bearable

/ˈberəbl̩//ˈbeərəbl̩/

معنی: تحمل پذیر، بادوام
معانی دیگر: شهادت دادن، گواهی دادن، شاهد بودن، تاب آوردنی

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: bearably (adv.)
• : تعریف: capable of being endured; tolerable.
متضاد: impossible, insufferable, insupportable, intolerable, unbearable

جمله های نمونه

1. those respectabilities that make group life bearable
آن ملاحظه کاری هایی که زندگی دسته جمعی را تحمل پذیر می کند

2. He found the dullness of his work scarcely bearable.
[ترجمه گوگل]او کسالت کارش را به سختی قابل تحمل می دانست
[ترجمه ترگمان]کار و ملال خود را به زحمت تحمل می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The money made life more bearable for her.
[ترجمه گوگل]پول زندگی را برای او قابل تحمل تر کرد
[ترجمه ترگمان]پول زندگی را برایش قابل تحمل می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. A cool breeze made the heat pleasantly bearable.
[ترجمه گوگل]نسیم خنک گرما را به خوبی قابل تحمل می کرد
[ترجمه ترگمان]نسیم خنکی می وزید و گرما را به نحو خوشایندی تحمل می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. She was the only thing that made life bearable.
[ترجمه گوگل]او تنها چیزی بود که زندگی را قابل تحمل می کرد
[ترجمه ترگمان]تنها چیزی بود که زندگی را قابل تحمل می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. It would be better, it might even be bearable, if only he knew what had become of James.
[ترجمه گوگل]بهتر بود، حتی ممکن بود قابل تحمل باشد، اگر فقط می دانست چه بلایی سر جیمز آمده است
[ترجمه ترگمان]اگر می دانست که سر جیمز چه بر سر جیمز آمده است، ممکن است قابل تحمل باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Even Emma Thompson was bearable in it.
[ترجمه گوگل]حتی اما تامپسون هم در آن قابل تحمل بود
[ترجمه ترگمان]حتی اما تامپسون هم تحمل آن را داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Pain control medications may also make symptoms more bearable.
[ترجمه گوگل]داروهای کنترل درد نیز ممکن است علائم را قابل تحمل تر کنند
[ترجمه ترگمان]داروهای کنترل درد می توانند علائم را قابل تحمل کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The temperature was more than bearable, and in fact in his leather jacket he was far too warm.
[ترجمه گوگل]درجه حرارت بیش از حد قابل تحمل بود، و در واقع در کت چرمی او بسیار گرم بود
[ترجمه ترگمان]گرما بیش از حد تحمل پذیر بود و در واقع در ژاکت چرمی او خیلی گرم بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Even this might have been bearable if the King had not been tainted with the vices of meanness and frugality.
[ترجمه گوگل]اگر پادشاه به رذایل پست و صرفه جویی آلوده نمی شد، حتی این ممکن بود قابل تحمل باشد
[ترجمه ترگمان]حتی اگر شاه با گناهان meanness و frugality آلوده نشده بود، ممکن بود قابل تحمل باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The climate is bearable.
[ترجمه گوگل]آب و هوا قابل تحمل است
[ترجمه ترگمان]آب و هوا قابل تحمل است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The only things that made her life bearable were the occasional visits from her grandchildren.
[ترجمه گوگل]تنها چیزهایی که زندگی او را قابل تحمل می کرد ملاقات های گاه و بیگاه نوه هایش بود
[ترجمه ترگمان]تنها چیزهایی که زندگی او را قابل تحمل می کرد گاه دیدارهای گاه از نوه هایش بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The camaraderie among fellow employees made the tedious work just bearable.
[ترجمه گوگل]رفاقت بین همکاران کار طاقت فرسا را ​​قابل تحمل کرد
[ترجمه ترگمان]معاشرت با کارکنان کارکنان این کار خسته کننده را تحمل پذیر می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. As far as she was concerned, only the weekends made life bearable.
[ترجمه گوگل]تا آنجا که به او مربوط می شد، فقط آخر هفته ها زندگی را قابل تحمل می کردند
[ترجمه ترگمان]تا آنجا که به او مربوط می شد، تنها آخر هفته ها زندگی را قابل تحمل می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. His friendship was the one thing that made life bearable.
[ترجمه گوگل]دوستی او تنها چیزی بود که زندگی را قابل تحمل می کرد
[ترجمه ترگمان]دوستی او تنها چیزی بود که زندگی را قابل تحمل می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تحمل پذیر (صفت)
tolerable, bearable, endurable, sufferable

بادوام (صفت)
lasting, tough, evergreen, hardy, bearable, perdurable, pukka, pucka

انگلیسی به انگلیسی

• tolerable, endurable
if something is bearable, you can accept it, although it is fairly unpleasant.

پیشنهاد کاربران

شرایط یا موقعیت یا چیزی که علی رغم ناخوشایند و سخت بودن آن، در توانتان هست که آنرا تحمل نمایید و از سر بگذرانید.
قابل تحمل
1. She was the only thing that made life bearable.
او تنها چیزی بود که زندگی را با دوام می کرد.
2. Pain control medications may also make symptoms more bearable.
داروهای کنترل درد همچنین ممکن است علائم مرض را ماندگار کنند.
...
[مشاهده متن کامل]

3. It's bearable for a while, but after an hour I feel like I'm going to go out of my mind.
مدتی ماندگار است اما بعد از یک ساعت احساس می کنم از فکرم خارج می شوم.
4. Simple, relaxing moments like this make the daily grind of being a student a little more bearable.
لحظات ساده و آرامش بخشی از این دست ، روزمرگی دانشجویی بودن را کمی تحمل پذیرتر می کند.
Bearable= با دوام، ماندگار، تحمل پذیر، دوام پذیر

بپرس