mediocrity

/ˌmidiˈɑːkrəti//ˌmiːdɪˈɒkrɪti/

معنی: حد وسط، میانگی، اندازه متوسط
معانی دیگر: میانگیری، معمولی یا متوسط بودن، عالی نبودن، میان مایگی، آدم کم استعداد، آدم میان مایه، (تداعی منفی)، استعداد یا حصول متوسط، عمل معمولی که سزاوار تعریف نیست

بررسی کلمه

اسم ( noun )
حالات: mediocrities
(1) تعریف: the quality or condition of being mediocre.
متضاد: distinction

(2) تعریف: a person with mediocre skills or abilities.

جمله های نمونه

1. the mediocrity of his grades
خوب نبودن نمرات او

2. the university should abhor mediocrity
دانشگاه باید از پایین بردن سطح آموزش اجتناب کند.

3. the most important characteristic of his poetry is its mediocrity
مهمترین ویژگی اشعار او معمولی بودن آن است.

4. Mediocrity is not the lack of effort, but the lack of goals; dream is not without action, but the action is too late; the poor is not hard, but the lack of expertise; lazy not pace, but the pace is too shallow.
[ترجمه گوگل]میانه روی نبود تلاش نیست، فقدان هدف است رویا بدون عمل نیست، اما عمل خیلی دیر است فقرا سخت نیست، اما فقدان تخصص تنبل سرعت نیست، اما سرعت خیلی کم عمق است
[ترجمه ترگمان]Mediocrity فقدان تلاش نیست، بلکه فقدان اهداف؛ رویا، عملی نیست، اما عمل خیلی دیر است؛ فقر زیاد نیست، اما سرعت کم است، اما سرعت زیاد است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. His plays are distinguished only by their stunning mediocrity.
[ترجمه گوگل]نمایشنامه های او فقط به واسطه متوسط ​​بودن خیره کننده شان متمایز می شوند
[ترجمه ترگمان]نمایشنامه های او فقط با متوسط stunning متمایز می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. His acting career started brilliantly, then sank into mediocrity.
[ترجمه گوگل]حرفه بازیگری او به طرز درخشانی شروع شد، سپس در حد متوسط ​​فرو رفت
[ترجمه ترگمان]شغل بازیگری او به نحو درخشانی آغاز شد و سپس به حد متوسط تبدیل شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The old poet decried the mediocrity of today's writing.
[ترجمه گوگل]شاعر قدیمی از متوسط ​​بودن نوشتار امروز انتقاد کرد
[ترجمه ترگمان]شاعر پیر از ابتذال writing امروز خوشش می آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The company abhors mediocrity.
[ترجمه گوگل]این شرکت از حد متوسط ​​متنفر است
[ترجمه ترگمان]این شرکت از ابتذال
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Mediocrity will never do. You are capable of something better. Gordon B. Hinckley
[ترجمه گوگل]متوسط ​​هرگز انجام نخواهد داد شما قادر به چیز بهتری هستید گوردون بی هینکلی
[ترجمه ترگمان]Mediocrity هرگز این کار را نخواهد کرد تو توانایی یک چیز بهتر را داری گوردون بی هینکلی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. My report cards, memorable for their mediocrity, were a regular agony.
[ترجمه گوگل]کارنامه‌های من که به خاطر متوسط ​​بودنشان به یاد ماندنی بود، یک عذاب همیشگی بود
[ترجمه ترگمان]کارت های گزارش من، به خاطر ابتذال their، یک درد معمولی بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Mediocrity is excellent to the eyes of mediocre people. Joseph Joubert
[ترجمه گوگل]متوسط ​​بودن برای چشم افراد متوسط ​​عالی است ژوزف ژوبرت
[ترجمه ترگمان]Mediocrity برای چشم مردم متوسط بسیار عالی است جوزف Joubert
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The grand mediocrity of today everyone being the same in survival and number of offspring means that natural selection has lost 80% of its power in upper-middle-class India compared to the tribes.
[ترجمه گوگل]متوسط ​​بودن بزرگ امروزی که همه از نظر بقا و تعداد فرزندان یکسان هستند به این معنی است که انتخاب طبیعی 80 درصد از قدرت خود را در طبقه متوسط ​​رو به بالا هند در مقایسه با قبایل از دست داده است
[ترجمه ترگمان]ابتذال بزرگ امروز همه در بقا و تعداد زاد و ولد به معنای آن است که انتخاب طبیعی ۸۰ درصد از قدرت خود را در رده بالای جامعه هند در مقایسه با قبایل از دست داده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Thomas Wolfe is not a mediocrity.
[ترجمه گوگل]توماس ولف یک آدم متوسط ​​نیست
[ترجمه ترگمان]توماس ولف، متوسط و متوسط نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. For the barking fat-faced mediocrity in the stagy black uniform he feels chiefly to be attempted, modified by caution.
[ترجمه گوگل]با توجه به حالت متوسطی که با صورت چاق پارس می کند در یونیفورم مشکی گیج کننده، او عمدتاً احساس می کند باید تلاش شود، با احتیاط اصلاح شود
[ترجمه ترگمان]برای متوسط barking در لباس سیاه stagy، بیشتر سعی دارد که با احتیاط عمل کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. This often becomes a watershed in mediocrity and genius!
[ترجمه گوگل]این اغلب تبدیل به یک حوضه در حد متوسط ​​و نبوغ می شود!
[ترجمه ترگمان]این امر اغلب به حوزه mediocrity و نبوغ تبدیل می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

حد وسط (اسم)
mean, cross, norm, mediocrity

میانگی (اسم)
mediocrity, hollowness

اندازه متوسط (اسم)
mediocrity

انگلیسی به انگلیسی

• state of being average, ordinariness; having a poor or inadequate quality

پیشنهاد کاربران

۱. کم هوشی ۲. پیش پا افتادگی ۳. ادم معمولی ۴. معمولی یا متوسط بودن،
مثال:
The most important characteristic of his poetry is its mediocrity.
مهمترین خصوصیت اشعار او پیش پا افتادگی {و معمولی بودن} آن است.
اعتدال
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : mediocrity
✅️ صفت ( adjective ) : mediocre
✅️ قید ( adverb ) : _
آدم معمولی، آدم عادی
mediocrity ( noun ) = حد معمول، حد وسط/آدم معمولی، آدم عادی/سطح یا کیفیت پایین، درجه چندمی/نه چندان خوب
examples:
1 - A goal just before half - time rescued the match from mediocrity.
یک گل درست قبل از نیمه اول بازی را از سطح پایین نجات داد.
...
[مشاهده متن کامل]

2 - These people are just mediocrities.
این افراد فقط آدم معمولی هستند.
3 - Now we are ruled over by mediocrities government.
در حال حاضر ما توسط دولت نه چندان خوب اداره می شویم.
4 - the mediocrity of his work was disappointing
معمولی بودن کار او ناامید کننده بود.

میان مایگی
متعارف بودن، عادی بودن

بپرس