فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: supposes, supposing, supposed
حالات: supposes, supposing, supposed
• (1) تعریف: to assume (something) as true for the sake of argument or illustration.
• مترادف: assume, hypothesize, imagine, posit, postulate, presume
• مشابه: fancy, infer, premise, presuppose, say, surmise
• مترادف: assume, hypothesize, imagine, posit, postulate, presume
• مشابه: fancy, infer, premise, presuppose, say, surmise
- Suppose that you're in my position; what would you do?
[ترجمه محمد حیدری] فکر کن که تو موقعیت منی; چی کار می کنی؟|
[ترجمه تینا] خودتو بذار جای من چی کار می کنی؟|
[ترجمه پویا] جای من بودی چه کار می کردی؟|
[ترجمه میثاق] فکر کن که تو موقعیت من هستی چکار میکردی؟|
[ترجمه Nico D Angelo] معنی کلمه به کلمه:فکر کن که تو هستی در موقعیت من چه کاری تو می کردی؟مفهوم:اگه تو جای من بودی چیکار می کردی؟|
[ترجمه گوگل] فرض کنید شما در موقعیت من هستید شما چکار انجام خواهید داد؟[ترجمه ترگمان] فرض کنیم که تو در موقعیت من هستی، چه کار می کنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (2) تعریف: to consider as a possibility.
• مشابه: conceive, imagine, postulate
• مشابه: conceive, imagine, postulate
- Suppose that we stay for two weeks. Could we get a cheaper rate then?
[ترجمه A.A] فرض کنید ما برای دو هفته ماندگارشویم اونوقت میتوانیم با نرخ ارزانتر بگیریم؟|
[ترجمه محمد حیدری] بر فرض که برای دو هفته موندیم. بعدش می شه نرخ ارزون تری گیرمون بیاد؟|
[ترجمه گوگل] فرض کنید دو هفته بمانیم آیا میتوانیم نرخ ارزانتری دریافت کنیم؟[ترجمه ترگمان] فرض کنیم ما دو هفته بمانیم آیا ما می توانیم یک نرخ ارزان تر پیدا کنیم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
• (3) تعریف: to believe while allowing for the possibility of being wrong; think.
• مترادف: believe, fancy, guess, think
• مشابه: conjecture, count, expect, hope, imagine, judge, opine, reckon, suspect
• مترادف: believe, fancy, guess, think
• مشابه: conjecture, count, expect, hope, imagine, judge, opine, reckon, suspect
- She married him, so I suppose that she loves him.
[ترجمه محمد حیدری] دختره باهاش ازدواج کرد, پس من که فکر می کنم دوستش داره.|
[ترجمه ناصری] اون باهاش ازدواج کرد ، پس فرض رو بر این می گذاریم که اون دوستش داره.|
[ترجمه گوگل] او با او ازدواج کرد، بنابراین فکر می کنم او را دوست دارد[ترجمه ترگمان] او با او ازدواج کرد، بنابراین من فکر می کنم که او او را دوست دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Do you suppose she will carry out her plan?
[ترجمه ELNAZ 46] تو خیال میکنی که نقششو اجرا میکنه ؟؟!|
[ترجمه گوگل] آیا فکر می کنید او نقشه خود را اجرا می کند؟[ترجمه ترگمان] خیال می کنی نقشه اش را اجرا خواهد کرد؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to guess or assume something.
• مترادف: hypothesize, speculate, theorize
• مشابه: conjecture, guess, presume, reckon, surmise
• مترادف: hypothesize, speculate, theorize
• مشابه: conjecture, guess, presume, reckon, surmise
- I'm not stating anything as a fact; I'm just supposing.
[ترجمه P.L] من الان چیزی رو به عنوان حقیقت بیان نمیکنم، فقط فرض میکنم|
[ترجمه محمدرضا ساریجلو] مطمئن نیستم حرفم درست باشه، فقط احتمال میدم!|
[ترجمه گوگل] من چیزی را به عنوان یک واقعیت بیان نمی کنم من فقط حدس می زنم[ترجمه ترگمان] من فقط تصور می کنم که من فقط تصور می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید