موسی

موسی Interested in industrial design ( especially car design ) and
architectural design

🌹 🌹 thanks to all of your supports🌹 🌹

Note: In the future, Russian words and idioms will be added
to this page, Do not forget to follow this page and take advantage of the necessary benefits

فهرست واژه ها و پیشنهادهای نوشته شده



irritate٠١:٥٩ - ١٤٠١/٠١/٠٨irritate ( verb ) = aggravate ( verb ) به معناهای : بدتر کردن، وخیم تر کردن، دامن زدن به، تشدید کردن، مزید بر علت شدن/خشمگین کردن، خون کسی را به جوش ... گزارش
25 | 0
irritating٠١:٤٣ - ١٤٠١/٠١/٠٨irritating ( adj ) = aggravating ( adj ) به معناهای : ناراحت کننده، آزار دهنده، تشدید کننده، اعصاب خرد کنگزارش
7 | 0
aggravate٠١:٥٩ - ١٤٠١/٠١/٠٨aggravate ( verb ) = بدتر کردن، وخیم تر کردن، دامن زدن به، تشدید کردن، مزید بر علت شدن/خشمگین کردن، خون کسی را به جوش آوردن، اذیت کردن، عصبانی کردن، ... گزارش
21 | 0
aggravation٠١:٥٢ - ١٤٠١/٠١/٠٨aggravation ( noun ) = رنجش، آزار، اذیت/عامل عصبانیت، عامل تحریک، عامل تشدید examples: 1 - I've been getting a lot of aggravation at work recently. ... گزارش
16 | 0
aggravating٠١:٤٣ - ١٤٠١/٠١/٠٨aggravating ( adj ) = ناراحت کننده، آزار دهنده، تشدید کننده، اعصاب خرد کن، تو مخی مترادف است با کلمه : irritating ( adj ) examples: 1 - The aggra ... گزارش
16 | 0
tangibility٠١:٣٢ - ١٤٠١/٠١/٠٨tangibility ( noun ) = لمس پذیری، واقعیت، حقیقت، محسوسیت، محسوس بودن، وضوح ، حس Definition = ارتباط با حس لامسه یا قابل درک شدن با حس لامسه/حالت آسا ... گزارش
5 | 0
tangible٠٠:٥٢ - ١٤٠١/٠١/٠٨tangible ( adj ) = قابل لمس، ملموس، محسوس/بارز، واقعی، عیان، عینی، موثق، انضمامی، مجسم/مادی/روشن و واضح، حقیقی مترادف است با کلمه : concrete ( adj ) ... گزارش
2 | 0
tangibly٠١:٠٧ - ١٤٠١/٠١/٠٨tangibly ( adv ) = به طور ملموس، به طور عینی، به طور قابل لمس، به طور مشهود، به طور حقیقی، به صورت واضح ، به شکلی عیان، به طور محسوس؛به طور مشخص exa ... گزارش
5 | 0
concrete٠٠:٥٢ - ١٤٠١/٠١/٠٨concrete ( adj ) = tangible ( adj ) به معناهای: قابل لمس، ملموس، محسوس، مجسم/بارز، واقعی، عیان، عینی، موثق/مادیگزارش
12 | 0
synthetic٠٠:٢٥ - ١٤٠١/٠١/٠٨synthetic ( adj ) = ترکیبی، سنتزی، شیمی، مصنوعی، تلفیقی/نحوی، صرفی/دست ساز / ساختگی، کذب، تقلبی، نمادین/بدل، بدلیجات synthetic fibres = الیاف مصنوع ... گزارش
12 | 1
synthetically٠٠:١٣ - ١٤٠١/٠١/٠٨synthetically = از نظر نحوی ( در قواعد و دستور زبان ) ، به طور مصنوعی، مصنوعاً، به لحاظ ترکیبی، به لحاظ دستورالعمل ( در کامپیوتر ) ، طبق قواعد صرف ون ... گزارش
5 | 0
combination٢٣:١٠ - ١٤٠١/٠١/٠٧combination ( noun ) = synthesis ( noun ) به معناهای: تلفیق، ترکیب، آمیزه، اختلاط، آمیزش، ادغامگزارش
9 | 1
synthesis٢٣:٠٩ - ١٤٠١/٠١/٠٧synthesis ( noun ) = تلفیق، ترکیب، آمیزه، اختلاط، آمیزش، ادغام/سنتز ( شیمیایی ) /تولید ماده مصنوعی، ترکیب مصنوعی/ مترادف است با کلمه : combination ( ... گزارش
9 | 0
symbolize٢٢:٥٥ - ١٤٠١/٠١/٠٧معنی دیگر : به چیزی اشاره داشتن examples: 1 - I think this painting symbolizes the universal themes of humanity. من فکر می کنم این نقاشی نمادی از ... گزارش
7 | 0
symbolic٢٢:٣٦ - ١٤٠١/٠١/٠٧symbolic ( adj ) = نمادین، سمبولیک، نماد، نشانه، نمونه، مظهر، نمایانگر examples: 1 - He shook his fist in a symbolic gesture of defiance. او مشتش ... گزارش
9 | 0
symbolically٢٢:١٦ - ١٤٠١/٠١/٠٧symbolically ( adv ) = به طور مثال، به صورت نمادین، به صورت سمبلیک، از روی ظاهر و نشانه، به طور نمونه، به شخصه ( به خودی خودش ) ، به طور ظاهری Defin ... گزارش
12 | 1
symbol٢١:٤٣ - ١٤٠١/٠١/٠٧symbol ( noun ) = سمبل، نشانه، نماد، مظهر/رمز/علامت مترادف است با کلمه : Mark ( noun ) Examples: 1 - An olive branch is a symbol of peace. شاخه ... گزارش
7 | 0
mark٢١:٤٣ - ١٤٠١/٠١/٠٧Mark ( noun ) = symbol ( noun ) به معناهای : سمبل، نشانه، نماد، مظهر/رمز/علامتگزارش
5 | 0
draw sustenance٢١:٢١ - ١٤٠١/٠١/٠٧1 - وسیله حمایت، نگهداری یا امرار معاش: الف: زندگی. ب: غذا، آذوقه نیز: تغذیه. 2عمل نگهدارنده: الف ) حالت تداوم. ب: امرار معاش یا تأمین مایحتاج زندگ ... گزارش
2 | 0
sustenance٢١:٢١ - ١٤٠١/٠١/٠٧sustenance ( noun ) = نگهداری، ماندگاری، بقاء، استمرار، تداوم/امرار معاش، معیشت، ارتزاق/حمایت، مدد، یاری/تغذیه، خوراک، مواد غذایی، ارزش غذایی، غذا، ر ... گزارش
9 | 0
sustain٢٠:٣٢ - ١٤٠١/٠١/٠٧sustain ( verb ) = متحمل شدن، چیزی را تجربه کردن، رنج بردن، دستخوش چیزی شدن/نگه داشتن، حفظ کردن، ادامه دادن، استمرار بخشیدن، تداوم بخشیدن، تقویت کردن ... گزارش
23 | 0
sustained١٩:١٧ - ١٤٠١/٠١/٠٧sustained ( adj ) = مداوم، پی در پی، مکرر، پیاپی، پایدار/مصمم، مستمر مترادف با کلمه : consistent ( adj ) sustained commitment/effort/success = ( ت ... گزارش
5 | 0
consistent١٩:١٥ - ١٤٠١/٠١/٠٧consistent ( adj ) = sustained ( adj ) به معناهای : مداوم، پی در پی، مکرر، پیاپی، پایدار/مصمم، مستمرگزارش
2 | 0
supposition١٦:٥٥ - ١٤٠١/٠١/٠٧supposition ( noun ) = حدس، فرض، تصور/فرضیه، گمان، ظن examples: 1 - there is a widespread supposition that he is dead. گمان گسترده ای ( فرضیه شای ... گزارش
2 | 0
suppose١٦:٤٨ - ١٤٠١/٠١/٠٧suppose ( verb ) = فرض کردن، تصور کردن، گمان کردن، انگاشتن، پنداشتن، انتظار چیزی را داشتن، به ذهن خطور کردن، حدس زدن، فکر کردن/در جملات که حالات امری ... گزارش
41 | 0
supposed١٥:٢٣ - ١٤٠١/٠١/٠٦supposed ( adj ) = به اصطلاح، فرضی، گمانی، انگاشتی، مفروض، تصور شده ، احتمالی، ظاهری /ادعا شده a supposed genius = یک به اصطلاح نابغه examples: ... گزارش
18 | 0
eyewitnesses١٥:١٧ - ١٤٠١/٠١/٠٦شاهد عینیگزارش
2 | 0
be supposed to١٥:٠٥ - ١٤٠١/٠١/٠٦انتظار میرود، قرار بود که، قرار استگزارش
2 | 0
supposed to be١٤:٥٩ - ١٤٠١/٠١/٠٦supposed to be = قرار است، قرار بود که examples: 1 - The children are supposed to be at school by 8. 45 a. m. بچه ها قرار است تا ساعت 8. 45 در مد ... گزارش
23 | 0
supposedly١٤:٤٧ - ١٤٠١/٠١/٠٦supposedly ( adv ) = از قرار معلوم، اینطور که پیداست، آن طور که گفته می شود، گویا، فرضاً، ظاهراً، به قول معروف / ناسلامتی مترادف است با کلمه : presu ... گزارش
12 | 0
trace over١٤:٣٣ - ١٤٠١/٠١/٠٦معانی: کشیدن بر روی چیزی، از روی عکس کشیدن، کپی کردن از روی چیزی تعاریف: 1 - برای کپی کردن یک تصویر با کشیدن روی یک کاغذ شفاف یا نیمه شفاف که در با ... گزارش
2 | 0
reflect٢٠:٤٠ - ١٤٠١/٠١/٠٤reflect ( verb ) = منعکس کردن، انعکاس یافتن، بازتاب دادن/نشان دادن، حاکی از چیزی بودن، بیانگر چیزی بودن/تامل کردن، تعمق کردن، خوب بررسی کردن، عمیق فک ... گزارش
21 | 1
reflected٢٠:١٦ - ١٤٠١/٠١/٠٤reflected ( adj ) = منعکس شده، بازتابیده شده، انعکاسی/معکوس، غیر مستقیم/نشان دهنده reflected light = نور مستقیم ( در صنعت هنر و سینما ) reflected p ... گزارش
7 | 0
reflected glory١٩:٥٦ - ١٤٠١/٠١/٠٤تعریف: احترام یا تحسینی که شخص به خاطر کاری که شخص دیگری انجام داده به دست می آورد. ( افتخاری که با تلاش و زحمت دیگران کسب می شود ) معنی: نردبان تر ... گزارش
5 | 0
reflection١٩:٤١ - ١٤٠١/٠١/٠٤reflection ( noun ) = تصویر، عکس/بازتاب، انعکاس، پیامد، عکس العمل/نشانه، نماد، مظهر/تامل، تفکر، اندیشه، تعمق/نظر، شرح، توصیف مترادف است با کلمه : im ... گزارش
12 | 0
image١٩:٤١ - ١٤٠١/٠١/٠٤image ( noun ) = reflection ( noun ) به معناهای : تصویر، عکس، بازتاب، انعکاس/نماد، مظهرگزارش
0 | 0
profusely١٦:٢٩ - ١٤٠١/٠١/٠٤profusely ( adv ) = به طور فراوان، بیش از حد، بسیار زیاد، به شدت، به وفور ، به مقدار زیاد، به گونه ای افراطی examples: 1 - She apologized/thanked u ... گزارش
7 | 0
illustrated book١٦:٢٨ - ١٤٠١/٠١/٠٤کتاب کمیک، کتابی با قالب های تصویری فراوان، کتاب مصور ( کتاب مصور به آن دسته از کتاب ها گفته می شود که به کمک تصویر، گاهی همراه با متنی اندک و گاهی ب ... گزارش
5 | 0
profuseness١٦:١٢ - ١٤٠١/٠١/٠٤profuseness ( noun ) = فراوانی، وفور، شدت، زیادی، انبوهی، کثرت/گزافه گویی، پرچونگی/عظمت، بزرگی/ افراط، زیاده روی، ولخرجی examples: 1 - Since its fo ... گزارش
2 | 0
profuse١٥:٥٢ - ١٤٠١/٠١/٠٤profuse ( adj ) = زیاد، فراوان، وافر، بی حد و حصر، مفرط مترادف است با کلمه : abundant ( adj ) profuse apologies = عذرخواهی فراوان profuse bleedin ... گزارش
9 | 0
abundant١٥:٥٢ - ١٤٠١/٠١/٠٤abundant ( adj ) = profuse ( adj ) به معناهای : زیاد، فراوان، وافر، بی حد و حصر، مفرطگزارش
0 | 0
oddity١٥:٤٣ - ١٤٠١/٠١/٠٤oddity ( noun ) = عجیب و غریبی، غرابت، غیرمعمول، نامتعارف/آدم عجیب و غریب، چیز عجیب و غریب، رفتار عجیب، فرد نابهنجار/ examples: 1 - Even today a ma ... گزارش
16 | 0
oddly١٥:٢٩ - ١٤٠١/٠١/٠٤oddly ( adv ) = به طرز عجیب، به طور غیر عادی، به گونه ای نامأنوس، به گونه ای نا متعارف/به شکلی غافلگیر کننده، به طور غیر منتظره ، به گونه ای تعجب آور ... گزارش
2 | 0
odd١٥:١٥ - ١٤٠١/٠١/٠٤odd ( adj ) = عجیب و غریب، نامتعارف، نامتداول، ناماأنوس، غیر عادی، عجیب، غیرمنتظره/فَرد، خرده، اندی ( در مورد اعداد ) /اضافی، مابقی، باقیمانده، مانده ... گزارش
23 | 0
strangely١٥:٢٩ - ١٤٠١/٠١/٠٤strangely ( adv ) = oddly ( adv ) به معناهای : به طرز عجیب، به طور غیر عادی، به گونه ای نامأنوس، به گونه ای نا متعارفگزارش
2 | 0
strange١٥:١٥ - ١٤٠١/٠١/٠٤strange ( adj ) = odd ( adj ) به معناهای : عجیب و غریب، غیر عادی، نامأنوس، نامتداول، غیرمتعارفگزارش
5 | 1
motivational١٤:٤٤ - ١٤٠١/٠١/٠٤motivational ( adj ) = انگیزشی، محرک، تشویقی، ترغیب کننده، تشویق کننده examples: 1 - To speaker gave a motivational speech that inspired everyone i ... گزارش
5 | 0
motivated٠٢:٢٢ - ١٤٠١/٠١/٠٤motivated ( adj ) = تحریک شده، برانگیخته، با انگیزه a very motivated student = دانش آموز بسیار با انگیزه Revenge - motivated murder = قتل با انگیزه ... گزارش
2 | 0
encourage٠٢:٠٣ - ١٤٠١/٠١/٠٤encourage ( verb ) = motivate ( verb ) به معناهای : ترغیب کردن، تشویق کردن، انگیزه دادن، برانگیختن، الهام بخشیدن، علاقه مند کردن، سر ذوق آوردنگزارش
14 | 0
motivation٠٢:١٣ - ١٤٠١/٠١/٠٤motivation ( noun ) = انگیزه، انگیزش، محرک/دلیل، هدف examples: 1 - He's a bright enough student - he just lacks motivation. او به اندازه کافی دانش ... گزارش
7 | 0

فهرست جمله های ترجمه شده



neglectful٠٣:٠٠ - ١٤٠٠/٠٥/٢٩
• She became more and more neglectful of her responsibilities.
او بیش از پیش از مسئولیت های خود غافل شد.
0 | 0
neglectful٠٢:٥٩ - ١٤٠٠/٠٥/٢٩
• She is neglectful of time.
او از زمان غافل است.
0 | 0
proportionate١٣:٥٢ - ١٤٠٠/٠٥/٢٤
• The punishment should be proportionate to the gravity of the offence and the degree of culpability of the offender.
مجازات باید متناسب با شدت جرم و میزان مقصر بودن مجرم باشد.
0 | 0
proportionate١٣:٥١ - ١٤٠٠/٠٥/٢٤
• The price increases are proportionate to the increases in the costs of production.
افزایش های قیمت متناسب با افزایش های هزینه های تولید هستند.
2 | 0
prophetically٠٠:٤٣ - ١٤٠٠/٠٥/٢٤
• The Holy Spirit inspired David to prophetically write these words.
روح القدس به داوود الهام شد تا این کلمات را به شیوه ای رسالتی ( نبوی ) بنویسد.
0 | 0
prophetically٠٠:٤١ - ١٤٠٠/٠٥/٢٤
• We were to realize years later how prophetically he spoke on that occasion.
ما باید سالها بعد متوجه شدیم که او چگونه با آینده نگری در آن مناسبت ( موقعیت ) صحبت کرده است.
0 | 0
approximation١٢:٤٧ - ١٤٠٠/٠٥/٢٣
• Her approximation of the depth of the lake was quite close to the actual figure.
برآورد ( تخمین ) او از عمق دریاچه بسیار نزدیک به رقم واقعی بود.
5 | 0
approximation١٢:٤٦ - ١٤٠٠/٠٥/٢٣
• The figures were attained by approximation.
ارقام با تخمین به دست آمد.
7 | 0
provocation٠٢:٠٥ - ١٤٠٠/٠٥/٢٣
• Jack would not have hit the boy without provocation.
جک بدون تحریک به پسر ضربه نمی زد.
0 | 1
provocation٠٢:٠٤ - ١٤٠٠/٠٥/٢٣
• The victim's conduct had involved an element of provocation.
رفتار قربانی شامل یک عامل تحریک آمیز بود.
2 | 0
provocation٠٢:٠٤ - ١٤٠٠/٠٥/٢٣
• She claims that Graham attacked her without any provocation.
او مدعی است که گراهام بدون هیچ گونه تحریکی به او حمله کرده است.
2 | 0
predominance٢١:٥٧ - ١٤٠٠/٠٥/٢٢
• The policy is designed to prevent the predominance of one group over another.
این سیاست برای جلوگیری از تسلط گروهی بر گروه دیگر طراحی شده است.
2 | 0
predominance٢١:٥٥ - ١٤٠٠/٠٥/٢٢
• Youth means a temperamental predominance of courage over timidity.
جوانی به معنای غلبه خلق و خوی شجاعت بر بزدلی است.
0 | 0
polling١٤:٣٤ - ١٤٠٠/٠٥/٢٢
• Polling has been heavy since 8 a. m.
رای گیری از ساعت 8 صبح سنگین بوده است.
0 | 0
polling١٤:٣٣ - ١٤٠٠/٠٥/٢٢
• In Darlington, queues formed at some polling booths.
در دارلینگتون صف در برخی از غرفه های رای گیری ایجاد شد.
0 | 0
polling١٤:٣٣ - ١٤٠٠/٠٥/٢٢
• With a week to go until polling day, the Conservatives are still behind in the polls.
در حالی که یک هفته به روز رای گیری باقی مانده است ، محافظه کاران هنوز در نظرسنجی ها عقب هستند.
0 | 0
polling١٤:٣٢ - ١٤٠٠/٠٥/٢٢
• Queues formed even before polling stations opened.
صف ها حتی قبل از باز شدن شعب اخذ رای تشکیل شد ( شکل گرفت ) .
0 | 0
enlighten١٥:٥٣ - ١٤٠٠/٠٥/١٧
• Enlighten me about your plans for the future.
برنامه های خود را در آینده برایم روشن کن.
7 | 0
enlighten١٥:٥١ - ١٤٠٠/٠٥/١٧
• I hope the results of my research will enlighten my colleagues.
امیدوارم نتایج تحقیقات من همکارانم را روشن سازد ( آگاه کند ) .
5 | 0
enlighten١٥:٤٩ - ١٤٠٠/٠٥/١٧
• The lecture enlightened me about the power of the mind over the body.
این سخنرانی مرا در مورد قدرت ذهن بر بدن آشنا کرد.
5 | 0
scenic١٤:٠٧ - ١٤٠٠/٠٥/١٥
• The book contains over fifty scenic views of Cambridge.
این کتاب شامل بیش از پنجاه منظره تماشایی زیبا از کمبریج است.
9 | 0
scenic١٤:٠٦ - ١٤٠٠/٠٥/١٥
• This is an extremely scenic part of America.
این یک منطقه بسیار دیدنی از آمریکا است.
9 | 1
rhythmically١٩:٤٣ - ١٤٠٠/٠٥/١٠
• Her fingers were jumping rhythmically, as if in spasm.
انگشتانش به صورت ریتمیک می پریدند ، انگار که دچار تشنج ( اضطراب ) شده باشد.
0 | 0
rhythmically١٩:٣٨ - ١٤٠٠/٠٥/١٠
• I breathe deeply and rhythmically, seeking Buddhist calm.
من به طور عمیق و به طور منظم نفس می کشم و در طلب آرامش بودایی هستم.
0 | 0
rhythmically١٩:٣٢ - ١٤٠٠/٠٥/١٠
• She stood, swaying her hips, moving rhythmically.
او ایستاده بود ، باسن خود را تکان می داد و به طور موزون ( هماهنگ ) حرکت می کرد.
0 | 0
rhythmically١٩:٣٠ - ١٤٠٠/٠٥/١٠
• They moved gracefully and rhythmically across the dance floor.
آنها با ظرافت و به طور هماهنگ در کف سالن رقص حرکت می کردند.
2 | 0
rhythmically١٩:٢٨ - ١٤٠٠/٠٥/١٠
• They danced rhythmically, swaying their hips to the music.
آنها به طور موزون می رقصیدند و باسن خود را با موسیقی تکان می دادند.
2 | 0
rhythm١٨:٥٢ - ١٤٠٠/٠٥/١٠
• The drummer beat out a steady rhythm while we marched.
درامر هنگامی که ما را رژه می رفتیم ضرباهنگ ( ریتم ) ثابت را می نواخت ( می زد ) .
2 | 0
rhythm١٨:٤٦ - ١٤٠٠/٠٥/١٠
• He was used to the rhythm of his work day, and he felt lost having to rest at home.
او به نظم روز مره کاری خود عادت کرده بود و احساس می کرد که نیاز به استراحت در خانه را از دست داده است.
0 | 0
rhythm١٨:٢٣ - ١٤٠٠/٠٥/١٠
• The doctor listened to the rhythm of the patient's heart.
پزشک به ضربان قلب بیمار گوش داد.
9 | 0
reactionary١٢:٥٩ - ١٤٠٠/٠٥/١٠
• The reactionary government tried vainly to take the steam out of the protest movement.
دولت مرتجع بیهوده تلاش کرد تا جنبش اعتراضی را خاموش کند.
5 | 0
reactionary١٢:٤٠ - ١٤٠٠/٠٥/١٠
• The men are hidebound and reactionary.
این مردان متحجر و مرتجع هستند.
0 | 1
reactive٢٣:٣١ - ١٤٠٠/٠٥/٠٩
• The reactive tannins precipitate with the protein, and the improved wine can then be separated from the sediment.
تانن های واکنش پذیر با پروتئین رسوب می کنند و سپس شراب آماده سازی شده را می توان از رسوب جدا کرد.
0 | 0
reactive٢٣:٢٤ - ١٤٠٠/٠٥/٠٩
• The police presented a reactive rather than preventive strategy against crime.
پلیس یک استراتژی واکنشی به جای استراتژی پیشگیرانه علیه جنایت ارائه کرد.
0 | 1
reactive٢٣:١٨ - ١٤٠٠/٠٥/٠٩
• I want our organization to be less reactive and more proactive.
من می خواهم سازمان ما کمتر منفعل و بیشتر فعال باشد.
5 | 1
reactive٢٣:١٢ - ١٤٠٠/٠٥/٠٩
• She was so gravely ill that she was no longer reactive to those around her.
او آنقدر مریض بود که دیگر نسبت به اطرافیانش واکنشی نشان نمی داد.
0 | 0
partly٠٢:٢٥ - ١٤٠٠/٠٥/٠٦
• What you say is partly right.
آنچه شما می گویید تا حدودی درست است.
0 | 0
partly٠٢:٢٤ - ١٤٠٠/٠٥/٠٦
• Owls regurgitate partly digested food to feed their young.
جغدها غذای تا حدودی هضم شده را دوباره تغذیه می کنند تا بچه های خود را تغذیه کنند.
0 | 0
variably١٣:٥٥ - ١٤٠٠/٠٤/٣٠
• Females may be variably affected by virtue of random inactivation of the X chromosome.
زنان ممکن است به طور متغیر به علت غیرفعال سازی تصادفی کروموزوم X تحت تأثیر قرار گیرند.
0 | 0
suspected٠٣:٤٩ - ١٤٠٠/٠٤/٢٠
• He that once deceives is ever suspected.
کسی که یک بار فریب خورده، همیشه غیر قابل اعتماد است.
0 | 1
fabrication٢١:١٨ - ١٤٠٠/٠٣/٢٢
• It was an elaborate fabrication to cover up the murder.
این یک جعل ماهرانه برای لاپوشونی قتل بود.
2 | 0
fabrication٢١:١٧ - ١٤٠٠/٠٣/٢٢
• Of course, it might all be complete fabrication.
البته ، ممکن است همه اینها دروغ محض باشد.
2 | 1
fabrication٢١:١٥ - ١٤٠٠/٠٣/٢٢
• Her story was a complete fabrication from start to finish.
داستان او از ابتدا تا انتها یک دروغ محض بود.
2 | 1
fabrication٢١:١٤ - ١٤٠٠/٠٣/٢٢
• His story was a complete fabrication.
داستان او یک جعل کامل بود.
9 | 1
fabricated٢٠:٢٩ - ١٤٠٠/٠٣/٢٢
• They fabricated evidence and threatened witnesses.
آنها شواهدی سر هم کردند و شاهدان را تهدید کردند.
2 | 0
fabricated٢٠:٢٧ - ١٤٠٠/٠٣/٢٢
• All four claim that officers fabricated evidence against them.
هر چهار نفر ادعا می کنند که این افسران مدارکی را علیه آنها جعل کرده اند.
2 | 0
cohesion١٤:٥٣ - ١٤٠٠/٠٣/٢٢
• exhibited strong cohesion in the family unit.
همبستگی قوی در کانون خانواده به نمایش گذاشته شد.
5 | 0
cohesion١٤:٥١ - ١٤٠٠/٠٣/٢٢
• By 1990, it was clear that the cohesion of the armed forces was rapidly breaking down.
تا سال 1990 مشخص شد که انسجام نیروهای مسلح به سرعت در حال از بین رفتن است.
2 | 0
cohesion١٤:٥١ - ١٤٠٠/٠٣/٢٢
• The essay lacked cohesion and needed work to make the ideas tie together.
این مقاله فاقد انسجام بود و برای ایجاد ایده های هماهنگ نیاز به کار داشت.
7 | 1
cohesive١٤:٢٥ - ١٤٠٠/٠٣/٢٢
• Historically, sport has been a cohesive force in international relations.
از نظر تاریخی ، ورزش یک نیروی سازمان یافته در روابط بین الملل بوده است.
9 | 0