• : تعریف: bothersome and unwelcome; intruding or apt to intrude. • متضاد: nonintrusive
- She is nosy, and I find her questions intrusive.
[ترجمه سمیرا] او ناراحت است و من با سوالاتم به او مزاحم میشم
|
[ترجمه سارا] من فهمیدم با سوالات مزاحمم او را ناراحت کردم
|
[ترجمه بیت] او فضوله و سوالاتش برام مزاحمت امیزه
|
[ترجمه نیما وکیل زاده] او فضول است و من سوالاتش را مداخله آمیز می بینم.
|
[ترجمه محمد م] او فضول است و من سوالات او را مداخله آمیز حس کردم .
|
[ترجمه سارا عبدی] او فضول است و سوالاتش مرا آزار میدهد.
|
[ترجمه توبا ] آدم فضولی هست ، سوالاتی هم که می پرسد برای فضولی است !
|
[ترجمه محبوب] او فضول است و به نظرم از سر فضولی سوال می کند.
|
[ترجمه رابرت] اون فضوله و سؤالاتش رو مزاحمت زا ( باعث ایجاد مزاحمت ) میدونم .
|
[ترجمه گوگل] او فضول است و به نظر من سؤالات او مزاحم است [ترجمه ترگمان] او فضول است و من از او سوال می کنم [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
جمله های نمونه
1. an intrusive remark
اظهارنظر مداخله گرانه
2. They found the television cameras too intrusive.
[ترجمه سارا عبدی] دوربین های تلویزیونی برای آنها بسیار آزاردهنده است.
|
[ترجمه رابرت] اونا فهمیدن که دوربین های تلویزیونی خیلی مزاحمت زا هستن.
|
[ترجمه گوگل]آنها دوربین های تلویزیون را بیش از حد مزاحم یافتند [ترجمه ترگمان]آن ها دوربین های تلویزیونی را خیلی intrusive یافتند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
3. When Alison was at home she was an intrusive presence.
[ترجمه رابرت] وقتی آلیسون خونه بود، حضوری مزاحمت زا داشت.
|
[ترجمه گوگل]وقتی آلیسون در خانه بود، حضوری سرزده داشت [ترجمه ترگمان]وقتی \"آلیسون\" خونه بود اون یه حضور intrusive بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
4. On this occasion the press have not been intrusive and they have shown great tact.
[ترجمه گوگل]در این مناسبت مطبوعات مداخله ای نداشته اند و درایت زیادی از خود نشان داده اند [ترجمه ترگمان]در این مورد، مطبوعات intrusive و به خوبی نشان داده اند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
[ترجمه گوگل]دوربین ها حضوری سرزده نبودند [ترجمه ترگمان]دوربین ها حضور نداشتند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
6. In doing this try not to become too intrusive.
[ترجمه گوگل]در انجام این کار سعی کنید زیاد مزاحم نباشید [ترجمه ترگمان]در انجام این کار سعی نکنید زیاده روی نکنید [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
7. It is only when intrusive ethologists steal and hatch eggs that the wide tolerance of the goslings is revealed.
[ترجمه گوگل]تنها زمانی که اخلاق شناسان مزاحم تخم ها را می دزدند و جوجه می کشند، تحمل گسترده غازها آشکار می شود [ترجمه ترگمان]این تنها زمانی است که ethologists intrusive و تخم گذاری می کند که تحمل گسترده of آشکار می شود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
8. The worst is often passionately intrusive, while the best is readily eclipsed by noisier and more persuasive methods of dissemination.
[ترجمه گوگل]بدترین ها اغلب با شور و اشتیاق سرزده هستند، در حالی که بهترین ها به آسانی با روش های پر سر و صداتر و متقاعدکننده تر انتشار تحت الشعاع قرار می گیرند [ترجمه ترگمان]بدترین حالت، اغلب به شدت تحمیل می شود، در حالی که بهترین روش، به آسانی توسط روش های persuasive و noisier انتشار، تحت الشعاع قرار می گیرد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
9. The photographers were pushy and intrusive.
[ترجمه گوگل]عکاسان سختگیر و سرزده بودند [ترجمه ترگمان]عکاسان تحت فشار و intrusive بودند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
10. Wish you can benefit from our online sentence dictionary and make progress day by day!
[ترجمه گوگل]ای کاش می توانید از فرهنگ لغت جملات آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید! [ترجمه ترگمان]ای کاش شما می توانید از فرهنگ لغت آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید! [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
11. Government would be smaller and less intrusive.
[ترجمه گوگل]دولت کوچکتر و کمتر مداخله گر خواهد بود [ترجمه ترگمان]دولت کوچک تر و less خواهد بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
12. He was far too intrusive on his own, without bringing his sister and nephew into it.
[ترجمه گوگل]او به تنهایی بیش از حد مزاحم بود، بدون اینکه خواهر و برادرزادهاش را وارد آن کند [ترجمه ترگمان]بی آن که خواهر و برادرزاده خود را در آن جمع کند، بیش از حد فضول بود [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
13. It is impossibly complex, outrageously expensive, overly intrusive, economically destructive and manifestly unfair.
[ترجمه گوگل]این غیرممکن است پیچیده، بسیار گران، بیش از حد مداخله گر، از نظر اقتصادی مخرب و آشکارا ناعادلانه است [ترجمه ترگمان]این مجتمع به شدت پیچیده، بسیار پرهزینه، مخرب، مخرب اقتصادی و مشخصا ناعادلانه است [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
14. And they could be a more powerful and intrusive problem than any you encountered in the corporate infighting of your previous job.
[ترجمه گوگل]و آنها می توانند یک مشکل قوی تر و مزاحم تر از هر مشکلی باشند که در دعواهای درون سازمانی شغل قبلی خود با آن مواجه شدید [ترجمه ترگمان]و این می تواند یک مشکل قدرتمندتر و intrusive از هر کسی باشد که در مبارزات داخلی شرکت قبلی شما مواجه شده باشد [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
15. Thus the intrusive igneous rocks usually have a coarse texture.
[ترجمه گوگل]بنابراین سنگهای آذرین نفوذی معمولاً بافتی درشت دارند [ترجمه ترگمان]بنابراین سنگ های آذرین intrusive معمولا دارای بافت خشنی هستند [ترجمه شما]ترجمه صحیح تر را بنویسید
مترادف ها
فضول (صفت)
obtrusive, curious, intrusive, officious
ناخوانده (صفت)
forbidding, intrusive, uninvited, uncalled-for
سرزده (صفت)
sudden, intrusive
فضولانه (صفت)
intrusive, officious
بزور داخل شونده (صفت)
intrusive
فرو رونده (صفت)
intrusive
تخصصی
[زمین شناسی] نفوذی این اصطلاح برای مجموعه ای از سنگها بکار می رود که عمدتا آذرین بوده و در درون سنگهای قدیمی تر نفوذ کرده اند. توده های نفوذی معمولا بر اساس اندازه، شکل و ارتباط هندسی آنها با سنگهای اطراف طبقه بندی می شوند.
انگلیسی به انگلیسی
• interfering, encroaching, tending to enter without permission, pushing in if someone or something is intrusive, they disturb your mood or life in an unwelcome way.
پیشنهاد کاربران
سرزده
intrusive ( adj ) ( ɪnˈtrusɪv ) =too noticeable, direct, etc. in a way that is disturbing or annoying, e. g. intrusive questions. intrusion ( n ) ( ɪnˈtruʒn )
ناخوانده، کنجکاوانه
🔴 An intrusive thought is an unwelcome, involuntary thought, image, or unpleasant idea that may become an obsession, is upsetting or distressing, and can feel difficult to manage or eliminate 🔴 Unwelcome involuntary thought, image or idea ... [مشاهده متن کامل]
◀️ Homelander is the definition of intrusive thoughts in a human body
intrusive ( زمینشناسی ) واژه مصوب: نفوذی تعریف: 1. مربوط به فرایند نفوذ|||2. ویژگی سنگ های حاصل از نفوذ
intrusive ( adj ) = ناخوانده، سرزده، داخل شونده، نفوذی/مخل، مزاحم، مداخله گر، مداخله کننده، فضول/بر هم زننده آرامش/ معانی دیگر ���� {متجاوز، متخاصم ( در امور داخلی دولت ها دخالت کردن ) } ، {گوشخراش، ازار دهنده ( درمورد صدا ) }، {خود سر، گستاخانه، بی پروا ( غیر رسمی یا صمیمی به میزان نامناسب ) ، {انگشت نما، مزاحم ( قابل توجه یا برجسته به شیوه ای ناخواسته یا مزاحم ) } ، {برجسته، قابل توجه ( قابل توجه ترین یا مهم ترین ) } ، {بد موقع، بی موقع ( در زمان نامطلوب یا نامناسب رخ می دهد ) } ، {مصرانه، بی وقفه ( به روشی طولانی و طاقت فرسا ادامه دهید ) } ، {خارجی، بیرونی، فرعی ( بیرونی یا جزء حیاتی چیزی نیست ) } ، {تحقیر آمیز، توهین آمیز ( اشاره به شخصیت ، ظاهر یا زندگی خصوصی افراد به شیوه ای نامناسب یا توهین آمیز ) } ... [مشاهده متن کامل]
در رشته عمران به معنای بیرون زده���� intrusive bodies = ساختمانهای زمین شناسی بیرون زده مترادف با کلمه : annoying ( adj ) Definition = ایجاد اختلال یا ناراحتی از طریق ناخواسته یا ناخوانده بودن/تمایل یا تمایل به نفوذ ایجاد اختلال یا ناراحتی از طریق ناخواسته یا ناخوانده بودن/ ( صدا ) بلند ، عمیق یا قادر به شنیدن واضح است/با تجاوز در روابط خارجی دولت مشخص می شود/غیر رسمی یا صمیمی به میزان نامناسب/قابل توجه یا برجسته به شیوه ای ناخواسته یا مزاحم/ایجاد نگرانی یا دلواپسی/قابل توجه ترین یا مهم ترین/در زمان نامطلوب یا نامناسب رخ می دهد/به روشی طولانی و طاقت فرسا ادامه دهید/بیرونی یا جزء حیاتی چیزی نیست/اشاره به شخصیت ، ظاهر یا زندگی خصوصی افراد به شیوه ای نامناسب یا توهین آمیز/درگیر شدن در موقعیتی که تحت تعقیب نیستید یا به آن تعلق ندارید/ intrusive questioning = پرسش مخل intrusive lighting = نورپردازی مزاحم intrusive body = پیکره نفوذی intrusive rock = سنگ نفوذی intrusive narrator = راوی مداخله گر intrusive thoughts = افکار مزاحم یا فضول an intrusive person = یک آدم فضول یا کسیکه سرزده بجایی رود یا مخل اسایش کسی شود subvolcanics intrusive = سنگهای آذرین نفوذی کم عمق examples: 1 - The intrusive bacteria caused his condition to worsen. باکتری های داخل شونده ( نفوذی ) باعث بدتر شدن وضعیت او شدند. 2 - He’s fought for less intrusive government. او برای دولت کمتر طرفدار مداخله مبارزه کرده است.
صدایی که به خاطر سریع خواندن یک جمله در انگلیسی ایجاد میشود.
ناخوانده Synonym:annoying
It feels intrusive to go into someone's bedroom when they're not there وارد تختخواب کسی شدن/خوابیدن تو تختخواب شخص دیگه ای که اونجا نیس، احساس آزاردهنده/مزاحم آمیزی به آدم میده ( حس یه آدم متجاوز در انسان تداعی می کنه )