gratify

/ˈɡrætəˌfaɪ//ˈɡrætɪfaɪ/

معنی: جبران کردن، لذت دادن، خشنود و راضی کردن
معانی دیگر: خوشنود کردن، رضامند کردن، محظوظ کردن، سرافراز کردن، امتنان داشتن، (خواسته یا آرزویی را) برآوردن، اقناع کردن، کامروا کردن، ارضا کردن، لذت دادن به، مفتخر کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: gratifies, gratifying, gratified
مشتقات: gratifier (n.)
(1) تعریف: to give pleasure or satisfaction to (someone).
مترادف: please
متضاد: anger, disappoint, displease
مشابه: content, delight, gladden, pleasure, satisfy, suit

- Her excellent performance in school gratified her parents.
[ترجمه ب گنج جو] وضعیت تحصیلی عالی و رضایت بخش او باعث دلخوشی و شادابی والدینش شد.
|
[ترجمه ترگمان] عملکرد عالی او در مدرسه موجب خشنودی والدینش شد.
|
[ترجمه گوگل] عملکرد عالی او در مدرسه باعث رضایت والدینش شد
[ترجمه ترگمان] عملکرد عالی او در مدرسه والدین او را راضی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I was gratified by receiving the award because I had worked very hard.
[ترجمه ب گنج جو] از دریافت اون جایزه حسابی کیف کردم چون واسش خیلی زحمتا کشیده بودم.
|
[ترجمه گوگل] از دریافت جایزه خوشحال شدم زیرا خیلی سخت کار کرده بودم
[ترجمه ترگمان] من از دریافت جایزه خوشحال شدم چون خیلی سخت کار کرده بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to satisfy or indulge (a desire, impulse, or the like).
مترادف: indulge, yield to
متضاد: frustrate, repress
مشابه: appease, ease, pacify, please, relieve, satisfy, soothe

- He gratified his anger with the hurl of a chair.
[ترجمه گوگل] خشمش را با پرتاب صندلی ارضا کرد
[ترجمه ترگمان] از غیظ روی یک صندلی خشم و غضب خود را نشان داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She set off for the cafe to gratify a sudden desire for an espresso.
[ترجمه گوگل] او به سمت کافه رفت تا یک میل ناگهانی برای خوردن اسپرسو را برآورده کند
[ترجمه ترگمان] به طرف کافه رفت تا یک میل ناگهانی برای یک اسپرسو جور کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. to gratify a whim
هوسی را اقناع کردن

2. to gratify one's lusts
شهوات خود را ارضا کردن

3. mark twain said, "do good, you will gratify a few and astonish the rest"!
مارک تواین گفت: ((نیکی کن،معدودی را ممنون و بقیه را متحیر خواهی کرد!))

4. Your good marks gratify me very much.
[ترجمه گوگل]نمرات خوب شما مرا بسیار خوشحال می کند
[ترجمه ترگمان]جای شکرش باقی است که مرا خیلی دوست دارید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. She did not propose to gratify Gloria's curiosity any further.
[ترجمه گوگل]او پیشنهاد نکرد که کنجکاوی گلوریا را بیشتر ارضا کند
[ترجمه ترگمان]میل نداشت بیش از این کنجکاوی گلوریا را ارضا کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. To gratify my curiosity, do tell me what it is.
[ترجمه گوگل]برای ارضای کنجکاوی من، به من بگویید چیست
[ترجمه ترگمان]برای ارضای حس کنجکاوی، به من بگویید که آن چیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. He only gave his consent in order to gratify her wishes.
[ترجمه گوگل]او فقط برای برآوردن خواسته های او رضایت داد
[ترجمه ترگمان]فقط موافقت خود را برای برآورده کردن خواسته های او انجام می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Always do right - this will gratify some and astonish the rest. Mark Twain
[ترجمه گوگل]همیشه درست عمل کنید - این باعث خوشحالی بعضی ها و شگفت زده شدن بقیه می شود مارک تواین
[ترجمه ترگمان]همیشه همین کار را انجام دهید - این کار برخی را ارضا می کند و دیگران را به حیرت می اندازد مارک تواین
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. She only wanted to gratify her own desire for attention.
[ترجمه گوگل]او فقط می خواست میل خود را برای جلب توجه برآورده کند
[ترجمه ترگمان]فقط دلش می خواست برای جلب توجه و رغبت خودش را ارضا کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. It will gratify you to see how much your services are valued.
[ترجمه گوگل]این شما را خوشحال می کند که ببینید خدمات شما چقدر ارزش دارد
[ترجمه ترگمان]این کار شما را راضی می کند تا ببینید چقدر خدمات شما ارزش دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Dant è s must be crushed to gratify Villefort's ambition.
[ترجمه گوگل]برای ارضای جاه طلبی ویلفور، دانت باید له شود
[ترجمه ترگمان]این دانته باید به خاطر جاه طلبی وی لفور نابود شده باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Even a glimpse of an occasional mirage would gratify one's wish that they really are there.
[ترجمه گوگل]حتی یک نگاه اجمالی به یک سراب گاه به گاه آرزوی فرد را برآورده می کند که واقعاً آنجا هستند
[ترجمه ترگمان]حتی یک لحظه هم که دیده می شد، فقط یک لحظه باعث می شد آرزو کند که آن ها واقعا آنجا باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. But IP adderss of weii - formed cannot gratify demand of inflate development in internet.
[ترجمه گوگل]اما آی‌پی افزوده‌کننده‌های weii - تشکیل‌شده نمی‌توانند تقاضای توسعه inflate در اینترنت را برآورده کنند
[ترجمه ترگمان]اما IP سازی IP of - که شکل می گیرد نمی تواند تقاضای رو به افزایش توسعه در اینترنت را ارضا کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He did that to gratify his girlfriend's vanity.
[ترجمه گوگل]او این کار را برای رضایت از غرور دوست دخترش انجام داد
[ترجمه ترگمان]این کار را برای ارضای غرور دوست دخترش انجام می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Never put on false masks to gratify your vanity.
[ترجمه گوگل]هرگز برای ارضای غرور خود ماسک های دروغین نزنید
[ترجمه ترگمان]تا به حال این ماسک دروغین را برای ارضای vanity put
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

جبران کردن (فعل)
rectify, repair, remedy, redress, atone, expiate, compensate, offset, gratify, make up, reimburse, requite, reciprocate, countervail, recoup

لذت دادن (فعل)
delight, gratify

خشنود و راضی کردن (فعل)
gratify

انگلیسی به انگلیسی

• satisfy, please, fulfill, gladden, delight
if you are gratified by something, it gives you pleasure or satisfaction; a formal word.
if you gratify a desire, you satisfy it; a formal word.

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : gratify
اسم ( noun ) : gratification
صفت ( adjective ) : gratifying / gratified
قید ( adverb ) : gratifyingly
gratify ( verb ) = خشنود کردن، راضی کردن، خوشحال کردن، مسرور ساختن/برآورده کردن، عملی کردن/ارضا کردن، شهوت رانی کردن
to gratify ones passions = شهوترانی کردن
gratify my dream = رویای من را برآورده کن
...
[مشاهده متن کامل]

examples:
1 - Bonnie was gratified after receiving her gift from her parents.
بانی پس از دریافت هدیه از والدینش خوشحال شد.
2 - He only gave his consent in order to gratify her wishes.
او تنها به خاطر برآورده کردن خواسته های او رضایت داد.
3 - We were gratified by the response to our appeal.
از پاسخ به درخواست تجدید نظر ما خوشحال شدیم.
4 - He was gratified to see how well his students had done.
او خوشحال شد که دید دانش آموزانش چقدر خوب کار کرده اند.
5 - I was very gratified with the result of the work
من از نتیجه کار بسیار راضی شدم

خشنودی و رضایت.
به شکل verb همیشه passive بکار میره.
sexual gratification رضایت جنسی ( در روانشناسی )
خشنود و راضی کردن

بپرس