unwarranted

/əˈnwɔːrəntəd//ʌnˈwɒrəntɪd/

معنی: بی جا، غیرقابل ضمانت، توجیه نکردنی
معانی دیگر: unwarrantable غیرقابل ضمنانت

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
• : تعریف: without justification; undeserved.
مترادف: groundless, unfounded
متضاد: justified, legitimate
مشابه: extravagant, gratuitous, idle, overdone, undue, unlawful, unreasonable, violent

- The accusations proved to be unwarranted.
[ترجمه ف حفیظی] غیرمجاز، بیجا و زور
|
[ترجمه گوگل] ثابت شد که این اتهامات بیجا هستند
[ترجمه ترگمان] این اتهامات بی مورد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He was embarrassed by what he felt was unwarranted praise.
[ترجمه گوگل] او از چیزی که احساس می کرد تحسین بی جا بود خجالت می کشید
[ترجمه ترگمان] از آنچه احساس می کرد praise بود، شرمنده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. I think it is a totally unwarranted waste of public money.
[ترجمه گوگل]من فکر می کنم این یک هدر دادن کاملاً بی دلیل از پول عمومی است
[ترجمه ترگمان]من فکر می کنم که این یک هدر دادن کاملا بی مورد برای پول مردم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. I strongly resent such unwarranted aspersions.
[ترجمه پویا آکلیون] من از این نوع آرزوهای بیجا اظهار تنفر می کنم
|
[ترجمه گوگل]من به شدت از این گونه اظهارات بی دلیل ناراحتم
[ترجمه ترگمان]من شدیدا از این هتک حرمت عصبانیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. He accused the police of using unwarranted brutality.
[ترجمه گوگل]او پلیس را به استفاده از وحشیگری غیرقابل توجیه متهم کرد
[ترجمه ترگمان]او پلیس را به استفاده از خشونت غیرقابل توجیه متهم کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Much of the criticism was totally unwarranted.
[ترجمه گوگل]بسیاری از انتقادات کاملاً بیجا بود
[ترجمه ترگمان]بسیاری از انتقادها به طور کامل بی مورد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. They condemned the new law as an unwarranted intrusion into people's private lives.
[ترجمه گوگل]آنها قانون جدید را به عنوان یک دخالت بی دلیل در زندگی خصوصی مردم محکوم کردند
[ترجمه ترگمان]آن ها قانون جدید را به عنوان یک دخالت غیرقابل توجیه در زندگی خصوصی مردم محکوم کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Such strong criticism was completely unwarranted.
[ترجمه گوگل]چنین انتقاد شدیدی کاملاً بیجا بود
[ترجمه ترگمان]چنین انتقاد شدیدی یکسره بی مورد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. People need to be protected against such unwarranted intrusions into their private lives by journalists.
[ترجمه گوگل]مردم باید در برابر این گونه دخالت های غیرقانونی روزنامه نگاران به زندگی خصوصی شان محافظت شوند
[ترجمه ترگمان]مردم باید در برابر چنین نفوذهای غیرقابل توجیه در زندگی خصوصی خود توسط روزنامه نگاران محافظت شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Rampant disregard of constitutional protections, including those against unwarranted search, seizure, and arrest.
[ترجمه گوگل]بی‌توجهی بی‌رویه به حمایت‌های قانون اساسی، از جمله مواردی که در برابر تفتیش، توقیف و دستگیری غیرمجاز
[ترجمه ترگمان]بی توجهی به حفاظت از قانون اساسی، از جمله آن هایی که مخالف جستجوی غیرقابل توجیه، توقیف و دستگیری هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The delay did seem unwarranted.
[ترجمه گوگل]تاخیر بی دلیل به نظر می رسید
[ترجمه ترگمان]این تاخیر بی هوده به نظر می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. All of these findings show how unwarranted is the claim that there is such a phenomenon as a premenstrual mental disorder.
[ترجمه گوگل]همه این یافته ها نشان می دهد که ادعای وجود چنین پدیده ای به عنوان اختلال روانی پیش از قاعدگی تا چه اندازه بی مورد است
[ترجمه ترگمان]همه این یافته ها نشان می دهند که چگونه غیرقابل توجیه است که این پدیده به عنوان یک اختلال ذهنی premenstrual وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. That's an unwarranted assumption - for all college teachers are in a position of academic authority.
[ترجمه گوگل]این یک فرض ناموجه است - زیرا همه معلمان کالج در موقعیتی از اقتدار علمی هستند
[ترجمه ترگمان]این یک فرض غیرقابل توجیه است - برای تمام معلمان کالج در جایگاه مرجع تحصیلی قرار دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The only possible reason for your unwarranted interference is boredom!
[ترجمه گوگل]تنها دلیل ممکن برای دخالت بی دلیل شما، کسالت است!
[ترجمه ترگمان]تنها دلیل ممکن برای مداخله غیرموجه، کسالت است!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The general has made an unwarranted assumption about shared knowledge.
[ترجمه گوگل]ژنرال در مورد دانش مشترک فرضی بی دلیل کرده است
[ترجمه ترگمان]این ژنرال فرضی بی مورد در مورد دانش مشترک کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. However, unwarranted use of antibiotics can help create drug-resistant bacteria and subject patients to nasty side effects, like severe diarrhea.
[ترجمه گوگل]با این حال، استفاده نابجا از آنتی بیوتیک ها می تواند به ایجاد باکتری های مقاوم به دارو کمک کند و بیماران را در معرض عوارض جانبی ناخوشایند مانند اسهال شدید قرار دهد
[ترجمه ترگمان]با این حال، استفاده بیجا از آنتی بیوتیک ها می تواند به ایجاد باکتری های مقاوم در برابر دارو کمک کند و منجر به عوارض جانبی بد مانند اسهال شدید شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. He afflicted one with a sense of unwarranted intrusion on one's private concerns.
[ترجمه گوگل]او شخص را با احساس دخالت بی دلیل در نگرانی های خصوصی خود مبتلا می کرد
[ترجمه ترگمان]او با احساس بیجا و بیجا به مسایل خصوصی شخصی دچار شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بی جا (صفت)
improper, pointless, inappropriate, unseasonable, inopportune, indecorous, inapt, inapposite, impolitic, unwarranted, unwarrantable, placeless

غیر قابل ضمانت (صفت)
unwarranted, unwarrantable

توجیه نکردنی (صفت)
unwarranted, unwarrantable

انگلیسی به انگلیسی

• unjustified, uncalled-for, unjust
something that is unwarranted is not justified or deserved; a formal word.

پیشنهاد کاربران

unwarranted ( adj ) ( ʌnˈwɔrəntəd ) =not reasonable or necessary; not appropriate, e. g. Much of the criticism was totally unwarranted
unwarranted
۱. ناموجه. توجیه ناپذیر ۲. غیر ضروری. بی جهت. بی دلیل. بیجا ۳. ناحق. ناروا
مثال:
Our hearts are contaminated with misplaced likings, unwarranted enmities, inappropriate desires, and undue attachments.
...
[مشاهده متن کامل]

قلبهای ما با علاقه های نابجا، دشمنی های بی دلیل، خواهشهای ناشایست و دلبستگی های بی مورد آلوده شده اند.

ناموجه
unwarranted ( adj ) = بی جا، غیر قابل توجیه، ناموجه، بی دلیل، ناروا، بیخود، بی جهت، غیر مجاز، غیر ضروری، ناحق
Definition =نداشتن دلیل خوب و بنابراین آزار دهنده یا ناعادلانه/فاقد یک دلیل خوب؛ غیر ضروری/
...
[مشاهده متن کامل]

examples:
1 - His negative reaction was unwarranted.
واکنش منفی وی بی دلیل بود.
2 - The motorist felt that the ticket for the infraction was unwarranted.
موتورسوار احساس کرد که جریمه به خاطر تخلف غیرقابل توجیه بود.
3 - People need to be protected against such unwarranted intrusions into their private lives by journalists.
مردم باید در برابر چنین دخالتهای بی جایی در زندگی خصوصی شان توسط روزنامه نگاران محافظت شوند.
4 - They denounced the investigation as an unwarranted interference with their business.
آنها این تحقیق را به عنوان مداخله غیر قابل توجیه در تجارت خود محکوم کردند.
مترادف: unjustified

به نقل از هزاره:
غیرموجه
نالازم
ناموجه
بی دلیل
غیرضروری
غیرلازم
غیرمجاز
بی جا، غیرقابل توجیه
توجیه ناپذیر
مثلا
Unwarranted devotion
سرسپردگی توجیه ناپذیر
غیرمجاز
توجیه ناپذیر، بی مورد، غیرقابل قبول، ناموجه، بی اساس، نابحق، ناروا، بی جهت، بیهوده
نابجا
بی تضمین
بی مورد، ناجور، نا مناسب، غیر مقتضی
تضمین نشده
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس