infancy

/ˈɪnfənsi//ˈɪnfənsi/

معنی: خردی، نخستین دوره رشد، عدم بلوغ
معانی دیگر: نوزادی، کودکی، بچگی، طفولیت، شیرخوارگی، دوران آغازین هر چیز، مراحل اولیه، صباوت، نخستین، دوره رشد

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the first months of a child's life; very early childhood.

- The child had overcome several illnesses during her infancy.
[ترجمه Z.S] کودک در دوران کودکی به چندین بیماری مبتلا شده بود
|
[ترجمه گوگل] این کودک در دوران نوزادی خود بر چندین بیماری غلبه کرده بود
[ترجمه ترگمان] کودک در دوران کودکی چندین بیماری را مبتلا کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: the earliest period in the life or development of anything.
مشابه: morning

- the infancy of aviation
[ترجمه گوگل] دوران نوزادی هوانوردی
[ترجمه ترگمان] دوران کودکی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- an idea in its infancy
[ترجمه گوگل] یک ایده در ابتدای راه
[ترجمه ترگمان] یک ایده در زمان بچگی اش،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. during the infancy of our country
در طول دوران اولیه ی کشور ما

2. have you forgotten your infancy when you were helpless in my arms?
مگر خردی فراموش کردی که بیچاره بودی در آغوش من ؟

3. she went blind during her infancy
در دوران شیرخوارگی کور شد.

4. his plans were nipped in their infancy
نقشه های او از آغاز با ناکامی مواجه شدند.

5. at that time, electrical engineering was in its infancy
در آن وقت مهندسی برق دوران آغازین خود را می گذراند.

6. He came to England in his infancy.
[ترجمه گوگل]او در کودکی به انگلستان آمد
[ترجمه ترگمان]در دوران کودکی به انگلستان آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Her youngest child died in infancy.
[ترجمه گوگل]کوچکترین فرزند او در کودکی درگذشت
[ترجمه ترگمان]جوان ترین فرزند او در کودکی درگذشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. One of their children died in infancy.
[ترجمه گوگل]یکی از فرزندانشان در کودکی فوت کرد
[ترجمه ترگمان]یکی از فرزندان آن ها در کودکی درگذشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The vaccination is given in early infancy.
[ترجمه گوگل]واکسیناسیون در اوایل دوران نوزادی انجام می شود
[ترجمه ترگمان]واکسیناسیون در اوایل کودکی انجام می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Their first child did not survive infancy.
[ترجمه گوگل]اولین فرزند آنها از دوران نوزادی جان سالم به در نبرد
[ترجمه ترگمان]اولین فرزند آن ها از کودکی جان سالم بدر برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Their research is only in its infancy.
[ترجمه ن.حسینی] این پژوهش هنوز در مراحل اولیه خود قرار دارد.
|
[ترجمه گوگل]تحقیقات آنها فقط در مراحل اولیه است
[ترجمه ترگمان]تحقیقات آن ها تنها در دوران کودکی اش است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Deaths during infancy have fallen dramatically in the last hundred years.
[ترجمه گوگل]مرگ و میر در دوران شیرخوارگی در صد سال اخیر به طور چشمگیری کاهش یافته است
[ترجمه ترگمان]مرگ و میر در دوران کودکی در صد سال اخیر به شدت کاهش یافته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The research stretched from the infancy of radio broadcasting through to today.
[ترجمه گوگل]این تحقیق از ابتدای پخش رادیویی تا امروز ادامه داشت
[ترجمه ترگمان]تحقیقاتی که از دوران نوزادی تا امروز آغاز شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Genetic engineering is still in its infancy.
[ترجمه گوگل]مهندسی ژنتیک هنوز در مراحل اولیه است
[ترجمه ترگمان]مهندسی ژنتیک هنوز در دوران کودکی خود است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The system is still in its infancy.
[ترجمه گوگل]این سیستم هنوز در مراحل اولیه است
[ترجمه ترگمان]این سیستم هنوز در دوران کودکی خود است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

خردی (اسم)
babyhood, childhood, infancy, exiguity, nonage

نخستین دوره رشد (اسم)
infancy

عدم بلوغ (اسم)
infancy, nonage, minority

تخصصی

[حقوق] صغر

انگلیسی به انگلیسی

• babyhood, state or period of being an infant, early childhood
infancy is the period in your life when you are a very young child.
if something is in its infancy, it has only just started.

پیشنهاد کاربران

۱. کودکی. طفولیت ۲. دوران طفولیت. ۳. مرحله ابتدایی ۴. {حقوقی} صغر
مثال:
She went blind during her infancy.
او در دوران طفولیت اش نابینا شد.
Time of life
infancy=نوزاد، شیرخواره
childhood=کودک، خردسال
teenage years=نوجوان
young adult=جوان بالغ
adulthood=بزرگسال
middle age=میانسال
old age=پیر
نوزادی
دوره شکوفایی
infancy ( noun ) = دوران آغازین، مراحل اولیه، آغاز، مراحل ابتدایی، نوزادی، صفولیت، شیرخوارگی
Definition = زمانی که شخصی کودک یا کودک بسیار کوچکی است/حالت یا دوره ی یک کودک ، یا شکل. مرحله اولیه رشد یا توسعه چیزی/
...
[مشاهده متن کامل]

be in its infancy = در ابتدای راه خود باشد، در مراحل آغازین یا نخست باشد ( بسیار جدید و در حال توسعه باشد )
examples:
1 - The new theory is in its infancy and will be thoroughly tested by its critics.
نظریه جدید در مراحل ابتدایی خود است و توسط منتقدینش به طور کامل آزمایش خواهد شد.
2 - Her youngest child died in infancy.
کوچکترین فرزند او در نوزادی درگذشت.
3 - The system is still in its infancy.
این سیستم هنوز در مراحل ابتدایی خود است.
4 - Bird research on the island is still in its infancy.
تحقیقات مربوط به پرندگان در این جزیره هنوز در مراحل ابتدایی خود به سر می برد.
مترادف: beginning

ابتدای کار ، مراحل اولیه ، مقدماتی
The research is in its infancy
نوباوگی

بپرس