practicable

/ˈpræktəkəbl̩//ˈpræktɪkəbl̩/

معنی: عملی، قابل اجرا، میسر، عبور کردنی، صورت پذیر
معانی دیگر: شدنی، ممکن، به درد خور، به کار خور، مفید، قابل استفاده

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: practicably (adv.), practicability (n.)
• : تعریف: capable of being done or put into practice.
مترادف: doable, feasible, possible, practical, viable, workable
متضاد: impracticable
مشابه: attainable, functional, tenable

جمله های نمونه

1. a practicable plan
نقشه ی عملی

2. a practicable tool
ابزار به درد خور

3. The only practicable course of action is to sell the company.
[ترجمه گوگل]تنها راه عملی، فروش شرکت است
[ترجمه ترگمان]تنها راه عملی این است که شرکت را به فروش برساند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. It is not reasonably practicable to offer her the original job back.
[ترجمه گوگل]به طور منطقی عملی نیست که به او شغل اصلی را بازگردانیم
[ترجمه ترگمان]منطقی نیست که شغل اصلی خود را به او پیشنهاد کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The only practicable alternative is to postpone the meeting.
[ترجمه گوگل]تنها راه حل عملی، به تعویق انداختن جلسه است
[ترجمه ترگمان]تنها راه عملی این است که جلسه را به تعویق بیندازید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. We hold a sure card to be practicable.
[ترجمه گوگل]ما یک کارت مطمئن داریم که قابل اجرا باشد
[ترجمه ترگمان]ما یک کارت مطمئن برای عملی کردن داریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. This is the only practicable solution imaginable.
[ترجمه گوگل]این تنها راه حل عملی قابل تصور است
[ترجمه ترگمان]این تنها راه حل عملی قابل تصور است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Working at night wasn't a practicable proposition.
[ترجمه گوگل]کار در شب یک پیشنهاد عملی نبود
[ترجمه ترگمان]کار کردن در شب یک پیشنهاد عملی نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. We must work out a practicable plan for resuscitating our country.
[ترجمه گوگل]ما باید یک برنامه عملی برای احیای کشورمان تدوین کنیم
[ترجمه ترگمان]ما باید یه نقشه عملی برای احیا کردن کشور مون انجام بدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. SSAP9 states that it is frequently not practicable to relate expenditure to specific units of stocks.
[ترجمه گوگل]SSAP9 بیان می‌کند که معمولاً نمی‌توان هزینه‌ها را به واحدهای خاصی از سهام مرتبط کرد
[ترجمه ترگمان]SSAP۹ بیان می کند که اغلب این امکان وجود ندارد که مخارج را به واحدهای ویژه سهام مرتبط سازد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Chemical sterilisation is not practicable and the terms sterilisation and disinfection should never be confused or used as synonyms.
[ترجمه گوگل]استریلیزاسیون شیمیایی عملی نیست و اصطلاحات استریلیزاسیون و ضد عفونی هرگز نباید اشتباه گرفته شوند یا به عنوان مترادف استفاده شوند
[ترجمه ترگمان]استریل کردن شیمیایی عملی نیست و اصطلاح استریل کردن و ضد عفونی کردن هرگز نباید اشتباه گرفته شود و یا به عنوان مترادف بکار رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He had thus had achieved the greatest practicable measure of independence without squandering resources on strategic missile development.
[ترجمه گوگل]بنابراین، او بدون هدر دادن منابع برای توسعه موشکی استراتژیک، به بزرگترین معیار عملی استقلال دست یافته بود
[ترجمه ترگمان]او به این ترتیب، بدون هدر دادن منابع مربوط به توسعه موشکی استراتژیک، به بالاترین میزان استقلال دست یافته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. They are expected so far as practicable to make decisions on benefit entitlement within days, but this time limit is frequently exceeded.
[ترجمه گوگل]انتظار می رود که تا آنجایی که عملی باشد در طی چند روز در مورد استحقاق مزایا تصمیم گیری کنند، اما این محدودیت زمانی اغلب تجاوز می کند
[ترجمه ترگمان]انتظار می رود که آن ها تا جایی که ممکن است برای تصمیم گیری در مورد مزایای استحقاق در عرض چند روز عملی شوند، اما این محدودیت زمانی بیشتر از حد مجاز است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. As a result of these constraints the first practicable date for the sale is this July.
[ترجمه گوگل]در نتیجه این محدودیت ها، اولین تاریخ عملی برای فروش، ژوئیه امسال است
[ترجمه ترگمان]در نتیجه این محدودیت ها اولین تاریخ عملی برای فروش این ماه جولای است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

عملی (صفت)
artificial, real, factual, applicatory, applicative, practical, feasible, pragmatic, applied, practicable

قابل اجرا (صفت)
effective, practicable, executable

میسر (صفت)
feasible, practicable, possible

عبور کردنی (صفت)
passable, practicable

صورت پذیر (صفت)
practicable

انگلیسی به انگلیسی

• useful, practical, applicable; doable, workable, feasible; can be accomplished, can be achieved
if a task or plan is practicable, it is capable of being carried out; a formal word.

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : practice ( practise )
✅️ اسم ( noun ) : practice / practitioner / practicality / practicability / practical / practicableness
...
[مشاهده متن کامل]

✅️ صفت ( adjective ) : practical / practiced ( practised ) / practicing ( practising ) / practicable
✅️ قید ( adverb ) : practically / practicably

practicable ( adj ) = عملی، امکان پذیر، قابل اجرا، ممکن، شدنی، قابل انجام
examples:
1 - space travel to distant planets is not practicable at this time.
در حال حاضر سفر به فضا به سیارات دور شدنی نیست.
...
[مشاهده متن کامل]

2 - The practical solution to this problem will not only save our country, but the whole world.
راه حل عملی این مشکل نه تنها کشور ما ، بلکه کل جهان را نجات خواهد داد.

امکان پذیر

بپرس