core

/ˈkɔːr//kɔː/

معنی: هسته، چنبره، مغز ودرون هرچیزی
معانی دیگر: (بخش درونی هر چیز) درونه، درون گاه، مرکز، میانگاه، وسط، (سیب و گلابی و غیره) هسته (به هسته های بزرگتر می گویند: pit یا stone)، دانه، تخم میوه، (مهمترین بخش هر چیز) لب، مغز، جوهر، اصل، (ریخته گری) لنگر (در قالب)، ماهیچه (در ریخته گری)، (لحیم) مغزی، (رآکتور یا واکنشگر اتمی) اندرون (بخش مرکزی که حاوی سوخت اتمی و میله های مهارگر و غیره است)، (هسته ی میوه و غیره را) درآوردن، (نمونه برداری از لایه های ژرف کره ی زمین توسط مته ی ژرفکاو) مغزه، لایه نما، (نجاری) زیرکار (که روی آن را با چوب بهتر روکش می کنند)، (اتم) اندرونه (هسته بعلاوه ی الکترون های مدار آن)، (برق) هسته (آهنی که در داخل حلقه ای از سیم برق دار قرار دارد و میدان مغناطیسی را تشدید می کند)، (کامپیوتر) حافظه ی مغناطیسی، یاددار (core memory هم می گویند)، نمونه برداری کردن، (کره ی زمین) هسته ی مرکزی، (امریکا) مخفف: انجمن برابری نژادی

بررسی کلمه

اسم ( noun )
عبارات: to the core
(1) تعریف: the center part of certain fruits, containing hard material and seeds.
مترادف: center
مشابه: kernel

- The seeds are protected in the core of an apple.
[ترجمه حامد منتظر] ترجمه ی core یعنی اصلی
|
[ترجمه گوگل] دانه ها در هسته سیب محافظت می شوند
[ترجمه ترگمان] دانه ها در هسته یک سیب محافظت می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: the essential and most important part of something.
مترادف: body, crux, heart, kernel, marrow, nucleus, pith
مشابه: basics, basis, being, bottom, center, cornerstone, emphasis, essence, extract, foundation, genius, gist, grotto, hub, keynote, nitty-gritty, nub, quintessence, root, spirit, stuff, substance

- Two revolutionary ideas form the core of his theory.
[ترجمه گوگل] دو ایده انقلابی هسته اصلی نظریه او را تشکیل می دهند
[ترجمه ترگمان] دو ایده انقلابی هسته نظریه او را تشکیل می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Student motivation is at the core of learning.
[ترجمه گوگل] انگیزه دانش آموزان هسته اصلی یادگیری است
[ترجمه ترگمان] انگیزه دانش آموزان در مرکز یادگیری است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: the center of any spherical object.

- The core of the planet burns with intense heat.
[ترجمه گوگل] هسته سیاره با گرمای شدید می سوزد
[ترجمه ترگمان] هسته این سیاره در اثر گرمای شدید می سوزد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: cores, coring, cored
• : تعریف: to remove the core of, esp. fruit.

- You could help me with the pie by coring the apples.
[ترجمه گوگل] شما می توانید با هسته کردن سیب ها به من در تهیه پای کمک کنید
[ترجمه ترگمان] تو میتونی با پای سیب در مورد سیب بهم کمک کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. core baking
(ریخته گری) ماهیچه پزی

2. core curriculum
(آموزش) برنامه ی درس های هسته ای،دروس اصلی

3. the core of his speech
لب سخنان او

4. the core of our problems is education
اصل مسئله ی ما (مسئله ی اصلی ما) آموزش و پرورش است.

5. the core of the city
میان شهر

6. a hard core of conservatives has taken over the party
دسته ای از محافظه کاران سرسخت حزب را قبضه کرده اند.

7. to the core
تا ته،اصالتا و طبیعتا،دوآتشه،تا مغز استخوان،تا اعماق وجود،از ته دل

8. carriers are the core of a modern navy
کشتی های هواپیمابر هسته ی اصلی نیروی دریایی نوین هستند.

9. rotten to the core
کاملا فاسد

10. a meltdown of the core of an atomic reactor would be very dangerous
فرو گدازش اندرون (بخش درونی) واکنشگر اتمی بسیار خطرناک خواهد بود.

11. i even eat a pear's core
من حتی وسط گلابی را هم می خورم.

12. i was shaken to the core
عمیقا تکان خوردم.

13. he is a socialist to the core
او یک سوسیالیست دو آتشه است.

14. her plaintive words pierced me to the core
سخنان رقت بار او در دلم اثر کرد.

15. The pear is rotten to the core.
[ترجمه مریم سالک زمانی] گلابی کاملا گندیده است.
|
[ترجمه گوگل]گلابی تا هسته پوسیده است
[ترجمه ترگمان]گلابی به هسته فاسد شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. The neutrons and protons form the core of the atom.
[ترجمه مریم سالک زمانی] هستۀ اتم متشکل از نوترون ها و پروتون هاست.
|
[ترجمه گوگل]نوترون ها و پروتون ها هسته اتم را تشکیل می دهند
[ترجمه ترگمان]نوترون ها و پروتون ها هسته اتم را تشکیل می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. There is a serious message at the core of all this frivolity.
[ترجمه مریم سالک زمانی] در پس این همه یاوه گویی، پیامی جدی نهفته است.
|
[ترجمه گوگل]یک پیام جدی در هسته این همه سبکسری وجود دارد
[ترجمه ترگمان]یک پیام جدی در هسته تمام این پوچی وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. Each fibre has a hollow core trapping still air and aiding warmth.
[ترجمه گوگل]هر فیبر دارای یک هسته توخالی است که هوای ساکن را به دام می اندازد و به گرما کمک می کند
[ترجمه ترگمان]هر تار عنکبوتی یک هسته خالی دارد که هنوز در حال و هوای تازه است و به گرما کمک می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. Concern for the environment is at the core of our policies.
[ترجمه گوگل]توجه به محیط زیست در هسته اصلی سیاست های ما قرار دارد
[ترجمه ترگمان]نگرانی برای محیط زیست در مرکز سیاست های ما است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. The core of regular contributors is essential to the magazine.
[ترجمه گوگل]هسته اصلی مشارکت کنندگان منظم برای مجله ضروری است
[ترجمه ترگمان]هسته اصلی مشارکت کنندگان اصلی برای مجله ضروری است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. Wish you can benefit from our online sentence dictionary and make progress every day!
[ترجمه گوگل]ای کاش می توانید از فرهنگ لغت جملات آنلاین ما بهره مند شوید و هر روز پیشرفت کنید!
[ترجمه ترگمان]ای کاش شما می توانید از فرهنگ لغت آنلاین ما بهره مند شوید و هر روز پیشرفت کنید!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

هسته (اسم)
atom, core, nucleus, kernel, stone

چنبره (اسم)
circle, bend, torque, hoop, core, cushion, coil, tassel, pad

مغز ودرون هرچیزی (اسم)
core

تخصصی

[سینما] هسته - قرقره - قرقره فیلم - قرقره کوچک
[عمران و معماری] هسته - مغزه - هسته مرکزی - مغز - مغزی - درون - هسته سنگ
[کامپیوتر] حافظه، هسته واژه ای قدیمی برای حافظه ی اصلی کامپیوتر، این واژه از حلقه های مغناطیسی به کار رفته در وسایل حافظه در دهه ی 50 و 60 گرفته شده است . - هسته ؛ چنبره
[برق و الکترونیک] هسته
[زمین شناسی] هسته درونی ترین لایه ترکیب شناختی زمین، عمدتا شامل آهن فلزی و نیکل. مقطعی سیلندری از سنگ که معمولاً 2 تا 4 اینچ قطر وحداکثر چندین فوت طول دارد.و از مغزه گیری درون زمین به دست می آید.
[نساجی] هسته - مغز - مرکز
[ریاضیات] هسته، مغزه، مغز، نمونه گیری کردن، چنبره، ماهیچه
[معدن] هسته زمین (زمین شناسی فیزیکی)
[پلیمر] هسته، مغزی، بخش میانی سازه های ساندویچی
[آب و خاک] مغزه، هسته

انگلیسی به انگلیسی

• central part of a fruit (containing the seeds); center, heart; cross-sectional sample (of soil, ice, etc.)
remove the core of a fruit, take out the center section of a fruit
the core of a fruit is the hard central part containing seeds or pips.
the core of an object or a place is its central or most important part.
the core of something such as a problem or proposal is its most essential part.
see also hard core.

پیشنهاد کاربران

core 2 ( n, adj ) ( kɔr ) e. g. the earth's core. the core of the argument. He gathered a small core of advisers around him. The party is losing touch with its core values.
core
core 1 ( v ) ( kɔr ) =to take out the core of a fruit, e. g. You need four cooking apples, cored and sliced.
core
main or central part of something
در زمینه ی کتاب و داستان به معنی :
در،
موضوع کتاب، موضوع داستان
مثلا Jane *در کتابش* از مرز بین عشق و تنفر صحبت می کند.
اگر حالت استعاری داشته باشد، در جایگاه اسم و صفت، ممکن است �اساسی� معنا بدهد.
مثلاً: باور اساسی، حرکت اساسی، تغییرات اساسی و غیره.
اگر مفید بود لطفاً لایک بفرمایید.
core: هسته کره ی زمین
:SYN
brain
I would love to try paddleboarding, which is a water sport that involves standing on a long, wide board and using a paddle to move across the water. I would want to try it at a calm beach or lake where the water is still and the scenery is beautiful. I would enjoy doing it with a group of friends, and it would be a fun way to spend a day out in the sun. I think it would be a peaceful and meditative experience to glide across the water on a paddleboard, and I imagine it would be a good workout for my ⭐core⭐ and arms
...
[مشاهده متن کامل]

core ( o ) 👈🏿اجزاء واژگان پزشکی ( نوع: ریشه ) : core ( /o ) ⭐ معنی انگلیسی اجزاء: pupil 💎مثال انگلیسی از کاربرد اجزاء در پزشکی: anisocoria ✔️ توضیح و تفسیر مثال انگلیسی: unequal pupil sizes
پایه
( n ) هسته ، مرکز
( Adj ) اصلی ، مهم
کُنه
کنه وجود چیزی یا کسی
عضلات شکمی وقسمت پائین پشت
اگه صفت باشه معنیش میشه ( ( اصلی ) )
ولی اگه صفت نباشه میتونه به معنی ( ( اصل ) ) هم باشه
Core" of parenchyma cells"
"مغز" ( موجود در ریشه تک لپه ای ها ) از سلول های پارانشیمی
هسته، اصلی
core ( فیزیک )
واژه مصوب: قلب 1
تعریف: قسمت مرکزی هر واکنشگاه هسته ای که دربرگیرندۀ سوخت و خنک ساز و کند ساز است
میانگاه، کمر
به معنای هسته ی داخلی زمین نیز به کار میرود
Like an onion, the Earth is made up of layers that are divided into four parts:the crust of the Earth, the mantle, the outer
center and the core
مانند پیاز زمین از لایه هایی تشکیل شده که آن را به 4 بخش تقسیم میکند:پوسته زمین، گوشته، هسته خارجی و هسته داخلی.
...
[مشاهده متن کامل]

Innermost core
عمیق ترین هسته
1. Tokuda went over everything his grandfather had taught him, including the commentary that had barnacled on to the core knowledge.
توکودا تمام آنچه پدربزرگش به او آموخته بود ، از جمله تفسیری که تا حد دانش اصلی جاسوسی کرده بود ، مورد بررسی قرار گرفت.
...
[مشاهده متن کامل]

2. Further, the infrastructure core software, the Plugin modules and configuration information are all designed to be certifiably intact and secure.
علاوه بر این ، نرم افزار هسته زیرساخت ، ماژول های پلاگین و اطلاعات پیکربندی همه به گونه ای کاملا سالم و ایمن طراحی شده اند.
3. As a result, dedicated core catchers have been designed that can gather the corium and cool it safely.
در نتیجه ، گیرنده های هسته اختصاصی طراحی شده اند که می توانند کوریوم را جمع کرده و با خیال راحت خنک کنند.
4. Say I'll give you the core of my apple.
بگو من وسط سیب خود را به شما می دهم.
5. Optimized for rapid acceleration, these motors have a rotor that is constructed without any iron core.
بهینه شده برای شتاب سریع ، این موتورها دارای یک روتور هستند که بدون هیچ هسته مرکزی آهنی ساخته می شود.
Core ( noun ) = هسته، هسته مرکزی، وسط میوه ها
Core ( adj ) = اصلی، عمده
معانی دیگر >>>>مرکز، مغز درونی ( مغزه، مغزی )

بخش درونی هر چیز ) درونه، درون گاه، مرکز، میانگاه، وسط، ( سیب و گلابی و غیره ) هسته ( به هسته های بزرگتر می گویند: pit یا stone ) ، دانه، تخم میوه، ( مهمترین بخش هر چیز ) لب، مغز، جوهر، اصل، ( ریخته گری
...
[مشاهده متن کامل]
) لنگر ( در قالب ) ، ماهیچه ( در ریخته گری ) ، ( لحیم ) مغزی، ( رآکتور یا واکنشگر اتمی ) اندرون ( بخش مرکزی که حاوی سوخت اتمی و میله های مهارگر و غیره است ) ، ( هسته ی میوه و غیره را ) درآوردن، ( نمونه برداری از لایه های ژرف کره ی زمین توسط مته ی ژرفکاو ) مغزه، لایه نما، ( نجاری ) زیرکار ( که روی آن را با چوب بهتر روکش می کنند ) ، ( اتم ) اندرونه ( هسته بعلاوه ی الکترون های مدار آن ) ، ( برق ) هسته ( آهنی که در داخل حلقه ای از سیم برق دار قرار دارد و میدان مغناطیسی را تشدید می کند ) ، ( کامپیوتر ) حافظه ی مغناطیسی، یاددار ( core memory هم می گویند ) ، نمونه برداری کردن، ( کره ی زمین ) هسته ی مرکزی، ( امریکا ) مخفف: انجمن برابری نژادی

مرکز، مرکزی
قلب ( راکتور )
بخش اصلی، قسمت اصلی
استخراج
درونمایه
عضلات ناحیه ی مرکزی بدن
"اصلی"
هسته گیری ، هسته گرفتن
مغزه گیری ، مغزه گرفتن
نمونه
Sample
مغزه حفاری
Principle
اصل، اصول
اصلی ترین، عمده ترین، یا مهمترین بخش یک چیز
No one has ever returned from the core of the darknedd
تا حالا هرکس به مرکز تاریکی رفته برنگشته
ماهیچه
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٥)

بپرس