dimness

/ˈdɪmnəs//ˈdɪmnəs/

معنی: تیرگی، تاری، تاریکی، کم نوری
معانی دیگر: کم نوری، تیرگی، تاری، تاریکی

جمله های نمونه

1. i couldn't tell her face in the early morning dimness
در نور کم پگاه چهره ی او را تشخیص نمی دادم.

2. I squinted to adjust my eyes to the dimness.
[ترجمه گوگل]چرکی زدم تا چشمانم را با تاری تنظیم کنم
[ترجمه ترگمان]چشم هایم را تنگ کردم تا چشمانم را با تاریکی تطبیق دهم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Somehow the dimness made my footsteps sound muffled, timid.
[ترجمه گوگل]تاریکی باعث شد صدای قدم هایم خفه و ترسو به نظر برسد
[ترجمه ترگمان]یک جورهایی تاریکی صدای من را خفه کرده بود، ترسو
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. They were grey with dimness and moisture, and seemed to glisten like snails.
[ترجمه گوگل]آنها از تیرگی و رطوبت خاکستری بودند و به نظر می رسید مانند حلزون می درخشند
[ترجمه ترگمان]آن ها در تاریکی و رطوبت خاکستری بودند و به نظر می رسید که چیزی شبیه به حلزون دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. As his eyes adjusted to the dimness he began to feel dominated by the blank stares of the plaster martyrs.
[ترجمه گوگل]همانطور که چشمانش با تیرگی تطبیق می یافت، احساس می کرد که نگاه های بی رنگ شهدای گچ بر او غالب شده است
[ترجمه ترگمان]در همان حال که چشمانش به تاریکی خیره شده بود، کم کم احساس می کرد که به آن خیره شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. In the dimness, his tousled hair seemed to send out rays of its own brightness.
[ترجمه گوگل]در تاریکی، موهای ژولیده اش به نظر می رسید که پرتوهایی از درخشندگی خود را به بیرون می فرستند
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسید که در تاریکی، موهای ژولیده او پرتوه ای نور خود را بیرون می فرستد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. I couldn't see his expression in the dimness, only that he was still looking at Russell.
[ترجمه گوگل]نمی توانستم قیافه اش را در تاریکی ببینم، فقط اینکه او همچنان به راسل نگاه می کرد
[ترجمه ترگمان]نمی توانستم حالت چهره اش را در تاریکی ببینم، فقط اینکه او هنوز به راسل نگاه می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. She burst into laughter in the Sabbath dimness of the place.
[ترجمه گوگل]او در تاریکی سبت محل به خنده منفجر شد
[ترجمه ترگمان]در تاریکی روز یکشنبه به خنده افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. There was a sort of glowing dimness in here that was strange; but superficially, nothing in the room appeared unusual.
[ترجمه گوگل]در اینجا نوعی تاریکی درخشان وجود داشت که عجیب بود اما ظاهراً هیچ چیز در اتاق غیرعادی به نظر نمی رسید
[ترجمه ترگمان]در اینجا یک نوع of درخشان وجود داشت که عجیب بود؛ اما به طور سطحی، هیچ چیز در اتاق غیر عادی به نظر نمی رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The tractor surged forward, into the dimness.
[ترجمه گوگل]تراکتور به سمت تاریکی حرکت کرد
[ترجمه ترگمان]تراکتور به سوی تاریکی پیش رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Shadowy dimness crept over the countryside.
[ترجمه گوگل]تاری سایه در حومه شهر رخنه کرد
[ترجمه ترگمان]dimness سایه وار در اطراف پراکنده می شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The room was quiet in the dimness of early evening.
[ترجمه گوگل]اتاق در تاریکی اوایل عصر ساکت بود
[ترجمه ترگمان]در تاریکی شب، اتاق ساکت و آرام بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Dimness is the color in the dream glimmering.
[ترجمه گوگل]تیرگی رنگی است که در رویا می درخشد
[ترجمه ترگمان]dimness رنگی است که در خواب دیده می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. It took a while for his eyes to adjust to the dimness.
[ترجمه گوگل]مدتی طول کشید تا چشمانش با تیرگی وفق پیدا کند
[ترجمه ترگمان]مدتی طول کشید تا چشمانش به تاریکی عادت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تیرگی (اسم)
tension, obscurity, fog, gloom, blur, nigrescence, darkness, turbidity, dimness, feculence

تاری (اسم)
obscurity, opacity, darkness, dimness, umbrage

تاریکی (اسم)
gloom, nigritude, dimness, mare, umbrage, night

کم نوری (اسم)
dimness

تخصصی

[نساجی] تیرگی - تاری - ماتی - کم نوری

انگلیسی به انگلیسی

• lack of light, partial darkness; dullness; lack of luster

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : dim
✅️ اسم ( noun ) : dimness
✅️ صفت ( adjective ) : dim
✅️ قید ( adverb ) : dimly
1. We hurried a few steps down the hall, then stopped, our eyes adjusting to the dimness.
چند قدم به پایین از سالن پایین رفتیم ، و متوقف شدیم و چشمانمان را با تاریکی وفق دادیم.
2. However, the dimness of that X - ray signal and its rapid fading made the observations difficult to interpret.
...
[مشاهده متن کامل]

با این حال ، بی نوری سیگنال اشعه ایکس و محو شدن سریع آن ، تفسیر مشاهدات را دشوار می کند.
3. See an eye care professional if you have any loss or dimness of vision, pain, fluid coming from the eye, double vision,
در صورت از دست دادن یا تاری بینایی ، درد ، مایعات ناشی از چشم ، دوبینی ، به یک متخصص مراقبتی چشم مراجعه کنید.
4. As the subway moved through the underworld dimness of fluorescent light and darkness, he considered the pasty faces of the car's riders.
هنگامی که مترو از میان تاریکی و نور تاریکی فلورسنت در دنیای زیرزمینی حرکت می کرد ، او چهره های خمیری سواران ماشین را ملاحضه کرد.
5. The nation's general dimness cannot be remedied with a week's worth of quizzing.
ابهام عمومی ملت با یک مسابقه ارزیابی یک هفته ای برطرف نمی شود.
6. If I look speculatively on the world, there is nothing but dimness and mystery.
اگر من به طور حدسی به دنیا نگاه کنم ، چیزی جز ابهام و رمز و راز وجود ندارد.
7. dilatation of the pupils and resultant dimness of vision.
گشاد شدن مردمک چشم و تیرگی ناشی از آن.
Dimness ( noun ) = تاریکی، بی نوری، ابهام ( مبهمی، گنگی ) ، تاری
معانی دیگر >>>>>> خیرگی، ماتی، غبار
dimness of the eye = غبار چشم

بپرس