blurred

جمله های نمونه

1. tears blurred his vision
اشک دید او را مختل کرد.

2. a morning haze had blurred the distant homes
مه بامدادی خانه های دور دست را مبهم کرده بود.

3. the picture you took is blurred
عکسی که انداختی تار است.

4. the line between art and reality became blurred in his mind
حدفاصل بین هنر و واقعیت از ذهن او زدوده شده بود.

5. the child had smeared paint over the picture and had blurred its details
کودک روی عکس رنگ مالیده بود و جزئیات آن را محو کرده بود.

6. Their lazy, blurred voices fell pleasantly on his ears.
[ترجمه گوگل]صدای تنبل و تار آنها به طرز دلنشینی در گوشش افتاد
[ترجمه ترگمان]صداهای آهسته و مبهم آن ها در گوشش فرو ریخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The doors and windows were blurred with soot.
[ترجمه گوگل]درها و پنجره ها با دوده تار شده بود
[ترجمه ترگمان]درها و پنجره ها از دوده محو شده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. She suffered from dizziness and blurred vision.
[ترجمه گوگل]او از سرگیجه و تاری دید رنج می برد
[ترجمه ترگمان]از گیجی و تاری دید رنج می برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The markings are so blurred that it is difficult to identify.
[ترجمه گوگل]علائم آنقدر تار هستند که تشخیص آن دشوار است
[ترجمه ترگمان]نشانه ها به قدری مبهم هستند که تشخیص آن دشوار است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The sharp outline of the island had become blurred.
[ترجمه گوگل]طرح کلی جزیره تار شده بود
[ترجمه ترگمان]خطوط تیز جزیره محو شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. His eyes were blurred with tears.
[ترجمه گوگل]چشمانش از اشک تار شده بود
[ترجمه ترگمان]چشمانش از اشک تار شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Many of the details in the picture are blurred.
[ترجمه گوگل]بسیاری از جزئیات در تصویر تار هستند
[ترجمه ترگمان]بسیاری از جزئیات در تصویر مبهم هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. She tried to piece together the blurred details and recollections of the accident.
[ترجمه گوگل]او سعی کرد جزئیات و خاطرات مبهم تصادف را کنار هم بگذارد
[ترجمه ترگمان]سعی کرد جزئیات و خاطرات آن حادثه را با هم در میان بگذارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The line between fact and fiction is becoming blurred.
[ترجمه گوگل]مرز بین واقعیت و خیال در حال مبهم شدن است
[ترجمه ترگمان]خط حقیقت و داستان در حال کمرنگ شدن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The fog blurred the outline of the plane.
[ترجمه گوگل]مه خطوط هواپیما را تار کرد
[ترجمه ترگمان]مه خطوط هواپیما را محو کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. The mist blurred the edges of the buildings.
[ترجمه گوگل]مه لبه های ساختمان ها را تار کرده بود
[ترجمه ترگمان]مه لبه ساختمان ها را تار می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

تخصصی

[نساجی] لک کردن - تیره ساختن - محو نمودن - محو شده - تیره شده - کدر و مات شده

انگلیسی به انگلیسی

• foggy, vague

پیشنهاد کاربران

صدای گرفته
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : blur
✅️ اسم ( noun ) : blur / blurriness
✅️ صفت ( adjective ) : blurry / blurred
✅️ قید ( adverb ) : blurrily
اگه تصویری رو از پشت یک قالب یخ ببینید میشهbillured که با تار یا غیر شفاف بودن فرق دارد. دو تا دیدن یک جسم.
مخدوش
تاربینی، ناواضح، تار
تار
Blurred out ( تارکردن قسمتی از تصویر در سانسور فیلم ها )
1. He felt his lips quivering, and blinked through the mist that had blurred his vision.
احساس کرد لبهایش می لرزند و مهی که بینایی او را تیره و تار کرده بود ، سوسو میزد.
2. To a short - sighted person, distant objects seem blurred, while near objects can be seen more clearly.
...
[مشاهده متن کامل]

برای یک نزدیک بین ، اشیا دور تیره و تار به نظر می رسند ، در حالی که اشیا نزدیک را می توان با وضوح بیشتری مشاهده کرد.
Blurred= تیره و تار

مبهم، تار
گیج
نامفهوم

غیر شفاف
پیچیده شدن
محو شده
در حال زوال
تیره و تار
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٥)

بپرس