیع، فراخ

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

spaciousness ( noun ) = فسیح، فضادار، وسعت، جاداری، دلگشا، دلبازی، فراخی، فضای باز ، گنجایش دار example: 1 - Even downtown, there is a sense of spa ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢٠

space ( noun ) = فضا، مکان، کیهان، جا، فاصله space floor =فضای کف space office=فضای دفتر to take up space = فضا اشغال کردن to make space = فضا ای ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

Definition= به طوری که بزرگ باشد و فضای زیادی داشته باشد: spaciously ( adv ) = به صورت جادار، به طور فراخ، به طور وسیع examples: 1 - The restauran ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٨

discriminating ( adj ) = selective ( adj ) به معناهای: انتخابی، گزینشی

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

selectivity ( noun ) = گزینش پذیری، انتخاب پذیری، گزینشگری، برگزیدگی، حسن انتخاب ideal selectivity = انتخاب پذیری ایده آل selectivity factor = ضری ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١١

selection ( noun ) = انتخاب، گزینش، مجموعه، برگزیده، گلچین، بهگزینی، پسوند گزینی ( مثل:site selection=مکان گزینی، mate selection=همسرگزینی ) ، پسوند ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

select ( adj ) = خاص، منتخب، برگزیده، گلچین، برجسته، نخبه، زبده، ممتاز، انحصاری، مرغوب، پسند، انتخابی select grade = الوار مرغوب command select sys ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

پایین کشیدن، تخریب کردن، سبب خرابی شدن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٩

arbitrary ( adj ) = indiscriminate ( adj ) به معناهای: خودسرانه، بدون برنامه، در هم برهم، بی هدف

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٣

Definition: به طوری که انتخاب دقیق یا برنامه ریزی را نشان ندهد ، معمولاً با نتایج زیانبار indiscriminately ( adv ) =به طور خودسرانه، به طور بی رویه، ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

به طور تبعیض آمیز، از روی تبعیض، از روی تشخیص، از روی تمایز

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

defy ( verb ) =به مبارزه طلبیدن، به چالش کشیدن، سرپیچی کردن، نافرمانی کردن مترادف: resist

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

essential ( adj ) = fundamental ( adj ) به معناهای: اساسی، پایه ای، بنیادی، اصولی

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

fundamentally ( adv ) = اساساً، اصولاً مثال: two fundamentally different concepts of democracy دو مفهوم اساساً متفاوت از دموکراسی he is fundament ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٣

role ( noun ) = function ( noun ) به معناهای:نقش، عمل، عملکرد، کنش

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣٤

function ( verb ) = کار کردن، عملکرد مناسبی داشتن، عمل کردن، کار مفید داشتن، به درستی کار کردن examples: 1 - I'm so tired today, I can barely func ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤٧

functional ( adj ) = کاربردی، عملی، کارکردی، تابعی، تابعک ( در ریاضیات ) ، عملیاتی، وظیفه ای، وظیفه مند، عاملی، عملکردی ( در پزشکی آنچه که کارکرد اند ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

ایمنی عملکردی: بخشی از ایمنی کلی یک سیستم یا قطعه ای از تجهیزات است که به سیستم یا تجهیزات عمل می کند که به درستی در پاسخ به ورودی های آن، از جمله مد ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١١

غذای فراسودمند: غذای فراسودمند یا غذای عملکردی غذایی است که با اضافه کردن ترکیبات خاص یا جدید، یک کارکرد بیشتر یافته است. در دهه های اخیر، بازار غذاه ...

پیشنهاد
٠

ترسیم یک دایره

پیشنهاد
٠

همه جور کتاب

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

وصف ناپذیر

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٧

functionally ( adv ) = از نظر عملکرد، به لحاظ عملکرد، از لحاظ وظیفه ( درخصوص اندام ها ) ، به صورت تابعی ( در ریاضیات ) ، به لحاظ هدفمندی، به لحاظ کار ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

خوشه بندی سلسله مراتبی که نوعی دسته بندی یا سلسله بندی است ، همچنین به عنوان تجزیه و تحلیل خوشه سلسله مراتبی شناخته می شود ، الگوریتمی است که موضوعات ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

تک چشمی ( یعنی کسی که یک چشم دیگش مشکل داره و دیدش فقط با یک چشم خوب هست ) مثال : The functionally monocular athlete should be evaluated by an opht ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

توالت کمپوست یا توالت زیستی نوعی توالت سیستم تصفیه فاضلاب بدون آب خشک است که پسماندهای انسانی را با یک فرآیند بیولوژیکی به نام کمپوستینگ تصفیه می کند ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

recently ( adv ) = freshly ( adv ) به معناهای: به تازگی، اخیراً

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

freshness ( noun ) = تازگی، طراوت، خنکی، شادابی، خامی، نوچگی، جسارت lacking freshness = بیات، مانده، کهنه the product's freshness depends on an eff ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

از حسادت غبطه خوردن، از حسادت خشمگین شدن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

بیات، مانده، کهنه

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

freshen ( verb ) = تازه کردن، طراوت بخشیدن، خنک شدن، سرد شدن، از نو ریختن ( لیوان را دوباره پر کردن ) ، سر و صورت را صفا دادن، خانه را صفا دادن ( تمی ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

freshen up ( verb ) = دست و صورت خود را شستن، حس تازگی و طراوت و شادابی بخشیدن examples: 1 - I'll just go and freshen up before supper. من می رو ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

fresh ( adj ) = تازه، خنک، باطراوت، جدید، نو، شیرین ( آب آشامیدنی ) ، سرحال، تازه نفس، شاداب، سرزنده a fresh breeze = نسیمی خنک to make a fresh st ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

rich ( adj ) = fertile ( adj ) به معناهای : بارور، حاصلخیز، پرثمر

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣٠

fertilizer ( noun ) = کود ( شیمایی، گیاهی، حیوانی و . . . ) animal fertilizer = کود حیوانی liquid fertilizer = کود مایع organic fertilizer = کود آ ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

کود کامل:کودی که عناصر نیتروژن و فسفر و پتاسیم را با هم دارد.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

fertility ( noun ) = لقاح پذیری، باروری، حاصلخیزی، بارورسازی examples: 1 - Nowadays women can take drugs to increase their fertility. امروزه زنان ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

fertilize ( verb ) = بارور ساختن، بارو کردن، حاصلخیز کردن، کود دادن، گشن کردن ( آمیزش یا بارو سازی ) ، پر بار کردن، لقاح کردن to fertilize an egg = ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

فقط یکی لازم داره

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٧

simulate ( verb ) = feign ( verb ) به معناهای: تظاهر کردن، تمارض کردن، وانمود کردن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

feigned ( adj ) = جعلی، دروغی، ساختگی، کذب، واهی، تمارض، وانمود شده، متظاهرانه feigned sleep = خواب خرگوشی feigned action = ادعای کذب feigned di ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

نمایش ساختگی، شیطنت ساختگی

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد

خواب خرگوشی

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٩

legislate ( verb ) = enact ( verb ) به معناهای: وضع کردن، تصویب کردن، به صورت قانونی در آوردن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

enactment ( noun ) = لایحه، تصویب، مصوبه، قانون، اجرا، ایفا

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٧

enact ( verb ) = وضع کردن، تصویب کردن، به صورت قانون در آوردن، ایفا کردن، نقش آفرینی کردن ، اجرا کردن examples : 1 - Congress enacted the legislatio ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٤

enacted ( adj ) = تصویب شده، وضع شده، مصوب شده، تایید شده

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

conscientious ( adj ) = diligent ( adj ) به معناهای: کوشا، سخت کوش، موشکاف، ساعی

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٧

diligently ( adv ) = با سعی و کوشش، با پشتکار، با جدیت، مصرانه، سرسختانه مثال: they worked diligently all morning. آنها تمام صبح سرسختانه کار می کر ...

پیشنهاد
١

خود را به کار گرفتن، از خود کار کشیدن توضیحات: اگر بخواهید خود را به کار بگیرید یا از خود کار بکشید تا کاری را سریعتر و با موفقیت به پایان برسانید. ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢١

diligence ( noun ) = کوشش، سعی، پشتکار، همت، سخت کوشی، در رشته حقوق ( احتیاط لازم، مراقبت ) example: stephanie displayed great diligence in the co ...

پیشنهاد
٥

بی نهایت یا بسیار عجیب و غریب و بنابراین باور، توصیف یا توضیح آن امکان ناپذیر است: ( به معناهای توصیف را دشوار یا محال ساختن، باور را دشوار کردن، توض ...

پیشنهاد
٢

به کسی بگویید کاری انجام دهد که فکر می کنید غیرممکن است ( به معنای به چالش کشیدن کسی ) 1 - I defy you to prove your accusations. من تو را به چالش ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٣

resist ( verb ) = defy ( verb ) به معناهای: مخالفت کردن، مقاومت کردن، مقابله کردن، سرپیچی کردن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٧

defy ( verb ) =مقاومت کردن، مخالفت کردن، مقابله کردن، به مبارزه طلبیدن، به چالش کشیدن، سرپیچی کردن، نافرمانی کردن، زیر پا گذاشتن، سر باز زدن، عرض اند ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٨

به معنی انکار کردن یا رد کردن He defied them to disprove his testimony. او برای انکار شهادت خود از آنها سرپیچی کرد.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

She defied her parents by dropping out of college. او با ( ترک تحصیل ) از والدینش سرپیچی کرد.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٣

defying ( adj ) = چالش برانگیز مثال : the circus performer demonstrated her death - defying routine. مجری سیرک اجرای مرگبار چالش برانگیز معمول خود ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

defyingly ( adv ) = با مقاومت، به طور چالش برانگیز ( خصوصا با چالش کشیدن اقتدار یا قدرت ) ، با نافرمانی، باسرکشی، مقاومت جسورانه ( برای سرپیچی )

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

prevent ( verb ) = avert ( verb ) به معناهای: اجتناب کردن، دوری کردن، پرهیز کردن، جلوگیری کردن، پیشگیری کردن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

avertable ( adj ) =قابل پیشگیری، قابل جلوگیری، قابل اجتناب، قابل دوری، قابل پرهیز examples: 1 - Annual number of lung cancer deaths potentially aver ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

تعداد سالهای از دست رفته در اثر بیماری ، معلولیت یا مرگ زودرس بیان می شود.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٠

Definition = ( شخص یا چیزی که باعث می شود ) احساس عدم علاقه شدید یا عدم تمایل به انجام کاری داشته باشید. aversion ( noun ) = بیزاری، تنفر، کراهت، ن ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

definition = دور کردن نگاهتان از چیزی که شما نمی خواهید آن را ببینید معانی:درویش کردن چشم ها مثال :henry averted his eyes as she undressed. وقتی ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١١

به معنای شکست یا عدم موفقیت هم هست ( unsuccessful ) مثال: after several arid years, the company has started to become successful. پس از چندین سال ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

dry ( adj ) = arid ( adj ) به معناهای: خشک، بیابانی، بی آب و علف، بایر

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

ample ( adj ) = sufficient ( adj ) به معناهای: کافی، بسنده، مکفی

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

amply ( adv ) = به وفور ، به اندازه کافی، به خوبی، مفصلاً، کاملاً، به طور کامل، به کرات example : 1 - she was amply paid for the work she completed. ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

appropriate ( adj ) = suitable ( adj ) به معناهای: مناسب، مقتضی، درخور، شایسته

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢٣

suit ( noun ) =کت و شلوار، خال ( بازی ورق ) ، دادخواست، درخواست، دادخواهی، شکایت قضایی، ست لباس یا یک دست لباس ( لباس برای فعالیتی خاص مثلا غواصی ) ، ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٧

suitably ( adv ) = به طور مناسب، به طور شایسته، به طور مطلوب، به طور مساعد، به طور سزاوار he was suitably dressed for the ceremony. او به طور شایس ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

مکان مناسب، مکان شایسته ، به انجام دادن کار مناسب در زمان مناسب نیز اشاره دارد. a sutable place to rear young children = مکانی مناسب برای تربیت کرد ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

مناسب برای استفاده، درخور استفاده، متناسب بودن جهت استفاده this crayons are not suitable to use in very hot weather. این مداد رنگی ها برای استفاده ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

expectedly ( adv ) = predictably ( adv ) به معناهای: طبق انتظار، طبق پیشبینی، طبق پیشگویی مثال ها : 1 - This is exactly the idea I presented befor ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

prediction ( noun ) = پیش بینی، پیش گویی examples: 1 - No one believed her prediction that the world would end on November 12. هیچ کس پیشگویی او ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

predict = پیش بینی کردن، پیشگویی کردن examples: 1 - Laura thought she could predict what I would do, but she was wrong. لورا فکر می کرد می تواند ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

predictable ( adj ) =قابل پیش بینی، قابل حدس، قابل انتظار ، قابل پیشگویی متضاد: unpredictable = غیر قابل پیش بینی مثال: Comets appear at predictab ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

insulting ( adj ) = offensive ( adj ) به معناهای : نامطبوع، زننده، ناخوشایند، تنفرآمیز، توهین آمیز ، انزجاز برانگیز

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

Definiton = به روشی که موجب کینه ، ناراحتی یا انزجار شود. /به حالتی کاملا تهاجمی offensively ( adv ) =با تعرض، معترضانه، به طور زننده، به طور پرخاشگ ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

اگر در یک رویدادی مثلا مثل رویداد ورزشی به کار برود به این معنی است که آن رویداد هیجان انگیز ، سرگرم کننده و لذت بخش می شود. مثال : Each team star ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

به معنی متانت طبع و همچنین به معنای تجربه نیز هست. مثال ها : 1 - Sorry if I had to disqualify your entry for lack of taste or offensiveness in gen ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

Definition = ویژگی که مسبب اهانت یا توهین می شود. offensiveness ( noun ) = بی حرمتی، حتاکی، پرخاشگری، نفرت انگیزی، اهانت آمیزی، نفرت انگیزی، بدی، ح ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢٥

ignorant ( adj ) = oblivious ( adj ) = unaware ( adj ) = blind ( adj ) به معناهای:بی خبر، بی اطلاع، غافل، بی اعتنا، بی توجه

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

definition = به روشی که نشان دهد شما از چیزی مطلع نیستید ، به ویژه آنچه در اطراف شما اتفاق می افتد. obliviously ( adv ) = با بی اعتنایی، از روی بی ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

با سرگردانی خارج شدن ، با گیجی و منگی از جایی خارج شدن ، آواره کوچه و خیابان شدن، سر به بیابون گذاشتن مترادف کلمه stray هست. مثال: He wandered o ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

کاغذهای بدون روکش یا بدون پوشش:کاغذهای روکش دار دارای روکش هستند ، بنابراین "مهر و موم" می شوند. این مقدار جوهر جذب شده در کاغذ را محدود می کند و اجا ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

obliviousness ( noun ) = فراموشی، چشم پوشی، نسیان، بی خبری، بی توجهی، بی اعتنایی

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

remote ( adj ) = inaccessible ( adj ) به معناهای : دوردست، دست نیافتنی، غیر قابل دسترس

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

inaccessibly ( adv ) = به طور غیر قابل دسترس، نزدیک نشدنی، به طور دست نیافتنی، به صورت حصول ناپذیر

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

hero ( noun ) = idol ( noun ) به معناهای : معشوق، محبوب، قهرمان

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

idolatrous ( adj ) = بت پرستانه، بت پرست، کفر آمیز ، پرستش گرانه، شیفته، دلباخته

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

لینگا یا لینگام نمادی بسیار پیچیده از آیین هندو است. با شیوا ( یک دوره هفت روز عزای رسمی برای مردگان ، بلافاصله پس از تشییع جنازه. ) ، خدای برتر در خ ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

idolatry ( noun ) = بت پرستی، شیفتگی، زیاده ستایی، دلباختگی example: According to Quran, Muslims' holy book, idolatry is a sin. از نظر قرآن ، کتا ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

aspect ( noun ) = facet ( noun ) به معناهای : جنبه، وجه، لحاظ، سو

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٢

faceted ( adj ) = چند جانبه، چند وجهی، پخ دار ، چند بُعدی، تراش خورده ( از چند طرف ) ، جلاخورده یا صیقل داده شده ( از چند طرف ) ، چند ظلعی Faceted M ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

دیدگاه چند جانبه، دیدگاه چند وجهی

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٩

confront ( verb ) = face ( verb ) به معناهای: رو به رو شدن، مواجه شدن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٠

comprehensive ( adj ) = extensive ( adj ) به معناهای: گسترده، وسیع، بزرگ، جامع، فراگیر

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢٥

extension ( noun ) =تمدید، توسعه، خط داخلی، افزونه، دوره شبانه ( غیر تمام وقت ) ، راستا، امتداد، دنباله، تعمیم، ترویج، کشیدگی، گسترش ، بسط، انبساط، ض ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

پایگاه

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٨

extend ( verb ) = گسترش دادن، افزایش دادن، بزرگتر کردن، امتداد دادن، بسط دادن، توسعه دادن، تعمیم یافتن یا دادن، کش دادن، تمدید کردن یا شدن، پهن کردن ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٧

extensively ( adv ) = به طور جامع، به طور گسترده، به طور وسیع، در بسیاری از جاها، از همه جهات، در همه جا، با وسعت زیاد، به صورت پهناور، به طور مکرر ، ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١١

وجوه، جنبه، لحاظ مترادف = aspect He has travelled extensively in China, recording every facet of life. او به طور مکرر سفرهای زیادی به چین داشته و ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٨

deplete ( verb ) = exhaust ( verb ) به معناهای: تمام کردن، به اتمام رساندن، تا آخر مصرف کردن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٠

exhaustion ( noun ) = خستگی، فرسودگی، تحلیل رفتگی، درماندگی، بی رمقی، ضعف ( در پزشکی ) ، ناتوانی، بیحالی، ستوه example: there's no end to my exhaus ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٢

exhausted ( adj ) = خسته، کوفته، هلاک، از پا افتاده، وامانده، به شدت خسته، بی رمق، بی حال، تخلیه شده، ( کاملاً ) استفاده شده، ( کاملاً ) تمام شده، ( ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

دستگاه هواگیری، دستگاه خلاء ( مورد استفاده در صنعت کشاورزی )

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٩

exhausting ( adj ) = بسیار خسته کننده، به شدت طاقت فرسا، کمر شکن، ازبین رفتنی یا تمام شدنی ( در مورد منابع ) exhausting activity = فعالیت به شدت طا ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٠

exhaustive ( adj ) = کامل، جامع، فراگیر، شامل تمام جزییات، در فعالیت های ورزشی به معناهای درمانده ساز یا از پای در آورنده یا خسته کننده یا طاقت فرسا ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

definition = به روشی که شامل همه عناصر یا جنبه ها باشد یا آنها را در نظر بگیرد. exhaustively ( adv ) = به طور جامع و کامل، با تمام جزئیات، به طور د ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٩

به طور جامع و کامل

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٧

apparent ( adj ) = evident ( adj ) به معناهای: بدیهی، آشکار، واضح، مبرهن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢٩

evidence ( noun ) = مدرک، مدارک، شواهد، سند، گواه، شهادت ( در دادگاه ) ، اثبات، ادله scientific evidence = مدرک علمی، شواهد عملی evidence - based = ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

evidently ( adv ) = obviously ( adv ) به معناهای: به طور آشکار، آشکارا، ظاهراً، به ظاهر ، گویا، به طور معلوم، از قرار معلوم، به طور بدیهی، به طور وا ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

evade ( verb ) = elude ( verb ) به معناهای: طفره رفتن، فرار کردن، گریختن، جیم شدن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

defenition : وضعیت دشوار توصیف ، یافتن ، دستیابی یا یادآوری elusiveness ( noun ) = گریز، فرار، غیر قابل حصول، نامحسوس، ابهام، غیرقابل توصیف، گمنامی ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٠

elusive ( adj ) = سخت دست یافتنی، گریزان، فراری، گریزپا، گول زن، اغفال کننده، دشوار ( از لحاظ یادگیری و به یاد آوردن ) ، دیر فهم، در هم برهم، خدعه آم ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

به دست آوردن، به دست آمدن all his life he found happiness elusive, but wealthy easy to come by. در تمام زندگی خود خوشبختی را سخت دست یافتنی می دان ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

celebrity ( noun ) = dignitary ( noun ) به معناهای: عالی رتبه، مهم و برجسته، والامقام، سرشناس

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٢

critical ( adj ) = crucial ( adj ) به معناهای :بسیار مهم، ضروری، لازم، اساسی، حیاتی

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

نقش مهم ایفا کردن در ، کار مهمی انجام دادن مثال : the works of monk was crucial in spreading christianity. کارهای راهب در گسترش مسیحیت بسیار مهم ب ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

نقش مهم یا ضروری برای حل بحران ( نقش داشتن در بخشی از یک چیز بزرگ ) 1 - the city of mycenae played a crucial role in the history of greece. شهر می ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢٤

crucially ( adv ) = بسیار مهم، به صورت حیاتی، اساساً ، به طور قطعی، قطعاً، به طور قاطع، مهمتر از همه ، به صورت مبرم، به طور وخیم، بسیار سخت cruciall ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٢

vulnerable ( adj ) = susceptible ( adj ) به معناهای: حساس، تاثیر پذیر، آسیب پذیر، مستعد

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

به طور حساس، به طور آسیب پذیر ، به طور مستعد example: 1 - This established beyond doubt that the government continued to appoint handpicked corrup ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

susceptibleness ( noun ) = حساسیت، آسیب پذیری مترادف کلمه : vulnerableness

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٨

switch ( noun ) = shift ( noun ) به معناهای: دگرگونی، تغییر ( جهت یا موضع )

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٨

shifty ( adj ) = ناصادق، فریب کار ، دغلباز، بدقول ( کسی که زیر حرفاش و وعده هاش میزنه ) ، حیله گر ، حاشاگر ، فریب آمیز، مکار، شیک، موذی، مرموز ، شیفت ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٣

از خود نشان دادن، از خود بروز دادن She exuded confidence. او اعتماد به نفس از خود نشان داد.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣٥

shift ( noun ) = شیفت، کارشیفتی، نوبت، دگرگونی، تغییر، نوسان، کلید شیفت ( کلید Shift روی کیبورد ) night shift= شیفت شب examples: 1 - She has to ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١١

shifting ( adj ) = متغیر، نامنظم، متحرک ( جا به جا شونده ) ، انتقال the shifting sand beneath their feet = شن های متحرک زیر پاهایشان shifting dune ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

rumoredly ( adv ) = reportedly ( adv ) به معناهای : طبق گزارش، از قرار معلوم، به طور شایع

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٠

report ( noun ) =گزارش، رپرتاژ، مقاله، اظهار ، آگهی، خبر I don't believe these reports of UFO sightings. من گزارش های دیدن بشقاب پرنده را باور ند ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

reported ( adj ) = گزارش شده، انتشار یافته، منتشر شده، خبر داده شده، شرح داده شده، شایعه شده، نقل قول شده reported statistics = آمارهای منتشر شده ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٧

retrieve ( verb ) = recover ( verb ) به معناهای: بازیافتن، احیا کردن، دوباره به دست آوردن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٨

recovery ( noun ) = واحد مراقبت پس از بیهوشی، بهبود، بهبودی، ترمیم، بازیابی، بازیافت، افاقه، نقاهت، بازسازی، خودیابی ( رهایی از اعتیاد و بازگشت به وض ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

recoverable ( adj ) =قابل بازیابی، قابل بازیافت، قابل جبران، قابل استرداد، قابل اصلاح، قابل بهبود، قابل وصول، قابل استخراج ، قابل ترمیم recoverable ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

recovered ( adj ) = بازیابی شده، بهبود یافته، بازیافته، بازیافت شده، ترمیم شده the recovered object has not been damaged. به شی بازیابی شده آسیبی ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٧

remarkable ( adj ) = noteworthy ( adj ) به معناهای : قابل توجه، در خور توجه، ارزشمند

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

noteworthiness ( noun ) : اهمیت، برجستگی، قابل توجه، ( برتری، الویت ) ( با کلمات distinction و superiority و paramountcy مترادف است به معنای تمایز، ب ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

منظور همان سوختن در شور و هیجان است ( مردی که علاقه و اشتیاق و شور و هیجان خاصی به چیزی به خصوص دارد )

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

disappear ( verb ) = evaporate ( verb ) به معناهای: ناپدید شدن، از بین رفتن، دود هوا شدن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

evaporation ( noun ) = تبخیر، تصاعد، بخارشدگی، ( معنی اتلاف یا نابودسازی هم میده ) evaporation rate = میزان تبخیر evaporation coefficient = ضریب ت ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٤

deteriorate ( verb ) = erode ( verb ) به معناهای : تحلیل رفتن، زوال یافتن، فرسوده شدن، از بین رفتن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢٤

erosion ( noun ) = فرسایش، فرسودگی، رفتگی، خوردگی، ساییدگی، زنگ زدگی، فساد تدریجی ، زخم های سطحی ، تحلیل رفتگی، زوال، افول ، تضعیف bank erosion ‎ = ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

acid erosion یا سایش شیمیایی دندان : سایش شیمیایی دندان یا اِروژن دندان بیماری است که در اثر تماس مداوم و مستقیم دندان با اسید، مینا و عاج آن دچار ان ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

thoroughly ( adv ) = entirely ( adv ) به معناهای: کاملاً، به طور تمام و کمال

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٩

entirety ( noun ) = تمامیت، کلیت، شش دانگ، سراسری، سرتاسری، مالکیت فردی in its entirety = در تمامیت و در کلیت خود، به طور همه جانبه، به طور کامل، ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

کلا، به طور کامل، کاملاً، تماما، سراپا، سراسر

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

entire ( adj ) = کل، تمام، کامل، دست نخورده 1. He'd spent the entire journey asleep. تمام سفر را در خواب سپری کرد. 2. the entire city is collaps ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٧

tremendous ( adj ) = enormous ( adj ) به معناهای:عظیم، بسیار زیاد، قابل توجه، کلان، هنگفت

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

enormity ( noun ) = شدت، بزرگی، حدت، عظمت، شرارات زیاد، جنایت، تجاوز فاحش، گزافی، شناعت ( قبح، ناپسندی، نکوهیدگی ) ، هنگفتی، عمق ( فاجعه )

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٧

enormously ( adv ) = به شدت، بسیار، فوق العاده زیاد، به طور عظیم ، به طور وسیع، به طور کلان

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

support ( verb ) = endorse ( verb ) به معناهای : تایید کردن، حمایت کردن، تصدیق کردن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٥

endorsement ( noun ) = تایید، امضاء، صحه گذاری، حمایت، پشتیبانی، پشت نویسی ( سند و چک و. . . ) ، تصدیق، موافقت، الحاقیه، صحه 1 - Products that carr ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

noticeably ( adv ) = conspicuously ( adv ) به معناهای : به طور چشمگیر ، به طور برجسته، به طور قابل ملاحضه، به طور مشخص

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٥

conspicuous ( adj ) = نمایان، مشهود، تابلو، انگشت نما، توی چشم، روشن، برجسته، معلوم، آشکار، هویدا، واضح، پدیدار، مشخص، عیان، چشمگیر، تو ذوق زننده، قا ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

مصرف گرایی خودنمایانه یا مصرف گرایی به قصد تمایز، نوعی خودشیفتگی و به معنی خرید و مصرف کالاها و خدمات لوکس به منظور به رخ کشیدن قدرت اقتصادی و نشان د ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

thrive ( verb ) = burgeon ( verb ) به معناهای: رونق گرفتن، شکوفا شدن، ترقی کردن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٧

burgeoning ( adj ) =رو به رشد، رو به پیشرفت، رو به توسعه، بالارونده، شکوفایی، شکوفا مثال : burgeoning population of major cities is creating a dema ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

اگر صفت ( adj ) باشه با کلمه eliminated ( adj ) مترادف است به معناهای=زدوده شده، محو شده، حذف شده، دفع کننده

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٥

enlarge ( verb ) = broaden ( verb ) به معناهای: وسعت دادن، گسترده کردن، عریض کردن، افزایش دادن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

breadth ( noun ) = پهنه، پهنا، عرض، فراخی، اثر کلی ( کمتر توجه به جزئیات در مقابل کلیات ) ، وسعت، گستره، وسعت نظر، قوراه، تخته یا قطعه پارچه ، گشادگی ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٧

broad ( adj ) = جامع، گسترده، وسیع، فراخ، عریض، پهن، پهناور، گشاد، کلی، زن هرزه، ضعیفه، در مورد لهجه و گویش به معنای غلیظ

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٩

broadly ( adv ) = به طور گسترده و وسیع ، عموماٌ، به طور فراگیر ، عمدتاً، به طور کلی، کلاً، به طور گسترده، روی هم رفته، به طور وسیع

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

unaware ( adj ) = blind ( adj ) به معناهای : بی خبر، ناآگاه، نامطلع، کور

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

blindness ( noun ) = کوری، نابینایی، بی بصیرتی، نادانی color blindness = کور رنگی congenital color blindness = کوررنگی مادرزادی

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

اختلال دردناک قرنیۀ چشم به علت قرار گرفتن بیش ازحد در معرض نور فرابنفشی که از برف بازتابیده می شود که اصلاحاً برف کوری می گویند.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٠

blindly ( adv ) = کورکورانه، بی باکانه، تعبدا ( پیروی کورکورانه ) ، کورمال کورمال

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٥

یکی دیگر از معانیش: به طور بی اراده و بی فکر، به طور غیر ارادی و خودجوش مثال : Never copy foreign things blindly or mechanically. هرگز موارد خارجی ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٧

assist ( verb ) = benefit ( verb ) به معناهای : احسان کردن، نیکوکاری کردن، کمک کردن، مساعدت کردن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١١

سودمند، مفید ، نافع ، پرخاصیت ، پرمنفعت، انتفاعی beneficial insect = حشرات مفید beneficial water use = آب مصرفی سودمند beneficial interest = بهره ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

beneficially ( adv ) = به طرز سودمندی، به طور مفیدی، به طور نتیجه بخش، به طرز مؤثر، به طور ثمر بخش، به طور پرمنفعت

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٩

beneficiary ( noun ) = ذینفع، بهره بردار، بهره ور، ذیحق، وارث، مستفیذ شونده، متهب ( کسی که مجاناً مالی را صاحب می شود ) ، موقوف علیه ( کسی که هزینه آ ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

مرخصی از کار توسط یک کارمند با پرداخت حقوق. اکثر سازمان ها به طور داوطلبانه مرخصی پرداخت شده را به عنوان مزیت به کارمندان ارائه می دهند.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

benefit ( noun ) = فایده، سود، نفع، مزیت، برتری، منفعت ، مزایا، استفاده ، اعانه ، نیکوکاری، احسان، ( حراج یا نمایش یا برنامه هنری که هزینه آن صرف خیر ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٩

فراهم کردن/مهیا کردن/ایجاد کردن/به ارمغان آوردن/تامین کردن، تهیه کردن، در اختیار گذاشتن Exercise provides many benefits for your health. ورزش فواید ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

free ( verb ) = release ( verb ) به معناهای: آزاد کردن، رها کردن، بیرون دادن، مرخص کردن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٦

release ( noun ) = رهایی، خلاصی، آزادی، ترخیص، انتشار ، پخش، بخشش، بخشودگی، آزادسازی، رهاساز، تخلیه goods release = ترخیص کالا flood release = انتش ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

به قید کفالت آزاد کردن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

هواگیری

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

نسخه پخش:نسخۀ کامل و نهایی فیلم که برای توزیع و پخش آماده است.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٢

commonplace ( adj ) = prevalent ( adj ) به معناهای: شایع، رایج، متداول، مرسوم

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٤

prevalence ( noun ) = شیوع، شیوع بیماری، رواج، عمومیت، نفوذ، پخش، غلبه، استیلا، تداول، همه گیر ، فراوانی prevalence rate = میزان شیوع contamination ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٤

remark ( verb ) = mention ( verb ) به معناهای : ذکر کردن، اشاره کردن، عنوان کردن، متذکر شدن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

mention ( noun ) = ذکر، اشاره، تذکر، گوشزد favorable mention = ذکر خیر mention ( verb ) = ذکر کردن، نام بردن، یادآوری کردن، اشاره کردن، گوشزد کردن ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٨

mentioned ( adj ) = ذکر شده، نامبرده شده، مذکور، گفته شده، اشاره شده example: the book mentioned today was included in the bibliography that was h ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

defend ( verb ) = justify ( verb ) به معناهای: توجیه کردن، موجه جلوه دادن، دلیل آوردن، دفاع کردن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٧

به طور قابل تصدیق، به طور قابل تبرئه، به طور توجیه پذیر ، بصورت قابل توجیه ، به طور موجه، به حق، به درستی

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٥

justification ( noun ) = توجیه، دلیل آوری، مطابقت، تطابق، هم ترازی، مجوز، حقانیت، سطر بندی، صفحه بندی، برهان آوری، استدلال نمایی، مدافعه، دفاع، بهانه ...

پیشنهاد
١

توجیه بوم شناختی : ارائۀ دلیل مبنی بر ضرورت حفظ طبیعت به طوری که بقای حیات انسان را امکان پذیر سازد.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٩

overstate ( verb ) = exaggerate ( verb ) به معناهای : غلو کردن، اغراق کردن، گزافه گویی کردن، مبالغه کردن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٣

exaggeration ( noun ) = اغراق ، افراط ، بزرگنمایی و اغراق ، زیاده روی ، غلو ، مبالغه ، گزاف گویی، گزافه گویی

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

exaggerated ( adj ) = اغراق آمیز، اگزجره، افراطی، مبالغه شده exaggerated value = ارزش مبالغه شده

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٩

inconsistent ( adj ) = erratic ( adj ) به معناهای: ناسازگار، ناهماهنگ، نامنظم

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٧

definition=به طوری که الگو یا حرکت آن یکنواخت یا منظم نباشد، غیر قابل پیش بینی erratically ( adv ) =به صورت نامنظم، به صورت سیار، به طور سرگردان، ب ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢١

surround ( verb ) = encircle ( verb ) به معناهای:احاطه کردن، محصور کردن، در بر گرفتن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

encircled ( adj ) = محاصره شده ، محصور شده، احاطه شده مثال: the encircled celebrity actually became afraid of her fans سلبریتی محاصره شده در واقع ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

highlight ( verb ) = emphasize ( verb ) به معناهای:تاکید کردن، برجسته کردن، پافشاری کردن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٢

با تاکید، باقوت، به طور برجسته، به طور قطعی، به طور موکد ، قاطعانه، با قاطعیت، مصرانه

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

تاکید، تکیه، اهمیت، قوت، تاثیر نمایان، برجستگی، پافشاری، اصرار academic emphasis = تاکید علمی lay emphasis on = مورد تاکید قرار دادن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٠

مورد تاکید قرار دادن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٤

تاکیدی، موکد، موکداً، قاطع، تاکید شده، با تاکید و اشارات دست سخن گوینده ( تاکید آمیز، تاکید برانگیز ) ، سمج، مصر، قرص، محکم defenition =بیان تاکید ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

appear ( verb ) = emerge ( verb ) به معناهای: پدیدار شدن، ظاهر شدن، معلوم شدن، آشکار شدن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٩

بروز ، تکوین ، ظهور، فرآمدگی، نمایان شدگی ، هستی ، پدیداری ، پیدایی گیاهچه یا برآمدگی ساقه یا سبز شدن یا جوانه زنی ، پیدایش ، پیدایی، نوپدیدی، خروج ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

delete ( verb ) = eliminate ( verb ) به معناهای: حذف کردن، از بین بردن، زدودن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

eliminated ( adj ) =زدوده شده، محو شده، حذف شده، دفع کننده

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٠

خاموش یا پنهان کردن همه چراغ های قابل مشاهده در یک شهر ، پست نظامی و غیره ، معمولاً به عنوان یک پیشگیری در برابر حملات هوایی است. ( اگر به صورت فعل ب ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٢

اگر به صورت فعل در جمله بیاد: فعل برای از دست دادن هوشیاری. . . . فعل برای تجربه یک دوره زمانی که در آن شخص با وجود داشتن هوشیاری کامل در آن زمان ، چ ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

واکنش حذفی: گونه ای واکنش آلی است که در آن دو جانشین در یک فرایند یک یا دو گامی، از یک مولکول حذف می شود. فرایند یک گامی ( یک مرحله ای ) را واکنش E2 ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

elimination ( noun ) = حذف، رفع، دفع، طرد، پاکسازی، محو، اخراج، برطرف سازی، ادغام، زدودگی virus elimination = پاکسازی از ویروس noise elimination = ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

primary ( adj ) = elementary ( adj ) به معناهای: اولیه، ابتدایی، مقدماتی

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

component ( noun ) = element ( noun ) به معناهای: عنصر، جزء، مولفه، بخش

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٢

elemental ( adj ) = بنیادی، ابتدایی، مقدماتی، اصلی، عنصری، پایه ای، معدنی، خالص

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

house ( noun ) = dwelling ( noun ) به معناهای: خانه، منزل، اقامتگاه

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٩

dwell ( verb ) = سکونت کردن، ساکن بودن، اقامت گزیدن، ساکن شدن، سکنی گزیدن، تمرکز کردن، توقف کردن، مکث کردن، درنگ کردن، انگشت گذاشتن روی مطلبی خاص، مط ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

زیاد وقت صرف کردن روی، متمرکز شدن روی، نگاه کردن، کشیدن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٠

معانی=ساکن، مقیم، پسوند نشین و زی ( cavity dweller : حفره زی - cave dweller: غار نشین - forest dweller:جنگل نشین، جنگل زی )

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

circulate ( verb ) = disperse ( verb ) به معناهای: پراکنده کردن، پخش کردن، پخش شدن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

dispersed ( adj ) = پراکنده، پراکنده شده، متفرق، گسسته

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

ماکیان

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

رخدادهای کاملاً طبیعی

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١١

Dispense ( verb ) = Distribute ( verb ) به معناهای: توزیع کردن، پخش کردن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

renowned ( adj ) = celebrated ( adj ) به معناهای:مشهور، معروف، پرآوازه، نامی

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١١

به کائوچوی استخراجی از درختان ( کائوچو ) که به صورت ماده لاستیکی است نیز rubber می گویند.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

permissible ( adj ) = acceptable ( adj ) به معناهای: قابل قبول، مجاز، پذیرفتنی

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

سهل انگاری، بی دقتی . susan completed the assignment in a haphazard way سوزان تکالیفش را با سهل انگاری ( بی دقتی ) به اتمام رساند.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

سخت یافت شدن، سخت پیدا شدن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. Dean offered, in spite of being a bit peeved at the man's Abruptness دین پیشنهاد داد ، علی رغم اینکه کمی از تندی لحن مرد آزار دیده بود. 2. Cont ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

disturbing ( adj ) = disruptive ( adj ) به معناهای:مخل، مختل کننده، مزاحم

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٨

attractive = appealing به معناهای: جذاب، گیرا، دلربا

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

استرس ذهنی

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد

در یک چشم به هم زدن the hours in this job are very unpredictable. You sometimes have to work late at very short notice. ساعات انجام این کار بسیار ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

به معنای: همراهی کردن i am looking forward to catching up with you soon من مشتاقانه منتظر هستم که به زودی شما را همراهی کنم.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

کشف نفت

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

the political candidate was discursive when asked what his position in poverty از نامزد سیاسی وقتی سوال می شود که نقش او در رابطه با فقر چیست ، به هم ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٨

delighted ( adj ) = elated ( adj ) به معناهای:بسیار خوشحال، مشعوف، شادمان

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

definition: انحراف ، تغییر جهت دادن، تغییر عقیده دادن، تغییر مسیر دادن، متمایل شدن، عزیمت ، دور شدن ، انشعاب یافتن به معنی دور شدن یا متمایل شدن از م ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

wonder ( verb ) = در شگفت بودن، تعجب کردن، در ( ذهن ) از خود پرسیدن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٤

amenity ( noun ) = convenience ( noun ) به معناهای: تسهیلات رفاهی، امکانات، وسایل پذیرایی

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

strong ( adj ) = vigorous ( adj ) به معناهای: پرتوان، قوی، نیرومند، توانمند

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٩

معانی:نیرو، قدرت، انرژی، توان، شور، سرزندگی، زور، نیرومندی، قوت examples: 1. he approached his work with vigor. او با قدرت به کار خود می پرداخت. ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٧

1. We would vigorously oppose such a policy. ما شدیداً با چنین سیاستی مخالف خواهیم بود. 2. The vegetables in the garden vegetate vigorously. سبز ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

مالاندن دست ها به یکدیگر برای گرم کردن She chafed her cold hands vigorously. او دستان سرد خود را به شدت به هم می مالید.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٨

shallow ( adj ) = superficial ( adj ) به معنای: سطحی

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٥

1. Religious education is poorly and superficially taught in most schools. تعلیمات دینی در اکثر مدارس به صورت ضعیف و به طور سطحی آموزش داده می شود. ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

unconvinced ( adj ) = skeptical ( adj ) به معناهای: شکاک، غیرمطمئن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

1. She is a skeptic about the dangers of global warming. او در مورد خطرات گرم شدن کره زمین شکاک است. 2. One does not have to be an atheist to be ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

1. I looked at him skeptically, sure he was exaggerating. با شک و تردید به او نگاه کردم ، مطمئن شدم که اغراق می کند. 2. I had listened skepticall ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

به طور متکبرانه، به طور مغرورانه، به طور تحقیر آمیز، به طور اهانت آمیز، از روی خودبینی

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

basic ( adj ) = rudimentary ( adj ) به معناهای: اصولی، بنیادی، پایه ای، مقدماتی

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

1. The handyman knew only the rudiments of carpentry. مرد فنی فقط اصول اولیه نجاری را می دانست. 2. You'll only have time to learn the rudiments o ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٨

prepare ( verb ) = prime ( verb ) به معناهای: آماده کردن، مهیا کردن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٨٦

1 - اگر به صورت صفت ( adj ) به کار بیاد به معناهای : نخست، نخستین، اولیه ( نظر اهمیت یا از نظر زمانی ) ، اصلی، عمده، درجه یک، ممتاز، اعلی ( از نظر کی ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

tiny ( adj ) = minuscule ( adj ) به معناهای: ریز، بسیار کوچک، کم

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

1. Frankly, I find the minutia of everyday life much more interesting than the glaring important life changing events that shape our lives. صادقانه ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

سر و ته چیزی رو زدن ( خلاصه کردن ) ، ماستمالی کردن، نادیده گرفتن، کم اهمیت جلوه دادن، سرسری گرفتن If anything, this is a lively book that doesn't b ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

دو مثال به صورت صفت در جمله به معنای ریز و کوچک 1. some leaves are covered with minute hairs. بعضی از برگها با کرک های ریز پوشیده شده است. 2. e ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

dangerous ( adj ) = hazardous ( adj ) به معناهای: خطرناک، پر مخاطره

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٨

1. It is a wide - ranging inquiry looking at all aspects of the bushfire hazard situation in Australia. این یک تحقیق گسترده است که تمام جنبه های و ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

محلی است که در آن اوراقی ها به ویژه ضایعات فلز تا زمان فروش نگهداری می شود.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

با اصطلاح taking a chance on a guess یک معنا را تداعی می کندبه معنای داشتن یک فرصت حدس که در درجه اول ریسک کردن می باشد.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد

1. They were standing outside a dilapidated little shack that seemed to be tilting rather hazardously to the left. آنها بیرون یک کلبه کوچک فرسوده ا ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

phenomenal ( adj ) = exceptional ( adj ) به معناهای:استثنایی، فوق العاده، خارق العاده

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. Gellert's lectures on poetry, rhetoric, and ethics were exceptionally popular. سخنرانی های گلرت در مورد شعر ، بلاغت و اخلاق از محبوبیت فوق العا ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

complex ( adj ) = elaborate ( adj ) به معناهای: پرجزئیات، پیچیده، تو در تو

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

1. With such refinement or elaboration, the explicative power of the model can be realized to its fullest possible extent. با چنین پالایش یا تفصیلی ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٨

1. He went on to claim that she had made the whole story up to frame him in an elaborate ruse as revenge for his affair. وی در ادامه ادعا کرد که او ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

1. From the top I can touch the elaborately decorated, corbeled ceiling without stretching. از بالا می توانم سقف مهر و موم شده با تزئین استادانه و ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

diverse ( adj ) = eclectic ( adj ) به معناهای:متنوع، جور وا جور، گلچین

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٧

definition=متشکل از عناصر گرفته شده از منابع مختلف، همچنین: ناهمگن. 2: انتخاب بهترین موارد در تعالیم ، روش ها یا سبک های مختلف. معانی:متنوع، جامع، ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

definition = به روشی که فقط از یک سبک یا مجموعه ایده پیروی نکند اما طیف گسترده ای را انتخاب کند یا از آن استفاده کند. 1. My mind works rapidly, c ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٣

فهرست نمایش های آماده برای نمایش دادن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

emotional ( adj ) = dramatic ( adj ) به معناهای: پر شور، پر هیجان، شور انگیز، مهیج، احساسی

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

1. She explains that animation was used as a tool to dramatize the passionate, hysterical, overwrought and angry elements of teenagers' lives. او ت ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٢

1. Randai is a folk theatre tradition of the Minangkabau people which incorporates dance, music, singing, drama and the martial art of silat. رندای ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

سریال رادیویی که به آن نمایش رادیویی یا تئاتر رادیویی هم گفته می شود، روایت یک داستان توسط چند گوینده است که با موزیک و جلوه های صوتی همراه است تا شن ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

چیزی که معمولاً به مهارت خاصی نیاز دارد و افراد زیادی دیگر آن را انجام نمی دهند. مثال: Writing letters has become something of a lost art. نوشتن ن ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

هنر دفاعی از مالایا ، به عنوان یک هنر رزمی یا همراه با طبل به عنوان یک نمایش یا رقص تشریفاتی.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

خواب رونده، خوابیده، درخواب فرورفته، واگن تختخواب دار، اسکلت آهنی ساختمان

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١١

definition 1: به عنوان کاری انجام می شود که با شدت زیاد انجام می شود یا به شیوه ای بیش از حد اغراق آمیز یا نمایشی انجام می شود. مثلاً وقتی عصبانی می ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

colorless ( adj ) = drab ( adj ) به معناهای: بی روح، بی رنگ و رو، خسته کننده، کسل آور

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

definition: به صورت ( noun ) یا اسم به کار می رود، می تواند نمایانگر کمبود نشاط و هیجان و علاقه در موارد مختلفی باشد. مانند:بی حسی ، بی حالی ، بی رنگ ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

Definition:به طور خسته کننده ، به ویژه از نظر ظاهری ، و رنگ و اینکه نشاط و هیجان کمی داشته باشدبه طوری که باعث شود شما احساس غمگین بودن کنید یا به آن ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

inactive ( adj ) = dormant ( adj ) به معناهای:غیرفعال، خفته، خاموش

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

به معنی آسایشگاه هم می تونه باشه. مثال: the seniors live in the dormitory. سالمندان در آسایشگاه زندگی می کنند.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٧

1. The domination of media and advertising can overpower our personal lives with a bigger, more fearful world. تسلط بر رسانه ها و تبلیغات می تواند ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢٠

1. The harsh and cruel elements of Russian society, especially the drive to dominate and control, fill the imagery of Dostoevsky's novels. عناصر خش ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٧٦

در غرب مدرن ، فرهنگ پاپ به محصولات فرهنگی مانند موسیقی ، هنر ، ادبیات ، مد ، رقص ، فیلم ، فرهنگ سایبری ، تلویزیون و رادیو اطلاق می شود که توسط اکثر م ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

1. I think my impression - dominantly one of native shrewdness - was probably correct. من فکر می کنم گمان ( حدس ) من که عمدتاً یکی از زیرکی های بوم ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

نمایانگر

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

درک روشن و قضاوت خوب از یک موقعیت ، که معمولاً منجر به یک مزیت می شود. معانی:زبر و زرنگی، هوشیاری، هوش، زیرکی مثال: She was a woman of great courage ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

major ( adj ) = dominant ( adj ) به معناهای:غالب، اصلی، عمده

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

definite ( adj ) = distinct ( adj ) به معناهای: واضح، مشخص، روشن، صریح

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٩

1. Segmenting the business into three distinct entities should make it more attractive to buyers. تقسیم بندی کسب و کار به سه نهاد مجزا باید جذابیت ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

peculiar ( adj ) = distinctive ( adj ) به معنی: ویژه

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٤

1. Sadly, such distinctive rationalism of non - Hindu religions finds no place in this textbook. متأسفانه ، چنین فلسفه عقلانی متمایز از ادیان غیر ه ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

این کلاه ها به نام Green Beret یا کلاه سبز برای نیروهای ویژه ارتش ایالات متحده در 11 آوریل 1962 ، رئیس جمهور کندی در یادداشت کاخ سفید به ارتش ایالات ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٨

یک کلاه نسبتاً پهن و نمد مانند گرد از پارچه که نقاشا اکثراً نقاشا سرشون می کنن ولی این کلاه ها به نام Green Beret یا کلاه سبز برای ارتش ایالات متحده ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

نوعی ضربه هاکی است که شامل استفاده از عضلات بازو ( به خصوص عضلات مچ و بازو ) برای جلو بردن یک گوی هاکی از طرف مقعر تیغه چوب هاکی به جلو است. این ضربه ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٨

1. But his voice was perfectly audible, though hoarser than usual, and his words were distinctly pronounced اما صدای او کاملاً قابل شنیدن بود ، گرچه ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٤

مرموزانه، مرموز، آب زیر کاهی، پرمخاطره، نامعین، پر تزویر، خدعه آمیز، موذی، موذیانه، حیله آمیز، پرحیله

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

brilliant ( adj ) = vibrant ( adj ) به معناهای:شاداب، پرطراوت، سرزنده، پر جوش و خروش، پر شور

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

طراوت و چالاکی، نشاط و سرزندگی

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

1. I like to be reminded of the spring miracle, especially in the depth of winter, when the vibrantly alive trees look so dead. دوست دارم به یاد مع ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٨

یکنواختی، متحد الشکلی، یکرنگی، یکریختی، یکسانی، یک شکلی، همسانی، یکدستی ، همگونی distribution uniformity = یکنواختی توزیع coefficient of uniformity ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٠

consistent ( adj ) =uniform ( adj ) به معناهای:یکنواخت، یکدست، یکپارچه

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

به طور یکنواخت، به طور یکسان، به طور یکدست، به طور متحد الشکل، به طور منظم ( در ریاضیات ) ، به صورت یکپارچه uniformly distributed variable = متغیر ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

honest ( adj ) = uncomplicated ( adj ) , straightforward ( adj ) به معناهای:ساده، سرراست، صریح، شفاف

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

1. First off, we liked her as a person for her courage, her sincerity and her straightforwardness. اولاً ، ما او را به عنوان فردی به خاطر شجاعت ، ص ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

ویژگی شخصیتی است که به عنوان تعیین میزان قضاوت و نگرش فرد توسط احساس تعریف می شود

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

به طور متناقضی

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

1. He explained quite straightforwardly that there wasn't enough work for us all. او کاملاً صریح توضیح داد که کار کافی برای همه ما وجود ندارد. 2. ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٤

enduring ( adj ) = lasting ( adj ) به معناهای: پایا، پایدار، با دوام، ماندگار

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

set up ( verb ) = establish ( verb ) , install ( verb ) به معناهای: نصب کردن، کار گذاشتن، بر پا کردن، منصوب کردن، تاسیس کردن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

1. If an installer changed your browser's home page and default search engine, you'll have to change those back manually. اگر یک نصب کننده صفحه اصل ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٤

1. Window contractors are experts in the installation and repair of glazing products. پیمانکاران پنجره متخصص در نصب و تعمیر محصولات شیشه ای هستند. ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٤

هنر چیدمان یا هنر اینستالیشن: هنر نصب یا راه اندازی آثار سه بعدی است که در آفرینش آن از عناصر و مواد مختلف از جمله کاغذ و پارچه و چوب و غیره در �فضا� ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢٠

imposing ( adj ) = impressive ( adj ) به معناهای: تحسین برانگیز، باشکوه، چشمگیر، تاثیر گذار

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢٧

1. everyone left with a good impression of the play. همه با احساس خوبی از بازی رفتند. 2. My first impression is that this idea needs some rethink ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٨

1. Reminiscent of Borat's unforgettable lime - green mankini, Carrey's attention - seeking garment failed to impress style commentator Peter York. ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٨

کسی که در کلاسهای عالی دانشگاه یا دبیرستان درس میخواند، دانشجویان سطح بالا و ممتاز

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

قلمبه، برجستگی، مغرور، افاده ای، با بغض شدید گریستن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٧

1. the latest version has impressively user - friendly interface. آخرین نسخه دارای رابط کاربر پسند قابل توجهی است. 2. Its virtuosic male performe ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

نوازنده ای با توانایی ، تکنیک یا سبک شخصی ماهرانه و استادانه یا شخصی با مهارت یا فنون استادانه در هنر.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

enormous ( adj ) = gigantic ( adj ) به معناهای:عظیم، غول پیکر، بسیار بزرگ

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

1. Our enormous country is really a tiny principality, in which our leaders loom gigantically large in the quiet green landscape. کشور بزرگ ما واقع ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

کسی که چیزی را انکار می کند ، امتناع می ورزد ، مخالفت می کند ، یا شکاک یا بدبین است. منتقد، مخالف، ایرادگیر، عیب جو، منفی باف

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٩

1. The opposite trend affected animal fat and vegetable oil exports, the export of mineral fuels and lubricants and of chemical products. روند مخال ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

foreign sales = exports به معنای صادرات یا فروش خارج از کشور

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. exported goods are usually high in quality. کالاهای صادراتی معمولاً از کیفیت بالایی برخوردار هستند. 2. The government's statistics on the quan ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

exhibit ( verb ) = display ( verb ) به معناهای:به نمایش گذاشتن، نشان دادن، بروز دادن، آشکار کردن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٨

faint ( adj ) = dim ( adj ) به معناهای: کم نور، نیمه تاریک، تار، ضعیف

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

1. We hurried a few steps down the hall, then stopped, our eyes adjusting to the dimness. چند قدم به پایین از سالن پایین رفتیم ، و متوقف شدیم و چشم ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

خطور کردن به ذهن یا فراخوانی تصور ذهنی he conjured up a picture of his childhood او تصویری از کودکی خود را به ذهنش فراخوانی میکند ( خطور می کند ) ی ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٣

1. Solar panels, now common even in the wilds, are used mainly to power dim tube lamps. صفحات خورشیدی که اکنون حتی در طبیعت نیز رایج است ، عمدتا بر ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

نگاه تیره و تار یا دید تیره یا دید مبهم به این منظور که شما نسبت به یک موضوعی دیدگاه یا نظر ضعیفی داریدو نمی توانید آن را تایید کنید. مثال : They to ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٨

1. Although on the main road the sun was shining brightly, under the trees the dooryards of the small houses were only dimly lit. گرچه در جاده اصلی ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

آگاهی داشتن نسبت به یک موضوع خاص 1 - We are dimly aware there is something wrong. ما کاملاً آگاه هستیم که مشکلی پیش آمده است. 2 - ?Senator, are yo ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١١

فیله مرغ سوخاری که اکثر در فست فود ها موجود است با نام های دیگه هم مثل chicken tenders, chicken goujons, chicken strips chicken fillets هم شناخته میش ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٩

یک فرد یا حیوانی که تنها است و زمان زیادی را به تنهایی می گذراند.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

صحنه یا ساختمان یا سِنی که با یک یا چند نور افکن روشن شود.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

thick ( adj ) = dense ( adj ) به معناهای متراکم، غلیظ، فشرده thick fog یا dense fog به معنای مه غلیظ معانی دیگر thick : انبوه، سفت، ضخیم، ستبر، پر ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

1. The mixes are also designed for high density and low permeability to help resist the effects of high sulfate and chloride contents in the soil. ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٥

1. The book is densely argued and requires more specialized expertise than a general reader is likely to have. این کتاب بسیار بحث برانگیز است و نیا ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢٣

کاردانی، کارشناسی، خبرگی، مهارت، سررشته، تبحر، اظهار نظر فنی کردن، نظر تخصصی دادن، نظر صائب

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٧

thorough ( adj ) = deep ( adj ) به معناهای: عمیق، ژرف thorough ( adj ) = comprehensive ( adj ) به معناهای تمام و کمال، جامع مثل: thorough Study = ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

1. Other social and economic developments deepen the rifts in Chinese society. سایر تحولات اجتماعی و اقتصادی شکاف های جامعه چین را عمیق تر می کند. ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٧

1. Dryland corn is rooting at the three foot depth and, even with high temperatures and lack of precipitation, it is looking good. ذرت دیم در عمق س ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

به توده فشرده ریشه ها و خاک توسط گیاه به ویژه در یک ظرف تشکیل می شود.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٠

1. I'm deeply in love with you. من عمیقا عاشق تو هستم 2. They adapted a machine to check how deeply patients are anaesthetised before surgery. آ ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

شاخه ای از الهیات که مربوط به ماهیت ، قانون اساسی و عملکردهای یک کلیسا است و همچنین بررسی معماری و تزئینات کلیسایی را نیز شامل می شود.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

arrange ( verb ) = classify ( verb ) به معناهای : دسته بندی کردن، طبقه بندی کردن، رده بندی کردن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

1. The distinction between ranking and classification is an important one, even if it is lost on many in higher education. Copy تمایز بین رتبه بندی ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

1. Their revealing classified information to an uncleared person was a very black - and - white issue. افشای اطلاعات طبقه بندی شده آنها برای یک شخص ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

کسی که مجوز یا گواهی معتبر ندارد تا مورد تایید نهاد ها یا سازمان ذیربط قرار بگیرد.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

( adj ) precise ( adj ) = accurate به معناهای: دقیق، درست، صحیح

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

carry ( verb ) = transport ( verb ) به معناهای : انتقال دادن، جا به جا کردن، حمل کردن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

اگر به صورت صفت ( adj ) باشد به معنای انتقال یافته، جا به جا شده است. transported soil = خاک جا به جا شده

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. The main criteria for its design were that it be modular, easily transportable, and able to be erected within a day. معیارهای اصلی طراحی آن این ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

settle = colonize به معناهای : ساکن شدن، مستقر شدن، اقامت گزیدن، به توافق رسیدن فعل settle در جمله معانی متفاوتی می تونه داشته باشه مثل آباد کردن ، ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢٦

colonize = settle به معناهای : ساکن شدن، مستقر شدن، اقامت کردن ، سکنی گزیدن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٩

1. We were hoping for a quick settlement of the dispute between the neighbors. ما امیدوار به حل و فصل سریع اختلافات بین همسایگان بودیم. 2. Some t ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٧

مبهم، گنگ، دو پهلو ( کلام ) Ambiguous = vague

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

سدشدگی و بسته شدن راه بندآمدگی و گرفتگی گرفتگی ومسدود شدن مجاری اعضای مختلف بدن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

به معنای اشتیاق شدید برای انجام کاری است ، به ویژه هنگامی که عجله در انجام سریع آن باعث ایجاد مشکل یا خطا شود. مثال When the Admiral sneezed, junior ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

به آب و هوای آرام یا ملایم می گویند که عاری از هر گونه طوفان یا باد باشد.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

1. These settled communities permitted humans to observe and experiment with plants to learn how they grew and developed. این انجمن مستقر به انسانه ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١١

fragment = particle به معناهای: ذره، تکه، جزء، پاره

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

. there's not particle of truth in what he says در گفته های او ذره ای از حقیقت ( راستی، صداقت ) وجود ندارد.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

gain ( verb ) = obtain ( verb ) به معناهای: به دست آوردن، گیر آوردن، کسب کردن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. For example, relevant bank statements, which were either available or easily obtainable, were not presented. به عنوان مثال ، صورت حساب های بانکی ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

( verb ) reflect ( verb ) = mirror به معناهای: بازتاب کردن، منعکس کردن، انعکاس دادن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٠

harvest ( noun ) = محصول، برداشت، درو harvest index = شاخص برداشت ، harvest loss = ضایعات برداشت ، harvest time = زمان درو یا برداشت ، harvest seaso ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

1. The rustle of grain was gone, replaced by the earthy scent of a freshly harvested field. خش خش غلات از بین رفته بود و بوی خاکی یک مزرعه تازه برد ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

defect ( noun ) = flaw ( noun ) به معناهای: عیب، نقص، کاستی معناهای دیگر : درز، ترک، شکاف، شکستگی

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٥

1. Their very piousness was rooted in blind prejudice and this made them extremely interesting because they were so obviously flawed. ریشه پرهیزکار ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

مرگبار، کشنده

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٩

engage = engross به معناهای: کاملا به خود مشغول کردن، به خود جلب کردن، در خود غرق کردن، درگیر شدن در چیزی

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٨

1. The symmetry is pleasing, at the end of a narrative that is bracing, adventurous, touched by surprises, perfectly balanced and completely engross ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٨

constant = persistent به معناهای مصر، پایدار، با استقامت، پیوسته، پی در پی، مداوم، ماندگار، بی وقفه، ثابت، دایمی، یکنواخت، استوار

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

احساس ملالت و خستگی، بی حوصلگی، دلزدگی

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

1. The solicitor was not happy with the engrossment and the will was executed again five days later, this time witnessed by two Italian gentlemen. ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣٨

اگر به صورت صفت یا Adj باشد یعنی عصبانی یا رنجیده از اینکه با شما ناعادلانه رفتار شده است. ( رنجیده خاطر )

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٧

منفی بافی، بدبینی

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٢

engender = produce به معنای پدید آوردن، موجب شدن ، بار آوردن ، به وجود آوردن، عمل آوردن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد

produce = engender

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٨

ارزشمند، ارزنده، سودمند، پر پاداش، پر مزیت، پر منفعت، پر ارزش

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٥

discriminate = distinguish به معنای متمایز ساختن، فرق گذاشتن، تشخیص دادن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٩

1. His most distinguishing feature, however, was a black eyepatch that crossed his forehead and covered his left eye. متمایزترین ویژگی او ، یک چشم ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

1. Another distinguished citizen, who prefers not to be named, puts it another way. یکی دیگر از شهروندان سرشناس، که ترجیح می دهد نامش فاش نشود ، رو ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

دختر یا زن فارغ التحصیل، دانش آموخته زن یا دانشجوی سابق یک مدرسه ، کالج یا دانشگاه خاص.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

1. It is strange that a different publisher used the same title page, but the text is not distinguishable from the 1865 edition. عجیب است که ناشر ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

از لحاظ ریخت شناسی

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

کار خوبی انجام بده که مورد توجه قرار بگیری متمایز جلوه دادن نشون بده که چقدر توانا هستی

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣٢

Impose = dictate به معناهای تحمیل کردن، دیکته کردن، حکم کردن، اجبار کردن، به زور وادار کردن، اعمال نفوذ کردن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

1. The pig leader Napoleon and his rival Snowball symbolize the dictator Stalin and the Communist leader Leon Trotsky رهبر خوک ها ناپلئون و رقیبش اس ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

طفره رفتن را کنار گذاشتن و متعد شدن برای انجام کاری ( انتقاد می کنید که شخص یا اشخاصی خیلی با احتیاط رفتار می کنند زیرا آنها مطمئن نیستند که چه کار ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

فس فس کردن، طفره رفتن، تعلل کردن، لفت دادن، گاماس گاماس کاری رو انجام دادن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

1. She laughed at me, Russell wrote, when I behaved like a don or a prig, and when I was dictatorial in conversation. راسل نوشت ، او به من خندید ، ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

سلطه گرانه، کسی که می خواد افسار یک شخص یا عده ای برای کنترل و سلطه گری بر آن ها در دست خودش باشد.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

( verb ) grow ( verb ) = cultivate به معنای کشت کردن، کاشتن، پروراندن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٢

1. Britain took a more prominent role than other European countries in developing the cultivation of improved kinds of damson. انگلیس نقش برجسته تر ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٢

1. Furthermore, in cultivated soils, dense compact subsoils frequently underlie the loosened topsoil. بعلاوه ، در خاکهای زیر کشت ، زیر بستر خاک سفت ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

ناراحتی، زحمت، اسباب زحمت، مزاحمت، اذیت، دردسر، ناجوری

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

هم خوانی، جور بودن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

جایگزینان

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١١

grind ( verb ) = Crush ( verb ) به معنای خرد کردن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. However, crushing defeats at the Battle of Stalingrad and the Battle of Kursk devastated the German armed forces. با این حال ، شکست های سنگین در ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٠

Creep ( verb ) = Crawl خزیدن، سینه خیز رفتن معانی دیگر Creep به معنای نفوذ کردن، رخنه کردن ( شامل چیره شدن ترس و اظطراب و استرس در فرد ) ، مور مور ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد

Crawl = Creep ( verb ) خزیدن، سینه خیز رفتن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٧

1. Some polychaetes such as the sea mouse also bear a ventral muscular, creeping sole. برخی از کرم های مویی مانند موش دریایی نیز دارای یک کفه عضلان ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

به هر مرحله از ماه در طی چرخه ماه بین ماه نو و ماه کامل گفته می شود. که هر شب بزرگتر می شود. . . . در هر نقطه از چرخه ماه ، می توان قسمتهای مختلفی از ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

یک کرم دریایی است که در اقیانوس اطلس شمالی ، دریای شمال ، دریای بالتیک و مدیترانه یافت می شود. . . . بدن آن از "پرزهای مو مانند" پوشیده شده است.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

hasten = accelerate تسریع کردن، سرعت بخشیدن، شتاب کردن، شتاب گرفتن، عجله کردن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

1. The faster graphics accelerators and improving CPU technology resulted in increasing levels of realism in computer games. شتاب دهنده های گرافیکی ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

یک لوله الکترونی که در آن دسته الکترونها توسط میدانهای الکتریکی تولید می شود و برای تولید و تقویت جریان فرکانس فوق العاده بالا استفاده می شود.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

شتاب دهنده ذرات به دستگاهی گفته می شود که ذرات بنیادی مانند الکترون ها یا پروتون ها را به انرژی های بسیار بالا می رساند. در یک سطح اساسی ، شتاب دهنده ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

AWS Global Accelerator یک سرویس شبکه ای است که با استفاده از زیرساخت شبکه جهانی وب سرویس آمازون ، ترافیک وب کاربر شما را از طریق اینترنت ارسال می کند ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. You can't beat lightweight wheels for snappy acceleration and climbing power. برای شتاب سریع و قدرت صعود نمی توانید حریف چرخ های سبک وزن شوید. ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٨

روحیه اجتماعی ( علاقه مندی به برقراری ارتباط موثر در اجتماع )

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٧

از لحاظ فرض عملی، فرضاً، به طور پیش فرض، بالفرض مترادف = theoretically

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٩

1. They theorize, however, that it may bring out the diseases symptoms early in young people who are genetically predisposed to it. با این حال ، ای ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. This theory is scientifically controversial. این نظریه از نظر علمی بحث برانگیز است. 2. This theory contributes a perspective that cognition is ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٥

1. Alexey Alexandrovitch devoted some time to the theoretical study of the subject. الکسی الکساندروویچ مدتی را به مطالعه تئوریک موضوع اختصاص داد. ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

سلام دادن به صورت رسمی، سلام دادن به افراد مسن و بزرگتر از سن و سال خودتان

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٨

hardly= scarcely

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

1. He was in the secret of the famous scarcity of grain. او از راز قحطی معروف غلات با خبر بود. 2. The resource shortage may be a real physical sh ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

فقدان مشکل اقتصادی

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٤

1. Oil and grain are scarce, prices are high. روغن و غلات کمیاب هستند ، قیمت ها بالا است. 2. Corruption is a great power in the world, and talent ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

سکاندار، سکانداران کسی که پشت وسیله چرخ دار می نشیند و آن را هدایت می کند.

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

غذای وحشی گروهی از میوه های تازه خوراکی ، قارچ های تازه خوراکی و گیاهان و سبزیجات تازه خوراکی است. . . . این گیاهان ، قارچ ها ، سبزیجات و میوه های غذ ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢١

سلام گفتن برای افراد هم سن یا کوچکتر و جمع های خودمانی و به صورت غیررسمی

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

disclose = reveal

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. This is an era of bikini swimsuits, Lycra sportswear, revealing underwear and lingerie ads in mainstream newspapers. این دوره از لباس شنای بیکین ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

1. This is a very slight discrepancy from strict verisimilitude here, but one that revealingly triggers disproportionate reactions among critics. ا ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

purposefully= deliberately

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

1. She took her hand and with no support, purposely fell into him, causing him to fall backwards. او دست او را گرفت و بدون هیچ حمایتی ، عمداً به بط ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

1. There is no need for any purposeful and deliberate attempt to protect dialects. برای محافظت از گویش ها نیازی به هیچ تلاش هدفمند و آگاهانه ای نیس ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٧

1. Happy, united humans will enjoy peace and prosperity for all eternity. انسانهای شاد و متحد از صلح و رفاه تا ابد برخوردار خواهند شد. 2. However ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

1. Her family lived prosperously in London, largely of her mother's properties in Ireland. خانواده وی در لندن ، عمدتا از املاک مادرش در ایرلند ، با ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٩

1. If you diversify into activity where you have no competitive advantage you are just tilting at windmills. اگر فعالیت خود را گسترش دهید در جایی ک ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

1. his various coloured ribbons which had to be diversely attached. روبان های مختلف رنگی او که باید چند جور متصل می شدند. 2. Goodbye ethnocentris ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٧

deform= distort به معنای تغییر شکل دادن، از ریخت انداختن، از شکل انداختن، کج و معوج کردن، بد شکل کردن

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

1. The heat distortion temperature is determined by the following test procedure outlined in ASTM D648. دمای اعوجاج گرما با روش آزمون زیر مشخص شده ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

1. Mail bombs may be addressed in distorted handwriting, or the name and address may be prepared with homemade labels or cut - and - paste lettering ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

تخصیص نادرست

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

1. Pop up a window when a disk gets critically full. وقتی دیسک کاملاً به حد وخیمی پر می شود یک پنجره را باز کنید. 2. And yet, the department of h ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١١

1. Many of these essays are playful and creative in ways that ethnic literary criticism has not been in the past. بسیاری از این مقاله ها به شیوه ها ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

1. Many of these essays are playful and creative in ways that ethnic literary criticism has not been in the past. بسیاری از این مقاله ها به شیوه ها ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. You always managed to critique my decisions. . . while at the same time buoying my spirits. شما همیشه موفق به انتقاد از تصمیمات من شدید . . . در ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

1. Tokuda went over everything his grandfather had taught him, including the commentary that had barnacled on to the core knowledge. توکودا تمام آن ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢٠

1. the british enjoy inspecting us at their convenience. انگلستان از بازرسی ما به راحتی برخوردار است. 2. When he robbed a convenience store, he n ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٨

1. We've got confirmation that B. O. W. s are being used in this war. ما تأکید کرده ایم که سلاح شیمیایی در این جنگ استفاده می شود. 2. Hold for co ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

1. The Festival is finally abandoned after the confirmed outbreak just five miles away puts the track within an exclusion zone. این جشنواره سرانجام ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

hide= conceal

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. His prior record of deception, double - dealing, and concealment makes that quite impossible. سابقه قبلی وی در مورد فریب ، برخورد دوگانه و پنهان ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

توضیح دادن، شفاف کردن، روشن کردن مترادف >>>Clarify

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

1. Still waiting for clarification on that. هنوز منتظر شفاف سازی در مورد آن هستیم. 2. The EU contacted the Saudi authorities to seek clarificatio ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

1. I find that his death was attributable to his voluntary ingestion of several drugs or narcotics. من متوجه می شوم که مرگ وی ناشی از مصرف داوطلبان ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٣

1. Ancient writings can be attributed to the Greek geographer Strabo Geographica compiled almost 2000 years ago. می توان نوشته های باستانی را به جغ ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

آشکارا، به طور ملموس، به طور محسوس، به وضوح

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١١

1. A few hours had sufficed to bring this about. چند ساعت برای تحقق این امر کافی بود. 2. If God afflict your enemies, surely that ought to suffic ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. Fifty francs was not sufficient to cancel this debt. پنجاه فرانک برای لغو این بدهی کافی نبود. 2. because I told my master, that his help would ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

1. However, it was not possible for the smaller countries of the region to achieve self sufficiency. با این وجود دستیابی به خودکفایی برای کشورهای ک ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٦

1. Every morning, regardless of season, Albert had taken his routine skinny - dip in the lake. هر روز صبح ، فارغ از فصل ، آلبرت طبق روال عادی خود د ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. but she had stipulated that her secret should be rigidly kept. اما شرط کرده بود که راز او باید به سختی حفظ شود. 2. These clients rely upon the ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

1. However, I can easily distinguish the difference between my opinions and the immensity of my ego. با این حال ، من به راحتی می توانم تفاوت بین نظ ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

1. Her movements were slow, but she was immensely capable and she never failed in an emergency. حرکات او کند بود ، اما توانایی فوق العاده ای داشت و ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٩

صرفا، منحصرا، به طور محدود

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١١

1. We should not exclude the possibility of negotiation. ما نباید امکان مذاکره را نادیده بگیریم. 2. Greatness, it seems, excludes the standards o ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. that does not promote and perpetuate those exclusions. که این موارد استثنا را ترویج و تداوم نمی بخشد. 2. Ethical banks exclusion of unethical ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢١

1. Language is kind of exclusive to our species, anyway. به هر حال تکلم به نوعی مختص گونه های ماست. 2. An example of the exclusive or is: You may ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

1. Christian activities are always refreshing and usually not excessively tiring. فعالیت های مسیحی همیشه طراوت بخش است و معمولاً به طور مفرط خسته ک ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٢

1. Christophe's poverty, his daily hunt for bread, his excessive sobriety فقر کریستف ، جستجوی روزانه نان ، متانت بیش از حد او 2. The quantity is ra ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

1. What do you do with your excess energy? با انرژی اضافی خود چه می کنید؟ 2. As you gain strength, lose excess fat, and begin to look better in you ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

1. He claimed that he was not exceeding the speed limit. او ادعا کرد که از حد سرعت مجاز تخطی نمی کند. 2. Should the debt exceed the perceived val ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٧

1. this is the plane's radar emitter. این ساطع کننده رادار هواپیما است. 2. It's the single largest emitter of greenhouse gases of any human activ ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٩

1. Most agricultural emissions come from tropical deforestation. بیشتر صدور آلاینده های کشاورزی از قطع درختان جنگلی استوایی ناشی می شود. 2. Sulph ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١١

1. The important mystery mentioned by the Rhetor, though it aroused his curiosity, did not seem to him essential. رمز و راز مهمی که راتور بیان کرد ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

1. Presently he released her and sitting back on his heels looked at her curiously. در حال حاضر او را آزاد کرد و پشت پاشنه اش نشسته با کنجکاوی به ا ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٧

1. There is no agreed - to convention; every model will require its own precise description. هیچ کنوانسیون توافقی وجود ندارد. هر مدل به توصیف دقیق ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

1. Many of the phrases that have conventionally been offered as examples seem rather artificial. بسیاری از عباراتی که به طور متعارف به عنوان نمونه ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد

1. Other factors of importance, which make litigation of large corporations more difficult, are the size and complexity of their activities. از دیگ ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

1. I searched for another comparison, a way that she could understand. من به دنبال تشبیه دیگری بودم ، روشی که او بتواند آن را درک کند. 2. In the ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٨

1. Comparative genomics also opens up new avenues in other areas of research. ژنومیک تطبیقی همچنین زمینه های جدیدی را در زمینه های دیگر تحقیق باز م ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

1. The coarseness of the cloth irritated her skin. زمختی پارچه باعث تحریک پوست او شد. 2. Coarseness The pits on the Texas specimens are often par ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. He laughed coarsely at her embarrassment. او از خجالت او بی شرمانه خندید. 2. He measures flour and spices, and coarsely chops the pecans, almo ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

1. What is being negated, in a totally irresponsible manner, is the uniqueness of the atomic bomb. آنچه نفی می شود ، به روشی کاملاً غیرمسئولانه ، م ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

1. the desert is a uniquely fragile environment. کویر یک محیط منحصر به فرد شکننده است. 2. There are some very interesting period features, includ ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

1. Coactive persuasion refers to all communication efforts that emphasize similarities between persuader and the audience. منظور از متقاعد سازی هم ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

1. In a series of superbly conducted performances, he persuasively made the case for 20th - century music. در مجموعه ای از اجراهای فوق العاده اجرا ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٠

1. Mr Frank alleged Mr Black had behaved aggressively and obstructively at meetings. آقای فرانک ادعا کرد که آقای بلک در جلسات رفتار پرخاشگرانه و مم ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. This is where the industry is being deliberately obstructive, holding Britain back in the meantime. این جایی است که صنعت به طور عمدی مانع ایجاد ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. The unexpected developments and intrigue are why we love early bracketology and college basketball's offseason. تحولات و دسیسه های غیر منتظره به ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٦

1. A lot of the text in the documents is blanked out, including, intriguingly, the distribution list! بسیاری از متن های موجود در اسناد خالی است ، از ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

1. He had been studying Eratosthenes' intriguing map, and was convinced that Phoenician sailors had circumnavigated the world. او در حال مطالعه نقش ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٦

1. Such guidelines should be developed by patent examiners in conjunction with public health experts. چنین دستورالعمل هایی باید توسط بازرسان ثبت اخ ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٣

1. The machines roar incessantly during the hours of daylight. در ساعت های روشنایی روز دستگاه ها بی وقفه سر و صدا می کنند. 2. Jack reappeared mom ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

1. Fascinating and enhanced with a great soundtrack, this DVD is affordably priced and suited to many viewings. جذاب وبهینه شده با موسیقی متن عالی ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

1. He was concerned with the enhancement of the human condition. او نگران بهبود شرایط انسانی بود. 2. The enhancement of online learning through i ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

1. A woman dressed in a white doctor's coat walked in, delicately, like an ice sculpture might walk. زنی که کت سفید دکتر پوشیده بود ، با ظرافت ، ما ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٣

1. I caution you however, to mention that the left cannot afford any more debacles that could have easily been prevented by fact checking. من به شم ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

1. they entered into the negotiates cautiously. آنها با احتیاط وارد مذاکره شدند. 2. Alexander still held her arm cautiously, but he soon let go, ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

1. I suspect it was a cautionary tale. من گمان می کنم این یک داستان پندآمیز بوده است. 2. But any cautionary words in the outlook statement could ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١٢

1. You should be more cautious in the way you drive. شما باید در رانندگی بیشتر احتیاط کنید. 2. The boss is always rather cautious with his remark ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد

1. leaves color brilliantly in the fall برگها به طرز درخشان در پاییز رنگین می شوند. 2. Her article brilliantly demolishes his argument. مقاله او ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٩

1. The town was just a blur on the horizon. شهر در افق همچون لکه ای تار بود. 2. Everything is a blur when I take my glasses off. وقتی عینکم را ب ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

1. He felt his lips quivering, and blinked through the mist that had blurred his vision. احساس کرد لبهایش می لرزند و مهی که بینایی او را تیره و تار ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٩

1. She was the only thing that made life bearable. او تنها چیزی بود که زندگی را با دوام می کرد. 2. Pain control medications may also make symptom ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

قابل تحمل، به طور قابل تحمل

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

معضل Without faith of some sort, life is a constant bafflement, apparently devoid of any detectable meaning. بدون نوعی ایمان ، زندگی یک معضل دائمی ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

به طور دل فریبنده ای به طرز وسوسه انگیز

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

با مقاومت انعطاف پذیر سرسختانه به طور کشسان

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

تحریک کننده عامل آغاز کننده محرک

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١١

designated اگر صفت باشد ( adj ) به معنای تعیین شده، مشخص، معین شده

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

تعیین کننده

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٤

عنوان، منصب The designation of rabbi is given when one receives rabbinical ordination, earned by passing extensive examinations on the Torah and Tal ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

زرنگی، زیرکی، ذکاوت

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

با تیزبینی

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

حیرت انگیز

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٢

خودسری

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

1. Only the muddy water at Wrightwood flowed turbulently. فقط آب گل آلود موجود در رایت وود با جوش و خروش جریان داشت. 2. Johnny can see the light ...

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
١

با جوش و خروش با هرج و مرج

تاریخ
٤ سال پیش
پیشنهاد
٥

1. Looking forward, Croatia could be a potentially lucrative market for political consultants. با نگاه به جلو ، کرواسی می تواند یک بازار بالقوه سود ...