rigidly

/ˈrɪdʒədli//ˈrɪdʒɪdli/

بسختی، سخت، بطورمحکم، باسخت گیری، بادقت

جمله های نمونه

1. i attached the legs rigidly to the table
پایه ها را محکم به میز وصل کردم.

2. He maintains a rigidly right-wing political stance.
[ترجمه گوگل]او یک موضع سیاسی سختگیرانه جناح راست دارد
[ترجمه ترگمان]او موضع سیاسی جناح راست خود را حفظ کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Many writers at this time held rigidly dogmatic views.
[ترجمه گوگل]بسیاری از نویسندگان در آن زمان دیدگاه‌های سخت‌گیری جزمی داشتند
[ترجمه ترگمان]بسیاری از نویسندگان در این زمان دیدگاه های متعصبانه داشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The curriculum is rigidly prescribed from an early age.
[ترجمه گوگل]برنامه درسی از سنین پایین به شدت تجویز می شود
[ترجمه ترگمان]برنامه آموزشی به شدت از سن پایین تجویز می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. I have to plan my academic work very rigidly and set myself clear objectives.
[ترجمه گوگل]من باید کار آکادمیک خود را بسیار سفت و سخت برنامه ریزی کنم و اهداف روشنی برای خودم تعیین کنم
[ترجمه ترگمان]من باید کار علمی خود را به طور کامل برنامه ریزی کرده و اهداف خود را مشخص کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. All the units interlock with one another rigidly.
[ترجمه گوگل]همه واحدها به طور سفت و سخت با یکدیگر متصل می شوند
[ترجمه ترگمان]همه واحدها به طور کامل درهم قفل می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. My correspondence happens to be rigidly controlled.
[ترجمه گوگل]مکاتبات من اتفاقاً به شدت کنترل می شود
[ترجمه ترگمان]مکاتبه من کاملا تحت کنترل است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The speed limit must be rigidly enforced.
[ترجمه گوگل]محدودیت سرعت باید به شدت اجرا شود
[ترجمه ترگمان]حد سرعت باید به طور کامل اجرا شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The company's structure is rigidly hierarchical.
[ترجمه گوگل]ساختار شرکت به شدت سلسله مراتبی است
[ترجمه ترگمان]ساختار شرکت به طور کامل سلسله مراتبی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Life today is rigidly compartmentalized into work and leisure.
[ترجمه گوگل]زندگی امروز به شدت به کار و اوقات فراغت تقسیم شده است
[ترجمه ترگمان]زندگی امروزه به شدت به کار و زندگی اختصاص داده شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The play, whose style is rigidly formal, is typical of the period.
[ترجمه گوگل]نمایشنامه ای که سبک آن به شدت رسمی است، نمونه ای از آن دوره است
[ترجمه ترگمان]نمایش، که سبک آن بسیار رسمی است، معمولی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. In a traditional Chinese family filial piety is rigidly observed.
[ترجمه گوگل]در یک خانواده سنتی چینی، فرزندسالاری به شدت رعایت می شود
[ترجمه ترگمان]در یک خانواده سنتی، تقوا فرزندی به طور کامل مراعات می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. His gaze was rigidly fixed ahead.
[ترجمه گوگل]نگاهش محکم به جلو خیره شده بود
[ترجمه ترگمان]نگاهش را سخت به جلو دوخته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. If you insist, we shall rigidly enforce that provision, in the courts if necessary which would ruin your career once and for all.
[ترجمه گوگل]اگر اصرار کنید، ما آن ماده را در صورت لزوم در دادگاه اجرا خواهیم کرد که یک بار برای همیشه شغل شما را خراب می کند
[ترجمه ترگمان]اگر شما اصرار داشته باشید، در صورت لزوم، آن بند را در دادگاه ها به اجرا خواهیم گذاشت که کار شما را یک بار و برای همیشه خراب خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. It represented a form of opposition to the rigidly hierarchical structures of Rome.
[ترجمه گوگل]این بیانگر نوعی مخالفت با ساختارهای سلسله مراتبی سخت رم بود
[ترجمه ترگمان]این نشان دهنده شکلی از مخالفت با ساختارهای سخت سلسله مراتبی رم بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• stiffly, inflexibly; strictly, severely; fixedly, unchangingly
if you stay rigidly in one position, you do not move.
if you do something rigidly, you do it in a strict way with no possibility of variation or change.

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : rigidity
✅️ صفت ( adjective ) : rigid
✅️ قید ( adverb ) : rigidly
با جدیت، خیلی جدی
1. but she had stipulated that her secret should be rigidly kept.
اما شرط کرده بود که راز او باید به سختی حفظ شود.
2. These clients rely upon the company to develop quality, competitively priced products in accordance with rigidly monitored specifications.
...
[مشاهده متن کامل]

این مشتریان برای تولید محصولات با کیفیت و با قیمت مناسب و مطابق با مشخصات دقیق کنترل شده ، به شرکت اعتماد می کنند.
3. I shook my head rigidly.
سرم را محکم تکان دادم.
4. It's very difficult for anyone who's been rigidly trained in a certain style of dance.
برای هر کسی که به سختی در سبک خاصی از رقص آموزش دیده باشد ، بسیار دشوار است.
5. In those arenas in which segregation was either law or custom, it was applied strictly and rigidly.
در آن عرصه هایی که تفکیک یا قانون یا عرف بود ، سخت و به سختی اعمال می شد.
Rigidly= به سختی، به طور سفت و سخت، به طور دقیق، به طور محکم
معانی دیگر>>>> به شدت ، با دقت ، با سخت گیری

به طور محکم و سفت ( که تکان نخوره )
سفت و سخت و یا دقت . . . ( کاملا ثابت بمونه )
به طور صلب و بدون تغییر
سختگیرانه
به سختی، دقیقا

بپرس