delight

/dəˈlaɪt//dɪˈlaɪt/

معنی: حیرت، لذت، شوق، خوشی، طرب، سرور، لذت دادن، دلشاد کردن، محظوظ کردن
معانی دیگر: شادمانی، شعف، دلخوشی، شادکامی، شادی (ژرف)، مایه ی خوشی، چیز بسیار دوست داشتنی یا شادی آور، شادکام شدن یا کردن، دلخوش کردن یا شدن، شادمان کردن یا شدن، مشعوف کردن یا شدن، خوشحال کردن یا شدن، دلشاد کردن یا شدن، (شعر قدیم) شعف آفرینی، میل
دارالترجمه ر.س.م.ی کاج

جمله های نمونه

1. delight in something
لذت بردن از چیزی،کامگیری از چیزی

2. take delight in doing something
از انجام دادن کاری لذت بردن

3. a child's delight with a new toy
شعف بچه به خاطر اسباب بازی جدید

4. intense visceral delight
لذت شدید درونی

5. she took delight in teasing her brother
او از دست انداختن برادرش شادکام می شد.

6. an ecstasy of delight
شور خوشی

7. he was wild with delight
از شدت خوشی سر از پا نمی شناخت.

8. it was a positive delight to meet you
ملاقات شما کاملا محظوظ کننده بود.

9. she was in a tremor of delight
از شدت خوشی می لرزید.

10. her words and smiles told her evident delight in ballet
سخنان و لبخندهایش،شیفتگی بارز او را نسبت به رقص باله آشکار می کرد.

11. after finding the lost jewels, she cackled with delight
پس از یافتن جواهرات گمشده از خوشی قهقهه زد.

12. playing with his grandson, ramin, was his greatest delight
بازی با نوه اش رامین بزرگترین دلخوشی او بود.

13. her appearance on the stage filled the audience with delight
ورود او به صحنه حضار را غرق در شعف کرد.

14. She won the game easily, to the delight of all her fans.
[ترجمه گوگل]او این بازی را به راحتی برد و همه طرفدارانش را خوشحال کرد
[ترجمه ترگمان]او به آسانی بازی را برنده می شود و از همه fans خوشش می آید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. He took an almost gleeful delight in showing how wrong they can be.
[ترجمه گوگل]او از نشان دادن اینکه چقدر می توانند اشتباه کنند، تقریباً خوشحال شد
[ترجمه ترگمان]او از نشان دادن این که چقدر می توانند اشتباه کنند خوشحال بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Some people delight in the misfortunes of others.
[ترجمه رابرت] بعضی از مردم از بدبختی های دیگران خوشحال میشن.
|
[ترجمه گوگل]برخی از افراد از بدبختی دیگران لذت می برند
[ترجمه ترگمان]بعضی از مردم از بدبختی دیگران لذت می برند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. The news filled him with inexpressible delight/joy/horror/pain.
[ترجمه گوگل]خبر او را سرشار از لذت/شادی/وحشت/درد غیرقابل بیان کرد
[ترجمه ترگمان]این خبر او را سرشار از شادی \/ شادی \/ ناراحتی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. She gave a little squeal of delight.
[ترجمه گوگل]جیغ کوچکی از خوشحالی زد
[ترجمه ترگمان]او از خوشحالی جیغ کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. To his delight a familiar, tall, languid figure lowered itself down the steps of a club.
[ترجمه گوگل]برای خوشحالی او، چهره ای آشنا، قد بلند و بی روح از پله های یک باشگاه پایین آمد
[ترجمه ترگمان]پیکر باریک و بلندقد خود را در میان پله های باشگاه پایین آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. He seems to take delight in petty cruelty.
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد که او از ظلم کوچک لذت می برد
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسد که او از این بی رحمی حقیر و حقیر لذت می برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. My initial surprise was soon replaced by delight.
[ترجمه گوگل]غافلگیری اولیه من به زودی با لذت جایگزین شد
[ترجمه ترگمان]اولین غافلگیری من به زودی با خوشحالی جایگزین شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. I grinned at him in unashamed delight.
[ترجمه گوگل]با خوشحالی بی شرمانه به او پوزخند زدم
[ترجمه ترگمان]با خوشحالی بدون خجالت به او نیشخند زدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

حیرت (اسم)
bewilderment, admiration, enthusiasm, wonder, surprise, amazement, wonderment, perplexity, astonishment, consternation, delight, rapture, puzzlement, quandary

لذت (اسم)
amusement, pleasure, delight, joy, enjoyment, gratification, titillation, frill, delectation, gusto

شوق (اسم)
delight, ardency, craze, zeal, fervor, ardor, fervency

خوشی (اسم)
fun, rejoicing, gaiety, glee, exhilaration, mirth, merriment, spree, solace, pleasure, delight, joy, enjoyment, gust, ball, frolic, festivity, gasser, jollification, consolation, joyfulness, gladness, jollity, merrymaking, lark, hilarity, jamboree, jocundity, pleasance, joyance, laverock

طرب (اسم)
mirth, delight, joy, cheerfulness, joviality, jollification

سرور (اسم)
master, chief, leader, mirth, delight, joy, cheerfulness, prince

لذت دادن (فعل)
delight, gratify

دلشاد کردن (فعل)
delight

محظوظ کردن (فعل)
delight, overjoy

به انگلیسی

• joy, pleasure, happiness
be glad, enjoy, receive pleasure; give pleasure
delight is a feeling of very great pleasure.
if someone takes a delight or takes delight in doing something, they get a lot of pleasure from doing it.
you can refer to someone or something that gives you great joy or pleasure as a delight.
if something delights you, it gives you a lot of pleasure.
if you delight in something, you get a lot of pleasure from it.
see also delighted.

پیشنهاد کاربران

کیف کردن
aesthetic delight
لذت زیبایی شناسی
لذت
خوشی
خوشحالی
حیرت
لذت
خوشی
delight ( noun ) = شوق، شادمانی، خوشحالی، بسیار دوست داشتنی، خوشی، مسرت، حیرت، ذوق، ذوق و شوق

Definition = ( چیزی یا کسی که باعث خوشی ) لذت ، رضایت یا خوشبختی زیاد شود/

examples:
1 - I read your letter with great delight.
من نامه شما را با ذوق و شوق فراوان خواندم.
2 - My sister's little boy is a real delight.
پسر کوچک خواهرم یک پسر کوچولوی واقعا دوست داشتنی است.
3 - The children screamed with delight.
بچه ها با شادمانی فریاد می کشیدند.
4 - He seems to take great delight in ( = enjoys ) teasing his sister.
به نظر می رسد که او از سر به سر گذاشتن با خواهرش بسیار لذت می برد.
5 - The children squealed in delight when they saw all the presents under the Christmas tree.
بچه ها وقتی همه هدیه های زیر درخت کریسمس را دیدند از خوشحالی فریاد زدند.
6 - We're just discovering the delights of being retired.
ما در حال تجربه لذت بازنشستگی هستیم.
7 - He guffawed with delight when he heard the news.
او وقتی خبر را شنید از خوشحالی غافلگیر شد.
8 - The little dog's tail wagged in delight.
دم سگ کوچولو از خوشحالی تکان خورد.
9 - Her eyes shone with delight.
چشمانش از خوشحالی برق می زد ( می درخشید ) .
10 - When his wife bore him a child he could not hide his delight
وقتی همسرش فرزندی برای او به دنیا آورد ، نمی توانست شادمانی خود را پنهان کند.

delight ( Verb ) = خوشحال کردن، ذوق زده کردن، مشعوف ساختن، شاد کردن، به وجد آوردن، سر کیف آوردن

Definition = به کسی لذت یا رضایت زیادی بدهید/

examples:
1 - her lack of experience delighted me.
عدم تجربه او مرا ذوق زده کرد.
2 - Peter's academic success delighted his family.
موفقیت تحصیلی پیتر خانواده وی را به وجد آورد.
3 - The songs of countrypeople and of sailors delight me.
ترانه های مردم روستایی و ملوانان مرا به وجد می آورد.
4 - He does not retain his anger forever, because he delights in showing clemency.
او عصبانیت خود را برای همیشه نگه نمی دارد ، زیرا از نشان دادن مهربانی مشعوف میگردد ( شادمان می شود ) .




fill one with delight
i can be your delight

Love is religion
شاد شدن بر اثر خوردن چیزی شادی آور . مثل مسکر عرق و شراب

معادل این عبارت به زبان مت: شنگول شدن
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : delight
✅️ اسم ( noun ) : delight
✅️ صفت ( adjective ) : delighted / delightful
✅️ قید ( adverb ) : delightedly / delightfully
مشاهده پیشنهاد های امروز

معنی یا پیشنهاد شما