normal

/ˈnɔːrml̩//ˈnɔːml̩/

معنی: هنجار، خط ناظم، معمولی، ساده، متوسط، طبیعی، عادی، معمول، به هنجار
معانی دیگر: بهنجار، متعارف، (شیمی) نرمال، (پزشکی - روان شناسی) سالم، تندرست، نابیمار، دارای عقل سلیم و بدن سالم، (از نظر رشد جسمی و عقلی) متوسط، هنجارین، (دانشکده ی) تربیت معلم، دانشسرا، دانشسرای عالی، (ریاضی) هنجاری، قائم، عمود، نمونی، خط عمود، هر چیز طبیعی، چیز عادی، میانگین، حد وسط، حد متوسط، میانه

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: conforming to a standard, pattern, or general average, or to what is expected; usual; regular.
مترادف: average, customary, habitual, natural, ordinary, regular, standard, typical, usual
متضاد: aberrant, abnormal, anomalous, atypical, bizarre, deviant, exceptional, freak, malformed, odd, queer, strange, unearthly, unnatural, unusual, weird
مشابه: accepted, accustomed, characteristic, conventional, everyday, orthodox, par, quotidian, routine

- Normal body temperature is 98.6 degrees Fahrenheit, or 37 degrees Celsius.
[ترجمه گوگل] دمای طبیعی بدن 98 6 درجه فارنهایت یا 37 درجه سانتیگراد است
[ترجمه ترگمان] دمای بدن نرمال ۹۸ ۶ درجه فارنهایت یا ۳۷ درجه سانتیگراد است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He gave up his normal life when he became a spy.
[ترجمه گوگل] زمانی که جاسوس شد زندگی عادی خود را رها کرد
[ترجمه ترگمان] وقتی که او یک جاسوس شد، زندگی عادی خود را رها کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She wanted to go to a normal school, not this fancy place her parents sent her to.
[ترجمه گوگل] او می خواست به یک مدرسه معمولی برود، نه این مکان شیک که والدینش او را به آنجا فرستاده بودند
[ترجمه ترگمان] او می خواست به یک مدرسه معمولی برود، نه این مکان خیالی که پدر و مادرش او را به دیدنش فرستادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: without mental or emotional disorders; psychologically healthy or average.
مترادف: sane, sound
مشابه: healthy, rational, reasonable, right, right-minded

- She worried about whether her son was normal when he began to engage in strange behavior.
[ترجمه گوگل] وقتی پسرش شروع به رفتارهای عجیب کرد، نگران بود که آیا پسرش عادی است
[ترجمه ترگمان] او نگران این بود که آیا پسرش وقتی با رفتارهای عجیب و غریبی شروع به کار می کند، عادی است یا نه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The counselor assured her that her fears were normal.
[ترجمه گوگل] مشاور به او اطمینان داد که ترس او طبیعی است
[ترجمه ترگمان] مشاور به او اطمینان داد که her طبیعی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: medically or biologically sound in function.
مترادف: healthy, sound
مشابه: fit, right

- This is the sound of a normal heartbeat.
[ترجمه گوگل] این صدای یک ضربان قلب طبیعی است
[ترجمه ترگمان] این صدای ضربان قلب عادی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- They compared the cancerous tissue with the normal tissue.
[ترجمه گوگل] آنها بافت سرطانی را با بافت طبیعی مقایسه کردند
[ترجمه ترگمان] آن ها بافت سرطانی را با بافت طبیعی مقایسه کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: normality (n.)
• : تعریف: the average or expected form, condition, level, or amount; standard.
مترادف: average, ordinary, par, standard

- The temperature was below normal last month.
[ترجمه گوگل] دمای هوا در ماه گذشته کمتر از حد نرمال بود
[ترجمه ترگمان] دمای هوا در ماه گذشته کم تر از حد معمول بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. normal behavior and abnormal behavior
رفتار بهنجار و رفتار نابهنجار

2. normal breathing
دمزنی بهنجار،تنفس طبیعی

3. normal pronunciation
تلفظ معمولی

4. normal working hours
ساعات عادی کار

5. a normal blood-level
میزان طبیعی قند خون

6. a normal child
بچه سالم و معمولی

7. a normal college
دانشکده ی تربیت معلم

8. a normal solution
محلول نرمال

9. the normal inhabitants of the intestines of both man and animals
در زیستگران طبیعی روده ی انسان و حیوان

10. the normal rainfall in this region
میزان معمولی باران در این ناحیه

11. the normal word order in a sentence
ترتیب معمولی واژه ها درجمله

12. remote from my normal daily experiences
دور از تجربیات روزمره و عادی من

13. three times the normal amount
سه برابر میزان معمول

14. they are being denied the opportunity to grow as normal children
به آنها این فرصت داده نمی شود که مثل بچه های دیگر از رشد طبیعی برخوردار باشند.

15. The normal supply of water has turned brown and unusable.
[ترجمه گوگل]منبع طبیعی آب قهوه ای و غیرقابل استفاده شده است
[ترجمه ترگمان]آب معمولی آب قهوه ای و غیرقابل استفاده شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. It's perfectly normal to feel like this.
[ترجمه گوگل]این کاملا طبیعی است که چنین احساسی داشته باشید
[ترجمه ترگمان]این کاملا طبیعیه که همچین احساسی داشته باشی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. Some drugs can cause the inhibition of normal bodily activity.
[ترجمه گوگل]برخی از داروها می توانند باعث مهار فعالیت طبیعی بدن شوند
[ترجمه ترگمان]برخی داروها می توانند منجر به مهار فعالیت بدنی نرمال شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. In the normal course of events I wouldn't go to that part of town.
[ترجمه گوگل]در روال عادی وقایع، من به آن قسمت از شهر نمی روم
[ترجمه ترگمان]در جریان عادی حوادثی که من به آن قسمت از شهر نمی رفتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. It's normal to feel tired after such a long trip.
[ترجمه گوگل]طبیعی است که بعد از یک چنین سفر طولانی احساس خستگی کنید
[ترجمه ترگمان]طبیعی است بعد از این سفر طولانی احساس خستگی کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. She had all the normal childhood illnesses .
[ترجمه گوگل]او تمام بیماری های عادی دوران کودکی را داشت
[ترجمه ترگمان] اون همه بیماری های مربوط به دوران کودکی رو داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. She skipped normal meals to satisfy her craving for chocolate and crisps.
[ترجمه گوگل]او از وعده های غذایی معمولی صرف نظر کرد تا اشتیاق خود به شکلات و چیپس را برطرف کند
[ترجمه ترگمان]او غذاهای معمولی را نادیده گرفت تا او را از شکلات و چیپس راضی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. 'Is that normal?' Josie butted in.
[ترجمه گوگل]آیا این طبیعی است؟ جوزی وارد شد
[ترجمه ترگمان]طبیعیه؟ جوزی اینجاست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. We interrupt our normal transmissions to bring you a piece of special news.
[ترجمه گوگل]ما مخابره های عادی خود را قطع می کنیم تا یک خبر ویژه برای شما بیاوریم
[ترجمه ترگمان]ما transmissions های معمولی رو قطع می کنیم تا برات یه سری خبر خاص بیاریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. It's perfectly normal to be nervous before a performance.
[ترجمه گوگل]این کاملا طبیعی است که قبل از اجرا عصبی باشید
[ترجمه ترگمان]این کاملا طبیعی است که قبل از نمایش عصبی باشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. She braced herself to lead a normal life.
[ترجمه گوگل]او خود را آماده کرد تا یک زندگی عادی داشته باشد
[ترجمه ترگمان]او خودش را آماده کرد تا زندگی عادی را رهبری کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

هنجار (اسم)
normal, bezel, norm

خط ناظم (اسم)
normal

معمولی (صفت)
accustomed, habitual, wonted, usual, ordinary, normal, common, commonplace, general, rife, banal, common-or-garden, run-of-the-mill

ساده (صفت)
accustomed, ordinary, normal, simple, easy, plain, naive, modest, bare, open-and-shut, artless, onefold, natural, smooth, unobtrusive, unaffected, customary, dupeable, free-standing, simplex, homely, humbly, inartificial, unassuming, simple-minded, uncomplicated, unforced, unlabored, unlaboured, unpretending

متوسط (صفت)
mean, tolerable, normal, average, medium, intermediate, middle, mediocre, medial, middling, run-of-the-mill

طبیعی (صفت)
indigenous, normal, real, inherent, intrinsic, innate, natural, born, physical, somatic, homebred

عادی (صفت)
habitual, wonted, usual, ordinary, normal, common, commonplace, plain, rife, regular, natural, customary, workaday, pompier, unremarkable

معمول (صفت)
made, usual, normal, customary

به هنجار (صفت)
normal

تخصصی

[حسابداری] عادی
[شیمی] بهنجار، طبیعی، عادى، متعارف، معمولی، قائم
[سینما] عدسی عادی - نرمال (لنز) - عدسی معمولی
[عمران و معماری] عمودی - طبیعی - قایم - هنجار - عمودبره - بهنجار - عمود - معمولی
[برق و الکترونیک] قائم عادی 1. عمود بر خط یا صفحه در نقطه تماس 2. مقدار قابل انتظار یا معمولی کمیت . - نرمال، معمولی، قائم
[مهندسی گاز] عادی، معمولی، طبیعی
[نساجی] نرمال - طبیعی - عادی - هنجار
[ریاضیات] بهنجار
[آمار] نرمال
[آب و خاک] نرمال، هنجار، معمولی

انگلیسی به انگلیسی

• perpendicular; vertical; regular, usual
regular; standard; usual, common
something that is normal is usual and ordinary, and what people expect.

پیشنهاد کاربران

مطلوب
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : norm / normalize
✅️ اسم ( noun ) : norm / normality / normalization / normalcy
✅️ صفت ( adjective ) : normal / normative
✅️ قید ( adverb ) : normally / normatively
طبیعی
وضعیت, شرایط
normal ( adj ) = معمول، معمولی، نرمال، استاندارد، طبیعی، عادی، متوسط
معانی دیگر :::: {معتدل، منطقی، معقول، سلیم، متعادل، مستدل ( داشتن توانایی های ذهنی سالم و بی عیب ) }، {عمود، قائم ( در هندسه به صورت عمود بر منحنی یا سطح ) }، {میانگین، متوسط، حد وسط ( در ریاضیات و آمار ) }، {منطقی، معقول، عقلانی ( در جایی که احتیاط به خرج دهید یا اعمال نظر کنید ) }، {سالم، تندرست، سلامت ( از لحاظ سلامتی ) }، {قابل فهم، قابل پیشبینی، اجتناب ناپذیر، منطقی، قابل تصور، قابل شرح ( در مورد آنچه که انتظار می رود ) }، {وفادار، قابل اعتماد، قابل اطمینان ( به لحاظ اطمینان و وفاداری ) }، {غیر ارادی، ذاتی، غریزی، ناخوداگاه، طبیعی ( بدون تفکر قبلی به طور غیر ارادی یا ذاتی یا طبیعی انجام شود ) }، {جسمانی، فیزیکی، جسمی، بیولوژیکی ( مربوط به بدن بر خلاف ذهن ) }، {بیست از بیست، کامل، عالی، استاندارد ( در مورد قدرت بینایی ) }، {واقعی، حقیقی، معتبر، موثق ( مطابق با حقیقت یا حقایق ) }، {سالم، نجیب، پاکدامن، بیگناه، صالح، پاکیزه، منزه ( مشخصه های اخلاقی فردی ) }، {یکنواخت، ثابت، پایدار ( با نظم و قاعده حتی در حالت کلی ) }، {معمول، روزمره، راحت، متداول، ساده ( برای استفاده یا پوشیدن روزمره ، و بدون رسم بودن سبک یا شیوه ، به ویژه لباس یا زیورآلات ) }
...
[مشاهده متن کامل]

Definition = معمولی یا معمول ؛ همان چیزی که انتظار می رود/
a normal working day = یک روز کاری معمولی
examples :
1 - Lively behavior is normal for a four - year - old child.
رفتار پر جنب و جوش برای کودک چهار ساله طبیعی است.
2 - Now that everyone's back from their vacations, things are back to normal.
اکنون که همه از تعطیلات خود برگشته اند ، همه چیز به حالت عادی برگشته است.
3 - The temperature was above normal for the time of year.
دما برای این وقت از سال بیش از حد نرمال ( معمول ) بود.
4 - They were selling the goods at half the normal cost.
آنها کالاها را با نصف هزینه معمول می فروختند.
normal ( noun ) = روال عادی، وضعیت طبیعی، عمود
Definiion = خطی که نسبت به سطح عمود است ( = با زاویه 90 درجه ) /وضعیت عادی یا حالت معمول چیزی/
example :
1 - Life has begun to return to normal now that the holidays are over.
زندگی اکنون که تعطیلات تمام شده به روال عادی بازگشته است.

نرمال ( معمولی )
( مکانیک ، در تنش ها و بردارها ) : عمود ، قائم
معمولی

بپرس