profound

/proˈfaʊnd//prəˈfaʊnd/

معنی: عمیق، ژرف، عمقی
معانی دیگر: (بسیار) عمیق، پر ژرفا، بی پایاب، (اندیشه و غیره) پر مغز، پر محتوا، بسیار محسوس، جان فرسا، بنیادی، اساسی، کامل، محض، (قدیمی) مغاک، ژرفنا

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: profoundly (adv.), profoundness (n.)
(1) تعریف: located at, reaching to, or coming from a great depth; deep.
مترادف: deep
مشابه: abysmal, bottomless, cavernous, fathomless, soundless, subterranean, unfathomable, yawning

- He felt profound grief after the death of his wife.
[ترجمه سلیمان فرهادیان] پس از مرگ همسرش، به شدت غمگین شد.
|
[ترجمه گوگل] او پس از مرگ همسرش غمگین شد
[ترجمه ترگمان] پس از مرگ همسرش غم عمیقی احساس کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: having intellectual insight and depth.
مترادف: deep, penetrating, sagacious, wise
متضاد: inane, shallow, superficial
مشابه: erudite, gnostic, heavy, intellectual, learned, luminous, recondite, sage, scholarly, serious, sober, thoughtful

- Her essays contained profound thoughts that her professor felt worthy of publication.
[ترجمه رئوفی] مقاله های اون توی افکاری ژرف بود که استادش احساس کرد که ارزش انتشاررادارد.
|
[ترجمه گوگل] مقالات او حاوی افکار عمیقی بود که استادش احساس می کرد شایسته انتشار است
[ترجمه ترگمان] مقالات او حاوی افکار عمیقی بود که استاد او ارزش انتشار آن را داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- When I try to impress people by saying something profound, I usually say something stupid.
[ترجمه رئوفی] هرگاه تلاش میکنم که باگفتن چیزی پرمحتوامردم را تحت تاثیرقراردهم، معمولا چیزی احمقانه میگویم.
|
[ترجمه گوگل] وقتی می‌خواهم با گفتن چیزی عمیق مردم را تحت تأثیر قرار دهم، معمولاً چیز احمقانه‌ای می‌گویم
[ترجمه ترگمان] وقتی سعی می کنم با گفتن یک چیز عمیق، مردم را تحت تاثیر قرار دهم، معمولا یک چیز احمقانه می گویم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: going to, or as though to, a great depth; penetrating; intense.
مترادف: acute, intense, penetrating
متضاد: superficial
مشابه: deep, exquisite, extreme, heavy, keen, moving, poignant, severe

- He experienced profound anxiety for years after the war.
[ترجمه گوگل] او سال ها پس از جنگ اضطراب عمیقی را تجربه کرد
[ترجمه ترگمان] او سال ها بعد از جنگ، اضطراب عمیقی را تجربه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: extending throughout; complete or pervasive.
مترادف: complete, pervasive
مشابه: arrant, extensive, far-reaching, intimate, out-and-out, radical, thoroughgoing

- This discovery had profound implications for the field of medicine.
[ترجمه گوگل] این کشف پیامدهای عمیقی برای رشته پزشکی داشت
[ترجمه ترگمان] این کشف تاثیرات عمیقی بر زمینه پزشکی داشته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. profound changes
دگرگونی های اساسی

2. profound sorrow
اندوه ژرف

3. a profound poem
یک شعر پر مغز

4. a profound silence
سکوت محض

5. a profound thinker
یک آدم ژرف اندیش

6. there were profound disagreements between the two parties
میان آن دو حزب اختلاف نظرهای عمیقی وجود داشت.

7. tokens of profound grief
نشانه های حزن ژرف

8. he had a profound hatred for dictatorship
او نسبت به دیکتاتوری نفرت عمیقی داشت.

9. to reach a profound knowledge of a subject
دستیابی به دانش عمیق در یک موضوع

10. her disenchantment had a profound effect on others
توهم زدایی او اثر ژرفی بر دیگران داشت.

11. hamlet's speeches are long and profound
تک گویی های هملت طولانی و عمیق هستند.

12. a style that has exerted a profound influence on young writers
سبکی که بر نویسندگان جوان تاثیر عمیقی داشته است

13. iran was at the threshold of profound changes
ایران در آستانه ی تغییرات ژرفی قرار داشت.

14. the end of all those discussions was nothing but profound discord
نتیجه ی همه ی آن بحث ها چیزی جز عدم توافق عمیق نبود.

15. I give you my profound thanks for saving my life.
[ترجمه گوگل]من عمیقاً از شما برای نجات جانم تشکر می کنم
[ترجمه ترگمان]من از اینکه جونم رو نجات دادم تشکر می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Her speech made a profound impact on everyone.
[ترجمه گوگل]سخنرانی او تأثیر عمیقی بر همه گذاشت
[ترجمه ترگمان]سخنرانی او تاثیر عمیقی بر همه گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. Life is a profound book. Other's notes cannot replace your own understanding. May you find and create something new in it.
[ترجمه گوگل]زندگی کتابی عمیق است یادداشت های دیگران نمی توانند جایگزین درک شما شوند باشد که چیز جدیدی در آن بیابید و خلق کنید
[ترجمه ترگمان]زندگی یک کتاب عمیق است یادداشت های دیگر نمی توانند درک شما را جایگزین کنند می توانید یک چیز جدید در آن پیدا کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. We have just learned with profound sorrow of the passing away of. . .
[ترجمه گوگل]تازه با اندوه عمیق از درگذشت او باخبر شدیم
[ترجمه ترگمان] ما همین الان با رنج عمیق از گذر زمان یاد گرفتیم که
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. He had a profound influence on modern poets.
[ترجمه گوگل]او تأثیر عمیقی بر شاعران مدرن گذاشت
[ترجمه ترگمان]او تاثیر عمیقی بر شعرای معاصر داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. The news came as a profound shock.
[ترجمه گوگل]این خبر با شوک عمیقی همراه بود
[ترجمه ترگمان]این خبر به عنوان یک شوک عمیق به گوش رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. It's a quite profound story, with powerful religious overtones.
[ترجمه گوگل]این یک داستان کاملاً عمیق است، با مضامین مذهبی قدرتمند
[ترجمه ترگمان]این یک داستان کاملا عمیق با overtones مذهبی قدرتمند است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. Those two lines of poetry express perfectly the profound sadness of loss.
[ترجمه گوگل]آن دو بیت شعر غم و اندوه عمیق از دست دادن را کاملا بیان می کند
[ترجمه ترگمان]این دو خط شعر بیانگر اندوه عمیق از دست دادن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

عمیق (صفت)
abysmal, deep, profound, fathomless, deep-rooted

ژرف (صفت)
hard, difficult, abysmal, deep, profound, unfathomable, important, significant, long

عمقی (صفت)
deep, profound

انگلیسی به انگلیسی

• deep sea, ocean
of great depth, fathomless; deep, not superficial; intense, extreme; serious, sober
you use profound to emphasize how great or how intense something is.
a profound idea or work shows great intellectual understanding.

پیشنهاد کاربران

Felt or experienced very strongly or in an extreme way
.
showing a clear and deep understanding of serious matters
profound ( adj ) ( prəˈfaʊnd ) =very great; felt or experienced very strongly, e. g. profound thoughts. profound changes in the earth's climate. profoundly ( adv ) , profundity ( n )
profound
ریشه دار، ریشه کرده
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : profundity
✅️ صفت ( adjective ) : profound
✅️ قید ( adverb ) : profoundly
ماهر و دانا
حاد
به سزا
a profound researcher
یک محقق ژرف اندیش، یک محقق فکور، یک متفکر
profound ( adj ) = عمیق، عمقی، اساسی، ژرف، شدید/پرمحتوا/وخیم، جدی، حاد ( در مسائل پزشکی ) /پیچیده، گسترده، نیازمند درک عمیق/
profound changes in the earth’s climate = تغییرات اساسی در آب و هوای زمین
...
[مشاهده متن کامل]

profound truths/wisdom = حقایق/حکمت نیازمند درک عمیق
examples:
1 - The news came as a profound shock.
این خبر شوکی عمیق به همراه داشت.
2 - His mother's death when he was aged six had a very profound effect on him.
مرگ مادرش در شش سالگی تأثیر بسیار عمیقی بر او گذاشت.
3 - The invention of the contraceptive pill brought about profound changes in the lives of women.
اختراع قرص ضد بارداری تغییرات اساسی در زندگی زنان ایجاد کرد.
4 - Those two lines of poetry express perfectly the profound sadness of loss.
آن دو خط شعر غم عمیق فقدان را کاملاً بیان می کند.
5 - There was a note of profound irritation in his voice.
در صدایش یک حس خشم عمیق وجود داشت.
6 - My grandfather has a profound mistrust of anything new or foreign.
پدربزرگم به هر چیز جدید یا خارجی شدید بی اعتماد است.
7 - The review that I read said that it was "a thoughtful and profound film".
نشریه ای که خواندم گفته شده که "یک فیلم متفکرانه و نیازمند درک عمیق بود".
8 - "Dying is easy - it's living that's the problem. " "That was very profound of you, Steven. "
"مردن آسان است - زندگی کردن مشکل است. " "این از نظر شما بسیار نیازمند درک عمیق بود ، استیون. "
9 - The speech had a profound influence on her.
این سخنرانی تأثیر عمیقی بر او داشت.
10 - the nobel prize is a profound recognition of outstanding achievement.
جایزه نوبل به رسمیت شناختن ( بازشناخت ) عمیق دستاورد های برجسته است.

- قابل توجه، برجسته
( موضوعی که نمیشه نادیده اش گرفت )
very great; felt or experienced very strongly
- اساسی، عمیق
عمیق
تأثیرگذار
اساسی
جدی ( در مقابل طنز )
تودار ( برای شخص )
عمیق - ژرف
بعضی جاها معنیه قلبی یا از اعماق قلب هم میده
بسیار، زیاد، گسترده
زیربنایی
اساسی عمقی عمیق گسترده پرمحتوا
profound story داستان پر محتوا
پرمحتوا
وسیع
متبحر

متفکر
شدید
مرموز
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٦)

بپرس