partisan

/ˈpɑːrtəzən//ˌpɑːtɪˈzæn/

معنی: حامی، طرفدار، پارتیزان، پیرو متعصب، شمشیر پهن و دسته بلند، طرفدارانه، خرافات پرست
معانی دیگر: هوادار پر و پاقرص، حامی از جان گذشته، طرفدار دوآتشه، چریک، جنگجوی غیرنظامی، (هواداری) کورکورانه، تعصب آمیز، چریکی، پارتیزانی، (سده ی شانزدهم) تبرزین دسته بلند، partizan شمشیر پهن ودسته بلند، پیرو متعصب
partisan(s)
عضو نیروى پایدارى، جنگجوى غیر نظامى پارتیزان، عضو حزب قانون ـ فقه : حزبى

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a person who is strongly or actively devoted to some cause, idea, group, or person.
مترادف: supporter
متضاد: nonpartisan
مشابه: adherent, ally, devotee, disciple, enthusiast, fan, fanatic, follower, regular, sectary, zealot

(2) تعریف: a member of an unofficial military group fighting for some cause, group, or person; guerilla.
مترادف: guerrilla
مشابه: insurgent, irregular
صفت ( adjective )
مشتقات: partisanship (n.)
(1) تعریف: devoted to or favoring a particular cause, group, political party, or the like.
مترادف: partial
متضاد: impartial, neutral, nonpartisan, unprejudiced
مشابه: biased, devoted, dogmatic, one-sided, parochial, prejudiced, subjective, sympathetic

- Rather than voting according to her own conscience, the congresswoman voted in a partisan way.
[ترجمه گوگل] خانم کنگره به جای اینکه طبق وجدان خود رای دهد، به روش حزبی رای داد
[ترجمه ترگمان] به جای اینکه بر طبق عقیده خود رای بدهد، نماینده کنگره به شیوه ای حزبی رای داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: of, concerning, or resembling partisans.
مشابه: fanatic, fanatical, militant, zealous

جمله های نمونه

1. partisan politics
سیاست بازی همراه با هواداری تعصب آمیز

2. partisan politics within the party
دسته بندی سیاسی در حزب

3. a partisan of the present regime
هوادار دو آتشه ی رژیم کنونی

4. The audience was very partisan, and refused to listen to the points she was making in her speech.
[ترجمه گوگل]حضار بسیار حزبی بودند و از گوش دادن به نکاتی که او در سخنرانی خود می گفت خودداری کردند
[ترجمه ترگمان]حضار بسیار متعصب بودند و از شنیدن سخنان او سر باز زدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. He is clearly too partisan to be a referee.
[ترجمه Mnemon] او به وضوح بسیار متعصب است که بتواند داور باشد.
|
[ترجمه گوگل]او به وضوح بیش از حد حزبی است که نمی تواند یک داور باشد
[ترجمه ترگمان]او به وضوح تعصب زیادی برای داور بودن دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The audience was very partisan, and refused to listen to the her speech.
[ترجمه گوگل]حضار بسیار حزبی بودند و از گوش دادن به سخنرانی او خودداری کردند
[ترجمه ترگمان]حضار بسیار متعصب بودند و از شنیدن سخنان او خودداری کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Partisan fighters fought in secret against the enemy.
[ترجمه گوگل]مبارزان پارتیزان مخفیانه با دشمن می جنگیدند
[ترجمه ترگمان]جنگجویان پارتیزان در خفا علیه دشمن جنگیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Another model allows for partisan effects to occur even in the presence of rational expectations.
[ترجمه گوگل]مدل دیگری اجازه می دهد تا اثرات حزبی حتی در حضور انتظارات منطقی رخ دهد
[ترجمه ترگمان]مدل دیگر اجازه می دهد تا اثرات حزبی حتی در وجود انتظارات منطقی رخ دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Apparently partisan house cleaning and patronage pay-offs are considered routine at the Corporation Commission.
[ترجمه گوگل]ظاهراً نظافت منزل و پرداخت های حمایتی در کمیسیون شرکت امری عادی تلقی می شود
[ترجمه ترگمان]ظاهرا تمیز کردن خانه حزبی و حمایت مالی به طور معمول در کمیسیون شرکت در نظر گرفته می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He received a rousing reception from a partisan audience of about 90 at the public meeting held at Hummersknott School.
[ترجمه گوگل]او در جلسه عمومی که در مدرسه هامرسنات برگزار شد، از سوی یک حضار حزبی حدودا 90 نفری مورد استقبال قرار گرفت
[ترجمه ترگمان]او در جلسه عمومی که در مدرسه Hummersknott برگزار شد، از تماشاگران حزبی در حدود ۹۰ نفر استقبال کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The partisan jockeying illustrates the difficulties inherent in investigations into campaign fund raising.
[ترجمه گوگل]شوخی حزبی مشکلات ذاتی در تحقیقات در مورد جمع آوری بودجه مبارزات انتخاباتی را نشان می دهد
[ترجمه ترگمان]این حیله حزبی مشکلات ذاتی تحقیقات در زمینه جمع آوری سرمایه کمپین را نشان می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Such independence cost her the political immunity from partisan attack that at least partially protected prior first ladies.
[ترجمه گوگل]چنین استقلالی به قیمت مصونیت سیاسی او در برابر حملات حزبی تمام شد که حداقل تا حدی از بانوان اول قبلی محافظت می کرد
[ترجمه ترگمان]این استقلال برای او مصونیت سیاسی ناشی از حمله حزبی بود که حداقل تا حدی توسط بانوان اول حمایت می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Literary awards are vulnerable to partisan whims and odd impulses, a notion that consoles every disappointed contender.
[ترجمه گوگل]جوایز ادبی در برابر هوس های حزبی و انگیزه های عجیب و غریب آسیب پذیر هستند، تصوری که هر رقیب ناامید را دلداری می دهد
[ترجمه ترگمان]جوایز ادبی در برابر هوس متقابل و انگیزه های فردی آسیب پذیر هستند، تصوری که هر مدعی نومید را تسلی می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Naturally, partisan politics plays a role here.
[ترجمه گوگل]طبیعتاً سیاست حزبی در اینجا نقش دارد
[ترجمه ترگمان]طبیعتا، سیاست پارتیزانی در اینجا نقش دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The popular penny press displaced the small circulation partisan press as the model of the daily newspaper.
[ترجمه گوگل]مطبوعات سکه ای مردمی، مطبوعات حزبی کم تیراژ را به عنوان الگوی روزنامه روزانه جایگزین کردند
[ترجمه ترگمان]مطبوعات معروف پنی، مطبوعات کوچک و حزبی را به عنوان مدل روزنامه روزانه آواره کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. It showed the famous partisan leader, Ivan Zakob, wearing the medals bestowed on him by Stalin.
[ترجمه گوگل]این نشان می‌دهد که رهبر پارتیزان معروف، ایوان زکوب، مدال‌هایی را که استالین به او اعطا کرده بود، بر تن دارد
[ترجمه ترگمان]این حزب نشان داد که رهبر حزبی مشهور، ایوان Zakob، مدالی را که توسط استالین به او داده شده بود، پوشیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. Most newspapers are politically partisan.
[ترجمه گوگل]اکثر روزنامه ها از نظر سیاسی حزبی هستند
[ترجمه ترگمان]اغلب روزنامه ها از نظر سیاسی تعصب سیاسی دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

حامی (اسم)
supporter, protector, patron, sponsor, actor, advocate, partisan, backer, shield, booster, bulwark, vindicator, partizan

طرفدار (اسم)
devotee, advocate, adherent, sympathizer, aficionado, partisan, bigot, disciple, zealot, governor, sovereign, henchman

پارتیزان (اسم)
partisan, guerilla, vigilante, guerrilla

پیرو متعصب (اسم)
partisan, partizan

شمشیر پهن و دسته بلند (اسم)
partisan, partizan

طرفدارانه (صفت)
partisan, partial, one-sided

خرافات پرست (صفت)
partisan, fanatic, fanatical, superstitious

انگلیسی به انگلیسی

• one who fervently supports a specific group or cause; guerrilla fighter
siding with a specific group or cause; devoted, zealously supportive, biased; of or pertaining to guerilla fighters or guerilla warfare
someone who is partisan strongly supports a particular person or cause, often without fair consideration of the facts and circumstances; a formal use.
if you are a partisan of someone, you support them; a formal use.
partisans are ordinary people, rather than soldiers, who join together to fight enemy soldiers who are occupying their country.

پیشنهاد کاربران

partisan ( n ) ( pɑrt̮əzn ) =a member of an armed group that is fighting secretly against enemy soldiers who have taken control of its country, partisanship ( n )
partisan
مبارز
noun
[count]
1 : a person who strongly supports a particular leader, group, or cause
◀️a partisan [=supporter] of affirmative action
◀️political partisans who only see one side of the problem
...
[مشاهده متن کامل]

2 : a member of a military group that fights against soldiers who have taken control of its country
Other forms: plural - sans
PARTISANSHIP اسم
◀️The mayor was accused of partisanship in his decisions.
adjective
[more partisan; most partisan] often disapproving : strongly supporting one leader, group, or cause over another
◀️partisan interests/loyalties/politics
◀️She is highly/fiercely partisan.
— compare bipartisan, nonpartisan

partisan ( noun ) = طرفدار پرو پاقرص، پارتیزان، پیرو، متعصب، مرید، حامی دو آتیشه، فدایی، چریک /
Definition = ( در کشوری که شکست خورده است ) یکی از نیروهای مسلح مخفی که هدف آن مبارزه با دشمنی است که کشور را کنترل می کند/کسی که از شخص ، اصل یا حزب سیاسی حمایت می کند/
...
[مشاهده متن کامل]

example :
1 - Conservative partisans claimed that television news was biased against their party.
احزاب محافظه کار ادعا کردند که اخبار تلویزیونی علیه حزب آنها جانبدارانه ( غرض ورزانه ) بود.

partisan ( adj ) = طرفدار سرسخت، متعصب، پارتیزانی، حامی، متعصب، متعصبانه، هوادار متعصب، حزبی، جانب دار
Definition = از شخص ، اصل یا حزب سیاسی قوی حمایت می کنید ، اغلب بدون در نظر گرفتن یا قضاوت دقیق در مورد موضوع/شامل حمایت دو آتیشه از یک شخص ، اصل یا حزب سیاسی/
...
[مشاهده متن کامل]

مترادف با کلمه : biased ( adj )
partisan politics = سیاست حزبی یا پارتیزانی
examples:
1 - The audience was very partisan, and refused to listen to her speech.
تماشاگران بسیار متعصب بودند و از گوش دادن به سخنرانی او خودداری کردند.
2 - I wish they made these things able to withstand the hypocrisy of partisan politics.
ای کاش آنها می توانستند این چیزها را در برابر ظاهرسازی سیاست های حزبی مستحکم کنند.

بپرس