impartial

/ˌɪmˈpɑːrʃl̩//ɪmˈpɑːʃl̩/

معنی: منصفانه، بی غرض، بی طرف، عادل، راست بین، حقگو
معانی دیگر: بی نظر، منصف، برابر نگر، داد ور، بی غرضانه

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: impartially (adv.), impartiality (n.), impartialness (n.)
• : تعریف: not partial or prejudiced; even-handed or objective.
مترادف: detached, disinterested, dispassionate, evenhanded, fair, objective, unbiased, unprejudiced
متضاد: biased, discriminatory, partial, partisan, prejudiced
مشابه: candid, equitable, even, indifferent, just, neutral

- an impartial judge
[ترجمه گوگل] یک قاضی بی طرف
[ترجمه ترگمان] یک قاضی بیطرف
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. an impartial teacher
معلم برابر نگر (بی غرض)

2. a judge must be impartial and a partial judge belongs in prision
قاضی باید بی غرض باشد و قاضی سوگیر جایش در زندان است.

3. a judge ought to be impartial
قاضی باید بی طرف باشد.

4. Careers officers offer impartial advice to all pupils.
[ترجمه موسی] افسران مشاغل مشاوره بی چشم داشتی را به همه دانش آموزان ارائه می دهند.
|
[ترجمه گوگل]افسران مشاغل توصیه های بی طرفانه ای را به همه دانش آموزان ارائه می دهند
[ترجمه ترگمان]ماموران مشاغل توصیه های بیطرفانه به همه دانش آموزان ارائه می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. They offer impartial advice on contraception.
[ترجمه موسی] آنها توصیه های بی چشم داشتی را در مورد پیشگیری از بارداری ارائه می دهند.
|
[ترجمه گوگل]آنها توصیه های بی طرفانه ای در مورد پیشگیری از بارداری ارائه می دهند
[ترجمه ترگمان]آن ها در مورد جلوگیری از بارداری به بی طرفی توصیه می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. A trial must be fair and impartial.
[ترجمه موسی] دادرسی باید عادلانه و بی طرفانه باشد.
|
[ترجمه گوگل]محاکمه باید منصفانه و بی طرفانه باشد
[ترجمه ترگمان]یک محاکمه باید عادلانه و بی طرف باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The wife of the accused has maintained an impartial stance throughout the trial.
[ترجمه موسی] همسر متهم در تمام مدت دادگاه موضع بی طرفی داشته است.
|
[ترجمه گوگل]همسر متهم در طول دادگاه مواضع بی طرفانه خود را حفظ کرده است
[ترجمه ترگمان]همسر متهم موضع بی طرفی در طول محاکمه حفظ کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Reporters must be impartial and not show political bias.
[ترجمه موسی] خبرنگاران باید بی طرف باشند و تعصب سیاسی از خود نشان ندهند.
|
[ترجمه گوگل]خبرنگاران باید بی طرف باشند و تعصب سیاسی نشان ندهند
[ترجمه ترگمان]گزارشگران باید بی طرف باشند و تعصب سیاسی نشان ندهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He gave an impartial view of the state of affairs in Ireland.
[ترجمه موسی] وی دیگاهی بی طرفانه درباره وضعیت امور در ایرلند ارائه داد.
|
[ترجمه گوگل]او دیدگاه بی طرفانه ای از وضعیت ایرلند ارائه کرد
[ترجمه ترگمان]او دیدگاه بی طرف درباره وضعیت امور ایرلند داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The broadcasting media are statutorily required to be impartial.
[ترجمه موسی] طبق قانون رسانه های صداوسیمایی ( خبری ) باید بی طرف باشند.
|
[ترجمه گوگل]رسانه های صدا و سیما طبق قانون ملزم به بی طرفی هستند
[ترجمه ترگمان]رسانه های خبری باید بی طرف باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He was not an impartial witness because of his affinity with the accused.
[ترجمه گوگل]او به دلیل نزدیکی که با متهم داشت، شاهد بی طرفی نبود
[ترجمه ترگمان]او شاهدی بی طرفانه نبود، زیرا نسبت به متهم همدست شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Scientists, of course, can be expected to be impartial and disinterested.
[ترجمه گوگل]البته می توان از دانشمندان انتظار داشت که بی طرف و بی علاقه باشند
[ترجمه ترگمان]البته دانشمندان، البته، می توان انتظار داشت بی طرف و بی طرف باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Our representative attended the peace negotiations as an impartial observer.
[ترجمه گوگل]نماینده ما به عنوان ناظر بی طرف در مذاکرات صلح حضور داشت
[ترجمه ترگمان]نماینده ما در مذاکرات صلح به عنوان یک ناظر بی طرف حضور یافت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. That biography can not be an exact or impartial science is, of course, obvious.
[ترجمه گوگل]این که شرح حال نمی تواند یک علم دقیق یا بی طرفانه باشد، البته بدیهی است
[ترجمه ترگمان]البته این زندگینامه نمی تواند یک علم دقیق یا بی طرفانه باشد، البته، واضح است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Still less can they accept impartial public broadcasting combined with a biased press and biased satellite television.
[ترجمه گوگل]آنها کمتر می توانند پخش عمومی بی طرفانه را همراه با مطبوعات مغرضانه و تلویزیون ماهواره ای مغرضانه بپذیرند
[ترجمه ترگمان]با این حال، آن ها کم تر می توانند پخش عمومی بی طرف را با یک مطبوعات مغرضانه و تلویزیون ماهواره ای مغرضانه قبول کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

منصفانه (صفت)
just, candid, fair, impartial, even-handed

بی غرض (صفت)
neuter, impartial, dispassionate, disinterested, unbiased

بی طرف (صفت)
neutral, just, objective, neuter, impartial, dispassionate, disinterested, non-partisan, unaligned

عادل (صفت)
just, righteous, impartial

راست بین (صفت)
impartial

حقگو (صفت)
truthful, impartial

تخصصی

[حقوق] بی طرف

انگلیسی به انگلیسی

• unbiased, objective, unprejudiced, fair
someone who is impartial is able to act fairly because they are not personally involved in a situation.

پیشنهاد کاربران

ADJECTIVE
بی طرف - بی طرفانه - برابرنگر - برابرنگرانه - منصف - منصفانه - بدون جانبداری و سوگیری - خنثی ( از لحاظ طرفداری و جانبداری ) - عادل - عادلانه
SYNs:
unbiased - fair - neutral

...
[مشاهده متن کامل]

OPP:
biased
MEANING:
Someone who is impartial is not directly involved in a particular situation, and is therefore able to give a fair opinion or decision about it.
💠 Sir Lindsay Hoyle: Speaker accused of 'party politics' over Gaza vote
. . . Health Minister Maria Caulfield claimed the decision was made "under undue pressure" from Labour, and accused Sir Lindsay of "putting party politics" above his obligation as Speaker to be impartial.

بی یکسو. بی طرف. ( منبع: واژه نامه زبان پاک احمد کسروی )
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : _
اسم ( noun ) : impartiality
صفت ( adjective ) : impartial
قید ( adverb ) : impartially
بی طرف ( انه )
– a judge ought to be impartial
– a trial must be fair and impartial
– Reporters must be impartial and not show political bias
What do you think bout the name Sebastian ?
I'm impartial to sebastian
بی طرفانه - خنثی
impartial ( adj ) = بی طرف، بی غرض، منصف، منصفانه، عادل، حق گو، بی تعصب، بی طرفانه، بی چشم داشت ( بی غرض کاری را انجام دادن )
مترادف : objective ( adj )
impartial chairman = داور بی طرف
...
[مشاهده متن کامل]

Definition: عدم حمایت از هیچ یک از طرف های درگیر در یک بحث/قادر به قضاوت و یا در نظر گرفتن چیزی منصفانه بدون اجازه دادن بدون اینکه منفعت شخصی خود را تحت تأثیر قرار دهد/
examples :
1 - It is impossible to be truly impartial.
واقعاً بی طرف بودن غیرممکن است.
2 - The jury has to give an impartial verdict after listening to all of the evidence.
هیئت منصفه پس از استماع ( سمع و نظر ) همه شواهد ، باید یک حکم بی طرفانه صادر کند.
3 - Careers officers offer impartial advice to all pupils.
افسران مشاغل مشاوره بی چشم داشتی را به همه دانش آموزان ارائه می دهند.
4 - teachers must be impartial judges of their student's work.
معلمان باید قضاوت منصفانه ای از کار دانش آموز خود داشته باشند.

unbiased
بدون سوءگیری
neutral
- بی طرف

بپرس