inordinate

/ˌɪˈnɔːrdənət//ɪˈnɔːdɪnət/

معنی: فاحش، مفرط، بی اندازه، غیر معتدل
معانی دیگر: افراط آمیز، زیاده، بیش از حد، پی فراخ، نامرتب، نامنظم، تنظیم نشده، مغشوش، نابسامان

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: inordinately (adv.), inordinateness (n.)
(1) تعریف: beyond the bounds of reason; excessive.
متضاد: moderate
مشابه: exorbitant, extravagant, unreasonable

- No one on the team could meet the coach's inordinate demands.
[ترجمه موسی] هیچ کس در تیم نمی تواند خواسته های بی حد و حصر مربی را برآورده کند.
|
[ترجمه گوگل] هیچ کس در تیم نتوانست خواسته های بی رویه مربی را برآورده کند
[ترجمه ترگمان] هیچ کس در تیم نمی تواند خواسته های افراطی مربی را برآورده کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The students seem to get an inordinate amount of homework for their age.
[ترجمه موسی] به نظر می رسد که دانش آموزان مقدار زیادی از تکلیف شب را نسبت به سن خود دریافت می کنند.
|
[ترجمه گوگل] به نظر می‌رسد که دانش‌آموزان نسبت به سن خود مقدار زیادی تکالیف دریافت می‌کنند
[ترجمه ترگمان] به نظر می رسد که دانش آموزان حجم زیادی از تکالیف را برای سن خود دریافت می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: lacking in restraint or discipline.
متضاد: temperate

- an inordinate gossiper
[ترجمه موسی] یک شایعه غیرمعمول
|
[ترجمه گوگل] یک غیبت کننده بی حد و حصر
[ترجمه ترگمان] بیش از حد افراط کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. this car burns an inordinate amount of gasoline
این اتومبیل مقدار زیادی بنزین مصرف می کند.

2. They spend an inordinate amount of time talking.
[ترجمه گوگل]آنها زمان زیادی را صرف صحبت کردن می کنند
[ترجمه ترگمان]آن ها زمان زیادی صرف صحبت کردن می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Testing is taking up an inordinate amount of teachers' time.
[ترجمه گوگل]آزمون زمان زیادی از معلمان را می گیرد
[ترجمه ترگمان]آزمایش مقدار بسیار زیادی از زمان معلمان را در بر می گیرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Margot has always spent an inordinate amount of time on her appearance.
[ترجمه گوگل]مارگو همیشه زمان زیادی را برای ظاهر خود صرف کرده است
[ترجمه ترگمان]مارگوت همیشه زمان زیادی رو صرف پیدا کردن اون کرده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The idea of this gave me inordinate pleasure.
[ترجمه گوگل]ایده این به من لذت بی اندازه ای داد
[ترجمه ترگمان]فکر این موضوع باعث خوشحالی من شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The strike has led to inordinate delays.
[ترجمه گوگل]این اعتصاب منجر به تاخیرهای بی حد و حصر شده است
[ترجمه ترگمان]این اعتصاب منجر به تاخیر بیش از حد شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. They spent an inordinate amount of time and money on the production.
[ترجمه گوگل]آنها زمان و پول زیادی را صرف تولید کردند
[ترجمه ترگمان]آن ها مقدار زیادی وقت و پول صرف تولید می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Under-resourcing over many years had led to inordinate delays.
[ترجمه گوگل]کمبود منابع در طول سالیان متمادی منجر به تاخیرهای بی حد و حصر شده است
[ترجمه ترگمان]تحت فشار بیش از سال ها به تاخیر فراوان منجر شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. We were spending an inordinate amount of time sending people to different meetings and not knowing what was going on.
[ترجمه گوگل]ما زمان زیادی را صرف فرستادن افراد به جلسات مختلف می کردیم و نمی دانستیم چه خبر است
[ترجمه ترگمان]ما مدت زمان زیادی را صرف ارسال افراد به جلسات مختلف کردیم و نمی دانستیم که چه اتفاقی در حال رخ دادن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Scientists have been criticized for devoting an inordinate amount of time to research on animals.
[ترجمه گوگل]دانشمندان به دلیل اختصاص زمان زیادی به تحقیق روی حیوانات مورد انتقاد قرار گرفته اند
[ترجمه ترگمان]دانشمندان به خاطر اختصاص دادن مقدار فراوان وقت برای تحقیق بر روی حیوانات مورد انتقاد قرار گرفته اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Who spends an inordinate number of work hours surfing the Internet?
[ترجمه گوگل]چه کسی ساعات کاری زیادی را صرف گشت و گذار در اینترنت می کند؟
[ترجمه ترگمان]چه کسی تعداد زیادی از ساعات کاری را در اینترنت سپری می کند؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. We found ourselves spending an inordinate amount of time in the chariot, chasing hither and yon.
[ترجمه گوگل]متوجه شدیم که زمان زیادی را در ارابه می گذرانیم و اینجا و آنجا را تعقیب می کنیم
[ترجمه ترگمان]ما خود را در حالی یافتیم که زمان زیادی را در ارابه سپری کرده و در تعقیب آن به دنبال آن بودیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. In the Soviet context an inordinate amount of attention has been paid to the willed aims of Bolshevik leaders.
[ترجمه گوگل]در چارچوب اتحاد جماهیر شوروی، توجه زیادی به اهداف خواسته شده رهبران بلشویک شده است
[ترجمه ترگمان]در دوران اتحاد جماهیر شوروی مقدار زیادی از توجه به اهداف willed رهبران Bolshevik معطوف شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Besides he was beginning to experience that inordinate sense of relief which tells you that you have done the right thing.
[ترجمه گوگل]علاوه بر این، او شروع به تجربه آن احساس تسکین بی حد و حصر کرده بود که به شما می گوید کار درست را انجام داده اید
[ترجمه ترگمان]از آن گذشته، تازه داشت تجربه می کرد که احساس آسایش فراوان، که به شما می گوید کار درست را انجام داده اید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

فاحش (صفت)
tremendous, exorbitant, egregious, inordinate

مفرط (صفت)
exceeding, redundant, excessive, exorbitant, extreme, inordinate

بی اندازه (صفت)
infinite, immense, indefinite, inordinate, immeasurable

غیر معتدل (صفت)
inordinate

انگلیسی به انگلیسی

• excessive, immoderate; disorderly
inordinate means much greater than you would expect or than is necessary; a formal word.

پیشنهاد کاربران

inordinate ( adj ) ( ɪnˈɔrdn̩ət ) =far more than is usual or expected, e. g. They spent an inordinate amount of time and money on the production. inordinately ( adv )
inordinate
بیش از حد
افراطی
لاقید، بی قید و بند
Excessive.
فراوان بیش از حد
بی حساب و کتاب, بیش از حد معمول, افراطی
دقیقاً مترادف هست با کلمه excessive ( adj )
inordinate ( adj ) =بیش از حد، گزاف، مفرط، زیاد، بی حد و حصر، غیر معمول
an inordinate gossiper = یک شایعه غیرمعمول
examples :
1 - Margot has always spent an inordinate amount of time on her appearance.
...
[مشاهده متن کامل]

مارگوت همیشه وقت زیادی را صرف رسیدن به ظاهر خود می کند.
2 - The airlines had to cancel an inordinate number of flights due to the fog.
شرکت های هواپیمایی به دلیل مه گرفتگی مجبور شدند تعداد زیادی از پروازهای خود را لغو کنند.

مفرط، افراطی Excessive
بیش از اندازه out of proportion
حد way beyond normal limits
بسیار زیاد too much
/Inordinate desire/love/interest
passion/emphasis/fondness
Inordinate amount/number of something
خارق العاده
بی اندازه، غیر معتدل excessive, undue, unreasonable, immoderate
زیاد، خیلی زیاد

بپرس