settled

/ˈsetl̩d//ˈsetl̩d/

معنی: مقرر، چیز تسویه شده
معانی دیگر: جمعیت ار، اباد، مقیم، مستقر، جایگیر، ثابت، ارام، صاف، معین

جمله های نمونه

1. a settled married life
یک زندگی زناشویی پایا

2. he settled his enemy with one blow
با یک ضربه دشمن خود را از پا درآورد.

3. he settled his estates on his children
املاک خود را به فرزندانش واگذاشت.

4. he settled his family in shiraz
خانواده اش را در شیراز ساکن کرد.

5. nicol settled into sleep
نیکول به خواب فرو رفت.

6. she settled herself in bed and read a book
او خود را در بستر جایگزین کرد و کتاب خواند.

7. they settled refugees in villages
پناهندگان را در روستاها اسکان دادند.

8. a fly settled on rajab khan's forehead
یک مگس روی پیشانی رجب خان نشست.

9. her promise settled my uncertainty
قول او تردید مرا برطرف کرد.

10. sufficient sleep settled his nerves
خواب کافی اعصاب او را آرام کرد.

11. the car settled in the mud
اتومبیل به گل نشست.

12. the rain settled the dust
باران گرد و خاک را فرونشاند.

13. a deep silence settled over the mourners
سکوت ژرفی سوگواران را فراگرفت.

14. her love has settled in the inmost recesses of my heart
عشق او در ژرف ترین زوایای قلبم جایگزین شده است.

15. new york was settled by the dutch
هلندی ها در نیویورک سکنی گزیدند.

16. those two countries settled their differences
آن دو کشور به اختلافات خود پایان دادند.

17. an eeries stillness had settled over the city
سکوت اسرارآمیزی شهر را فراگرفته بود.

18. birds soared lower and settled on rooftops
پرندگان به پایین می چرخیدند و بر بام ها می نشستند.

19. reza got married and settled in kashan
رضا ازدواج کرد و در کاشان مسکن گزید.

20. some of the migrants settled in iowa
برخی از کوچگران در (ایالت) ایوا جایگزین شدند.

21. my ancestors migrated from lorestan and settled in kashan
نیاکان من از لرستان کوچ کردند و در کاشان ماندگار شدند.

22. the walls cracked and the foundation settled
دیوارها ترک خوردند و شالوده نشست کرد.

23. both english and french (languages) have been settled in their present form since the 18th century
زبان های انگلیسی و فرانسه هر دو از قرن هجدهم به بعد در شکل کنونی خود تثبیت شده اند.

24. the descendants lost the grandeur of the people who first settled here
نسل های بعدی بزرگ منشی مردمانی که ابتدا در اینجا ساکن شدند را نداشتند.

25. Once they settled in, my father looked back over his shoulder and asked the children if Santa had found them yet. Three glum faces mutely gave him his answer.
[ترجمه گوگل]هنگامی که آنها مستقر شدند، پدرم از روی شانه خود به عقب نگاه کرد و از بچه ها پرسید که آیا بابانوئل هنوز آنها را پیدا کرده است یا خیر سه چهره عبوس پاسخ او را دادند
[ترجمه ترگمان]وقتی آن ها ساکن شدند، پدرم به پشت سرش نگاه کرد و از بچه ها پرسید که آیا بابانوئل آن ها را پیدا کرده است یا نه سه چهره عبوس به او جواب دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. The two nations settled their quarrel in an amicable way.
[ترجمه گوگل]دو ملت اختلاف خود را به روشی دوستانه حل کردند
[ترجمه ترگمان]دو ملت با هم آشتی کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. As soon as I have settled down, I will send a message to you.
[ترجمه گوگل]به محض اینکه راحت شدم براتون پیام میدم
[ترجمه ترگمان]به محض اینکه مستقر شوم یک پیغام به شما خواهم فرستاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. She quickly settled down in her new house/job/school.
[ترجمه گوگل]او به سرعت در خانه / شغل / مدرسه جدید خود مستقر شد
[ترجمه ترگمان]او به سرعت در خانه یا مدرسه جدیدش اقامت گزید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. Their ancestry settled the land in 185
[ترجمه گوگل]اصل و نسب آنها در سال 185 در این سرزمین ساکن شدند
[ترجمه ترگمان]نسب آن ها زمین را ۱۸۵ سامان داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. He settled into comfortable middle age.
[ترجمه گوگل]او وارد میانسالی راحت شد
[ترجمه ترگمان]او در این سن و سال راحت زندگی می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مقرر (صفت)
definite, established, appointed, fixed, settled, determinate

چیز تسویه شده (صفت)
settled

انگلیسی به انگلیسی

• populated, inhabited, colonized; arranged, resolved; paid in full (of a debt or bill)
if you have a settled way of life, you stay in one place rather than travelling around.
a settled system stays the same all the time.
if you feel settled, you have been living or working in a place long enough to feel comfortable.

پیشنهاد کاربران

واقعیت پذیرفتن
مثال: After much discussion, they settled on a compromise.
پس از بسیاری از بحث ها، آن ها به یک توافق رسیدند.
آرام گرفته
به ثبات رسیده
برای مثال قیمت ها پس از افزایش شدید، بلاخره در یک قیمت مشخص به ثبات رسیده اند.
موثق
When the dust settled
اصطلاحا یعنی: وقتی آبها از آسیاب افتاد
. The dispute was settled
مشاجره و کشمش فروکش کرد
قضیه ختم به خیر شد 😂
حل و فصل
شما مثلا بیخیال یه چیزی شدین. و بعدش این معنی رو میده که رفتیم سر خونه و زندگیمون. we gave up on our dreams. and we settled. بیخیال رویاهامون شدیم و settled ( از لحاظ فکری کلا قیدش رو زدیم.
1. These settled communities permitted humans to observe and experiment with plants to learn how they grew and developed.
این انجمن مستقر به انسانها اجازه می دادند گیاهان را مشاهده و آزمایش کنند تا از نحوه رشد و نمو آنها مطلع شوند.
...
[مشاهده متن کامل]

2. Densely settled populations, for example, were more easily exploitable and profitable as slave labor.
به عنوان مثال ، جمعیت های متراکم ثابت، به عنوان کار برده داری راحت تر قابل بهره برداری و سودآوری بودند.
3. Many craft brewers simply remove the coagulated and settled solids and forgo active filtration.
بسیاری از کارخانه های تولیدکننده صنایع دستی به راحتی مواد منعقد شده و ته نشین شده را از بین می برند و از فیلتراسیون فعال چشم پوشی می کنند.
4. If it be winter, or settled wet weather, the hen must, if possible, be kept indoors, or else be cooped under a dry shed or outhouse.
اگر زمستان باشد یا هوا مرطوب باشد ، مرغ باید ، در صورت امکان ، در پناهگاه نگهداری شود ، یا در غیر اینصورت زیر یک سوله خشک یا یک انبار خشک محبوس گردد.
Settled ( adj ) = اسکان یافته، مستقر، ثابت، ته نشین شده ( رسوب کرده ) ، آرام یا ملایم برای آب و هوا
settled weather = به آب و هوای آرام یا ملایم می گویند که عاری از هر گونه طوفان یا باد باشد.
settled sewage = فاضلاب ته نشین شده
معانی دیگر >>> جا افتاده، جایگیر، آباد، یکجانشین

جا افتاده ( در یک شغل، شهر، جامعه، . . . )
ساکن
ثابت
مستقر
در آب و هوا:
not likely to change
ex ) the weather should become more settled over the weekend
ثابت، پایدار
ثابت . سکون . بدون حرکت شدن چیزی در چیز دیگری .
دقیقا این معنی را نمیده اما یه همچین حسی رو انتقال میده .

مسکونی
پایدار
جا خوش کرده
رسوب کرده/ته نشین شده
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٦)

بپرس