hasty

/ˈheɪsti//ˈheɪsti/

معنی: تند، عجول، شتاب زده، دست پاچه، زود رس
معانی دیگر: عجولانه، شتاب آمیز، کرامند، بی فکرانه، باشتابزدگی، بلامقدمه، بی صبر، ناشکیبا، با آزردگی، از روی دلخوری، با تندی، زود خشم، زودرنج، آتشی مزاج

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: hastier, hastiest
مشتقات: hastily (adv.), hastiness (n.)
(1) تعریف: done or produced quickly; speedy; hurried.
مترادف: fast, hurried, quick, rapid, swift
متضاد: deliberate, slow, unhurried
مشابه: cursory, expeditious, headlong, precipitate, prompt

- Seeing he'd entered the wrong room, he made a hasty exit.
[ترجمه محسن غلامی] به محض اینکه فهمید وارد اتاق اشتباهی شده است، به سرعت خارج شد.
|
[ترجمه شاهین شاهی] همین که دید وارد اتاق اشتباهی شده، به سرعت خارج شد
|
[ترجمه گوگل] با دیدن اینکه او وارد اتاق اشتباهی شده است، با عجله خارج شد
[ترجمه ترگمان] با دیدن او وارد اتاق اشتباهی شد، راه خروج سریعی را پیش گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He gave his receptionist a hasty greeting as he hurried into his office.
[ترجمه شاهین شاهی] او در حالیکه با عجله با مسئول پذیرش سلام واحوالپرسی کرد به سرعت به دفتر خودش رفت
|
[ترجمه گوگل] او در حالی که با عجله وارد دفترش شد، به پذیرایی خود احوالپرسی کرد
[ترجمه ترگمان] با عجله به دفترش رفت و با عجله وارد دفترش شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: done too quickly to be effective or prudent.
مترادف: precipitate, quick, rash
متضاد: considered, deliberate
مشابه: brash, breakneck, cursory, helter-skelter, hurried, incautious, pell-mell, perfunctory, swift

- You'll regret that hasty remark.
[ترجمه گوگل] پشیمان خواهید شد از این اظهارنظر عجولانه
[ترجمه ترگمان] از این حرف عجولانه پشیمان خواهی شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Don't make any hasty judgments.
[ترجمه گوگل] هیچ قضاوت عجولانه ای نکنید
[ترجمه ترگمان] قضاوت عجولانه نکن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: quick to become inflamed, as one's temper.
مترادف: quick, volatile
مشابه: excitable, explosive, fiery, hot, impetuous, inflammable, mercurial, rash

- They feared their employer's hasty temper.
[ترجمه شاهین شاهی] آنها از خلق و خوی عجولانه کارفرمای خود میترسیدند
|
[ترجمه گوگل] آنها از خلق و خوی عجولانه کارفرما می ترسیدند
[ترجمه ترگمان] آن ها از خلق و خوی تند کارفرمای خود می ترسیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. hasty words
حرف های تند

2. a hasty decision
تصمیم با شتابزدگی

3. a hasty departure
عزیمت شتاب آمیز

4. a hasty lunch
نهار با عجله

5. a hasty marriage
ازدواج عجولانه

6. a hasty unconsidered remark
حرف شتاب آمیز و نسنجیده

7. that hasty marriage shipwrecked his life
آن ازدواج شتاب آمیز زندگی او را تباه کرد.

8. their hasty marriage was a mistake
ازدواج عجولانه ی آنها خطا بود.

9. a man of hasty temper
مردی که زود از جا در می رود

10. to make a hasty exit from a place
با شتاب از جایی خارج شدن

11. The army beat a hasty retreat.
[ترجمه گوگل]ارتش عقب نشینی شتابزده را شکست داد
[ترجمه ترگمان]ارتش با شتاب بسیار عقب نشینی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. They shouldn't have made such a hasty decision.
[ترجمه گوگل]آنها نباید چنین تصمیم عجولانه ای می گرفتند
[ترجمه ترگمان]نباید چنین تصمیمی گرفته باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. It was hasty of me to do so.
[ترجمه گوگل]عجولانه این کار را انجام دادم
[ترجمه ترگمان]خیلی عجله داشتم که این کار را بکنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. She gulped down her drink and made a hasty exit.
[ترجمه گوگل]او نوشیدنی خود را قورت داد و با عجله خارج شد
[ترجمه ترگمان]آب دهانش را قورت داد و راه خروج سریعی را در پیش گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. He soon regretted his hasty decision.
[ترجمه گوگل]او خیلی زود از تصمیم عجولانه خود پشیمان شد
[ترجمه ترگمان]طولی نکشید که تصمیم عجولانه خود را گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Let's not make any hasty decisions.
[ترجمه گوگل]بیایید هیچ تصمیمی عجولانه نگیریم
[ترجمه ترگمان]بیایید هیچ تصمیم عجولانه ای اتخاذ کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. Let's do not do anything hasty.
[ترجمه پرهام] بیا هیچ کار عجولانه ای نکنیم.
|
[ترجمه گوگل]بیایید هیچ کاری عجولانه انجام ندهیم
[ترجمه ترگمان]بیا کار عجولانه ای بکنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. I decided to beat a hasty retreat.
[ترجمه گوگل]تصمیم گرفتم یک عقب نشینی عجولانه را شکست دهم
[ترجمه ترگمان]تصمیم گرفتم عقب نشینی عجولانه کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. She regretted her hasty words the moment she'd spoken.
[ترجمه گوگل]در همان لحظه ای که صحبت می کرد از حرف های عجولانه خود پشیمان شد
[ترجمه ترگمان]لحظه ای که با او حرف زده بود پشیمان شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تند (صفت)
caustic, abrupt, sudden, spicy, steep, fast, sharp, harsh, sour, tart, acrid, acrimonious, acute, hot, keen, quick, mercurial, brisk, heady, headlong, inflammable, rapid, tempestuous, snappy, peppery, arrowy, rattling, biting, nipping, bitter, virulent, rash, violent, intensive, discourteous, transient, crusty, pungent, hasty, racy, rath, rathe, mordacious, prestissimo, presto, snippy, temerarious, wing-footed

عجول (صفت)
fast, speedy, rash, hurried, precipitous, hasty, hasteful

شتاب زده (صفت)
precipitant, hurried, hasty

دست پاچه (صفت)
nervous, hurried, hasty, panicky

زود رس (صفت)
unripe, hasty, precocious, rath, rathe

انگلیسی به انگلیسی

• impetuous, reckless, rash; quick, swift
if you are hasty, you do things suddenly and quickly, often without thinking properly about them.
a hasty action is done quickly because you do not have much time.

پیشنهاد کاربران

speedy, brisk, hurried, prompt, rapid, swift, urgent
- impetuous, impulsive, precipitate, rash, thoughtless
با عجله، تعجیلی، عجولانه، عجول، شتاب زده، دست پاچه، تند، زودرس، علوم نظامی: فوری
عجول، شتاب زده، دست پاچه
Hasty work, Double work
آدم عجول کارو دوبار میکنه
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : hasten
✅️ اسم ( noun ) : haste / hastiness
✅️ صفت ( adjective ) : hasty
✅️ قید ( adverb ) : hastily
✅عجولانه
✅شتاب زاده
Days later the Bayer Leverkusen forward deleted the post. “I have to apologise to the players of the national team, ” he said, “because my ⭐hasty action⭐ caused my dear friends to be annoyed, and some players of the national team were insulted by users, which is not fair in any way. The mistake was mine. ”
...
[مشاهده متن کامل]

hasty ( adj ) = شتابزده، عجول، عجولانه، دستچاچه، عجولانه، بدون فکر، تند
hasty decision = تصمیم عجولانه
hasty departure = خروج ( عزیمت ) شتابزده
examples:
1 - He warned against making hasty decisions.
...
[مشاهده متن کامل]

وی نسبت به اتخاذ تصمیمات عجولانه هشدار داد.
2 - I think perhaps we were a little hasty in judging him.
فکر می کنم شاید در قضاوت درباره او کمی عجول بودیم.
3 - We saw the rain and made a hasty retreat into the bar.
باران را دیدیم و با شتابزده به سمت کافه عقب نشینی کردیم.

۱. سریع
۲. شتابزده
۳. چیزی که خوب روی آن فکر نشده است ( عجولانه ) .
hasty visit = ملاقات سرزده
hasty glance = نگاه شتابزده
hasty decision = تصمیم عجولانه
عجولانه و بدون توجه و فکر کافی

بپرس